تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 26 آبان 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):من پيامبر نشده ام كه لعن و نفرين كنم، بلكه مبعوث شده ام تا مايه رحمت باشم.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1830062023




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

یک‌هفته با شقایق‌ها/۲ روایت شهیدی که با شهادت به پابوسی امام حسین (ع) رفت


واضح آرشیو وب فارسی:فارس: یک‌هفته با شقایق‌ها/۲
روایت شهیدی که با شهادت به پابوسی امام حسین (ع) رفت
محمدقلی سه آرزوی بزرگ در زندگی خود داشت؛ رفتن به دانشگاه، رفتن به پابوس آقا امام حسین (ع) و آرزویی که زیبایی آخرت را برای او در پی داشت، یعنی شهادت.

خبرگزاری فارس: روایت شهیدی که با شهادت به پابوسی امام حسین (ع) رفت



به گزارش خبرگزاری فارس از شهرستان میاندورود، هشت سال دفاع مقدس یادآور حماسه‌آفرینی‌های مردان و زنانی است که با لبیک به امام زمان خود بر دشمن زمانه تاختند، یکی با حضور در جبهه، یکی با پشتیبانی از نیروهای رزمنده، یکی با قلم، یکی با دوربین و یکی با جان شیرین خود، هفته دفاع مقدس بهانه‌ای شد تا از یکی از جوانان شهید مازندران یادی کنیم، آن‌چه در ادامه می‌خوانید شرحی است بر زندگی شهید محمدقلی طالبی. آن‌روز هوا به شدت‌گرم بود، دردهای مادر شروع شد و گویا تمامی نداشت، ساعت به‌کندی سپری می‎شد اما بالاخره وقتی عقربه‎های ساعت 7:30 صبح را نشان می‎داد، مسافری کوچک به دنیا آمد. محمدقلی طالبی در سال 1345 در دامان پدر و مادری خادم ائمه اطهار(ع) چشم به جهان گشود و پرورش یافت، از همان دوران کودکی اهل قرآن و نماز بود، مقطع ابتدایی را در مدرسه محل که «سپاه‌دانشی» بود گذراند، معلمان همیشه از هوش و استعداد او در یادگیری درس تعریف می‎کردند و بعد از مقطع راهنمایی، برای ادامه تحصیل در مقطع متوسطه وارد دبیرستان شهید باهنر ساری شد. 16 ساله بود که به دلیل علاقه و توانایی ذاتی به عنوان فرمانده پایگاه بسیج محل انتخاب شد، محمدقلی سه آرزوی بزرگ در زندگی خود داشت؛ رفتن به دانشگاه، رفتن به پابوس آقا امام حسین (ع) و آرزویی که زیبایی آخرت را برای او در پی داشت، یعنی شهادت. او گرچه در این دنیا موفق نشد به پابوس مولایش برود اما با شهادت خود به پابوسی آقا امام حسین (ع) رفت و چه چیزی شیرین‎تر و زیباتر از اینکه در وحشت و سیاهی شب اول قبر، آقا امام حسین (ع) و یاران شهیدش به دادت برسند و شفاعتت کنند. محمدقلی با قلب پاکی که داشت به همه آرزوهای خود رسید؛ به دانشگاه رفت، به شهادت رسید و بعد هم به دیدار امام شهیدش رفت.

* شروع حرکت عظیم مردمی برای دفاع از اسلام و وطن با شروع جنگ تحمیلی، محمدقلی مدام سعی داشت قدمی در راه این حرکت عظیم مردمی و دفاع از اسلام و وطن بردارد، برای همین در سال 61 به عضویت بسیج درآمد و با تلاش زیاد موفق شد رضایت پدر را برای رفتن به جبهه بگیرد. او به دوره آموزشی که در رامسر برای آنها در نظر گرفته بودند، رفت و بعد از آموزش به اتفاق عده‌ای از برادران حزب‌الله روستا در قالب گردان عملیاتی مریوان برای پاک‌سازی اشرار منطقه به خطه خونین کردستان اعزام شدند و او به عنوان بیسیم‌چی پایگاه به انجام خدمت پرداخت. در سال 63 در طرح لبیک شرکت کرد و به اتفاق عده‌ای از برادران رزمنده روستای خود به جبهه‎های جنوب اعزام شد و در لشکر 25 کربلا در منطقه شلمچه و فاو مسئول ادوات و خدمه توپ 106 بود که بعد از آن در عملیات والفجر 8 شرکت کرد و در عملیات آفندی کربلای 5 و 4 نیز حضور داشت، در سال 65 در لشکر 25 کربلا و سپاه قدس در منطقه شلمچه و فتح شهر ماووت عراق، به‎عنوان رزمنده در گردان پیاده شرکت داشت. * بدرقه‌ای که به دل مادر و خواهر ماند محمدقلی طالبی با اصرار زیاد در آخرین حضورش در جبهه عملیات نصر 4 شرکت کرد و دلاورانه به رزم بی‌امان علیه مزدوران صدام برای فتح شهر ماووت عراق کوشید و در همین عملیات (سال 66) بر اثر اصابت ترکش خمپاره به سرش به آرزوی دیرینه‌اش رسید. محمدقلی به شهادت رسید و آخرین خداحافظی، یک دل سیر دیدن و بوسیدن و بوییدن را بر دل غمگین و خون‌بار مادر و خواهری که همیشه او را بدرقه می‎کردند، گذاشت. دل خواهر پس از گذشت سال‎ها، با به یاد آوردن خاطره تلخ روز آخر می‎سوزد که چرا طبق عادت روزهایی که وقتی محمدقلی به جبهه می‎رفت و او را در آغوش می‎گرفت و بعد کاسه‌ای آب پشت سرش می‎ریخت، بار آخر این‌کار را نکرد و حسرت دوباره دیدن او را بر دل گذاشت. او از برادرش می‌گوید؛ حدود 16 سال داشت که فکر و خیال رفتن به جبهه امانش را بریده بود و با خود کلنجار می‎رفت که چگونه این موضوع را به پدر بگوید! با توجه به اینکه برادرم احمدعلی در منطقه بود این احتمال را می‎داد که پدر با رفتنش مخالفت کند، دیگر تاب نیاورد و دل را به دریا زد. فاطمه طالبی اشک‌ها را در خود فرو برد و گفت: او نزد پدر می‌رود و موضوع را به او می‌گوید، پدرم کمی مخالفت کرد و گفت که برادرت در منطقه است ما هم کشاورز هستیم و اکنون موقع کشاورزی است، اما من نمی‌گویم نرو ولی تو محصلی و وظیفه تو درس خواندن است، تو را به مدرسه فرستادم که درس بخوانی و شخص مفیدی شوی، محمدقلی ناراحت شد و از خواسته‌اش کوتاه نیامد و همچنان تمنا می‎کرد که قول می‌دهم هم درس بخوانم و هم در کار کشاورزی به شما کمک کنم. این خواهر شهید ادامه داد: سرانجام پدر با دیدن چهره غمگین محمدعلی و اصرار او برای رفتن به جبهه، دلش تاب نیاورد و گفت که «برو کاغذ رضایت‌نامه را بیاور تا امضا کنم».

* جذب نیروی بسیج برای پیوستن به پایگاه مقاومت برادر محمدقلی می‎گوید: سال 58 پایگاه‎های بسیج در حال شکل گرفتن بود، در روستا هم هسته گروه مقاومت تشکیل داده بودند که محمدقلی با همان سن کم که اول دبیرستان بود مسئول پایگاه محل شد، در همان موقع به ستاد پشتیبانی جنگ در ساری رفت و مسئول ستاد پشتیبانی جنگ در روستای «ورکلا» شد. احمدعلی طالبی ادامه داد: محمدقلی هدایای نقدی و غیرنقدی مردم را جمع می‎کرد و به ستاد پشتیبانی جنگ ساری تحویل می‎داد و جزو بچه‎های حزب جمهوری اسلامی شده بود و آن‎ موقع رئیس حزب جمهوری اسلامی شهید بهشتی بود. بردار شهید طالبی گفت: بعد از تشکیل هسته‌های بسیج، محمدقلی به عنوان مسئول پایگاه محل در سن 16 سالگی انتخاب شد و مهر انجمن اسلامی و تشکیلات محل، دست محمدقلی بود، او به عنوان مسئول پایگاه بسیج محل، مشوق کودکان و نوجوانان برای پیوستن به حزب جمهوری اسلامی و پایگاه و گروه مقاومت بود و آنها را جذب می‌کرد و معتقد بود بیشتر بچه‌ها به میل خودشان آمدند و ما نباید کوتاهی کنیم، اگر فردا این‌ها اسباب دست افراد ناشایست و ناصالح بشوند، ممکن است به هزار کار خلاف کشیده شوند یا به آدم‌های مخرب جامعه تبدیل شوند.

