واضح آرشیو وب فارسی:جام نیوز:
ماجراي واقعي با همکاري پليس پيشگيري خراسان رضوي؛
هوس هاي خياباني، زندگی ام را به باد داد
قدم در راه بي بازگشتي گذاشتم که پايان آن، تنها به متلاشي شدن زندگي ام ختم مي شود.
به گزارش سرویس حوادث جام نیوز به نقل از خراسان، مي دانم با يک تصميم اشتباه و هوس هاي خياباني زندگي ام را تا مرز نابودي کشانده ام در حالي که براي جبران اين اشتباه هيچ راه چاره اي ندارم و از رفتار خودم پشيمانم... جوان 29 ساله در حالي که عنوان مي کرد بازگشت به روزهاي شاد زندگي براي من تنها يک روياست و ديگر نمي توانم حتي يک روز از روزهاي اوايل ازدواجم را تجربه کنم، به مشاور و مددکار اجتماعي کلانتري سناباد مشهد گفت: آخرين فرزند يک خانواده 7 نفره هستم و تا مقطع ديپلم تحصيل کرده ام اگرچه علاقه زيادي به تحصيل نداشتم، اما بالاخره با فشار اطرافيان و نصيحت هاي خانواده ام مقطع متوسطه را به پايان رساندم و به قول معروف با يک معدل ناپلئوني ديپلم گرفتم که پس از آن هم عازم خدمت سربازي شدم. روزهاي پاياني خدمت را مي گذراندم که روزي دختر همسايه توجه مرا به خودش جلب کرد. «فرشته» در همسايگي ما زندگي مي کرد و در يک خانواده مذهبي و معتقد بزرگ شده بود. پس از خدمت، سعي کردم شغل مناسبي براي خودم پيدا کنم، اما هيچ کدام از شغل هاي بازار برايم جذاب نبود. ماه ها مي گذشت و من همچنان شغلم را عوض مي کردم اين در حالي بود که «فرشته» دانشجوي رشته مهندسي بود و من مردد بودم که آيا خانواده اش به خواستگاري من پاسخ مثبت خواهند داد يا نه؟! بالاخره موضوع را با خانواده ام در ميان گذاشتم و شبي با يک دسته گل و جعبه شيريني به خواستگاري رفتيم. خانواده فرشته به خاطر شناختي که از خانواده ام داشتند به اين ازدواج رضايت دادند و بدين ترتيب با حمايت پدر همسرم که مسئول بخشي از يک اداره نيمه دولتي بود به عنوان کارمند مشغول به کار شدم. با کمک مالي خانواده همسرم، ادامه تحصيل دادم و زندگي خوبي را شروع کردم. محبت آنها نسبت به من وصف ناشدني است به طوري که پدر همسرم خودرواش را در اختيار من گذاشته بود و خودش با اتوبوس سر کار مي رفت در همين روزها که همسرم باردار شده بود من هم سعي مي کردم بيشتر به تفريحات خودم بپردازم تا اين که روزي در مسير بازگشت به خانه زني را سوار خودرو کردم و بدين ترتيب، مسير زندگي ام تغيير کرد. آن زن با ابراز محبت نسبت به من از زندگي تلخ و ناموفق خود با همسر سابقش سخن گفت و شماره تلفني به من داد. 2 روز با خودم درگير بودم تا اين که هوس بر عقلم غلبه کرد و با آن زن قرار ملاقات گذاشتم و کم کم به او وابسته شدم به طوري که قرار شد به صورت پنهاني با هم ازدواج کنيم و همسرم از اين ماجرا بويي نبرد، اما هنوز يک ماه از تولد پسرم نگذشته بود که «سيمين» با همسرم تماس گرفت و همه چيز را برايش تعريف کرد. حالا در حالي همسرم تصميم به طلاق و جدايي از من گرفته است که من همه پل هاي پشت سرم را خراب کرده ام و با اين کارم، نزد او و خانواده اش شرمسار شده ام. پشيماني هم هيچ سودي برايم ندارد؛ چرا که اگر فرشته از من طلاق بگيرد من نمي توانم با سيمين زندگي کنم چون هيچ علاقه قلبي به او ندارم و ... 2007
۱۸/۰۶/۱۳۹۴ - ۱۰:۲۶
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جام نیوز]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 61]