واضح آرشیو وب فارسی:برترین ها:
مهاجرت مشاهیر ادبی ایران به خارج از کشور (1)
مهاجرت دایمی یا مقطعی نخبگان حوزه های مختلف به خارج از کشور موضوعی نیست که به راحتی با مطلق نگری و بدون در نظر گرفتن جوانب مختلف بتوان به آن پرداخت.
هفته نامه امید جوان - مرتضی امیرقهرمانی: مهاجرت دایمی یا مقطعی نخبگان حوزه های مختلف به خارج از کشور موضوعی نیست که به راحتی با مطلق نگری و بدون در نظر گرفتن جوانب مختلف بتوان به آن پرداخت. چه بسا مهاجرت های مقطعی که به سرمایه اجتماعی و ملی کشور در زمینه دانش افزوده و از طرفی هم قابل کتمان نیست که پدیده موسوم به فرار مغزها نیز در این میان، قابل تامل می نماید.
اما متفاوت از حوزه های علمی، حوزه های مرتبط با فرهنگ و هنر، از جمله ادبیات، جزو موردهایی هستند که بسیاری معتقدند، افراد شاغل و فعال در آن، با اقدام به مهاجرت، به نوعی امکان های لازم را برای تعالی و آفرینش های خلاقانه از دست می دهند.
بسیاری از مشاهیر و نوابغ زبان و ادبیات فارسی همچون صادق هدایت و غلامحسین ساعدی که هر دو نیز با فاصله چند قبر نسبت به هم در گورستانی به نام پرلاشز، سر به تیره تراب گذاشته و برای همیشه در این آرامستان کوچک شهر پاریس خفته اند، در کنار اینها شخصیت هایی چون ژاله اصفهانی (اولین زنی که بعد از پروین کتاب شعرش به چاپ می رسد)، سیاوش کسرایی (مقیم مسکو)، نسیم خاکسار (مقیم آمستردام)، ملیحه تیره گل، صادق چوبک، احمد کریمی حکاک و مرحوم نادر نادرپور و مرحوم تقی مدرسی (مقیم آمریکا)، هما ناطق، مرحوم شاهرخ مسکوب، ناصر پاکدامن و رضا قاسمی (مقیم پاریس)، اسماعیل خویی، بهرام مرادی و سودابه محافظ (ساکن برلین که در روزگاری نه چندان دور یک یاز محل های تجمع ایرانیان دگر اندیش شده بود)، به همراه خیلی عظیمی از ادیبان قابل اعتنای این سرزمین مانند مسعود فرزاد، شمیم بهار، آذر نفیسیف اکبر سردوزامی، حاج سید جوادی، گلی ترقی، مهشید امیرشاهی و خیلی های دیگر که شاید کمتر یا اصلا نامی از آنها نشنیده ایم، با هر نیت درست یا نادرستی به نحوی مهاجرت را بر هر تصمیم دیگری ترجیح داده اند.
کسانی که بیشتر آنها به رغم میل باطنی و لااقل در بعضی موارد، بدون رضایت قلبی اعضای خانواده در معادله فرضی بد و بدتر، زندگی معمولا رقت بار و البته همیشه تلخ حیات خارج از وطن را به فضای بی اندازه متفاوت زادگاه شان ترجیح داده و در ادامه، روزگار خود را با بی نامی و بی نانی در غربت سپری کردند یا می کنند.
جدای از اینکه مهاجرت را یک تبعید خودخواسته بدانیم با یک هبوط ناخواسته و اینکه غنای ادبیات مهاجرت به سبب وجود تعدد کلمات خارجی با وجود لغات متروک و غیرمستعمل در آن، صاحب چه جایگاه ادبی بوده و فارغ از اینکه از کودتای 28 مرداد گرفته تا به امروز که علت عمده برخی مهاجرت ها تنها به جهت امکان چاپ و نشر یافتن جزوات جهت دار یا آثار ایدئولوژیک برخی چهره های شبه ادبی دیپلمات خلاصه شده و بر اساس همین نوع مهاج-ران ایرانی با «محمد صالح علاء» که خودش سابقه ای از یک مهاجرت دست و پا شکسته را در کارنامه داشته و از طرفی با بسیاری از افرادی که در این مجال نامی از آنها رفت، به قول خودش زلفی گره زده دارد، گفتگو کرده ایم. متن پیش رو مشروح همین گپ و گفت صمیمی با اوست.
تاریخچه و به نوعی مبداء مهاجرت در ادبیات جهان را خیلی ها به آغاز جنگ جهانی دوم مربوط می دانند که بسیاری از ادیبان اروپایی وقتی کشورشان را در این جنگ بین المللی دخیل می بینند، حال برای حفظ جان یا تمرکز بیشتر برای نوشتن آثار خود، به کشورهای دیگری سفر می کنند. در ابتدای بحث، با عنایت به گرایش های سیاسی مشاهیر ایرانی، لطفا بفرمایید آیا این تعاریف در مرزهای بومی ما هم سنخیتی دارد؟
- اول از همه این تعاریف باید قبول کنیم مهاجرت ادبی مفهوم مدرنی دارد که سابقه آن به پیش از جنگ جهانی دوم بازمی گردد. مهاجرت در تعریف کلی ممکن است به شکل یک تبعید ناخواسته یا آوارگی اختیاری ظهور کند اما نمی توان مبدأ آن را صرفا مربوط به حوزه جنگ دانست. جنگ و نهب و غارت را تنها یکی از انگیزه های مهاجرت می شود ذکر کرد. با انقلاب کبیر فرانسه یا انقلاب سوسیالیستی اکتبر 1917 بلشویک های روسی یا حتی دوره رنسانس یا همان جنبش نوزایی فرهنگ در اروپا، ما شاهدیم بسیاری از اروپایی ها از کشورشان مهاجرت می کنند. خود تئوریسین انقلاب پرولتاریایی از تزار فرار می کند و به ایران آمده و از رشت به اتحاد جماهیر شوروی می رود اما به طور خلاصه مهاجرت بیشتر محصول انقلاب و جنگ است.
مهاجرت از قدیم در بین شاعران مطرح ایرانی هم رواج داشته، چنانچه ابداع سبک هندی، خراسانی، عراقی و ... را شاید بتوان نتیجه این مهاجرت ها دانست اما در حال حاضر انگار این مهاجرت ها نه برای آوردن سوغاتی برای مردم این سرزمین، بلکه بیشتر به دلایل بسیار کوچک و چه بسا بزرگی صورت می گیرد که نتیجه ای جز انزوای مهاجر و به حاشیه کشاندن او ندارد. به نظر شما این تصور چقدر رنگ واقعیت دارد؟
- مسئله قدما خیلی اهمیت دارد. ببینید خود مولوی در سن 6 یا 7 سالگی شأن اندیشه گی و اختیار ندارد ولی پدرش بر اساس اصل «الولد سنو ابیه» که شاید معروف هم نیست و شهرتش به نوعی متصل به پسر اوست ولی خود این پدر و خانوده اش خیلی آهان آهان دارند، بعد از حمله مغول مهاجرت می کنند. زمانی هم که خاندان مغول نزدیک به قرن هفتم و همزمان با جنگ های خانمان سوز صلیبی مثل دسته گل اینجا دارند حکومت می کنند، سعدی مهاجرتش را آغاز کرده و به همه جا، از افغانستان و هندوستان گرفته تا خود مصر سفر می کند و اصلا همه قاره آفریقا را شخم می زند و به سبب اهمیت، ما بایستی روی تک تک سفرهای او بحث کنیم؛ چرا که محصولات اندیشه سعدی پس از مهاجرت یک درون مایه شگفت اخلاقی و انسان سازی دارد.
در یکی از سفرها وقتی سعدی جان را مجبور می کنند برای بقای حیات، فعلگی کند، او در گلستان آورده است که من هرگز از دور زمان ننالیدم و روی از گردش آسمان در هم نکشیدم. در نهایت استیصال بودم و کفشی نداشتم. پایم برهنه مانده بود و استطاعت خریدن هیچ پای پوش را نداشتم. بعد همین طوری غمگین و اینها، در حال اینکه حالا چطور می توانم پای پوشی برای خود تهیه کنم، یکی را دیدم که پای نداشت! واقعا این درجه از پختگی با آدمی چه می کند؟ خب، اینها همه محصول مهاجرتند اما از آنجا که به نظر بنده انسان همواره با اخلاق تعریف می شود، پدیده مهاجرت یک مولفه شخصی هم قلمداد می شود.
این مسئله مهم مهاجرت را در غم عمیق سال های آخر عمر تارکوفسکی در غربت هم به وضوح می بینیم، شخصیتی که به قول سایه در حال و هوایی که آسمانی به سرش نیست، از بهاران خبرش نیست و هر آنچه که می بیند رنگ رخ باخته است، دور از زادگاهش و در تبعیدی خودخواسته رخت از دنیا برمی بندد؛ همچون مرگ بسیاری از داستان نویسان ایرانی چون هدایت، علوی، چوبک و خود جمالزاده که به طور علنی در سرو ته یک کرباس وصیت می کند «به نام نامی مسقط الرأس عزیزم شهر شهیر اصفهان که در آنجا به خشت افتاده ام و آرزو دارم که همانجا نیز به خاک بروم» اما همه اینها در دیار غربت رخ در نقاب خاک می کشند.
در این میان فدارغ از پیوند همیشگی برخی از این نویسندگان با سرزمین مادری شان، به دلیل پرداخت صددرصدی آثارشان به تعلق خاطرات خانوادگی و به عبارتی خودنوشت نوستالژیک آنها در نقب زدن امروز خود به گذشته شان و اصرار صرف آنها در هویت یابی برآمده از خاطره نویسی روزهای دور، هر چند آثار این نویسندگان را به هیچ وجه در زمره ادبیات مهاجرت نمی توانیم قرار دهیم اما باز این افراد مهاجرانی به شمار می روند که وجهه آنها را در نزد مخاطب با وجود مقبولیت آثار آنان صرفا به جهت همین نفس هجرت، همیشه با مخاطره همراه بوده، به نظرتان آیا این برداشت کاملا شخصی بوده یا یک اعتقاد برآمده از یک نظر جمعی است؟
- پدر جان! این حقیقت بزرگی است که آدمیان شبیه سرزمین خودشان هستند. اصلا دقیق تر که نگاه کنیم، آدمیان شبیه درخت های سرزمین خودشان هستند، با این تفاوت که درخت ها از آدمیان ریشه دارتر هستند. ریشه های ما هم همین اخلاقی است که خدمت تان گفتم.
اگر کمی دقیق شویم، می بینیم که حافظ اصلا مهاجرت نمی کند. حافظ دو مرتبه به هند دعوت می شود که یکدفعه عز و جز می کند و برای مرتبه دوم با ارسال دعوتنامه و پول و همه چیز به ناچار سوار بر کشتی هم می شود اما خدا را شکر طوفانی درمی گیرد و حالا من واقعا نمی دانم در این بحث مجهول که آیا کشتی نشستگان درست است یا کشتی شکستگان، اما به هر روی جناب حافظ خداخواسته قید همین سفر را هم می زند.
البته حافظ به جهت علاقه زیادش به تبریز یک مرتبه به دعوت پادشاهی که او را خیلی هم دوست داشته، تصمیم می گیرد به آذربایجان برود اما همین یک سفر را هم نمی رود چون وقتی که شما می خواهید مهاجرت کنید، باید تعلقات خودتان را بردارید. خب البته یه عده هستند که همه خواسته هاشان داخل یک چمدون جا می شه اما بعضی ها نه! کتاب ها و پول ها و قالیچه گرانبهای خودشان را هم باید با خود ببرند، نهایتا بعضی بچه هایشان را هم دوست دارند، خواهرزاده شان را دوست دارند.
اینها را هم با خودشان می برند. بعضی ها هم نمی توانند خانه شان را هم دوست دارند ببرند، محله شان را هم می خواهند ببرند، شهرشان را هم ببرند! به نظر، حافظ هم دقیقا از آن موجوداتی است که وقتی بخواهد مهاجرت کند، بارش زیاد از حد می شود.
ادامه دارد...
تاریخ انتشار: ۲۴ مرداد ۱۳۹۴ - ۱۰:۱۶
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: برترین ها]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 18]