* عطر دامادی بر شهید همسر احمدعلی می‎گوید: او به سن و سالی رسیده بود که جوان‌ها در آن سن ازدواج می‌کردند، به او می‌گفتیم محمدقلی آیا قصد ازدواج نداری؟ صورتش از شرم و خجالت سرخ می‎شد، سر به زیر می‌انداخت و می‎گفت؛ اگر دختر خوبی پیدا کردید و راضی شدید من حرفی ندارم، زمانی که پدر شوهرم از مکه آمده بود به عنوان سوغات برای فرزندان خود عطر آورد. وی با آرامش خاصی بیان کرد: محمدقلی عطری به یادگار برداشت و آن را به رسم امانت به من سپرد و گفت؛ یک قولی به من بده و به کسی چیزی نگو این عطر را پیش خودت نگهدار و اگر خدا خواست و داماد شدم روز عقد من زمانی که خواستم به خانه پدر همسرم بروم به من بده تا به لباسم بزنم و اگر هم داماد نشدم و شهادت روزی‌ام شد، این عطر را داخل تابوتم بریز، من هم به او قول دادم که هرچه گفت انجام دهم. این عطر به امانت دستم بود تا روز تشییع جنازه‌اش، که انگار کسی در درونم به من گفت، قولت را فراموش نکنی، عطر را آوردم و آن را داخل تابوت و روی پیکرش پاشیدم. * شهادت آرزوی دیرینه‌ای که به حقیقت پیوست محمدقلی به دوستانش می‎گفت؛ انسان در پشت جبهه به مادیات علاقه پیدا می‎کند و دیگر دل کندن از مادیات و ظواهر دنیا سخت می‎شود، پس چه جایی بهتر از جبهه که پر از معنویت است. همرزمانش می‎گویند؛ محمدقلی در جبهه و پشت جبهه در تمامی کارهایی که به عهده می‎گرفت مقاوم و استوار بود، لحظه‌ای آرام و قرار نداشت و زمانی که در جبهه حضور داشت هیچ‌گاه حاضر نبود جایی باشد که خبری از نبرد و رزم نیست. بارها قبول مسئولیت‎های دفتری و اداری در ستاد لشکر ویژه 25 کربلا به او پیشنهاد می‎شد، اما او هر بار از پذیرفتن این مسئولیت سر باز می‎زد و می‎گفت؛ من چطور ببینم که برادران عزیزم در خط مقدم در شرایط سخت و زیر آتش سنگین دشمن با لب تشنه مشغول دفاع از کیان اسلام و انقلاب هستند و من اینجا راحت و آسوده در رفاه بنشینم و به خود بقبولانم که در جبهه هستم. دوستان هم‌سنگرش می‎گفتند، بعد از چند روز از فتح فاو، دشمن دست به یک پاتک سنگین زد، گلوله‌های توپ، تیربار و خمپاره همچون باران از آسمان فرود می‌آمد که در آن لحظه احساس کردیم صلاح در این است که عقب‌نشینی کنیم اما او دلیرانه می‎جنگید و به ما روحیه می‎داد و با خواندن آیات قرآن و احادیث معصومین (ع) باعث آرامش ما می‎شد. شهادت آرزوی محمدقلی بود اما برای شهادت به منطقه نمی‌رفت و می‎گفت؛ باید آنقدر بجنگیم تا پیروز شویم چون دین، کشور و ناموس ما در خطر تجاوز دشمن قرار دارد، اطرافیان محمدقلی به او می‌گفتند که این‌همه جبهه رفتی ولی شهید نشدی، از این حرف‌ها دلش می‎سوخت و ناراحت بود و در این مواقع شعری را با خود زمزمه می‎کرد و اشک می‎ریخت و سرانجام خدا خواست که او نیز به آرزوی دیرینه خود یعنی شهادت دست یابد. در ذیل این شعر را می‌خوانید: خواهم که در این غم‌کده آرام نگیرم گمنام سفر کردم و گمنام بمیرم عمری است مرا مونس جان نام حسین است دل خواست که در سایه این نام بمیرم انتهای پیام/3141

94/06/29 - 14:52





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 43]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن