تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 25 آبان 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):توبه زيباست، ولى از جوان زيباتر .
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1829920763




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

راز یک جنایت مخوف در دل جوان خونسرد


واضح آرشیو وب فارسی:جام نیوز:
زندان راز یک جنایت مخوف در دل جوان خونسرد

اعتراف بعد از 4 ماه زندان؛
راز یک جنایت مخوف در دل جوان خونسرد
اوایل دی سال 93 بود که مرد میانسالی برای شکایت به دادسرا آمد. وقتی روبه‌رویم نشست از او خواستم علت حضور و شکایتش را بگوید. مرد 50 ساله در شکایتش گفت برادرم و پسرش چند روزی است که گم شده‌اند و هیچ خبری از آنها ندارم، می‌ترسم بلایی سر آنها آمده باشد.



به گزارش سرویس حوادث جام نیوز، اوایل دی سال 93 بود که مرد میانسالی برای شکایت به دادسرا آمد. وقتی روبه‌رویم نشست از او خواستم علت حضور و شکایتش را بگوید. مرد 50 ساله در شکایتش گفت برادرم و پسرش چند روزی است که گم شده‌اند و هیچ خبری از آنها ندارم، می‌ترسم بلایی سر آنها آمده باشد. برادرم مرد پولداری بود که در منطقه ولنجک زندگی می‌کرد. او بدون اطلاع به مسافرت نمی‌رفت اما چون پسر 14 ساله‌اش هم مفقود شده نگران هستم. پرونده را به عنوان مفقودی برای تحقیق به اداره یازدهم پلیس آگاهی فرستادم تا سرنوشت آن مرد و پسرش معلوم شود. دو هفته ای از اعلام شکایت گذشت اما هیچ سرنخی به دست نیامده بود تا این که از طریق برخی بررسی ها متوجه شدیم مرد گمشده با پسر جوانی به نام مهران در ارتباط است. جوان 34 ساله که چهره موجهی داشت را احضار کردم. چند سوال از او پرسیدم. او خیلی خونسرد درباره آشنایی اش با مرد گمشده و پسرش گفت: من کار معاملات ملکی انجام می دهم و با مرد گمشده چندسالی است دوست هستم. به همین خاطر چند روز قبل با مرد گمشده و طاها برای تفریح به جزیره قشم رفتیم. بعد هم مرد گمشده با دادن وکالت اموالش به من، قاچاقی از مرز خارج شد. چون هیچ مدرکی علیه او نبود مهران را آزاد کردیم. اما چند روز بعد مخابرات اعلام کرد تلفن همراه مرد گمشده در زمان ادعایی مهران در تهران فعال بوده و فیلمی از خروج پسر این مرد با مهران از خانه به دست آمد. یک حسی به من می گفت مهران از سرنوشت پیرمرد و پسر نوجوانش خبر دارد، به همین خاطر او را بازداشت کردم.   بازجویی ها از او آغاز شد اما پسر خونسرد مدعی بود خبری از سرنوشت آنها ندارد. روزها سپری شد و اسفندماه از راه رسید. بیش از یک ماه بود که مهران بازداشت بود. دادگاه قرار بازداشت موقت را رد کرد. مجبور شدم او را با قرار وثیقه 30 میلیارد ریالی در بازداشت نگه دارم که بازهم دادگاه قرارش را نپذیرفت. مطمئن بودم اگر او آزاد شود راز گم شدن مرد میلیاردر و پسرش برای همیشه مخفی می ماند، از آن طرف دلم گواهی می داد مهران باید اطلاعی از سرنوشت آن دو داشته باشد.   روزها می گذشت و هیچ خبری از مرد گمشده و پسرش نبود. این پرونده ذهنم را درگیر کرده بود و حتی در سفر نوروزی به دنبال راه حل معمای این پرونده بودم. شب ها قبل از خواب پرونده را مرور می کردم تا شاید به نتیجه ای برسم. مهران را هربار برای بازجویی می خواستم با جوانی خونسرد روبه رو بودم که با لفاظی سعی داشت بگوید بی گناه است.   تحقیقاتم را ادامه دادم تا این که متوجه شدم خانه، خودروی چند صد میلیونی و موتورسیکلت هزار سی سی پیرمرد گمشده به نام مهران شده است. مطمئن بودم ارتباطی بین انتقال اموال و گم شدن آن دو است و دیگر مطمئن شدم پدر و پسر باید به قتل رسیده باشند.   اما تنها سرنخ من از این پرونده یک جوان خونسرد و زرنگ بود که هر موقع عرصه را بر خودش تنگ می دید با یک حاشیه سعی در فرار از حقیقت داشت. اردیبهشت ماه رسید و من در کنار دیگر پرونده هایم به این پرونده ام فکر می کردم.   هر روز می گفتند مهران با ایجاد سر و صدا در بازداشتگاه خود را بی گناه معرفی می کند و جو را به هم میریزد. هربار هم که برای بازجویی می آمد همان حرف های قدیم را تکرار می کرد. حرف های تکراری او دردی را دوا نمی کرد. می دانستم این پرونده به نتیجه می رسد.   اوایل خردادماه بود که او را برای بازجویی همراه وکیلش آوردند او با سر و صدا مدعی شد مریض است و اگر در بازداشتگاه بمیرد خونش گردن ماست. این قدر ماهرانه بازی می کرد که هرکه صدای او را می شنید فکر می کرد ما یک بیمار در کما را بازداشت کرده ایم. با جوسازی های او خواهرش هم در راهروی دادسرا سر و صدا به راه انداخت که برادرم را دارند می کشند.   آنها را آرام کردم و دستور دادم بعد از بازجویی، توسط یک پزشک متخصص خارج از اداره آگاهی معاینه شود. عصر بود که هنوز درگیر پرونده بودم که از اداره آگاهی تماس گرفتند و گفتند پزشک اعلام کرده مهران سالم است و کوچک ترین مشکلی ندارد.   فردای آن روز وکیل به شعبه آمد و مدعی شد موکلش بی گناه است. همسر مهران هم همچنان مدعی بود که او بی گناه است. هرکسی پرونده را از بیرون می دید و چهار ماه مقاومت پسر جوان را دیده بود رای به برائت او می داد اما من همچنان می گفتم مهران از سرنوشت آنها خبر دارد. شب و روز ذهنم درگیر این پرونده بود.   یکی از شب های پایانی بهار مشغول تدارک شام برای مهمان خود در خانه بودم که تلفنم زنگ خورد. افسر اداره آگاهی آن سوی خط بود. بعد از کلی عذرخواهی برای تماس در آن وقت شب، گفت: آقای بازپرس، تلاش های چهار ماهه تان نتیجه داد، بالاخره متهم به قتل پدر و پسر اعتراف کرد، اما مدعی شده قتل با دستور و همدستی او و توسط پسرخاله اش رخ داده است. آن شب به خاطر کشف شدن راز این پرونده راحت خوابم برد. کمتر شبی بود که قبل از خواب به این پرونده فکر نکنم. صبح وقتی به دادسرا آمدم دو متهم را به شعبه آوردند. مهران که همیشه مانند یک متهم بی گناه رفتار می کرد مجبور شد بالاخره بعد از نزدیک به 120 روز مقاومت حقیقت را بگوید. او مدعی بود: می دانستم پیرمرد با پسرش زندگی می کند، قصد داشتم تمام پول هایش را به دست بیاورم. یک روز موضوع قتل و سرقت را به پسرخاله معتادم گفتم، او هم حاضر شد با گرفتن 200 میلیون تومان کمکم کند. یک روز مرد گمشده را به بهانه خرید املاکش به دماوند بردم و در طول مسیر پسرخاله ام با بند کفش او را خفه کرد. بعد جنازه اش را در دماوند آتش زدیم و دفن اش کردیم. بعد هم سراغ پسر نوجوان رفته و او را هم به قتل رسانده و در پردیس خاک کردیم. بعد هم با همدستی یک جاعل یک میلیارد و 600 میلیون اموال مرد گمشده را به نام خودمان کردیم و فروختیم. خیلی برای سرنوشت مرد گمشده و پسرش ناراحت بودم اما از این که خون پدر و پسر پایمال نشد و با تلاش ستودنی افسر پرونده قاتلان پیرمرد و پسرش پیدا شدند بسیار خوشحال شدم. این پرونده از زمان تشکیل تا زمان کشف با تک تک لحظات زندگی ام عجین شده بود. نکته جالب دیگر این پرونده این بود که همسر و وکیل مهران که مدعی بی گناهی او بودند دیگر برای پیگیری پرونده نیامدند.   جام جم/ 2009



۲۸/۰۴/۱۳۹۴ - ۱۱:۱۳




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: جام نیوز]
[مشاهده در: www.jamnews.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 52]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


حوادث

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن