واضح آرشیو وب فارسی:نیک صالحی: چند ماه قبل وقتي با يکي از دوستانم در پارک قدم مي زديم متوجه نگاه هاي عاشقانه جواني شدم که ما را تعقيب مي کرد...
اکنون که پشت حصارهاي بلند يک کوچه بن بست قرار گرفته ام از آينده سياه خود نگرانم و نمي دانم با اين شرايط سرنوشتم به کجا مي رسد با اشتباه بزرگي که مرتکب شده ام ديگر جايي در خانواده ام ندارم چرا که آن ها مرا دختري بي بند و بار و سرکش مي دانند از سوي ديگر خانواده پسر مورد علاقه ام از من به عنوان دختري خياباني و هوسران ياد مي کنندکه لياقت ازدواج با پسرشان را ندارد و از همه مهم تر اين که تازه فهميدم مدت ها با عشقي دروغين زندگي کرده ام تا اين که ...اين ها بخشي از اظهارات دختر 17 ساله اي است که ادعا دارد براي ازدواج با پسر مورد علاقه اش از دام يک ازدواج اجباري گريخته و از منزل پدرش فرار کرده است. اين دختر که به همراه جوان 28 ساله توسط پليس دستگير شده است درباره چگونگي ماجرا به مشاور و مددکار اجتماعي کلانتري الهيه مشهد گفت: چند ماه قبل وقتي با يکي از دوستانم در پارک قدم مي زديم متوجه نگاه هاي عاشقانه جواني شدم که ما را تعقيب مي کرد چند بار به پشت سرم نگاه کردم و با خنده هاي بلند به او فهماندم که من هم به دوستي با او تمايل دارم اين گونه بودکه فرزاد شماره تلفنش را به من داد و رابطه ما با يکديگر آغاز شد.از آن روز به بعد بارها به بهانه ازدواج و صحبت درباره آينده به منزل يکي از بستگان فرزاد رفتيم اما او پس از هر بار سوء استفاده از من چنين وانمود مي کرد که چون کار ثابتي ندارد فعلا خانواده اش با ازدواج من موافق نيستند. دختر نوجوان ادامه داد: پدرم کارگاه توليدي لباس مجلسي دارد و از درآمد خوبي برخوردار است اما اعتياد او به مواد مخدر صنعتي موجب شده است طلبکاران زيادي در اطرافش قرار گيرند و من اين موضوع را براي فرزاد بازگو کرده بودم تا اين که وقتي احساس کردم فرزاد تنها قصد سوءاستفاده از مرا دارد با او تماس گرفتم و گفتم پدرم قصد دارد در قبال بدهکاري هايش مرا به عقد پيرمردي 80 ساله درآورد همچنين به او گفتم پدرم پس از دريافت چک بدهکاري اش، شناسنامه مرا به پيرمرد داد و گفت: «او را به محضر ببر و عقد کن!» اما من پس از طي مسافتي داخل خودرو با پيرمرد درگير شدم و با استفاده از يک فرصت مناسب فرار کردم و ... دختر 17 ساله افزود: فرزاد وقتي سخنان مرا شنيد از من خواست تا دوباره به منزل يکي از بستگان نزديکش بروم من هم با اين اميد که شايد اين بار او دلش به حالم بسوزد و با من ازدواج کند به آن خانه رفتم اما ساعتي بعد برادر فرزاد با پليس تماس گرفته بود و ما دستگير شديم اين جا بود که فهميدم فرزاد هيچ گاه قصد ازدواج با مرا نداشته و موضوع را نيز با خانواده اش در ميان نگذاشته است. حالا هم که پدرم متوجه ماجرا شده مرا دختري سرکش و بدبخت مي داند که ...خراسان
یکشنبه 7 تیر 1394
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: نیک صالحی]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 90]