واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
چگونه به هويدا و علم سيلي زدم(1) اظهارنظرها، بدگوييها و افشاگريهاي سران رژيم شاه عليه يكديگر زماني كه منافع هر يك توسط ديگري در معرض خطر قرار ميگرفت شنيدني و خواندني است. آنچه كه ذيلاً از نظر خوانندگان گرامي ميگذرد اظهارنظر اردشير زاهدي داماد شاه و آخرين سفير وي در آمريكا عليه امير اسدالله علم و اميرعباس هويدا است.
يكي از دشمنان قسم خورده من كه هميشه با او كشمكش و جنگ و گريز و رقابت پنهان داشتم امير اسدالله علم يار غار شاهنشاه بود كه به واسطه بيشخصيتي ممتاز و منحصر به فردش مورد توجه اعليحضرت بود و شايد كمتر كسي بداند كه او نه وزير دربار شاهنشاهي بلكه وزير خلوت شاهنشاه بود و وظيفهاش جور كردن بساط عيش و عشرت براي اوقات فراغت اعليحضرت بود! تا موقعي كه من داماد اعليحضرت نشده بودم سعي و كوشش افرادي مانند اسدالله علم، حسين علاء(1) و تيمور بختيار(2) و امثال آنها اين بود كه هر طور هست پاي مرا از دربار قطع كنند. هر يك از اين افراد براي دشمني با من دلايل خاص خودشان را داشتند. مثلاً آقاي علم به اين فكر بود كه دختر پادشاه را براي يكي از اقوام نزديك خودش خواستگاري كند تا از طريق اين وصلت ارتباط او با شاه قويتر شود و بر ميزان نفوذ او در دربار و حاكميت افزوده گردد. آقاي علم ذاتاً ناسازگار بود و چشم ديدن هر كس را نداشت. او به علت حسادت با هر كسي كه مورد توجه شاه قرار ميگرفت بيدليل و بيهوده از در دشمني و مخالفت برميآمد، درست اخلاق زنها را داشت كه چشم ديدن هوو را ندارند! موقعي كه در سال 1336 كار ازدواج من با والاحضرت شهناز صورت جدي به خود گرفت علم وقاحت را به جايي رساند كه به شاهنشاه گفته بود اردشير زاهدي معتاد به مصرف مواد مخدر است! بنده داماد اعليحضرت شدم و به دستور ايشان به كار در وزارت امور خارجه پرداختم و در سال 1338 به اتفاق همسرم به ايالات متحده رفتم و در آنجا بود كه فهميدم اعليحضرت با انتصاب بنده به عنوان سفير ايران در آمريكا خواستهاند تا من از محيط سراسر رقابت تهران دور باشم. من قريب دو سال را در اروپا و آمريكا با وضعيتي كه يك سفير سيار دارد گذراندم و به رتق و فتق امور دانشجويان ايراني سرگرم بودم. در آن زمان پدرم كه از سال 1339 در سوئيس زندگي ميكرد گاه به ديدار ما ميآمد و يا ما به ديدار او در ژنو ميرفتيم. در تمام اين ملاقاتها والاحضرت شهناز حضور داشتند و صحبتهاي من و پدرم در مورد مسائل خانوادگي و يا حل و فصل امور مربوط به املاك ايشان در ايران و كلاً صحبتهاي غيرسياسي بود. اما بعداً از طريق يك منبع موثق مطلع شدم كه آقاي اسدالله علم به شاهنشاه گفته است اردشير در ملاقاتهايي كه با پدرش در ژنو (سوئيس) داشته راههاي بازگشت پدرش به قدرت را بررسي كرده است! آن موقع علم رئيس املاك سلطنتي بود اما چون وسايل خوشگذراني شاهنشاه را فراهم ميآورد مورد توجه اعليحضرت بود، او هم از اين موقعيت استفاده كرده و ضمن نزديك كردن خود به شاهنشاه با پشت هماندازي و دروغ و بدگويي از اين و آن مخالفان و رقباي خود را از صحنه خارج ميكرد و اين منتهاي نامردي بود. اصولاً در مورد اسدالله علم بايد بگويم كه او نمونه يك نامرد واقعي بود و به هيچ نشانه مردي و مردانگي پايبند نبود و حتي موقعي كه زنش به او گفته بود چرا اين همه دوست دختر ميگيرد و به او خيانت ميكند