تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 16 آبان 1403    احادیث و روایات:  
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1826623043




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

نظريه فمينيستي در روابط بين الملل (2)


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
نظريه فمينيستي در روابط بين الملل (2)
نظريه فمينيستي در روابط بين الملل (2)   نويسنده: عليرضا کوهکن *   3- جايگاه تئوري فمينيستي در روابط بين الملل   سوال اساسي که در اين مبحث مطرح مي شود آنست که آيا اصولاً روابط بين المللي محملي براي تئوري فمينيستي مي باشد؟ ساندرا ويتورث(1) در کتاب "فمينيسم و روابط بين الملل" به بررسي مبسوط اين سوال مي پردازد. او براي اين منظور به بررسي پارادايم هاي غالب در اين رشته مي پردازد. او کار خود را از بررسي رئاليسم آغاز مي کند: رئاليست ها دولت ها را بازيگران اصلي صحنه روابط بين الملل مي پندارند و رفتار آنها را عقلاني دانسته و آنها را در پي کسب و افزايش قدرت مي دانند و از سويي همه منافع خود را در افزايش قدرت مي دانند. ويتورث استدلال مي کند حتي در مطالعه رئاليستي و هژمونيک روابط بين الملل نيز فضاهايي براي تحليل جنسيتي وجود دارد. بسياري از آثار مورگنتا، کار و تئوري ثبات هژمونيک و رژيم ها مي تواند چنين رهيافتي را شامل گردد. همه سنت گرايان روابط بين الملل از امکان ساخته شدن معاني(2) در اجتماع سخن به ميان مي آورند و هر يک با تغييرپذيري تاريخي سر و کار دارند ولي در نهايت تعهد هستي شناسانه آنها به دولت و دولتمردان موجب مي گردد تحليل هاي فمينيستي از اين مباحث خارج شود (Whitworth, 1997: 56) هر چند فضاهايي در تئوري رئاليستي وجود دارد که امکان ورود مباحث مربوط به جنسيت را به طور کامل سد نمي کند ولي از مباني رئاليسم بر مي آيد فضاي زيادي جهت تئوري فمينيستي در آن وجود ندارد. ريچارد اشلي(3) نيز استدلال مي کند بسياري از مفاهيم رئاليست ها مانند موازنه قدرت، نظام کشورها و منافع ملي بدون در نظر گرفتن تاريخ بي معني مي باشد. او معتقد است رئاليست هايي چون مورگنتا، اين مفاهيم را در زمينه اي تاريخي مطرح نموده اند. چنين تفسيري از رئاليسم را مي پذيرد که معاني تصادفي و برساخته اجتماع(4) هستند و اين فضايي جهت تحليل فمينيستي ايجاد مي کند. با اين وجود مباني هستي شناختي رئاليست ها که هر گونه شمول فمينيستي را رد مي کند (Whitworth, 1997: 42-47) ويتورث در ادامه سراغ رهيافت هاي پلوراليستي در روابط بين الملل مي آيد و معتقد است: «اين ديدگاه ها حوزه روابط بين الملل را گسترده ساخته و بازيگران جديد و ارزش ها و هنجارهاي متفاوتي از رهيافت رئاليسم را وارد رشته ساخته است و به نظر مي رسد فضا جهت تئوري سازي درباره جنسيت مساعد گشته است ولي چنين برداشت هايي غير تاريخي بوده و بسياري از مباني مادي منازعات، نابرابري و قدرت را ناديده مي گيرد و معتقد است منازعه نتيجه سوء برداشت معرفتي است تا نابرابري واقعي مادي. به نظر مي رسد اين برداشت بتواند مسايل مربوط به جنسيت را وارد روابط بين الملل نمايد ولي اين برداشت ناقص بوده و منابع ساختاري نابرابري و منازعه را ناديده مي گيرد (Whitworth, 1997: 48). در نهايت ويتورث تئوري انتقادي روابط بين الملل را محملي مناسب براي تئوري پردازي فمينيستي مي داند چرا که اين رهيافت بر نظم غالب تکيه نمي کند بلکه در مورد چگونگي ايجاد آن سوال مي کند و شامل تئوري سوال هايي از منابع مشروعيت سازمان هاي سياسي، اجتماعي و ... است و در پيچيدگي هاي اجتماعي و سياسي به طور کامل تعمق مي کند. از اين رو چنين