تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 29 شهریور 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):به وسيله من هشدار داده شديد و به وسيله على عليه ‏السلام هدايت مى‏يابيد و به وسي...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1816816036




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

بر پدر آیلان چه می‌گذرد؟


واضح آرشیو وب فارسی:نامه نیوز: بر پدر "آیلان" چه می‌گذرد؟
عکس آیلان کوردی، پناهجوی سه سالۀ سوری که در مسیر ترکیه به یونان غرق شد، جهان را در بهت و حیرت فرو برد. حال پدر او، عبدالله، از رنجی که می‌برد می‌گوید.
به گزارش نامه نوز به نقل از فرارو ،  من و خانواده‌ام، کمی پس از آغاز جنگ در سوریه دمشق را ترک کردیم. من آرایشگر بودم؛ ما در محلۀ کردنشین رکن‌الدین زندگی می‌کردیم. اما شرایط روز به روز برای ما خطرناکتر می‌شد و در نتیجه همسر و فرزندانم را به کوبانی بردم. ما در آنجا چند درخت زیتون و زمین زراعی داشتیم و هر تابستان زمین را شخم می‌زدیم و مرتب بین دو شهر در رفت و آمد بودیم. خیلی زود مجبور شدم خانواده‌ام را در آنجا تنها بگذارم و برای کار در کارخانۀ نساجی به استانبول بروم.




بر پدر



هر روز دوازده ساعت کار می‌کردم و دستمزدم را به کوبانی می‌فرستادم. من در محل کار می‌خوابیدم تا بتوانم پول بیشتری پس‌انداز کنم. محل خوابم زیرزمین کثیفی بود که رییسم شبها در آن را از بیرون قفل می‌کرد. ما سه سال اینطور زندگی می‌کردیم و مرتب به خانواده‌ام سر می‌زدم.
 
سپس در سال 2014، داعش به کوبانی حمله کرد. ریحان، همسرم، و پسرهایم آیلان و گالب مثل دهها هزار نفر دیگر از ساکنان شهر، فرار کردند. آن وقت بود که همسرم برای اولین بار گفت: "قبول دارم، باید از سوریه برویم." پیش از آن او هرگز دلش نمی‌خواست سوریه را ترک کند.
 
او و بچه‌هایمان به استانبول آمدند. به دنبال کار بنایی رفتم تا بتوانم پول بیشتری دربیاورم. هر روز، 200 کیسه سیمان را بالا می‌بردم و 11 ساعت کار می‌کردم. کار سختی بود و زندگی در ترکیه برای ما بسیار گران است. ما یک اتاق پیدا کردیم که تاریک و نمور بود اما اجاره‌اش 400 لیر ترکیه (116 یورو) بود. خواهرم که 25 سال است در کانادا زندگی می‌کند، اجارۀ ما را تقبل کرد.
 
ما اولین بار، پنج ماه پیش به فکر ترک ترکیه افتادیم. گالب و آیلان به یک بیماری پوستی مبتلا شده بودند و ما باید سه بار در روز به پوستشان کرم می‌مالیدیم. قیمت کرم 7 لیر ترکیه بود و آنها هر روز به یک کرم نیاز داشتند. قمیت کرمها به 210 لیر در ماه می‌رسید. غیرممکن بود. دوستانی که خود را به اروپا رسانده بودند، می‌گفتند که زندگی در آنجا بهتر است.
 
"کمکتان می‌کنیم" 

ما قبلاً در نوامبر سال 2011، در دفتر سازمان ملل استانبول و آنکارا درخواست پناهندگی در کشوری دیگر را داده بودیم. آنها به من گفتند: "موبایلت را روشن نگه دار، ما با تو تماس خواهیم گرفت. کمکتان می‌کنیم." من همیشه موبایلم را روشن نگه می‌داشتم، اما هیچوقت کسی از سازمان ملل با من تماس نگرفت. با کمک خواهرم از کانادا درخواست پناهندگی کردیم، اما درخواستمان را رد کردند. آن موقع بود که تصمیم گرفتیم به آلمان فرار کنیم. برادرم الان آنجا زندگی می‌کند. در یک مرکز پناهندگان در هیدلبرگ. ما هم سعی کرده بودیم که از راه زمینی خود را به آنجا برسانیم، اما پلیس ترکیه من را در مرز بلغارستان دستگیر کرد.