علم در پاسخ به او گفته بود تو هم آزاد هستي كه دوست پسر بگيري و خوش باشي! شما خاطرات او را كه بخوانيد ميبينيد خودش هم با وقاحت و بيشرمي اين مطالب را در ضمن خاطراتش آورده است! به هر حال موقعي كه به ايران بازگشتم در اولين برخورد كشيده محكمي زير گوشش نواختم كه صداي آن در همه دربار پيچيد و حتي انعكاس آن از ديوارهاي كاخ هم گذشت و همه مردم ايران به زودي مطلع شده و هنوز هم كه بيش از چهل سال از نواختن آن كشيده گذشته است رجال قديمي ايران از اثر آن صحبت ميكنند! بايد بگويم كه اسدالله علم به خون من تشنه بود اما زورش به من نميرسيد. دعوا و نزاع و رويارويي من و او تا زمان مرگ وي ادامه داشت كه مهمترين و پر سر و صداترين آن در سال 1348 اتفاق افتاد و آن موقعي بود كه اسدالله علم خبري مربوط به يكي از سفارتخانههاي ما در خارج از كشور را بدون اطلاع من به عرض اعليحضرت رسانيده و وقتي من از اين مطلب مطلع شدم تلفن را برداشتم و به او زنگ زدم و مجموعهاي از فحشهاي آنتيك(!) را خطاب به خواهر و مادر و روح پدر و جد و آبادش نثار كردم. دعواي ديگر در جريان سفر رسمي اعليحضرت به پاكستان اتفاق افتاد و علم كه با من خصومت و رقابت داشت دستور داد تا نماينده وزارت دربار كه شاهنشاه را همراهي ميكرد به هنگام ديدار با رئيسجمهور پاكستان جلوتر از سفير قرار بگيرد. اين مطلب موجب عصبانيت من شد و نامه تندي به او نوشتم و در صدر نامه نوشتم كه اين عمل خيانت است و خائن مستحق اعدام است. تمام مشكل علم با من اين بود كه ميترسيد من يك روز نخستوزير ايران بشوم. دشمني افرادي مانند علم و منوچهر اقبال و اميرعباس هويدا باعث شد شاه كم كم از من بترسد و دچار وحشت بيمورد بشود، در حالي كه من غلام ابدي شاهنشاه بودم و حاليه هم چاكر فرزندان ايشان هستم! من اگر ميكوشيدم در كنار اعليحضرت و نزديك به ايشان باشم فقط براي اين بود كه اطراف ايشان را عدهاي بيشرف احاطه كرده بودند! اگر چه اعليحضرت همايوني بسيار عاقل و فهميده بودند اما تجربه نداشتند و يقيناً گول اين افراد بيشرف را ميخوردند و از همه مهمتر اين خطر هم وجود داشت كه حتي به جان شاه هم لطمه بزنند. من براي ثبت در تاريخ ميگويم كه اسدالله علم جاسوس و نوكر دستگاه اطلاعاتي انگلستان در ايران و بلكه در منطقه بود و همگان ميدانند كه علم تنها ايراني بود كه در قرن بيستم از ملكه انگلستان لقب اشرافي لرد Lord گرفت (قبلاً عنوان Sir گرفته بود) موقعي كه علم در سال 1356 درگذشت، ملكه انگلستان و دولت انگلستان اعلاميه رسمي دادند. اسدالله علم قبل از آن كه ايراني باشد انگليسي بود و تاريخنگاران ايراني به جاي آنكه وقت خود را صرف تحقيق در مورد فحاشي اين يا آن رجل سياسي و تعداد معشوقهها و نوع تفريحات شبانه وي كنند خوب است به مسائل پنهان تاريخ ايران بپردازند تا روشن شود كه خانواده اسدالله علم از سه نسل قبل نوكر انگلستان در منطقه بوده و حتي در تجزيه هرات و بلوچستان و حتي در تجزيه هندوستان هم مشاركت داشتهاند و براي بيش از دويست سال امنيت مرزهاي مستعمرات انگلستان در شرق ايران به عهده آنان بوده است. خوب است با مراجعه به اسناد و مدارك روشن كنند كه اسدالله علم در جدايي بحرين از ايران چه نقشي داشته است؟ چرا هيچكس سئوال نميكند چگونه املاك علم و خانوادهاش از تيغ اصلاحات ارضي ششم بهمن در امان ماند؟ املاك وسيع اسدالله علم كه مساحت آن بيشتر از چندين كشور اروپايي بود و از نيمه جنوبي استان خراسان تا سواحل خليج فارس و درياي عمان امتداد داشت چرا مشمول اصلاحات ارضي نشد؟ اسدالله علم با نفوذترين عامل انگلستان در منطقه بود و يادم هست موقعي كه اعليحضرت به انگلستان تشريف آوردند و بنده سفيركبير ايران در لندن بودم موقعي كه با ملكه اليزابت ملاقات كرديم ملكه به محض دست دادن با شاهنشاه قبل از هر چيز از ايشان پرسيدند: «حال دوست ما جناب علم چطور است؟» آنهايي كه كار سياسي كردهاند ميدانند من چه ميگويم و اين سئوال ملكه انگلستان چه معنايي دارد؟ خوب بنده به يك چنين آدمي فحش ميدادم و او را «ديوث» خطاب ميكردم آيا من چون فحش ميدادم آدم بدي بودم؟! خوشوقتم كه خاطرات سياسي اسدالله علم اكنون منتشر گرديده و در اختيار همگان قرار دارد. آقاي اسدالله علم مشروحاً ماجراهاي مربوط به قوّادي و پااندازي خود براي اعليحضرت را شرح داده و به آن هم افتخار كردهاند! همه كساني كه از دور و نزديك مرا ميشناخته و ميشناسند ميدانند كه اينجانب در اين امور بسيار متعصب هستم و اعليحضرت شخصاً چند بار به من فرمودند از زرنگي تو خوشم ميآيد كه رفيقه اشخاص را از دستشان درميآوري ولي خودت به كسي پا نميدهي! يك نكته ديگر اين بود كه بيش از نود درصد رجال عمده كشور و مديران مياني كشور و حتي فرماندهان نظامي (كه مطابق قانون حق عضويت در مجامع سياسي را نداشتند) عضو فراماسوني بودند و اعليحضرت نميتوانست و قادر نبود كه همه آنها را كنار بگذارد! بنده به عنوان يك نفر وارد در امور سياسي ايران (حداقل از سال 1330 شمسي كه 25 سال تمام در كنار پادشاه كشور بودهام و از جزئيات مسائل پشت پرده آگاهي كامل دارم بايد بگويم انگليسيها در ايران ريشهدار هستند و حداقل از چهارصد سال قبل (مطابق اسناد موجود) به تربيت كادرهاي سياسي در كشور ما دست زدهاند. من از آن دسته آدمهاي بدبين نيستم كه همه چيز را زير سر انگليسيها ميدانند اما بر اساس تجربيات طولاني در فعاليتهاي سياسي و دسترسي به اسناد سري و فوق محرمانه و معاشرت با عوامل انگليس در ايران ميخواهم عرض كنم كه در حكومت ايران افرادي بودند كه بيشتر از آنكه خود را ايراني بدانند انگليسي ميدانستند. سردسته اين افراد امير اسدالله علم بود كه از ملكه انگلستان لقب شواليه گرفته بود و لقبهاي تشريفاتي نظير لرد و سر و همه اينها را داشت. خانواده علم نسل اندر نسل خدمتگزار دولت بريتانيا بودند و وظيفه آنها حفظ امنيت جنوب خراسان و سيستان و بلوچستان (سرحدات هند انگليس – پاكستان امروزي) بود. پينوشت ها : 1. حسين علاء قبل از كودتاي 28 مرداد وزير دربار بود. بعد از كودتا و متعاقب بركناري سپهبد فضلالله زاهدي از نخستوزيري در فروردين 1334 نخستوزير شد. دو سال بعد از نخستوزيري كناره گرفت و مجدداً وزير دربار شد. در 1342 از وزارت دربار بركنار و سناتور شد و در تير 1343 درگذشت. 2. تيمور بختيار اولين رئيس ساواك كه در 1340 پس از شكست در احراز مقام نخستوزيري مبارزه با دولت اميني را آغاز كرد، سپس به خارج از كشور تبعيد شد و در تبعيدگاه در صدد مبارزه با رژيم شاه برآمد و نهايتاً در مرداد 1349 در عراق توسط ساواك به قتل رسيد. منبع:25 سال در كنار پادشاه، خاطرات اردشير زاهدي، انتشارات عطائي، تهران، 1381 منبع:www.dowran.ir /ن
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 551]