تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 7 دی 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):از چند رنگى و اختلاف در دين خدا بپرهيزيد، زيرا يكپارچگى در آنچه حق است ولى شما ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

قیمت و خرید تخت برقی پزشکی

کلینیک زخم تهران

خرید بیت کوین

خرید شب یلدا

پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان

کاشت ابرو طبیعی

پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا

پارتیشن شیشه ای

اقامت یونان

خرید غذای گربه

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

مشاوره تخصصی تولید محتوا

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1845282275




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

جانباز دفاع مقدس شهيد دفاع از حرم شد


واضح آرشیو وب فارسی:جوان آنلاین: جانباز دفاع مقدس شهيد دفاع از حرم شد
اين بار حكايت يكي ديگر از شهداي مدافع حرم را در پيش داريم كه از دلاورمردان خطه آذربايجان شرقي است.
نویسنده : صغري خيل فرهنگ 


شهيد حاج‌عباس عبدالهي، رزمنده جنگ تحميلي و همرزم شهيد مهدي باكري بود كه در دفاع مقدس به مقام جانبازي نائل آمد و در دفاع از حرم اهل بيت(ع) به شهادت رسيد. حاج‌عباس از همان سربازان درون گهواره حضرت امام بود كه سال 1348 به دنيا آمد و در 13 سالگي به جبهه‌هاي جنگ تحميلي شتافت. او كه پس از اتمام جنگ همچنان روحيه جهادگرانه خود را حفظ كرده بود، با شروع گستاخي‌ سلفي‌ها، اهانت و جسارت به حرمين را تاب نياورد و داوطلبانه راهي شد تا زمزمه كلنا عباسك يا زينب سر دهد و به آنچه در قنوت‌هاي نيمه‌شب از خدا مي‌طلبيد دست يابد. 23بهمن ماه 1393 حاج‌عباس عبدالهي به آرزويش رسيد و در جوار حرم حضرت زينب(س) به شهادت رسيد، اما پيكرش به دست دشمن افتاد و همچون فرمانده‌اش مهدي باكري هرگز باز‌نگشت. آنچه در پي مي‌آيد ماحصل گفت‌و‌گوي «جوان» با امير و اسرا عبدالهي فرزندان شهيد و تعدادي از دوستانش است كه تقديم حضورتان مي‌شود.   امير از جوانان نسل سوم انقلاب است كه وقتي پاي صحبت‌هايش نشستيم، نه از پدر كه از بهترين رفيق و دوست صميمي‌اش برايمان سخن گفت. امير 22 ساله تنها خبر شهادت پدر را در سوريه شنيده و اطلاعي از پيكر عزيزش ندارد. او در معرفي پدرش مي‌گويد: «حاج‌عباس متولد 1348بود. 13سال بيشتر نداشت كه راهي جبهه‌هاي نبرد شد. پدر تقريباً 36 ماه در جبهه‌هاي حق عليه باطل بود. طي اين مدت مجروحيت هم يافت و آنطور كه براي ‌ما تعريف مي‌كرد، ماجراهاي بسياري را پشت سرگذاشت.» در ادامه گفت‌و‌گويمان، كريم حرمتي يكي از همرزمان شهيد در دوران دفاع مقدس مي‌گويد: «حاج‌عباس فردي بسيار دوست‌داشتني بود. مؤمن و دلسوز انقلاب. رزمنده‌اي كه جانش را براي ولايت فقيه مي‌داد. آنقدر با رزمنده‌ها و همرزمان با محبت برخورد مي‌كرد كه همه فكر مي‌كرديم تنها دوست صميمي شهيد ما هستيم. با هر كداممان رفاقت خاصي داشت.» اين همرزم شهيد مي‌افزايد: «در دهه اول ماه مبارك رمضان خواب ايشان را ديدم. در منطقه عملياتي جنگ تحميلي بوديم. شب قبل از عمليات بود. با همان حال وهواي هميشگي خودش. بوي اسپند و جنب‌وجوش رزمنده‌ها، زمزمه دعاي توسل و... داشتيم براي عمليات آماده مي‌شديم كه تويوتايي به ما نزديك شد. مي‌خواست مسيري را برود كه نمي‌شناخت. از ما كمك خواست. حاج‌عباس رفت تا همراهي‌اش كند. در حال سوار شدن به خودرو بود كه خطاب به ما با صداي بلند گفت: به خانواده‌ام بگوييد كه زياد غصه نخورند. چند روزي گذشت و من دلتنگ يار و همرزمم بودم كه دوباره خوابش را ديدم. در مسجدي نشسته بوديم خانواده حاج‌عباس هم بودند. حاج‌عباس رو به من كرد و گفت: ميان وسايلم مقداري پول باقي مانده است. از آن پول زيارت عاشورايي برگزار كنيد. من به ديدار خانواده‌اش رفتم و موضوع را با آنها درميان گذاشتم، طبق گفته شهيد ميان ساكش مقداري پول پيدا كرديم. قرار شد خانواده طبق فرموده شهيد با آن پول زيارت عاشورايي برگزار كنند.» در ادامه باز اين فرزند شهيد است كه از افتخارات پدر مي‌گويد: «حاج‌عباس 16نوع مربيگري در زمينه‌هاي رزمي و ورزشي داشت. از غواصي گرفته تا غريق نجات، پاراگلايدر، جودو و... در نهايت در لشكر 31 عاشورا مسئول تربيت‌بدني شده بود. با وجود همه اين افتخارات، حاج‌عباس مرد خانواده‌اي چهار نفره با همه دلسوزي‌ها و مهرباني‌هايش نيز بود، همسر و سه فرزند حاج‌عباس، اين روزها دلتنگ پدر هستند. آري! پدر آنچه در دوران دفاع مقدس آموخته بود در زندگي جهادگونه خود عملي كرده بود. امير عبدالهي از اولين زمزمه‌هاي رفتن پدر به جمع مدافعان حرم نيز مي‌گويد: ماه مبارك رمضان سال 93 بود. آن روزها كه دشمنان آل‌الله قصد تجاوز بر حريم اهل‌بيت به سرشان زده بود و تهديد به جسارت به حرم بي‌بي مي‌كردند، پدرم ديگر تاب ماندن نداشت و راهي شد. به عنوان نيروي داوطلب رفت تا در مصاف با كفر بايستد تا از ميان سال‌ها روضه خواندن بر سفره حضرت زينب (س) كه ارادتي ويژه به ايشان داشت، اجرش را بگيرد و عباس‌گونه دلاوري كند. رفت تا بگويد كلنا عباسك يا زينب... پدر پيش از رفتن از رسالت و مسئوليتي كه بر دوش داشت برايمان گفت. از جبهه مقاومت اسلامي، از اهتزاز پرچم اسلام، از مظلوميت و خدمت به مسلمانان. ما هم كه سر سفره با كرامت اهل بيت بزرگ شده بوديم همه حرف‌هايش را مي‌فهميديم. ماه مبارك رمضان ابتدا راهي عراق شد تا به تكليفش عمل كند. يك ماه محافظت از حرم امام حسين(ع) را برعهده داشت. پدر سعادت داشت همه 14 معصوم(ع) را زيارت كند. فقط به سوريه نرفته بود. بعد از يك ماه كه برگشت، براي تحقق آرمان‌هاي جبهه مقاومت اسلامي به عنوان نيروي داوطلب خودش را به سوريه رساند.» در اثناي صحبت‌هاي امير عبدالهي فرزند شهيد، صميميت، رفاقت، دوستي و پيوند برادري را مي‌توان از ميان خاطرات تلخ و شيرين روزهاي در كنار پدر بودن، حس كرد. روزهايي كه در كنار بابا بزرگ شد، رشد يافت و صميمي‌‌ترين رفيقش حاج‌عباس عبدالهي شد. امير ادامه مي‌دهد: «من و پدر دو تا انگشتر شبيه هم داشتيم، قبل از رفتن به سوريه انگشترهايمان را با هم عوض كرديم. در آخرين ديدارمان من و بابا نيم ساعتي با هم خلوت كرديم و به قولي صحبت‌هاي مردانه‌اي با هم داشتيم. پدر از من خواست حرف‌هايش تا زمان شهادت بين‌مان بماند. بعد از پدر‌بزرگم هم خداحافظي و طلب حلاليت كرد، گويي مي‌دانست، آخرين لحظات بودنش را در كنار ما مي‌گذراند. پدرم اصلاً اهل غيبت‌كردن از كسي نبود. اگر در جمعي هم حضور داشت و اين اتفاق مي‌افتاد خيلي سريع بحث را عوض مي‌كرد.» به تلخ‌ترين لحظه همكلامي‌مان كه مي‌رسيم، ‌بغض به رفيق 22 ساله حاج‌عباس امان نمي‌دهد و بي‌درنگ خاطرات ريز و درشت و بازي‌هاي كودكانه و همراهي‌هايش با پدر را مرور مي‌كند. امير عبدالهي تنها فرزند پسر حاج‌عباس در خصوص چگونگي شنيدن خبر شهادت پدرش مي‌گويد: «خبر شهادت حاج‌عباس را در يكي از رسانه‌ها خواندم. اما توجهي نكردم. فكر كردم اشتباه شده است. اصلش شايد نمي‌خواستم باور كنم كه بابا رفته. بعد دوستان بابا به بهانه‌هاي مختلف تماس مي‌گرفتند. روز بعد همه‌مان در خانه مادر‌بزرگ جمع شده بوديم كه يكي از دوستان پدر، با دايي‌ام تماس گرفت و گفت كه حاج‌عباس شهيد شده. در نهايت همه ايثار و دلدادگي پدر به اهل‌بيت(ع) و خصوصاً حضرت زينب(س) نتيجه داد و او به آرزوي شهادتش رسيد. ذكر قنوت نيمه‌هاي شب پدرم اللهم ارزقنا توفيق شهادت بود.» فرزند شهيد تصريح مي‌كند: «شهيد حاج‌عباس عبدالهي روز پنج‌شنبه ٢٣ بهمن ٩٣ در درگيري با تروريست‌ها و تكفيري‌ها در منطقه «كفر نساج» واقع در شمال غرب درعا از استان‌هاي جنوبي سوريه آسماني شد. برخي براي شهادت بابا به من و خانواده‌ام تسليت مي‌گفتند اما من دوست نداشتم، زيرا شهادت انسان را به امام‌زمان(عج) نزديك‌تر مي‌كند و اين جاي بسي تبريك و شعف دارد.» بعد از شهادت حاج‌عباس، تصاويري از او در فضاي مجازي منتشر مي‌شود كه نشان مي‌دهد پيكر او به دست گروه‌هاي تروريستي افتاده است. فرزند شهيد در اين رابطه مي‌گويد: «براي انجام يك كار دانشگاهي به دانشگاه رفتم كه در آنجا يكي از دوستانم فيلمي را كه تروريست‌ها از پيكر پدرم منتشر كرده بودند به من نشان داد. بابا را روي زمين انداخته بودند و چند نفر از داعشي‌ها بالاي سرش صحبت مي‌كردند. وقتي حرف‌هايشان را ترجمه كرديم متوجه شديم كه مي‌گويند: اين يك سردار ايراني است كه مي‌خواست ما را بكشد كه ما او را كشتيم. براي همين طبق قوانين اسلامي با او برخورد مي‌كنيم. با ديدن آن فيلم ديگر شهادت پدرم براي ما محرز شده بود.» از امير مي‌پرسيم كه از نحوه شهادت پدر چه مي‌داند و او در پاسخ مي‌گويد: «پدر و دوستش شهيد سلطانمرادي هشت ساعت براي بررسي و كسب اطلاعات به منطقه درگيري با داعشي‌ها مي‌روند و به جمع‌آوري اطلاعات مي‌پردازند. در نهايت به مقرشان باز مي‌گردند و پدر با همان سر و وضع خاكي و خستگي مفرط، گزارش كاملي از منطقه به مسئولان مي‌دهد. مسئولش گفته بود من يك همچين نيرويي را براي اين منطقه مي‌خواستم. بعد از كمي استراحت نيروها وارد عمليات مي‌شوند. قبل از اعزام، پدر آخرين عكس يادگاري‌اش را با دوستان مي‌اندازد. عكسي سه نفري كه به يادگار مانده است. در آن عمليات پدر و شهيد سلطانمرادي به شهادت مي‌رسند و دوست ديگرش مجروح مي‌شود. بابا بعد از مجروحيت دوستش او را به عقب مي‌آورد و دوباره به جلو مي‌رود. اما به كمين برمي‌خورد و در بيسيم اعلام مي‌كند كه من نمي‌توانم تكان بخورم. اگر حركت كنم مرا مي‌زنند. اما آن اشقيا پدر را به شهادت مي‌رسانند و شهيد سلطانمرادي، گزارش شهادت پدر را با بيسيم اينگونه اعلام مي‌كند: «يا ابوالفضل، حاج‌عباس را زدند» و اينگونه پيكر پدر به دست تروريست‌ها مي‌افتد.» اينجا اوج ايمان فرزند شهيد چنان به ما آرامش مي‌دهد كه از خاطر مي‌بريم كه اشقيا چه شكنجه‌هايي بر پيكر چاك‌چاك حاج عباس وارد كرده بودند. امير عبدالهي در ادامه بيان مي‌كند:«من براي پدر گريه كردم اما وقتي يادم مي‌افتاد چه مصيبتي بر حضرت زينب(س) در كرب‌‌و‌بلا وارد شد، از خودم خجالت مي‌كشم، زيرا مصيبت ما در نزد آنچه بر آنها روا شد، هيچ بود. پدر براي دفاع از حرم پيام‌بر عاشورا سختي‌ها را به جان خريد و در نهايت با آمين خانم حضرت زينب(س) هم به آرزويش رسيد. من و خانواده‌ام از اينكه بابا به آرزويش رسيده خوشحاليم.» سال 1384 بود كه پدر، تومور مغزي گرفت. پزشكان احتمال زنده ماندن پدر را 10 درصد عنوان كرده بودند. پدر خيلي ناراحت بود نه اينكه از مرگ هراسي داشته باشد نه! بلكه مي‌گفت مي‌خواهم با شهادت از دنيا بروم. اما پدر با بيماري‌اش مبارزه كرد و شفا گرفت. خدا او را نگهداشت براي شهادت. سابقه دوستي من با شهيد به دوران دفاع مقدس لشكر 31 عاشورا باز‌مي‌گردد. خيلي با هم رفيق بوديم. به حق بايد بگويم كه دوران بلوغ حاج‌عباس در ميان توپ، تانك و گلوله‌هاي ميدان نبرد گذشت. با اينكه سن و سال كمي داشت، اما فوق‌العاده نوجوان شجاعي بود. نشان اين شجاعت‌هايش هم در تلاش و مجاهدت‌هاي ايشان ديده مي‌شد. ايشان جانباز جنگ تحميلي هم بودند. تك‌تيرانداز ماهري بود. انسان پر‌تحرك و با‌جسارتي كه در همه عرصه‌ها حضور فعال داشت. وقتي بيماري تومور مغزي به سراغش آمد، نه‌تنها روحيه‌اش را از دست نداد، بلكه محكم ايستاد و با بيماري‌اش مبارزه كرد. به من گفت: مي‌ترسم با مرگ طبيعي از دنيا بروم. معالجه‌ها هم نتوانست خللي در روحيه شهادت‌طلبانه‌اش ايجاد كند. عباس بازنشسته شده بود اما به عنوان يك نيروي داوطلب راهي شد. او خودش را محدود به انقلاب اسلامي ايران نكرده بود و اعتقاد داشت، اسلام فراتر از مرز‌هاست كه زمان و مكان ندارد. او خود را متعهد مي‌دانست كه در راه آرمان‌ها و تعهدات امام بزرگوار و شهداي اسلام تا آخرين قطره خونش ايستادگي نمايد. حضور امثال عبدالهي‌ها در منطقه تأثير خودش را داشت. حضور عباس يك روحيه مضاعفي براي رزمندگان بود. مبارزان سوريه او را يك بمب انرژي مي‌دانستند. توان عباس در ارائه تجربيات دوران دفاع مقدس در روزهاي دفاع از حرمين شريفين فوق‌العاده بود. عباس با رخت زيباي شهادت از اين دنيا به سوي ساير رفقاي شهيدش پر كشيد. من فكر مي‌كنم بزرگ‌ترين افتخار براي عباس اين بود كه خداوند مزد جهاد در راه اسلام عباس را داد. آن هم به دست شقي‌ترين انسان‌هاي روي زمين. شهادت عباس زيبا‌تر هم شد، چراكه خداوند روزي ما نكرد تا پيكر مطهر شهيد را زيارت كنيم. او چون فرمانده‌اش گمنام ماند. بايد به روحيه فوق‌العاده همسر گرانقدر و خانواده ايشان درباره بازگشت پيكر شهيد اشاره كنم كه گفتند ما چيزي كه در راه خدا داديم پس نمي‌گيرم. اگر قرار است پيكر پدر ما به قيمت آزادي تروريستي باشد، ما راضي نيستيم. عباس الگوي ارزشمندي است براي كساني كه مي‌خواهند در اين مسير حركت كنند. در يك كلمه يك رزمنده واقعي بود. دنياي استكبار و ايادي آنها و گروه‌هاي تكفيري، تنها به نيت فتح يك كشور يا شهر نيامده‌اند، آنها بنا دارند ريشه اسلام انقلابي، ريشه تفكر ناب محمدي، و اهل بيت را بزنند. حاج‌عباس عبدالهي اهل شهر مرند در آذربايجان شرقي بود. من چندين سال است كه با شهيد بزرگوار آشنا هستم. اولين آشنايي ما هم در گردان تكاور لشكر 31 عاشورا بوده است. ايشان از فرماندهان فعال و كم‌نظير اين گردان بودند. روحيه صميمي و روابط عمومي قوي ايشان باعث مي‌شد هر ناشناسي با يك ساعت مصاحبت به دوست صميمي‌اش تبديل شود. ايشان مصداق بارز اشداء علي الكفار و رحماء بينهم بودند، مهربان و صميمي، بي‌ريا و مخلص، تلاشگر و خستگي‌ناپذير، مؤمن و با تقوا، شجاع و نترس، غم و غصه در دل ولي چهره‌اي بشاش و خنده‌اي دائمي، وفادار و ولايي و خلاصه همه خصوصيات بارز و فضيله در ايشان جمع بود، عباس را همه دوست داشتند و حقيقتاً همه در شهادتش گريستند. همه مردان خداجو اينگونه هستند، آنهايي كه با خدا معامله مي‌كنند و كارهايشان رنگ خدايي دارد، به غير خدا، به چيز ديگري فكر نمي‌كنند، ارزش و منزلت را در خدا مي‌بينند نه در عناوين و مقامات اعتباري دنيوي، فلذا به جرئت مي‌توان گفت كه عباس مخلص‌ترين سرباز خدا بود و گمنام جنگيد و گمنام هم شهيد شد. عباس با وجودي كه بازنشسته شده بود لكن احساس مسئوليت مي‌كرد. حضور در كاروان‌هاي راهيان‌ نور و انجام كار زميني، آموزش دادن بچه‌هاي بسيجي، مداحي و نوحه‌خواني براي اهل‌بيت، سركشي به جانبازان و خانواده شهدا انس و الفت با مستمندان و دستگيري از آنان و ديگر كارهاي خير از فعاليت‌هاي روزمره عباس بود. هميشه آرزوي شهادت در سرداشت از همه مي‌خواست برايش دعا كنيم به آرزويش برسد. او با تأسي به مولايش لبيك گفت و جان خويش را فداي ولايت و ارزش‌هاي انقلاب اسلامي نمود و هرگز در اين راه خسته نشد. عباس طعم جهاد، طعم جانبازي، طعم اسارت و طعم بي‌نام و نشان بودن را مانند مادرش فاطمه زهرا (س) كشيد.  

منبع : روزنامه جوان



تاریخ انتشار: ۱۵ تير ۱۳۹۴ - ۱۲:۰۷





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: جوان آنلاین]
[مشاهده در: www.javanonline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 83]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن