واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین:
پیرمرد صفحهبند! وبلاگ > اسعدی، احمد - نه سال، بلکه بیشتر که «استاد فیروزی» را ندیده بودم، آن چشمان براق و درشت، سفیدهای بهتر و گوشتالو، با اینکه بازنشسته روزنامه اطلاعات بود، هنوز با قدرت، شادابی و تندرستی یک آدم میانسال، عصر که میرسید در زیرزمین روزنامه پشت میز شیبدار خود چاقوی تیغدار (کاتر) خود را به یک دست میگرفت منتظر میماند تا صفحات لایی (صفحات وسطی و غیرخبری که عموماً از قبل حروفچینی، غلطگیری و آماده صفحهبندی شدهاند) از راه برسند، آنگونه صفحهبندی میکرد که بیشتر به چشمبندی میماند، هنرمندی ساحر که جادو میکرد آنسان که میخواستی نوشتهات را چاپ نشده، هنوز بر روی «لیاوت» بخوری.
آيا اين همان يك ورق حروفچيني شده بود، فيروزي، چنان فيروزهاي نخراشيده (مقالات تايپ شده) را تراشيده و در نگيني درخور جاي داده، با استفاده از هنر صفحهبندي و عكس و تصوير، صفحهاي ميبست كه بيا و ببين، آن روز هنوز داستان چاپ نشريه و روزنامه «زينگ» ميخواست (عكسبرداري از صفحهها بر روي فيلم) بستن زينگ به دستگاه و نظارت بر چاپ تا به صبح، هیهات كه چه جانهاي شريفي، چه سروهاي قد كشيدهاي در پاي دستگاههاي چاپ در شبهاي بلند و كوتاه فصلهايي كه ميآمدند و ميرفتند از دست رفتند، پژمرده شدند و هيچكس نام و قدر آنها را ندانست و هيچگاه نام آنها نه در صدر و نه در ذيل هيچ روزنامه و نشريهاي كه جان آنها را آرام، آرام ميگرفت، نبود، نيست، نخواهد بود. روزنامه «اهرام» درست مانند اهرام ثلاثه مصر هيچ خبري و گزارشي از كارگراني كه يك ميليون تخته سنگ را حمل كردند براي ساخت «عجيب تاريخ» نميدهد مگر روزنامه كار و كارگر در تهران و روزنامه «الاهرام» در قاهره خبري از آنان (صفحهبندها، ناظران چاپ، گزارشگران، حروفچينان، تصحيحها و....) ميگيرد فقط نام مدير مسئول و صاحب امتياز است كه بر فيروزه ساخته و پرداخته شده آمده و ميآيد.
من دوست داشتم اسمي از روزنامهاي كه فيروزي در آن صفحهبندي ميكرد نياورم، نتوانستم، چون هنوز آن روزنامه را دوست دارم، ساختمانش را، آدمهايش را ميخواهيد اعتراف كنم، آن خيابان، آن مكانها و آدمهايي كه حتي در نزديك روزنامه كار و كارگر هستند هنوز براي من خاطره هستند، براي اين اسم روزنامه را آوردم وگرنه خيال نكنيد كه ديگر روزنامهها «مرد» هستند و از زنان زحمتكش و مردان تلاشگر، مردانه دفاع ميكنند، نه، تا هستي، هستي. وقتي نبودي نيستي، نيستي، درست مانند آقاي فيروزي كه پس از 12 سال، از آن روزگار، اينك ميهمان است پوستي و استخواني، خبري از آن چشمان سياه، بزرگ و براق نيست، صفحه صفحهبندي شده را مثل يك تابلو نقاشي و يا يك عكس هنرمندانه، هنرمندانه به دست ميگرفت، «حال ميكنيد، چه كردم!» ساعت دوازده شب گذشته، تازه صفحههاي لايي تمام شده ولي مگر فيروزي خستگي ميشناسد - ميشناخت- بعد با وسواس يك بار ديگر سراپاي صفحه صفحهبندي را نگاه ميكرد، نه اين صفحه يك جوري است، به دلم نميچسبد، ولكن بابا ساعت دوي شب است، بايد... او سِر كار را خوب ميشناسد ولي يك هنرمند نميتواند كار خود را درست، آنگونه كه ميفهمد انجام ندهد، ساعت هرچه باشد، كار تا هر وقت طول بكشد، خيلي اذيت كني، مينشيند و ميگويد جوان كه بودم در روزنامه اطلاعات (ميگفت عشقم) گاه همه صفحات را دوباره ميبستم، بايد به دلم بنشيند، الان جلوم نشسته، لبهايش ميلرزد و من چشم ميدوانم به تابلو ديوار، فيروزي راستي اين تابلو تو را به چه فكر واميدارد؟
و او ميگويد: خودتي، مردي كه در زندگي گريه نكرده باشد مرد نيست، آنكه ميگويد اشك براي زنان خلق شده است نه زنان را شناخته و نه مردان را، اشك زورق درياي چشمي است كه ته آن واويلاست، هيهات من الذّله است، هشت گرو نه است، ميگويم ميفهمم، حيف اشك كه به كار اين دنيا بيايد فيروزي!
هيچ نميگويد، سكوت ميكند ولي يكباره به خود ميآيد. راست ميگويي اشك را بايد پاي درخت زندگي جاويد ریخت.
ميگويم زدي به خال پيرمرد صفحهبند!
ميگويم حال كه گذشته، سي سال از آشنايي من و تو گذشته، آخر نميخواهي بگويي كه داستان كوتاه شدن يكبندي انگشت اشاره را بگويي، هيچ وقت به هيچكس نگفته است براق ميشود، شايد همديگر را نبينيم.
انگشت يكبندي اشاره من، امضاي صفحهبندي من در شبي كوتاه بود، بايد كار انجام ميشد، خواب من و انگشت من!
* اسم استاد فيروزي هنرمند و پيشكسوت صفحهبندي را عمداً نياوردم كه من غلام آن كلماتم كه آتش انگيزد!
دوشنبه 30 شهریور 1394 - 19:31:49
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 48]