واضح آرشیو وب فارسی:جوان آنلاین: روزي 4 بسته سيگار ميكشم
پسر جواني كه بعد از ناكامي در ازدواج با دختر مورد علاقهاش سه عضو خانواده خود را به قتل رسانده ادعا ميكند روي رفتارش كنترل نداشته است.
نویسنده : غلامرضا مسكني
به گزارش خبرنگار ما، صبح ديروز ستار پسر 35 سالهاي كه عصر روز چهارشنبه در اقدامي هولناك پدر، مادر و خواهر جوانش را در خانهشان در خيابان گلستان شهرك غرب به قتل رسانده بود، براي نخستين بار از سوي قاضي سعيد احمدبيگي بازپرس شعبه 8 ويژه قتل دادسراي جنايي پايتخت مورد بازجويي قرار گرفت. متهم با خونسردي و در حالي كه لبخند به لب داشت، وارد شعبه شد و آرام مقابل قاضي نشست. ستار انگار باور نداشت كه چه سرنوشت شومي را براي خانوادهاش رقم زده است و ميگفت فقط به هر كدام يك ضربه چاقو زدهام و گمان نميكنم كه فوت كرده باشند. تنها سراغ مادرش را ميگرفت و ميگفت كه در اين چند روز دلتنگ مادرش شده است و دوست دارد او را ملاقات كند. متهم در بازجوييها هر چند كه وانمود ميكرد خانوادهاش به قتل نرسيدهاند اما به جرم خودش اقرار كرد. متهم به دستور بازپرس براي تأييد سلامت روانياش به پزشكي قانوني معرفي شد. متهم همچنين صحنه جرم را به زود بازسازي خواهد كرد.
گفتوگو با متهم
خانوادهات را دوست داشتي؟
مادرم را دوست داشتم. الان هم دلم برايش تنگ شده است.
فكر ميكني مادرت كجاست؟
با چاقو يك ضربه به او زدم. فكر ميكنم زخمي شده و احتمالاً بيمارستان است.
پدر و خواهرت را دوست داشتي؟
نه.
چرا؟
خواهرم هميشه با من بد بود اصلاً از او خوشم نميآمد. پدرم نيز چند بار با من درگير شده بود. چند وقت پيش به دروغ به پدر بزرگم گفتم پدرم معتاد است. از آن روز به بعد پدرم با من بد شد و با هم درگير ميشديم.
قبل از اين، با چاقو كسي را زده بودي؟
نه اولين بار بود كه چاقو به دست گرفته بودم.
چرا با چاقو اعضاي خانوادهات را زدي؟
عصباني شدم و كنترلم را از دست دادم. اميدوارم كه زياد صدمه نديده باشند.
چرا عصباني شدي؟
هشت سال قبل عاشق دختري به نام سميرا شدم. قصد داشتم با او ازدواج كنم اما خانوادهام به خواستگاري نرفتند. همان سال برادرم كه هفت سال از من كوچكتر بود در درگيري جلوي پاساژ گلستان به قتل رسيد. برادرم را خيلي دوست داشتم به همين خاطر موضوع خواستگاري را عقب انداختم اما بعد از اين هر وقت از پدر و مادرم خواستم براي من به خواستگاري بروند، بهانه ميآوردند تا اينكه مدتي قبل دوباره شماره سميرا را از دفترچه تلفنم پيدا كردم.وقتي با او تماس گرفتم گفت ازدواج كرده است. خيلي عصباني بودم تا اينكه روز حادثه به مادرم اعتراض كردم كه چرا به خواستگاري نرفتند اما مادرم گفت كه كسي به تو زن نميدهد كه من بيشتر عصباني شدم و درگيري شروع شد.
بعد چي شد؟
بعد من چاقوي بزرگي از آشپزخانه برداشتم و به تلويزيون زدم كه پدرم با من درگير شد و بعد هم به پدر و مادر و خواهرم يك ضربه زدم.
معتادي؟
نه فقط از 20 سالگي سيگار ميكشم و در حال حاضر هم روزي چهار بسته سيگار ميكشم.
كار ميكردي؟
مدتي قبل در شركت خصوصي كار ميكردم اما كارمندان مرا اذيت ميكردند به همين دليل از آنجا بيرون آمدم و بيكار شدم.
پس پول سيگار را از كجا ميآوردي؟
همه كارهاي مرا مادرم انجام ميداد. او هر روز چهار بسته سيگار ميخريد و به من ميداد. او خيلي مرا دوست داشت.
مادرت گفته بود كه روز حادثه قرصهايت را نخورده بودي؟
چيزي به ياد ندارم. گفتم همه كارهايم را مادرم انجام ميداد، احتمالاً او فراموش كرده بود قرصهايم را بدهد.
چند بار در بيمارستان رواني بستري شدي؟
چهار بار پدر و مادرم مرا در بيمارستان روزبه و مهرگان بستري كردند كه بعد از مدتي مرخص شدم.
پشيماني؟
خيلي. دوست دارم مادرم زنده باشد.
منبع : روزنامه جوان
تاریخ انتشار: ۲۵ مرداد ۱۳۹۴ - ۰۹:۰۶
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جوان آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 70]