واضح آرشیو وب فارسی:برترین ها:
طنز؛ تیزر کاهش خشونت در صدا و سیما
محمد صفا جویی در روزنامه قانون نوشت:
این داستان حقیقی یا دروغ است؟
شما حدس بزنید.
- خشونت در شهروندان کاهش یافته است.
حالا لحظه حقیقت فرا رسیده.
«دروغ»
این داستان خشونتی- شهروندی حقیقت ندارد. محمدباقر الفت، معاون اجتماعی و پیشگیری از وقوع جرم قوه قضايیه گفت: «آرامش مردم پایین آمده و ضریب خشونت در شهروندان بالا رفته است.» (شهروند)
پ.ن: جناب الفت البته در ادامه گفتهاند که برای پایین آوردن خشونت شهروندان برنامههای خوبی پیشبینی کرده و منتظر موافقت رئیس قوه قضاییه برای اجرای آن هستند. ایشان همچنین گفتهاند یافتههای خود در جهت کاهش خشونت را از طریق صداوسیما انتقال خواهند داد. در ادامه یکی از تیزرهای آتی صداوسیمای کشور عزیزمان ایران را که در جهت کاهش خشونت شهروندان، به سفارش
قوه قضاییه و با همراهی و همیاری حاذقترین برنامه سازان تلویزیونی مستقر در این سازمان ساخته شده را با هم مرور میکنیم.
پیرمردی با عینک طبی، ریش پروفسوری و کلاه فرانسوی روی نیمکت یک پارک نشسته و در حال خواندن روزنامه است. دو جوان از دو سمت مخالف نیمکت پیرمرد میآیند از کنار هم رد شوند که با هم برخورد میکنند.
جوان1- جلوی پاتو نمیبینی؟
جوان2- حالا مگه چی شده؟
جوان1- میزنمتها.
جوان2- میتونی؟
دو جوان با هم گلاویز میشوند. البته نه اینکه یکدیگر را واقعا بزنند. هر کدام از جوانها دو دستش را روی شانه نفر مقابل گذاشته و او را تکان میدهد اما شما میدانید که خیلی با هم درگیر هستند. خیلی. پیرمرد نگران شده و از جایش بلند میشود. میآید آنها را جدا کند که ناگهان قلبش گرفته و روی نیمکت غش میکند. دو جوان بیتوجه به حال پیرمرد که یک بزرگتر است و احترامش واجب، به مشاجرهشان ادامه میدهند که این نشان میدهد خشونت تا چه اندازه میتواند انسانها را نسبت به بزرگترها که احترامشان واجب است، بیدقت کند.
یک پسربچه نهایتا 6 ساله وارد تصویر میشود. ابتدا به جوانها نگاه میکند و سرش را به نشانه افسوس، به طرفین حرکت میدهد. سپس به سمت پیرمرد ازحالرفته میرود. از توی جیبش یک دفترچه درمیآورد و آن را به سمت پیرمرد میگیرد. یک جرقه سفید زده میشود و پیرمرد از جایش برمیخیزد. از پسربچه که حلال همه مشکلات است و با وجود سن کمش همه چیز را بهتر از بزرگترها میداند، میپرسد:
- چی شد پسرم؟
پسربچه دفترچه را به سمت جوانها میگیرد و آنها که هنوز داشتند شانههای یکدیگر را تکان میدادند، ناگهان مثل دو دوست صمیمی، دست میاندازند روی شانه یکدیگر. جوانها هم میآیند کنار پیرمرد و حیرت زده به پسربچه خردسال و دفترچهاش نگاه میکنند. سپس هر سه (جوان ها و پیرمرد) با هم سوال میکنند:
- این چیه؟
پسربچه: این دفترچه حساب پسانداز بانک فلانه. من از وقتی با این دفترچه آشنا شدم هم آرومم، هم دو سانت به قدم اضافه شده، هم بیشتر از همه میفهمم، هم آیندهام روشن شده.
آن سه تا خرس گنده: واقعا؟
پسربچه: بله.
سپس مثل هریپاتر دفترچهاش را به سمت آنها میگیرد و پس از یک جرقه سفید، آنها را میبینیم که چهارتایی داخل یک ماشین که جایزه قرعهکشی است، نشستهاند و با نگاهی متعجب و توامان شاد، به فرمان ماشین مینگرند.
شاید فکر کنید این که تبلیغ یک بانک بود ولی اشتباه نکنید، این طرح کاهش خشونت، بههرحال برای اجرایی شدن نیاز به اسپانسر داشت. اصولا این روزها همه اسپانسر میگیرند. خود من هم خیلی دوست دارم یک نفر اسپانسر زندگیام شود یعنی او هر روز پول بدهد، من زندگیام را کنم. پول از او، زندگی از من.
تاریخ انتشار: ۳۰ شهريور ۱۳۹۴ - ۱۵:۴۵
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: برترین ها]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 88]