محبوبترینها
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
در خرید پارچه برزنتی به چه نکاتی باید توجه کنیم؟
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1829554952
محسن چاوشی بالاخره به حرف آمد (2)
واضح آرشیو وب فارسی:برترین ها:
محسن چاوشی بالاخره به حرف آمد (2)
به مقطع راهنمایی که رسیدم عملا دیوانه موسیقی شده بودم و تقریبا تمام وقتم به گوش دادن موزیک می گذشت. اصلا نمی دانستم این خواننده ها و گروه های کی هستند یا نام و نشانشان چیست.
ماهنامه تجربه - محسن بوالحسنی: محسن چاوشی کرد است اما در خرمشهر به دنیا آمده، جنگ زده ی مشهد است و از بیست سالگی ساکن تهران شده. داستان همین قدر طولانی است، آنقدر طولانی که خودش می گوید: «خسته ام، واقعا خسته ام.»
داستان موسیقی از کجا شروع شد؟
نمی دانم این داستان از کجا شروع شد. فقط می دانم یکسری عقده در دل من بود که می خواستم با موسیقی از آنها عقده گشایی کنم. به مقطع راهنمایی که رسیدم عملا دیوانه موسیقی شده بودم و تقریبا تمام وقتم به گوش دادن موزیک می گذشت. اصلا نمی دانستم این خواننده ها و گروه های کی هستند یا نام و نشانشان چیست. چون آن زمان کاست بود که به دست ما می رسید و با ولع گوش می دادیم و خیلی از اسم خواننده ها و... اطلاعی نداشتیم.
خیلی وقت ها ممکن است کسی از من اسم خواننده ای را بپرسد و من بگویم نمی شناسم و بعد ترانه اش را بگذارد و من تمامش را حفظ باشم. دلیلش این است که من فقط موسیقی گوش می دادم و اسم ها خیلی برایم مهم نبود یا اگر هم بود کسی را نداشتم که از او سوال بپرسیم. ویدیو و ماهواره و این جور چیزها هم که وجود نداشت.
مطلب مرتبط:
محسن چاوشی بالاخره به حرف آمد (1)
چه موسیقی هایی گوش می دادید؟
بیشتر غربی گوش می کردم. هیچ موزیکی را با جزئیاتش نداشت. بعدها هم که سی دی آمد من دیگر دنبال این موضوع نبودم و بیشتر مساله ام این بود که خودم موسیقی بسازم. دو تا خواهرزاده داشتم که یکی شان دختر بود. خواهرزاده ام کیبورد کوچکی داشت با کلاویه هایی کوچک. خواهرم این کیبورد کوچک را به من هم می داد تا من هم از آن استفاده کنم. با همان کیبورد شروع کردم به ساز زدن ابتدایی. چهارده سالم که بود اورتور آهنگ «پروانه ها» را روی همان کیبورد کوچک ساختم. بعدها فقط کلام به این اورتور اضافه شد و یکسری آکورد؛ اما اصل آهنگ همان چیزی بود که در چهارده سالگی ساختم.
نمی دانم چطور ساختمش. آن وقت ها که دستگاه ضبطی وجود نداشت و مجبور بودم توی ذهنم این ملودی را ثبت و ضبط کنم. یادم می آید همان سالها برای پیداکردن یک کابل MIDI کل شهر را گشتم ولی هیچ کس نمی دانست کابل MIDI چیست. مسخره ام می کردند می گفتند: «برو بابا!» دنبال این بودم که بتوانم یک جوری این کیبورد را به چیزی بزنم تا بتوانم صدایش را ضبط کنم. آخر سر هم با یک ضبط یک کاسته «کوهفرد» این کار را انجام دادم. در همین حد. نوارش را هنوز دارم. بدون کلام بود. همینطوری می ساختم.
پس نوازندگی را این مدلی شروع کردید؟
بله. روی همان کیبورد بچگانه و به صورت کاملا آماتور و خودآموز. آنقدر با کیبورد ور می رفتم تا بتوانم آن چیزی که توی ذهنم می آمد را روی کلاویه های پیاده و در نهایت ثبت کنم. حاصلش هم همین ها شده که می شنوید.
چاوشی و پدرش
دوره دبیرستان هم همین قدر عشق موزیک بودید؟
دوران دبیرستان هم فقط موزیک گوش می دادم و درواقع خودم را اینطور خالی می کردم. سال اول دبیرستان روی کلاویه های کیبوردم علامت گذاشته بودم و این علامت ها را حفظ می کردم که نت ها یادم باشد. یک روز سر کلاس جبر داشتم روی نیمکت علامت را تمرین می کردم که معلم آمد بالای سرم و خلاصه بعد از یک دیالوگ کوتاه با پس گردنی از کلاس بیرونم کرد و البته من هم دیگر سر کلاس نرفتم. صبح با دوچرخه به هوای مدرسه از خانه بیرون می زدم و توی خیابان های می چرخیدم و موزیک گوش می دادم و ظهر هم بر می گشتم خانه؛ یعنی که مدرسه بودم.
پدر و مادرم هم طفلی ها فکر می کردند پسرشان از صبح تا ظهر توی دبیرستان مشغول درس خواندن است. Walkman کوچکی داشتم که هزار تومان خریده بودمش و درواقع وسیله موسیقی گوش کردن من بود. تمام ساعات فرضی حضورم در مدرسه را بیرون توی خیابان روی دوچرخه موزیک گوش می کردم و سر کلاس نمی رفتم. همه می کردند. تمام 9 ماه را مدرسه می روم. دروغ خیلی بزرگی بود. همان سال یعنی سال اول دبیرستان مردود خرداد شدم. با معدل 6.
خانواده پیگیر وضع درس و مدرسه نبودند؟
بندگان خدا آنقدر درگیر زندگی و سختی هایش بودند که واقعا نمی توانستند توجه زیادی کنند. حق هم داشتند و ما هم توقعی نداشتیم. خلاصه کارنامه مردودی خردادم را با یک مهر قرمز دستم دادند و من هم باید علی القاعده کارنامه را نشان پدر و مادرم می دادم. خانه که رسیدم مهر مردود را با تیغ پاک کردم و با سیب زمینی مهر قبولی درست کردم و زدم روی کارنامه. با این کار سه ماه تابستان کیف کردم و تا توانستم خوش گذراندم و اواخر شهریور هم با دوستانم رفتم نیشابور گردش. خانواده هم نفهمیدند تا روز 31 شهریور که پدرم کارنامه را گرفته بود دستش و رفته بود من را کلاس دوم دبیرستان ثبت نام کند. آنجا بود که لو رفتم.
از نیشابور که برگشتم همین که خواستم پایم را بگذارم توی خانه متوجه سنگینی فضای خانه شدم. نرفته برگشتم. سوار دوچرخه فضایی و تک ترمزم شدم و از شدت ترس تصمیم گرفتم از خانه فرار کنم. خلاصه با دوچرخه محبوبم کلی توی شهر چرخیدم تا شب شد و رفتم ترمینال. اما ماشینی نبود که مرا فراری بدهد. آن شب هوای مشهد هم کمی سرد بود و من فقط یک تی شرت آستین کوتاه تنم بود. قصد داشتم بروم کرمانشاه و از آنجا هم بروم یک جای دیگری کار کنم. دوچرخه ام را خیلی دوست داشت. توی ترمینال بالاخره بعد از کلی بغض و آه از دوچرخه دل کندم و گذاشتمش وسط ترمینال که یک نفر بعد از من بیاید و آن را بدزدد و ببرد برای خودش، به خیال خودم دیگر رفتنی بودم.
پول داشتید؟
700-800 تومانی داشتم. خلاصه شب را رفتم مسجد ترمینال خوابیدم که صبح راهی شوم. صبح که شد از تلفن عمومی زنگ زدم به دوستم «غلامحسین رئیسی» که توی بلوک ما می نشستند. یعنی بلوک 16 اتاق 17. گفتم: «من دارم از اینجا می روم» خواستم کمی پول به من قرض بدهد. گفت: «حتما! بیا اینجا کمی بهت پول بدهم بعد برو. مبادا دست خالی بروی.» خلاصه من ساده را کشاند خانه شان. رفتم سراغ دوچرخه و در کمال ناباوری و تعجب دیدم دوچرخه را کسی ندزدیده و جدی جدی شده بود وبال گردنم.
خلاصه رفتم خانه غلامحسین و تا رسیدم برادرم فرهاد و پدرم هم رسیدند و گیرم انداختند. فهمیدم همه اش نقشه بوده و آنها با هم دست به یکی کرده بودند که مرا بگیرند. خلاصه من را بردند خانه و هیچکس هم حرفی نزد. کتک هم نخوردم. همه اش تخیلات خودم بود. برادر دیگرم مهرداد روی کشتی کار می کرد و آن زمان خارج از ایران بود. همگی نصیحتم کردند و ما هم نشستیم دوباره سر همان کلاس اول دبیرستان و باز هم مردود خرداد شدم! نیم رفتم مدرسه. پدر و مادرم پیگیری می کردند که ببینند مدرسه می روم یا نه، ولی من بار در می رفتم. خلاصه بار دوم که مردود شدم کلاس درس را ول کردم.
خانواده هم حریف نشدند...
نمی دانستند با من چه کنند. توی دنیای دیگری بودم برای خودم. نه شر بودم نه منزوی. فقط یک جای دیگری سیر می کردم و از طرفی خانواده دوست داشتند که من هم درس بخوانم و مثلا مهندس بشوم و... درکم نمی کردند. حق هم داشتند. کلا آدم خوشحالی نبودم. خانواده ام هم واقعا نمی دانستند باید با من چه کنند. خودم هم نمی دانستم. سوال زیاد داشتم و کسی نبود جواب آنها را بدهد. مثلا می گفتم چرا این جا به دنیا آمدم، چرا باید تحقیر بشوم و... از هر لحاظ که بگویید تحقیر شدم...
تحقیر؟ چرا تحقیر؟
بله. آن روزگار اینطور بود که خانواده وسیله یا پوشاکی را که نمی خواستند یا نمی پوشیدند، می دادند به خانواده های دیگر. چرا باید لباس کس دیگری را می پوشیدم؟ همیشه می ترسیدم که مبادا یک لحظه همکلاسی ام رو کند به من و بگوید: «لباس تنت مال من است.» همین چیزهای به ظاهر کوچک آدم را پریشان می کرد. از کوچک شروع می شد تا چیزهای بزرگ و بزرگتر. من هیچ وقت این حرف ها را نزده ام و حالا هم ابایی ندارم از گفتنشان.
جنگ زدگی است دیگر... ریشه آدم را یک طور دیگری می سازد.
می گویند وقتی به دنیا می آید تا دوسالگی همه سویه های شخصیتی اش شکل می گیرد. رفتار و شیوه و شخصیت آدمها از بدو تولدشان شکل می گیرد. مثلا «زانکو» پسرم بادبادک را می گیرد جلوی صورت من و بی هوا آن را می ترکاند و قاه قاه هم می خندد، اما من وحشت می کنم و دو متر می پرم هوا. چون از همان نوزادی هر صدای بلندی برای من معنی اش صدای بمباران بود. از بس که صدای تیر و ترکش و بمب و خمپاره توی مغزم نشسته بود. مادرم می گوید صدای هواپیما که می آمد تو جیغ می زدی. بگذریم. برگردم به چیزی که درباره فقر می گفتم و این را اضافه کنم که خود فقر شاید آنقدرها آدم را اذیت نکند، اما نگاهی که از بیرون به به عنوان یک فقیر به تو می شود همیشه از هر جمعی فرار کنی. جایی که ما زندگی می کردیم هم وضع همینطور بود.
شاید آنها هم نمی دانستند و تجربه نداشتند که با یک آدم جنگ زده چطور باید رفتار کنند. یکسری از دوستان ما که تهران جنگ زده بودند سید خندان زندگی می کردند. آنجا هم ساختمانی بود مخصوص جنگ زده ها. شرایط آنها آنطور که می گفتند کمی بهتر بود. یکسری چیزهای دیگر هم بود که بدجوری اذیتمان می کرد. مثلا ما نمی توانستیم برویم «لباس نو» بخریم یا اگر می خریدیم یک لباس خیلی معمولی می خریدیم.
گفتید پدرتان کارمند شرکت نفت بود؟
بله. وقتی مهاجرت کردیم هم که دیگر سر کار نمی رفت. خودتان می دانید مهاجران چه وضع داشتند آن زمان. شهر جدید، آدمهای جدید... گفتم که واقعا این شرایط اینقدر تلخ و ناگهانی بود که خیلی از مردها دق می کردند و می مردند. خرمشهر جزو شهرهای خوب ایران بود. قبل از جنگ همه از آمریکا و اروپا برای تفریح می آمدند خرمشهر. حالا این وضعی که برایش پیش آمده بود واقعا مرگ آور بود. خرمشهر تلی شده بود از خاکستر. شده بود میدان جنگ تن به تن. چیزی نداشت دیگر. خاک بود. هنوز هم متاسفانه خیلی وضع مساعدی ندارد.
در مشهد دوست صمیمی هم داشتید؟
تنها خوبی جنگ زدگی و شرایط شهرک شهید بهشتی که ما آنجا زندگی می کردیم این بود که همه هم سطح بودند. کسی خیلی بالاتر یا پایین تر نبود. مثل دوره آموزشی سربازی که هیچ کس درجه ای ندارد و همه مثل هم هستند. همه یک غذا می خورند و با هم خوب و مهربان هستند. به همین خاطر است که می گویند آموزشی بهترین دوره سربازی است. ما هم آن زمان با هم خوب بودیم چون جز همان جمعی که بود کسی دیگری را نداشتیم و همه از یک شرایط آمده بودیم و در یک شرایط زندگی می کردیم.
جالب است برای آنهایی که شاید آشنایی زیادی با آن شرایط ندارند بگویم که مثلا در هیچ خانه ای بسته نبود. همسایه ها می آمدند و می رفتند و کسی برای وارد شدن به خانه کس دیگر در نمی زد. اینقدر با هم خانه یکی بودند. چیزی نبود که از هم مخفی کنند. غذایمان را با هم می خوردیم و همیشه با هم بودیم و همینطور در کنار هم رشد کردیم. جنگ زده ها حداقل به هم آسیبی نمی رساندند.
از دوستانتان بگویید.
مثلا همسایه بغل دستی ما «سیدعلی موسوی» بود که بعدها فوتبالیست مشهوری شد. علی بچه خرمشهر بود. بیست سال من و علی با هم همسایه بودیم و با هم فوتبال بازی می کردیم و توی یک مدرسه درس خواندیم. تنها دلخوشی ما همین ها بود دیگر. فوتبال بازی می کردیم. از دوستان دیگری که آن جا داشتم. «علی مونس فر» بود که از دزفول آمده بودند. «غلامحسین رئیسی» بچه آبادان بود. «رسولی ها»ها هم خرمشهری بودند.
آنجا می گفتی کرد هستم یا خوزستانی؟
آنجا همه ما خوزستانی به حساب می آمدیم. فرقی هم نمی کرد که اهل کجا هستم. مهم این بود که همه جنگ زده بودیم. اما اکثرا ساکنین این شهرک خرمشهری و آبادانی بودند. حتی از جنگ زده های کردستان عراق هم داشتیم. مثلا «حسین تمیمی» از بچه های جنگ زده کرد عراق بود. صدام بیرونشان کرده بود و آنها هم خودشان را رسانده بودند آنجا. آدمهای با حالی بودند همه. تمام دلخوشی ما این بود که بعدازظهرها دور هم جمع شویم، بازی کنیم، بگوییم و با هم بخندیم. این طور می گذشت روز و روزگار ما در آن شهرک و من با این چیزها بزرگ شدم.
درس به کجا رسید؟
کلا تعطیلش کردم. واقعا نمی توانستم. می رفتم هندسه یا جبر بخوانم که چی بشود؟ سه رشته هم که بیشتر وجود نداشت. علوم انسانی بود و ریاضی و تجربی. راه دیگری هم وجود نداشت. بعد از یک مدت دیدم هیچ کاری نمی توانم بکنم و همین خیلی پریشانم کرده بود.
کار هم می کردید؟
بله. تابستان ها کار می کردم. یادم می آید پاساژی بود به اسم پاساژ قائم در میدان 17 شهریور. توی این پاساژ کار می کردم.
چه کاری؟
ادویه هفت رنگ های مخصوص و سوغات مشهد را می ریختم توی شیشه و این ها را خط به خط روی هم می گذاشتم که می شد هفت رنگ ادویه مختلف. دقیقا یادم هست که هفته ای پنجاه تومان حقوق می گرفتم. پنجاه تا تک تومانی. سر ماه می شد دویست یا نهایتا سیصد تومان. درس را هم که رها کردم رفتم توی یک کلاه دوزی مشغول به کار شدم. بگذار موضوعی را به شما بگویم که حتی خانواده ام از آن خبر ندارند.
من آن روزگار سیگار هم می فروختم. می رفتم محله هایی مثل وکیل آباد و پارک ملت و... که آشنایی، کسی من را نبیند و سیگار می فروختم. البته بعضی ها هم مرا می دیدند و رویشان را می کردند آن طرف که مثلا من را ندیده اند. اما خوشبختانه هیچ وقت خانواده ام از این موضوع خبردار نشدند که پسرشان در یک مقطعی سیگار فروشی هم کرده. خلاصه این کارها را هم انجام دادم.
ادامه دارد...
تاریخ انتشار: ۱۸ تير ۱۳۹۴ - ۱۱:۱۵
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: برترین ها]
[مشاهده در: www.bartarinha.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 114]
صفحات پیشنهادی
محسن چاوشی بالاخره به حرف آمد (1)
محسن چاوشی بالاخره به حرف آمد 1 محسن چاوشی کرد است اما در خرمشهر به دنیا آمده جنگ زده ی مشهد است و از بیست سالگی ساکن تهران شده داستان همین قدر طولانی است آنقدر طولانی که خودش می گوید خسته ام واقعا خسته ام ماهنامه تجربه - محسن بوالحسنی محسن چاوشی کرد است اما در خرمشهرمحسن چاوشی بالاخره به حرف آمد +تصاویر
گفتگو با خواننده صدا مخملی محسن چاوشی بالاخره به حرف آمد تصاویر به گزارش سرویس کشکول جام نیوز محسن چاوشی کرد است اما در خرمشهر به دنیا آمده جنگ زده ی مشهد است و از بیست سالگی ساکن تهران شده داستان همین قدر طولانی است آنقدر طولانی که خودش می گوید «خسته ام واقعا خستهگفتوگو با سه هنرمند ایرانی در کانادا/حرفهای آیدین آغداشلو، آهو خردمند و محسن درخشان در یک نمایشگاه
گفتوگو با سه هنرمند ایرانی در کانادا حرفهای آیدین آغداشلو آهو خردمند و محسن درخشان در یک نمایشگاه فرهنگ > تجسمی - برگزاری نمایشگاه آهو خردمند بازیگر سینما و تئاتر در تورتنوی کانادا خبری بود که خیلیها را تعجبزده کرد عارف محمدی آهو خردمند در کنار محسن درمحسن چاوشی: خداحافظ، دنیای مجازی!
محسن چاوشی خداحافظ دنیای مجازی روز نو محسن چاوشی در روزهای گذشته با حذف کامل صفحه شخصی اش در اینستاگرام و فیس بوک دیگر هیچ صفحه شخصی و خصوصی ای در فضای مجازی ندارد و حتی صفحات هواداری این خواننده نیز از این پس از سوی ادمین های این صفحات مدیریت خواهند شد برخی اتفاقات رسانه ادانلود آهنگ جدید محسن چاوشی به نام بی قرار
آهنگ جدید محسن چاوشی به نام بی قرار را با کیفیت عالی همراه متن ترانه با مراجعه به سایت دانلود 0098 دانلود کنید مشخصات بازدید امتیاز از 5 لینک های دانلود دانلود اهنگ با کیفیت 128 – حجم 2 79 مگابایت دانلود اهنگ با کیفیت 320 – حجم 6 86 مگاوقتی رضا عطاران، محسن چاوشی میخواند/ فیلم
وقتی رضا عطاران محسن چاوشی میخواند فیلم فیلم گینس به کارگردانی محسن تنابنده و بازی رضا عطاران و محسن تنابنده در حال اکران است آفتاب تاریخ انتشار ۰۸ تير ۱۳۹۴ - ۱۵ ۵۶حرفهای صریح محسن تنابنده درباره پایتخت، صداوسیما و منتقدان/برخی زیر باد کولر آروغ روشنفکری میزنند
حرفهای صریح محسن تنابنده درباره پایتخت صداوسیما و منتقدان برخی زیر باد کولر آروغ روشنفکری میزنند فرهنگ > تلویزیون - محسن تنابنده میگوید افرادی که بیخبر از شرایط سخت کار در رسانهی ملی هستند زیر باد کولر مینشینند سیگار میکشند و آروغ روشنفکری میزنند به گزارشوقتی رضا عطاران، محسن چاوشی میخواند
وقتی رضا عطاران محسن چاوشی میخواند فرهنگ > سینما - فیلم گینس به کارگردانی محسن تنابنده و بازی رضا عطاران و محسن تنابنده در حال اکران است لطفا منتظر بمانید 58243 دانلود کلید واژه ها اکران سینما - رضا عطاران - سینمای ایران - لینک رامحسن چاوشی غیب شد
اتفاقات و برخی انتقادات از خواننده آلبوم پاروی بی قایق باعث شد این هنرمند با حذف تمام صفحات شخصی اش در فضای مجازی بار دیگر از نظرها دور شود محسن چاوشیمحسن چاوشی در روزهای گذشته با حذف کامل صفحه شخصی اش در اینستاگرام و فیس بوک دیگر هیچ صفحه شخصی و خصوصی ای در فضای مجازی نداردمحسن چاوشی در فضای مجازی غیب شد
محسن چاوشی در فضای مجازی غیب شد اتفاقات و برخی انتقادات از خواننده آلبوم پاروی بی قایق باعث شد این هنرمند با حذف تمام صفحات شخصی اش در فضای مجازی بار دیگر از نظرها دور شود به گزارش نامه نیوز محسن چاوشی در روزهای گذشته با حذف کامل صفحه شخصی اش در اینستاگرام و فیس بوک دیگر هیاقتدار دستگاه قضایی یعنی ایستادگی بر سر حرف حق/در مقابل تهدید، تطمیع، رودربایستی و فشارِ جو عمومی بایستید/ لزو
رهبر معظم انقلاب در دیدار مسئولان عالی قضایی اقتدار دستگاه قضایی یعنی ایستادگی بر سر حرف حق در مقابل تهدید تطمیع رودربایستی و فشارِ جو عمومی بایستید لزوم برنامهمحوری تنقیح قوانین و کادرسازی در قوه قضائیه رهبر معظم انقلاب در دیدار مسئولان عالی قضایی تصریح کردند باید در براباقتدار دستگاه قضایی یعنی ایستادگی بر سر حرف حق
اقتدار دستگاه قضایی یعنی ایستادگی بر سر حرف حق رهبر معظم انقلاب اسلامی در دیدار رئیس و مسئولان قوه قضائیه ایستادگی مقابل تهدید تطمیع رودربایستی و فشار جو عمومی همچنین استقلال و تاثیرناپذیری دستگاه قضا را بسیار مهم دانستند و فرمودند اقتدار دستگاه قضایی یعنی ایستادگی بر سر حرفرهبرانقلاب:در مقابل تهدید، تطمیع، رودربایستی و فشارِ جو عمومی بایستید/ استقلال و تأثیرناپذیری دستگاه قضا بسیار
رهبرانقلاب در مقابل تهدید تطمیع رودربایستی و فشارِ جو عمومی بایستید استقلال و تأثیرناپذیری دستگاه قضا بسیار مهم است اقتدار دستگاه قضایی یعنی ایستادگی بر سر حرف حق حضرت آیت الله خامنه ای رهبر معظم انقلاب اسلامی عصر امروز یکشنبه در دیدار رئیس و مسئولان قوه قضاییه با تجلیل ازرهبرانقلاب: اقتدار قوه قضاییه قاطعیت و ایستادگی بر سر حرف حق است / باید در برابر تهدید، تطمیع و فشارِ جو عمومی
رهبرانقلاب اقتدار قوه قضاییه قاطعیت و ایستادگی بر سر حرف حق است باید در برابر تهدید تطمیع و فشارِ جو عمومی ایستاد حضرت آیت الله خامنه ای رهبر معظم انقلاب اسلامی عصر امروز یکشنبه در دیدار رئیس و مسئولان قوه قضاییه با تجلیل از شهید مظلوم آیت الله بهشتی و شهید قدوسی دو شهید ونوههای محسن رضایی با لباس رزم +عکس | خبرگزاری ایلنا
نوههای محسن رضایی با لباس رزم عکس تصویر اخیر از نوه های محسن رضایی در شبکه های مجازی آنها را در لباس رزم نشان می دهد به گزارش ایلنا به نقل از انتخاب اخیرا در شبکه های مجازی تصویری از نوههای محسن رضایی در لباس رزم منتشر شده است  آييننامه صلاحيت حرفهاي مديران بيمه ابلاغ شد
آييننامه صلاحيت حرفهاي مديران بيمه ابلاغ شد شوراي عالي بيمه به منظـور گسترش نظارت بر شركتهاي بيمه آييننامه نحوه احراز صلاحيت حرفهاي كاركنان كليدي و عملياتي مؤسسات بيمه راقتدار دستگاهقضا یعنیایستادن بر سرحرفحق |اخبار ایران و جهان
اقتدار دستگاهقضا یعنیایستادن بر سرحرفحق رهبرانقلاب اقتدار را از عوامل استقلال دستگاه قضایی برشمردند و بیان داشتند اقتدار طلبی قوه قضاییه قدرت طلبی متعارف سیاسی و جناحی نیست بلکه به معنای قاطعیت و ایستادگی بر سر حرف حق است کد خبر ۵۱۲۷۶۱ تاریخ انتشار ۰۷ تير ۱۳۹۴ - ۲۲ ۳۲ --
گوناگون
پربازدیدترینها