واضح آرشیو وب فارسی:واحد مرکزي خبر: غريب مدينه پيامبر است - سعيده اسلاميه
كه فكر ميكنم خيالم راحت ميشود.>
اين جملات را روزي در تهران خوانده بودم و آنقدر به دلم نشسته بود كه يادداشتاش كردم و چقدر آن روزهاي مدينه به دردم خورد. سه روز از آمدنم گذشته بود و من هنوز وارد حرم پيامبر نشده بودم. با آنكه امسال براي اولين بار مسجد پيامبر شبانهروزي باز بود اما انگار چيزي مانعم ميشد. شايد زنهاي سراپا مشكيپوشي بودند كه حتي چشمهايشان هم معلوم نبود و مدام به تو امر و نهي ميكردند. اما ديگر عزمم جزم بود كه آن شب به زيارت پيامبر بروم. بعد از نماز عشا كه حدود 8:30 تا 9 شب به پايان ميرسيد بايد تا ساعت 10 شب منتظر ميمانديم. حرم پيامبر امروز سه بار به روي زنان باز بود. 8 تا 10 صبح، 2 تا 4 بعدازظهر و شبها 10 تا 12 شب. در بقيه مواقع زنان فقط ميتوانستند در مسجد پيامبر حضور داشته باشند. اين در حالي است كه درهاي حرم شبانهروز روي مردها باز بود و آنها هر وقت كه ميخواستند، ميتوانستند زيارت كنند. علاوه بر اينها هنگام ورود به داخل مسجد تمام كيفخانمها گشته ميشد و ورود موبايل و دوربين اكيدا ممنوع بود كه البته لازم به گفتن نيست، اين اتفاق براي آقايان هرگز نميافتاد. بعد از نماز، حياط و صحن حرم ناگهان خالي ميشد. زائران كشورهاي ديگر خيلي زود، آنجا را تخليه ميكردند و معمولا ايرانيها بودند كه باقي ميماندند و در گوشه و كنار به صورت دستهجمعي يا دو، سه نفري دعا زمزمه ميكردند. كنار ديوار قبرستان بقيع زيارتنامه ميخواندند. حدود ساعت 9:30 وارد مسجد شدم. مسجدي با ستونهاي عظيم بيشمار و سقف بلند. هرچه گنبد حرم پيامبر از بيرون كوچك به نظر ميرسد اما مسجد باعظمت است. ستونها به فاصله كم از يكديگر قرار دارند و فرشهاي قرمز و سنگهاي سفيد، زمين را ميپوشانند. از باب علي (ع) بايد وارد مسجد ميشديم. زنان پوشيهزده تمام كيفها را ميگشتند و ميپرسيدند دوربين داريد يا نه؟ و اگر داشتي بايد تحويل ميدادي و چون جاي نگهداري اين اشيا وجود نداشت آنان كه دوربين همراه داشتند بايد از قيد زيارت ميگذشتند. براي احتياط موبايلم را داخل جوراب گذاشتم چون در هر حال موبايلم دوربيندار بود و آنان ميگرفتند. از اين پست بازرسي كه گذشتيم، زنان سياهپوش ديگري تو را به طرف ديگر مسجد هدايت ميكردند. فضاي بازي كه هر كدام از زنان پوشيهزده پلاكاردي كه نام كشوري روي آن نوشته شده بود به دست داشتند. بنابراين مليتهاي مختلف از هم جدا ميشدند و هر كدام زير لواي نام كشوري مينشستند. اين كار تا ساعت 10:15 دقيقه ادامه داشت كه در آن وقت جمعيت زياي جمع شده بودند. بعد به نوبت پلاكاردها حركت ميكردند و زنان به دنبال آنان. لازم به گفتن نيست كه ايرانيها جزو آخرين نفرات بودند كه براي زيارت رفتند. البته يك بخشاش به خاطر اين بود كه تعداد ايرانيها زياد بود. در هر حال تا به محوطه حرم پيامبر برسيم سه بار نشستيم و بلند شديم. براي هر كدام حدود نيمساعت معطل شديم. تمام مسير پارتيشنبندي شده بود و تو هيچچيزي غير از سقف و ستون نميديدي. بالاخره به حرم رسيديم اما تو باز هم چيزي نميديدي. از چند متري اتاقكي را نشان دادند كه با قرآن پوشيده شده بود و گفتند آنجا قبر پيامبر است اما ديگر در دسترس زنان قرار نداشت. آناني كه چند بار به مدينه سفر كرده بودند، ميگفتند قبلا تا دم ضريح ميشد رفت. اما حالا ديگر نميشود. آن وقتها كه خيلي هم دور نبوده، زنان حداقل ميتوانستند منبر و صفه اصحاب پيامبر را ببينند اما حالا ديگر آن هم در قسمت مردان واقع شده بود و تو اگر مثل من چند پرش بالا و پايين ميداشتي ميتوانستي گوشهاي از بالاي منبر را ببيني. كنار ستوني خانمي به من گفت اينجا نماز بخوان. اينجا نزديكترين جا به باب جبرئيل است. دري در مسجد پيامبر كه در صدر اسلام حضرت جبرئيل آنجا بر پيامبر نازل ميشده و آيات قرآن را ميآورده است. آن در نيز در قسمت مردانه بود. جاي ديگر كنار ستوني ديگر گفتند اينجا نماز بخوان. اينجا نزديكترين جا به ستون توبه است و از دور ستوني را نشان دادند كه علامتي داشت و گفتند آن ستون توبه است و خواندم.
اما آنقدر دلم گرفته بود كه ميخواستم هرچه زودتر از آنجا بيايم بيرون. تا آن روز وقتي اسم حضرت محمد (ص) ميآمد و از پيامبر ميگفتند احساس ميكرديم كه او متعلق به ما است و يك احساس نزديكي داشتيم اما آن شب احساس كردم كه انگار پيامبر مال ما نيست. چراكه اينان تعيين ميكنند كه تو كجا بنشيني، كجا زيارت كني، كي بيايي، كي بروي، كجا و در چه فاصلهاي از ضريح پيامبر بايستي، چه ببيني و چه نبيني.
و همه اينها آدم را خفه ميكرد و آن زمان بود كه به نظرم آمد اتفاقا غريب مدينه، فاطمهزهرا(س) يا امامان در بقيع نيستند بلكه خود پيامبر است.
اينان پيامبر را مصادره به نفع كردهاند وگرنه برايشان هيچچيز مهم نيست. اگر غير از اين بود تمام آثار مربوط به زندگي پيامبر را تخريب نميكردند يا درهايش را نميبستند. در خانه حضرت زهرا (س) را و مسجد پيامبر را تيغه كردهاند. حتي نميگذارند لحظهاي مقابل ضريح بايستي و دعا كني. از نظر آنان همه چيز شرك است. لمس كردن، نگاه كردن، گريه كردن و ...
آن شب سنگينتر از هر شب ديگر از مسجد خارج شدم. احساس ميكردم پيامبر آنجا نيست. جايي ديگر خارج از محافظت اين متوليان است. آن شب در حياط هنگامي كه نسيم خنك مدينه ميوزيد، مقابل گنبد سبز ايستادم و فقط نگاه كردم.
به هيچچيز فكر نميكردم. هيچ چيز. حتي ديگر دلم نميخواست داخل مسجد شوم. در محله بنيهاشم كه حالا جزئي از صحن حرم پيامبر بود قدم ميزدم و تكرار ميكردم اينجا مدينه است. شهري كه ميگويند از در و ديوارش غم ميبارد.
انتهاي خبر // روزنا - وب سايت اطلاع رساني اعتماد ملي//www.roozna.com
------------
------------
چهارشنبه 1 خرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: واحد مرکزي خبر]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 691]