واضح آرشیو وب فارسی:جام جم آنلاین:
اختصاصی جام جم آنلاین اولین گزارش؛ با چاقو دنبال مان کردند ما دو نفر بودیم که می دویدیم و سه مرد با چاقو دنبال مان بود. گذشت زمان حالا جزئیات چهره های شان را در ذهنم محو کرده است اما سرخی صورت و چاقوی دسته کوتاه آن که از بقیه به ما نزدیک تر بود، هنوز در حافظه ام مانده، حتی یادم هست که ماه رمضان بود و ما دو نفر که فرار می کردیم ، نفس کم آورده بودیم.
من روزنامه نگاری را از 19 سالگی آغاز کرده ام و در 23 سالگی ، برای نوشتن نخستین « گزارش از مکان » به ماموریت اعزام شدم. پیش از آن اسم « کوچه مرغی » حتی به گوشم هم نخورده بود. عکاسی که همراهم آمد هم، دختری کم سن و سال بود و من به او گفتم که شنیده ام محل، امن نیست و باید خودمان را دانشجو معرفی کنیم و این شد که ما دو دانشجو شدیم که مثلا آمده بودند از کوچه پرنده فروش ها برای پژوهش مان، اطلاعاتی جمع کنیم. اولین تصویرم از کوچه مرغی، هفت هشت مرغ واژگون بود با پاهای بسته، توی مشت گره کرده فروشنده ای خمار؛ مرغ های چاق با کاکل های پلاسیده و پرهای چرک، هیچ نشانی از زنده بودن نداشتند الا خرخری خفیف و هم آمدن و باز شدن گاه به گاه پلک های سفید و چروک شان. مرد به سفارش مشتری ، یکی از مرغ ها را از جمع مرغ های واژگون جدا کرد و چاقوی تیز و چرکش را به سرعت کشید روی گوشت صورتی گردن حیوان که از زیر پرها بیرون زده بود. فروشنده های بی مغازه مثل او کم نبودند. همه گوشه خیابان بساط کرده بودند، بساط هر کدام خلاصه می شد در قفس های چوبی یا فلزی پرنده ها و چهارپایه های چوبی که وقت بیکاری روی آنها می نشستند. چند دقیقه بعد، من و عکاس خیلی چیزها از کوچه مرغی یاد گرفته بودیم مثلا فهمیدیم آنجا، خبری از پلیس یا ناظران وزارت بهداشت یا سازمان حفاظت از محیط زیست نیست و بجز پرنده های اهلی ، پرنده های شکاری و میمون و سگ و گربه هم آنجا خرید و فروش می شوند و از همه این ها گذشته، پاتوق رد وبدل کردن لول های نایلون پیچ تریاک و بسته های سپید هروئین هم هست. کوچه شلوغ بود. بوی تند عرق آدم ها و پر پرنده ها و فضله شان گیجم کرده بود. عکاس هنوز دست به دوربین نشده بود و من، دلم آشوب بود که مبادا وقتی دوربین حرفه ای اش را توی آن شلوغی در بیاورد ، به دانشجو بودن مان شک کنند و دردسر شود؛ دردسر شد! دوربین را در آورد و دو سه شات عکس از پرنده ای در حال سر بریدن انداخت که از گوشه چشم دیدم دو سه تا یقه چاک چاقو به دست، توی گوش هم پچ پچ کردند و یکی از میان شان جلو آمد و پیش از آن که بگوییم دانشجوییم گفت « شما که عکس میندازی .... اینجا پر از تونله ... زیر پاتون ... جانورهای دیگه هم نگه می دارند... می خوای عکس بندازی.... » هنوز پاسخ نداده بودیم که با اشاره دستش دو سه قدم عقب رفتیم و او دست انداخت به دستگیره چرکمرده دری فلزی که زیر پای مان ، روی زمین بود و قبلا ندیده بودیمش. در که باز شد هرم گرما و بوی تعفن توی صورت مان زد. از حفره باز شده می شد لامپی کم جان را دید که فقط حول خودش را روشن می کرد اما در نیمه تاریک زیرزمین، قفسهایی را هم می شد دید ، با حیواناتی که در هم می لولیدند. از نگاه مرد ترسیدم. توی چشم هایش خشم و تنفر بود. اطرافمان را که چشم چرخاندم، دیدم چند رفیق دیگرش آهسته آهسته نزدیک مان می شوند. عکاس باز خواست چند شات از مربع کوچک نورانی که روی زمین جلوی پایمان باز شده بود بیندازد مرد با صدایی خش دار و خفه دستور داد « برو پایین ... از پله ها...برو پایین... » از لحنش هول برم داشت. عقب تر رفتم و ناگهان و در چشم بر هم زدنی، دست عکاس را گرفتم و همراه خودم کشیدم و دویدم. عکاس جیغ کوتاهی زد اما بی سوال کردن پی ام دوید. فرصت نداشتم برایش توضیح بدهم که برق چاقو را توی دست یکی از مردها دیده ام و معلوم نیست اگر از پله ها پایین برویم چه سرانجامی داشته باشیم. از کوچه مرغی دویدیم توی خیابان پرنده فروش ها که دیگر شمایل غیرقانونی ناکجاآبادی که در آن بودیم را نداشت. مردهای کوچه مرغی همانجا ماندند. پی مان نیامدند. بعدها شنیدم که آنها خوش ندارند خبرنگار جماعت گذرش به کوچه بیفتد و سرک بکشد و چیزی بنویسد که باعث شود پای شهرداری یا سازمانی دیگر ، به آنجا باز شود و بساط خرید و فروش شان را جمع کند و نان شان را، آجر. به سرعت، ماشینی دربست به مقصد روزنامه گرفتیم. غروب در خیابان مولوی همه چیز خاکستری بود جز گوشت های سرخ از خون که جلوی قصابی ها به صلابه کشیده شده بودند. رادیو از طرح مبارزه با آسیب های اجتماعی می گفت و ما ، من و عکاس، هر دو هنوز از بیم و اضطراب می لرزیدیم. حالا حدود ده سال از اولین گزارش از مکانم می گذرد و من در این یک دهه، به عنوان خبرنگار حوزه آسیب های اجتماعی به صدها مکان دیگر رفته ام که کمتر میان شان جایی آباد می شود پیدا کرد اما هیچ کدام به اندازه کوچه مرغی ، محله اولین گزارشم در محیطی خاص و خارج از تحریریه ، مهیج نبوده اند و سوژه خاطره گفتنم از سال های کاری برای دوستانم نشده اند؛ خاطره ای دور و دیر از کوچه ای که دیگر وجود ندارد و خبرنگار کم سنی که در اولین گزارش از مکانش، بخت یارش بود. مریم یوشی زاده - خبرنگار جام جم آنلاین
 
شنبه 17 مرداد 1394 ساعت 10:30
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جام جم آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 20]