تفکراتي دقيقاً مي تواند مامني براي جنسيت در روابط بين الملل ايجاد نمايد چرا که تلاش مي کند درباره تغييرپذيري تاريخي قدرت و ساختارهاي اجتماعي معاني، تئوري سازي کند(Zalewski, 1993: 50). با بررسي مناظره هاي موجود در روابط بين الملل نيز مي توان بهره جايگاه تئوري هاي فمينيستي را شناخت. اولين مناظره بين رئاليسم و ايده آلسيم بوده که به مسايل جنسيتي بي توجه بود. در اين مناظره رئاليست ها با تاکيد بر دولت هاي مقتدر و منازعه، مسايل وابستگي متقابل، خانواده و همکاري را رد مي کند. ايده آليست ها بر همکاري و وابستگي متقابل تأکيد دارند ولي سازمان ها و مفاهيم جنسيتي را رد مي کنند. در دومين مناظره عقل گرايي پوزيتويستي عرصه را از روش هاي تاريخي و هنجاري مي ربايد در حالي که نهاد گرايان نئوليبرال بر وابستگي متقابل و همکاري تاکيد داشتند ولي زنان تنها جهت خدمت به برنامه هاي مردانه در نظر گرفته مي شدند (Sinha and others, 1999: 242). مناظره سوم پوزيتويسم عليه پست پوزيتويسم مي باشد. در اين مناظره بسياري از مفاهيم اساسي، تقسيمات و تئوري هاي روابط بين الملل تحت چالش بسيار پيچيده قرار گرفت. جوزف لپيد(5) معتقد است مناظره سوم نتيجه شکست فلسفه تجربه گرا پوزيتويستي است که در علوم انساني مشخص شد و موجب بازنگري معرفت شناسانه، هستي شناسي در مباني تلاش هاي علمي آنهاست. ليپد معتقد است که درون رشته روابط بين الملل متخصصاني مسئول واردات رهيافت هاي بيگانه هستند که دو گانه گرايي متاتئوريک در همه اشکال آن را رد مي کنند و شامل پست مدرنيست ها، پسا ساختار گرايان و نظريه پردازان انتقادي و تحليل گران گفتماني مي باشند. از اين رو تئوري فمينيستي بخش اساسي اين مناظره مي باشد (Zalewski, 1993: 14-15). ويتورث نيز مناظره سوم را به دو دليل مفيد مي داند: نخست اينکه اين مناظره با تاکيد رهيافت هاي متعدد يا پارادايم هاي روابط بين الملل نه تنها احتمال بلکه اجتناب ناپذيري مفاهيم رقيب متاتئوريک روابط بين الملل را مي پذيرد. دوم اينکه به علت نوع سئوالات مطروحه در آن مناظره به سوي راه هاي کشانده شده ايم که انتقاد مي تواند به صورت بسيار موثري درون پارادايم هاي روابط بين الملل جاي گيرد و توسط موازين آن مي توان درون رهيافت هاي مختلف روابط بين الملل مقايسه و قضاوت نمود. در چنين شرايطي فضا جهت فمنيست ها براي به چالش کشيدن پارادايم هاي روابط بين الملل از ديد جنسيتي فراهم گشته است (Whitworth, 1997: 40-41). 4- مکاتب مختلف فمينيستي در روابط بين الملل   در اين بخش به رهيافت هاي مختلف فمينيستي در روابط بين الملل مي پردازيم. هر چند اشکالات اين رهيافت ها با هم بسيار زياد است و در مقدمه اين مقاله تا حدودي به آنها اشاره گرديد، ولي اختلافاتي نيز با هم دارند که باعث تمايز آنها از يکديگر مي شود. معمولاً تقسيمات مختلفي از اين رهيافت ها صورت گرفته است که در اينجا بدون توجه به آنها به بيان نحله هاي کلي اين تقسيمات مي پردازيم. مهم ترين رهيافت هاي فمينيستي که در اين بخش به آنها مي پردازيم عبارتند از: فمينيسم ليبرال، فمينسم اصولگرا، فمينيسم پست مدرن و فمينيسم راديکال. 4-1- فمينيسم ليبرال   فمينيست هاي ليبرال معتقدند زنان از بسياري از حوزه هاي مهم زندگي عمومي، سياسي، اقتصادي و ... خارج شده اند. آنها به دنبال وارد نمودن زنان در اين حوزه ها در صحنه جامعه بين الملل هستند (Whitworth, 1997: 41). آنها بر حقوق زنان به عنوان افراد جامعه به خصوص حقوق آنها جهت برخورداري مساوي بر اساس قانون و مسئوليت پذيري دولت جهت تضمين آزادي آنان جهت گسترش خودمختاري فردي تأکيد مي کنند. به عبارتي آنها بر عدالت و برابري جنسي تاکيد مي کنند و علت سرکوب زنان را اخراج ناعادلانه از حقوق سياسي و قانوني مي دانند (Routedge Encyclopedia of Philosophy, 1998). آنها تفاوت هاي ذاتي بين زن و مرد را هيچ مي انگارند و مرد را کاملاً مساوي با زن دانسته (Goldstein, 1999: 117) و عدم استفاده از زنان را به معناي هدر رفتن استعداد آنها مي دانند زيرا توانايي هاي آنان با مردان يکسان مي باشد (Goldstein, 1999: 124). نظريه ليبرال فمينيستي به طور تاريخي درباره حقوق برابر براي زنان مربوط بوده است. آنان استدلال مي کنند که زنان انسان اند و مانند مردان از همان حقوق طبيعي لاينفک برخوردارند. جنس زن به حقوقش ارتباطي ندارد. آنان در پي اثبات اين مطلب هستند که تفاوت هاي در خور توجه ميان دو جنس ذاتي نيستند بلکه نتيجه اجتماعي شدن و شرطي سازي نقش جنسي اند (پاملا، کلر، 1376: 260-254). به عقيده ويتورث فمينيست هاي ليبرال دو استراتژي را دنبال مي کنند: نخست بيان ميزان تحت الشعاع قرار گرفتن زنان در صحنه هاي سنتي روابط بين الملل و راه هاي مبارزه با موانع حضور مشترک آنها. دوم کشف جايگاه زن با وجود نيت آنها از صحنه روابط بين الملل. آنها دلايل متعددي براي تحت سلطه قرار گرفتن زنان شمرده اند که يکي از رايج ترين توضيحات آن اجتماعي شدن زنان در آن گونه فعاليت هاست. آنها معتقدند پسران از بدو تولد با تفنگ بازي مي کنند و نه دختران، لذا مسايل امنيتي و سلاح موضوعي مردانه شده است. دليل ديگر مربوط به نظام و سيستم مي باشد. در نظام بين الملل موانعي بر سر راه حضور زنان وجود دارد. در ديدگاه ليبرال فمينيسم، سياست عالي، مسائل امنيتي و صلح، سياست گذاري و جنگ و ... مانع حضور زنان در خط اول روابط بين الملل شده است. آنها معتقدند صرف ورود زنان به روابط بين الملل مفيد نيست زيرا چه از لحاظ تئوري و چه از لحاظ عملي با آنها تبعيض آميز برخورد شده است. آنها به فعاليت هاي زنان در طول جنگ و در صحنه نبرد و در خانه و در صنايع و در مباحثات صلح و ملت سازي تاکيد دارند (Whitworth, 1997: 12-15). فمينيست هاي ليبرال گرچه به اتخاذ مواضع اثبات گرايانه گرايش دارند، ولي به تحقيق بي طرفانه و منصفانه معتقدند زيرا آنها با ملحوظ داشتن زنان به منظور توليد دانش نسبت به جنسيت بي طرف، بر پيش داوري تحقيقات اثبات گرايانه مردانه چيره مي شوند (پاملا، کلر، 1376: 266). فمينيسم ليبرال مشکل اصلي را در وضع استخدامي و نابرابري اقتصادي زنان و فرصت هاي نابرابر از لحاظ جنسي مي جويد و راه حل را در ايجاد برابري در حد امکان مي داند. به نظر ليبرال ها تسلط مردان بر زنان در قانون نهادينه شده و موجب اخراج زنان از حوزه هاي مهمي از حيات اجتماعي گشته است. بنابراين ليبرال ها از آرمان هاي برابري ميان زن و مرد دفاع مي کنند (بشيريه، 1379: 107). 4-2- فمينيسم اصولگرا(6)   فمينيست هاي اصولگرا به علت نگراني از ناتواني جريان اصلي و يا جريان مردانه(7) تئوري هاي توسعه انساني در توزيع و تبيين جهاني که زنان آن را تجربه مي کنند، به وجود آمد. معرفت شناسي فمينيست هاي اصولگرا سعي در بيان اين مطلب دارد که فهم و تصور انسان از جهان تا حد زيادي متاثر از تعامل فيزيکي او با جهان است. ادعاي اصلي آنها اين است که گروه هاي مختلف اجتماعي در جهان چارچوب هاي مختلف معرفتي و ديدگاه هاي مختلفي نسبت به جهان به وجود مي آورد و در صورت پذيرش اين جنسيت يکي از اساسي ترين منافع تقسيم در اجتماع است از اين رو در جامعه اي که از طريق جنسيت تقسيم شده، زنان متفاوت از مردان ديده و شناخته مي شوند (Zalewski, 1993: 17-21). اين گروه از فمنيست ها معتقدند که دانشي که ناشي از تجارب زنان در حاشيه جهان سياست است واقعاً بي طرفانه و مهم تر است چرا که در روابط قدرت شرکت نداشته و مقهور آنها نيستند، منازعه سياسي زنان عليه در حاشيه قرار گرفتن خود، به آنها بي طرفي بخشيده است و به آنها امکان درک بهتر مسايل را مي دهد (Linklater, Burchill, 1996: 215). آنها معتقدند افرادي که از لحاظ اجتماعي تحت سلطه اند – در اين مورد زنان در روابط بين الملل – ديدگاههاي دقيق و متفاوتي در مورد چگونگي جهان، قوانين و عملکرد آن دارند و بايد اين ديدگاه ها را لحاظ کرد (Routedge Encyclopedia of Philosophy, 1998) فمينيست هاي اصولگرا معتقدند که دانش مردان هرگز نمي تواند کامل باشد. منظور آنان فقط اين نيست که ستمديدگان مي توانند بيشتر بدانند، بلکه اين نيز هست که دانش ايشان طي مبارزه شان عليه ستم حاصل مي شود. دانش زنان از مبارزه عليه مردان و کوششي حاصل مي شود که قصد دارد اين دانش را جايگزين دانش تحريف شده اي سازد که مردان توليد کرده اند و از آن براي کنترل و فرودست سازي زنان استفاده مي کنند. آنان معتقدند توصيف هاي آنان نسبت به توصيف هاي مردان کمتر جانبدارانه و کمتر تحريف شده اند (پاملا، کلر، 1376: 242). فمينيست هاي اصولگرا بر ويژگي هاي منحصر بر فرد زنان تاکيد دارند و معتقدند تفاوت هايي بين جنسيت هاي مختلف وجود دارد که تنها ساختارهاي اجتماعي و يا جبرهاي فرهنگي نيستند (Goldstein, 1999: 117). آنها چارچوبي جهت بررسي مجدد مفروضات اصلي رئاليست ها مي سازند و استدلال مي کنند که رئاليست ها بر کشورهاي مجزا و خودرفتار تاکيد دارند زيرا مردان جدايي را بر وابستگي متقابل ترجيح مي دهند. پسران از همان دوران طفوليت بين خود و پرستار خود تفاوت مي بينند لذا به جدايي و خودرفتاري روي مي آورند در حاليکه دختران اين تفاوت را احساس نمي کنند و لذا وابستگي را مي پسندند. آنها به طور کلي زنان را صلح طلب و مردان را جنسيتي جنگ طلب مي دانند. به اعتقاد آنها جنگ در حقيقت از ذهن مردان آغاز مي شود اما اساس صلح را بهتر است در ذهن زنان بجوئيم (Goldstein, 1999: 118-124). رابرت کيوهين معتقد است: فمينيسم اصولگرا، در مورد مسايل مفهومي روابط بين الملل – خصوصاً در صورتي که با فمينيسم تجربه گرا ترکيب شود – امکان تدوين غني تر و معطوف به جنسيت و نيز انتقاد از تعصب جنسيتي که در مفاهيم وابستگي متقابل و نهادينه سازي که توسط مردان ساخته شده، ممکن مي سازد. مثلاً، کيوهين در مورد قدرت که از مفاهيم اساسي رئاليست ها مي باشد به جاي تاکيد بر «کنترل بر سايرين» جنبه «ترغيب جهت همکاري با هم» برداشت مي کند. اين برداشت، مفهوم حاکميت را نيز زير سوال مي برد و چنانکه کيوهين بيان مي دارد تفکر فمينيستي بر هويت در کنار ديگران تاکيد دارد تا متفاوت نمودن خود از ديگران (Zalewski, 1993: 25-26). به اعتقاد کيوهين مفاهيم فمينيسم اصولگرا به اين معني نيست که ديدگاه هاي فمينيستي لزوماً به طور مطلق بر نظرات سنتي برتري دارند بلکه آنها تنها ديدگاه هاي معتبري از واقعيات پيچيده جهان سياست ارائه مي دهند، مفاهيم فمينيسم اصولگرا نقطه عزيمت روشني جهت توسعه فمينيسم در روابط بين الملل ايجاد مي کند (Zalewski, 1993: 13). پي نوشت ها :   * دانشجوي کارشناسي ارشد پيوسته، رشته معارف و علوم سياسي، ورودي 1380 ، دانشگاه امام صادق (ع). 1- Sandra Whitworth 2- meaning 3- Richard Ashley 4- socially constracted 5- Josef Lapid 6- Standpoint Feminism 7- malestream   منبع:پايگاه نور ش 37 ادامه دارد... /ج  





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 1658]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن