واضح آرشیو وب فارسی:جام نیوز:
ساده دلی دختر جوان کار دستش داد؛
مرور زندگی سوخته دختری در چشم های هوس باز پسر جوان
ساده دلی دختری روستایی که دلش نمی خواست وارد بازی های کثیف دوستی خیابانی شود کار دستش داد. یک اشتباه کوچک کل زندگی اش را به تباهی کشاند و او را وارد منجلاب بدبختی کشاند...
به گزارش سرویس حوادث جام نیوز به نقل از خراسان، ساده دلی دختری روستایی که دلش نمی خواست وارد بازی های کثیف دوستی خیابانی شود کار دستش داد. یک اشتباه کوچک کل زندگی اش را به تباهی کشاند و او را وارد منجلاب بدبختی کشاند... او از سادگي و صداقت من سوء استفاده کرد و همه هستي و آبرويم را به باد داد فکر مي کردم ارتباط ما با يکديگر تنها يک رابطه فاميلي است اما طوري به دام آرمين افتادم که حتي تصورش نيز برايم غيرممکن بود حالا با اين آبروريزي نمي دانم چگونه بايد به چشمان مادري نگاه کنم که سال ها براي سعادت و خوشبختي من تلاش کرد... دختر جوان که داستان تلخ زندگي اش را براي مشاور و مددکار اجتماعي کلانتري گلشهر مشهد بازگو مي کرد ادامه داد: همه آن هايي که نگاه هاي هوس آلود خياباني را «عشق» مي نامند و آن را توجيهي براي آشنايي هاي قبل از ازدواج قلمداد مي کنند يقين بدانند که اين گونه دوستي ها نه تنها به خاطر عشق و علاقه نيست بلکه شعله هاي سوزاني است که از زير خاکسترهاي فريب و هوس زبانه مي کشد و طوري انسان را در آتش گناه و هوسراني مي سوزاند که ديگر از جمله اي به نام «دوستت دارم» متنفر مي شوند و آينده و هستي شان با «تباهي» گره مي خورد و ... دختر جوان که ديگر نمي توانست از ريزش اشک هايش جلوگيري کند، سرش را ميان دو دستش گرفت وگفت: پس از فوت پدرم، مادرم با مرد کشاورزي ازدواج کرد که مرا مانند فرزندان خودش دوست داشت اگرچه پدرم مسن و بيسواد بود اما زندگي نسبتا خوبي داشتيم تا اين که چند سال قبل پسر يکي از اقوام پدري ام به من ابراز علاقه کرد و مي خواست با او رابطه دوستي برقرار کنم ولي من به او جواب رد دادم چون تصميم داشتم به تحصيل ادامه بدهم و وارد عشق هاي خياباني نشوم. مدتي بعد و براي تحصيل در دبيرستان از روستا به مشهد آمدم چرا که در روستاي ما دبيرستان دخترانه وجود نداشت يکي از آشنايان اتاقي را که 2 دانشجوي ديگر نيز در آن جا ساکن بودند در اختيارم گذاشت و من از اين که مي توانستم به راحتي ادامه تحصيل بدهم خيلي خوشحال بودم مدتي گذشت تا اين که يکي از بستگان من و آرمين فوت کرد. آرمين که از نزديک شاهد مرگ او بود از نظر روحي دچار مشکل شده بود به همين خاطر سعي کردم با دلداري و ابراز همدردي، او را از اين وضعيت نجات بدهم. اين ارتباط نزديک باعث شد تا پيامک هاي عاشقانه و تلفن هاي گاه و بيگاه او شروع شود. طوري اظهار دوستي مي کرد که انگار در اين دنيا جز من کسي را نمي بيند. ماجرا ادامه داشت تا اين که روزي او در خيابان با خودرو مقابلم توقف کرد و از من خواست براي گوش دادن به حرف هايش سوار خودرو شوم مقاومت من فايده اي نداشت و از سوي ديگر مي ترسيدم همسايگان مرا در حال گفت وگو با او ببينند سوار خودرو که شدم احساس کردم او به خارج از شهر مي رود التماس ها و گريه هايم فايده اي نداشت تا اين که آرمين از اعمال شيطاني و کثيف خود فيلم و عکس گرفت و زندگي مرا به نابودي کشاند... شايان ذکر است به دستور سروان بهراميان (رئيس کلانتري گلشهر) آرمين دستگير و تحويل مراجع قضايي شد. ماجراي واقعي با همکاري پليس پيشگيري خراسان رضوي 2009
۳۱/۰۵/۱۳۹۴ - ۲۰:۱۹
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جام نیوز]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 95]