بر پدر


 
به همین خاطر بود که تصمیم گرفتیم خانوادگی از راه دریایی برویم، و اول به ازمیر رفتیم. همسرم موافقت کرد و این برای من مهم است. ناپدریم به من گفت که باید تنهایی بروم و سپس خانواده‌ام را از طریق قانونی پیش خودم ببرم. اما من دلم نمی‌خواست آنها را تنها بگذارم.
 
ما به ازمیر رفتیم و در یک هتل ساکن شدیم و دوازده روز آنجا ماندیم. روزی 50 دلار. قاچاقچی‌های ترک و سوری به صورت کاملاً علنی در ازمیر کار می‌کنند و ما خیلی زود یک نفر را پیدا کردم. اول، 6000 یورو از ما می‌خواست. اما گالب و آیلان روی هم یک نفر حساب می‌شدند و من فقط 4000 یورو به او دادم. این پول خواهرم بود. ما به بودروم رفتیم، چرا که خیلی از یونان دور نیست.
 
ما سوار یک قایق موتوری شدیم. طولش به نظرم 6 متر بود و حدود 2 متر عرض داشت. به نظر ایمن می‌رسید. ما 13 نفر مسافر بودیم. کاپیتان به ما گفت که سواری 10 دقیقه طول می‌کشد. ما می‌توانستیم جزیره را ببینیم، به نظر خیلی نزدیک می‌رسید. همه می‌گفتند که آنجا "کوس" است. ما ساعت یازده شب یکم سپتامبر حرکت کردیم.
 
آب آرام بود. اما پنج دقیقۀ بعد همه چیز تغییر کرد. کاپیتان متوجه شد که دریا، زیادی ناآرام شده است. سعی کرد که برگردد. سپس یک موج بزرگ آمد و قایق ما را چپ کرد. بعضی‌ها گفته‌اند که من سکان را در دست گرفته‌ام، اما واقعیت ندارد، کاپیتان با ما ماند. قاچاقچی‌ها همانجا در ساحل رفته بودند. هوا تاریک بود. دیگر نمی‌توانستم زن و بچه‌هایم را ببینم. اما می‌توانستم صدای جیغ زنم را بشنوم. آخرین کلماتش این بود: "ابو گالب (پدر گالب) مواظب بچه‌ها باش!" اما نمی‌توانستم آنها را بگیرم. به قایق چسبیدم تا اینکه یکی از ماها به ساحل رسید و به پلیس زنگ زد. آنها من را گرفتند و به یک سلول انداختند.




همۀ آنچه که برایم مانده
بعد از آن همه چیز محو شد. افسران پلیس من را به یک بیمارستان بردند. آنها گفتند که اجساد خانواده‌ام را پیدا کرده‌اند. گریه کردم.
 
ریحان همسر عزیزم. آیلان بچه‌ای بود که همیشه می‌خندید و عاشق بچه‌های دیگر بود. گالب، کمی شیطان بود و آرام و قرار نداشت.
 
دوم سپتامبر، با خانوادۀ بی‌جانم با هواپیما از استانبول به اورفا رفتیم. از آنجا، با ماشین از مرز ترکیه و سوریه گذشتیم. انور مسلم، رییس دولت کردی در کوبانی، از من استقبال کرد. مراسم تشییع سه ساعت طول کشید و بیشتر از هزار نفر آمده بودند. بعد از آن، از عزاداران در خانۀ ویران شدۀ ناپدریم که حالا در آن زندگی می‌کنم، پذیرایی کردیم.
 
زندگی در کوبانی مثل این است که مرگ مغزی شده باشید. هیچ زیر ساختی نیست، همه جا گرد و خاک است، و اجساد کشته‌شده‌ها زیر خرابه‌ها مدفون هستند. بوی متعفنی دارد. ما نمی‌توانیم بخوابیم، چونکه حشره‌ها نیشمان می‌زنند. شر کافی برای بچه‌ها نیست، دارو نیست، آب هم به سختی گیر می‌آید.
 
اما من دیگر هرگز کوبانی را ترک نخواهم کرد. می‌خواهم نزدیک خانواده‌ام باشم. حتی اگر تمام آنچه که از آنها برایم باقی مانده لباسهایشان باشد. دیگر نمی‌توانم هیچ کاری بکنم. احساس می‌کنم که مرده‌ام.




۲۴ شهريور ۱۳۹۴ - ۱۹:۱۰





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: نامه نیوز]
[مشاهده در: www.namehnews.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 60]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


سیاسی

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن