تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 24 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):انسان بلند مرتبه چون به فهم و دانايى رسد، متواضع مى شود.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1829077823




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

مرزي ميان من و خدا يا ميان من و خودم - سعيده اسلاميه


واضح آرشیو وب فارسی:جام جم آنلاین: مرزي ميان من و خدا يا ميان من و خودم - سعيده اسلاميه


صبح آخرين روز مدينه با تب شديد شروع شد. وقتي از خواب بيدار شدم تمام تنم مثل آلرژي ريخته بود بيرون. اول ترسيدم، فكر كردم نكنه يك مريضي جدي‌تري گرفته باشم اما بعد از پرس‌وجو از مادرم در تهران فهميدم ديگه مريضي از اين نوع نمانده كه بگيرم. بعد از چند ساعت هم تنم خوب شد و فقط تب ماند. نتيجه اين شد كه مجبور شدم تمام روز را در هتل بمانم. مريض شدن در كشور غريب با مريض شدن در خانه خيلي فرق مي‌كند. آنجا همه‌اش فكر مي‌كني نكند اين مريضي تو را از پا بيندازد، نكند نتواني اعمالت را درست انجام دهي. نكند كارت به بيمارستان بكشد، آن وقت چي؟ خلا‌صه بيمار شدن در غربت پروسه عجيب و غريب جسماني و رواني دارد. روز آخر بيشتر از بيماري به هيجان هم گذشت.

هيجان از اينكه مي‌خواهي كعبه را ببيني. چمدان‌ها را بستيم وتحويل مسوولا‌ن بعثه داديم. يك كم در مغازه‌ها چرخيدم و براي خودم يك پوشيه خريدم تا ببينم دنيا از پشت آن چه شكلي است. دنيايي كه قشر عظيمي از زنان عرب و قشر متوسطي از زنان افغان آن را اينچنين تجربه مي‌كنند. اتفاقا تجربه جالبي از آب درآمد. توي همان خيابان پوشيه را زدم. حالا‌ مي‌فهميدم از پشت برقع بيرون را ديدن يعني چي؟ يك كم احساس زنان افغان را درك كردم، فقط مشكلم اين بود كه وقتي مي‌خواستم با مغازه‌دارها حرف بزنم يا قيمت چيزي را بپرسم پوشيه را بالا‌ مي‌زدم، فكر مي‌‌كردم طرف نمي‌شنود و وقتي تعجب‌شان را مي‌ديدم تازه مي‌فهميدم كه چه سوتي‌اي دادم. تصميم گرفتم براي خداحافظي از دايي جانم با همين پوشيه به سراغش بروم. وارد درمانگاه شدم، همان اتاق روبه‌رو نشسته بود نزديك كه شدم قبل از آنكه حرفي بزنم گفتآمدي براي خداحافظي؟ چشمم گرد شد چون من هنوز صدام درنيامده بود. پوشيه را زدم كنار، پرسيدم آخه از كجا فهميدي كه منم؟ و دايي جان با كمال خونسردي گفت من خواهرزاده‌ام را مي‌شناسم. خداحافظي انجام شد و بيشتر به اين گذشت كه چه برايم بخرد و اينا؛ چيزهايي كه بايد به‌عنوان سوغاتي از مدينه مي‌خريدم و تا آن زمان نخريده بودم. او جزو آخرين گروهي بود كه از مدينه عازم مكه مي‌شد براي همين فرصت بيشتري داشت. از آن گذشته يك دايي خوب به همين دردها مي‌خورد. او سفارش‌هايي هم براي لحظه ديدار مكه داشت و اينكه در آن لحظات چه كنم و چه بگويم. از بعدازظهر بيشتر هيجان و شوق داشتم. جالب آنكه نتوانستم براي خداحافظي به مسجدالنبي بروم و خوشحال بودم چون هيچ‌وقت از خداحافظي خوشم نمي‌آيد و كلا‌ معتقدم چون بار آخرم نيست كه به مدينه مي‌آيم بنابراين خداحافظي معنا نداشت. اعلا‌م كردند عصر ساعت 5 همه آماده حركت به سوي مسجد شجره باشند. آن ساعت تقريبا همه حاضر بودند، همه آقايان از همان هتل لباس احرام‌شان را پوشيده بودند. اما من ترجيح دادم در همان مسجد محرم بشوم. رنگ آسمان به آبي تيره مي‌رفت.

ما به سمت مسجد شجره حركت كرديم. اين مسجد مسجدي بسيار زيبا با معماري خاص است. از دالا‌ن‌هاي زيبايي وارد حياط مسجد مي‌شويم. در تاريخ روايت شده كه رسول خدا نخستين بار، هنگام انجام حج، زير درختي در اين مكان فرود آمد كه در سال‌هاي بعد در آن محل مسجدي ساخته شد. پيامبر در اين مسجد به سمت ستون وسط نماز مي‌خوانده و اين همان مكان درختي بود كه ايشان قبلا‌ كنار آن نماز مي‌گزارده است. اهميت اين مسجد بيشتر در آن است كه رسول خدا صلي الله عليه وآله در عمره حديبيه، عمره‌القضاء و در حجه‌ الوداع، در آنجا محرم شدند. مي‌گويند اين مسجد در سال‌هاي پيش بسيار محقر و خالي از نظافت بود. در نوسازي اخير (از سال 1366 به بعد) بر مساحت مسجد افزوده‌اند چنانكه مساحت مسجد حدود 26 هزار متر مربع است. نكته جالب آنكه در بيرون مسجد بيش از 500 دوش حمام و بيش از 350 عدد دستشويي ساخته شده است كه بسياري از زائران در همان‌جا غسل مي‌كنند و بعد محرم مي‌شوند. در داخل مسجد گروه‌هاي مختلف در حال محرم شدن هستند و تداخل لبيك گفتن‌ها فضا را عجيب غريب كرده است. تمام مسجد را يك دور گشتم و چه زيبا بود. تمام زائراني كه عازم مكه هستند در اين مسجد محرم مي‌شوند و اينجا مي‌شود ميقات. بي‌اغراق در آن فضا حال عجيبي به آدم دست مي‌دهد. آنجا سرآغاز يك حركت جمعي است؛ حركتي كه بيش از سه ميليون نفر در آن مشاركت دارند. در گوشه‌اي از مسجد نشستم و ديگران را تماشا مي‌كردم. همه مثل هم بوديم. مسلمانان سني مذهب هنگام غروب آفتاب محرم مي‌شوند اما شيعه مذهب‌ها تا مغرب صبر مي‌كنند تا اذان را بگويند، نماز مغرب و عشا را بخوانند و بعد محرم مي‌شوند. احساس مي‌كردم سر مرز ايستاده‌ام؛ مرزي كه از اينجا بود تا خدا يا شايد از اينجا تا خودم. احساس مي‌كردم در خلا‌ شناورم. اشتباه نكنيد خيلي احساس روحاني به من دست نداده بود، بلكه بيشتر اين حس را داشتم كه اشتباهي اينجا نشسته‌ام؛ اينجا جايي است كه نبايد باشم و باز خدا و شيطان به سراغم آمدند در يك زمان. صداي اذان بلند شد. وقت رفتن نزديك مي‌شد اما من همچنان همچون افليجي كناري نشسته بودم. خدايا با من داري چه مي‌كني؟ تمام حرف‌هايي كه قبل از سفر به من زده بودند به يكباره هوار شدند روي سرم. ، ، و... حالا‌ فكر مي‌كردم آيا مي‌توانم از پس همه اين كارها برآيم؟ اينجا مرز شده بود برايم؛ مرزي بين من و دنيايي كه نمي‌شناختمش. شك دوباره به سراغم آمده بود. از خدا شاكي بودم كه مرا در چنين موقعيتي قرار داده بود. همسفري‌هايم صدايم كردند اما در آن لحظه بيشتر احتياج داشتم با كسي حرف بزنم كه آرامم كند. شماره تلفن خانه را گرفتم، مادرم كه گوشي را برداشت زدم زير گريه.

انتهاي خبر // روزنا - وب سايت اطلاع رساني اعتماد ملي//www.roozna.com
------------

------------
 سه شنبه 26 شهريور 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: جام جم آنلاین]
[مشاهده در: www.jamejamonline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 252]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن