تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1834825985
رزمندگان لشکر 25 کربلا از شوخطبعیهای جبهه میگویند ماجرای فرزند رعنای امام جماعت گردان / با چکمالی من، غذا به کسی نرسید
واضح آرشیو وب فارسی:فارس: رزمندگان لشکر 25 کربلا از شوخطبعیهای جبهه میگویند
ماجرای فرزند رعنای امام جماعت گردان / با چکمالی من، غذا به کسی نرسید
حرفی که حاجآقا تولایی به جوان زده بود، آنقدر شوکآور بود که او نتوانست به قولی که داده بود، پایبند باشد، برای همین ماجرا را فاش کرد، بچهها هم با شنیدن خبر، ماتشان برده بود.
به گزارش خبرگزاری فارس از ساری، شوخطبعیهای رزمندگان، بخشی از فرهنگ گسترده و غنی دوران دفاع مقدس را دربر میگیرد، زندگی در جبهه، علاوه بر همراه بودن با جهاد و عبادات، با شوخیها و طنزپردازیهایی نیز آمیخته بود، بهطوری که به گفته بیشتر رزمندگان، یک روی دوران جنگ که کمتر به آن پرداخته شده، همین شوخطبعیها است؛ در ادامه خاطرات زیبایی از رزمندگان لشکر ویژه 25 کربلا در گفتوگو با فارس تقدیم به مخاطبان میشود. * غذای چکمالیشده علیاکبر خنکدار از رزمندگان گردان حمزه سیدالشهدا (ع) لشکر ویژه 25 کربلا خاطرهای طنز را از آن روزهای بهیادماندنی چنین روایت میکند: وقت شام شده بود، فاصله مقر ما تا عقبه، خیلی نزدیک نبود، برای همین تدارکات لشکر به اندازه یکی دو شب سهمیه کنسرو به ما میداد تا غذای گرم از راه برسد تا این دو روز تمام بشود، انگار 20 روز گذشت. یکی از همان شبها در مقر فرماندهی گروهان یک، همراه 12 نفر از بچههای گردان، برای شام دور سفره جمع شده بودیم، احمد محمودی که حالا جانباز ویلچری هست، آن وقت فرمانده گروهان ما بود، کنار دست من نادر بذری از بچههای بابل و مسلم درزی از بچههای سوادکوه نشسته بودند، قبل از اینکه شام روی سفره بیاید، پیش خودمان حدسهایی میزدیم، این که امشب شام چه کنسروی است؟ خلاصه هر کسی حدسی زد، تا این که شام را آوردند تا چشمم به کنسرو بادمجان افتاد، همه ذوق و شوقم ته کشید، خیلی از این کنسرو متنفر بودم، حاضر بودم از گرسنگی بمیرم ولی لب به آن نزنم از قضا بذری و درزی هم مثل من اگر نگویم متنفر بودند اما زیاد به کنسرو بادمجان روی خوش نشان نمیدادند. اگر بیخیال شام میشدم، حالا حالاها خبری از غذا نبود، باید فکری به حال شکم گرسنهام میکردم و راحت بینصیبش نمیگذاشتم، بعد از کلی فکر کردن و کلنجار، خنده روی لبهایم را نثار آقای احمد محمودی کردم و بعد هم از او اجازه خواستم تا تنوعی را به شام امشب بدهم، فرمانده محمودی هم قبول کرد و با بسماللهی که گفت بهطور رسمی به کارم مهر تأیید زد. از جایم بلند شدم و پی گشتن چیزهای مورد نیاز شام شب، به این در و آن در زدم، منظور از چیزهای مورد نیاز، همان اضافات غذاهایی بود که از وعدههای غذایی قبل مانده بود، هر چی که اسمش را بشود غذا گفت، گیر میآوردم و یکجا توی دیگ بزرگ غذا میریختم، معجونی درست شده بود، بزرگی دیگ هم آنقدر بود که بهجای ملاقه، قابلمهای دستم گرفتم و محتویات توی دیگ را زیر و رو کردم، این ابتکار نه چندان سخت، سرعتم را برای بههم زدن غذای توی دیگ زیاد میکرد، کار به هم زدن غذا که تمام شد، بچهها را یکییکی صدا زدم و گفتم: «یالا این هم غذای خوشمزهای که وعدهاش را داده بودم». بعد از آن همه معطلی، قار و قور شکم بچهها، دیگر درآمده بود، هیچکس منتظر نشد کنار سفرهای که از قبل برای کنسرو بادمجان پهن شده بود بنشیند تا گفتم یالا، بچهها از سر و کول هم بالا رفتند تا زودتر از همه، خودشان را به دیگ غذا برسانند و در نزدیکترین نقطه، دورش حلقه بزنند. بچهها در حالی که دستی به شکمهای گرسنهشان میکشیدند، خودشان را برای خوردن شام آماده کرده بودند، صحنه خندهداری شده بود، در همین حین، نگاهی به داخل دیگ انداختم، بعد هم زیرچشمی، با کمک انگشتهای دستم، آمار بچهها را گرفتم، پیش خودم گفتم: «این تعداد آدم گرسنه و پر ولع، اگر دستشان به غذای کم توی دیگ برسد، سه سوت همهاش را نجویده، فرو میکنند توی خندق بلا، یعنی شکمهایشان»، هیچ تناسبی بین مقدار غذای داخل دیگ و آدمهای دور دیگ وجود نداشت. هر چند وقت یکبار، هجوم بیامان بچههای گرسنه را با دست پس میزدم، یادم هست آن وقتها به خاطر گرمای زیاد هوا، بیشتر بچهها عادت داشتند لنگههای شلوارشان را برای خنکی تا زیر زانو بالا بزنند، من هم یکی از آنها. نقشهای که حالا میخواهم برای شما تعریف کنم، بعد از دیدن لختی پای بچههای توی سنگر به سرم افتاد، لنگه شلوارم را جابهجا کردم و در یک چشم بههمزدن، یک پایم توی دیگ رفت، بچهها تا صحنه را دیدند، یک لحظه همه ماتشان برد، همهجای سنگر پر شد از سکوت، لام تا کام کسی حرف از دهانش بیرون نمیآمد، شدت تعجب بچهها آنقدر بالا بود که دیگر حتی از سر و صدای شکمهایشان هم خبری نبود. یک دقیقه تمام، مثل زنهای محلهمان توی قائمشهر که برای شستن رخت و لباس، پاهایشان را توی تشت میگذارند، با پایم توی دیگ را لگدمالی کردم، آنقدر که دیگر مطمئن شدم، غذا خوب جا افتاده، توی روستای ما به این لگدمالی میگویند: «چکمالی»، بعد از چکمالی مفصل، پایم را از داخل دیگ بیرون آوردم و رو به بچهها گفتم: شرمنده، معطل شدید، حالا بفرمایید جلو، تعارف بیتعارف. همانطور که حدس میزدم، بچهها همه کنار کشیدند، خلاصه ماجرا اینکه آن شب کسی غذا نخورد و من تنهایی نشستم و حاصل دسترنج شام آن شب خودم را با خیال راحت و آسوده خوردم. * ماجرای فرزند رعنای امام جماعت گردان محمد روحانی از رزمندگان گردان امام محمدباقر (ع) لشکر ویژه 25 کربلا نیز خاطرهای شیرین از دوران دفاع مقدس را چنین بیان میکند: حاجآقا تولایی، روحانی خوشمشرب قائمشهری بود که وقتی بین بچهها میآمد، شادی را هم با خودش میآورد، پدر یک شهید و یک جانباز؛ حاجآقا، روحانی گردان امام محمدباقر (ع) بود، اما از آن روحانیهایی که وقتی برگه معرفیاش به گردان صادر میشد، دیگر آنجا بند نمیشد و باید سراغش را در گردانها و واحدهای دیگر میگرفتی، یادم هست یک ماه و نیم بعد از معرفیشان به گردان ما، تازه به گردان آمد و در برابر سئوال: «تا حالا کجا بودید؟» جواب داد: «الحمدلله این گردان به اندازه کافی روحانی دارد، رفتم گردانهای دیگر لشکر که روحانی آنجا کم است در برنامهها و نماز جماعتهایشان شرکت کردم». اینها را گفتم تا بیشتر با شخصیت آقای تولایی آشنا شوید و بعد هم بروم سراغ خاطره طنزی که یکی از روزها توی گردان اتفاق افتاده بود؛ یکی از روزهایی که حاجآقا در گردان حمزه سیدالشهدا (ع) بود، پسرش علیرضا هم آنجا بود، رابطه عاشقانه زیادی بین او و پسرش وجود داشت، بهاصطلاح، پسر و پدر «خیلی قربان صدقه هم میرفتند»، برای بچههایی که نسبت آنها را میدانستند، این رابطه زیاد جای تعجب نبود، اما مشکل آنجا دردسرساز شد که بعضی از بچهها، نسبتشان را نمیدانستند، وجود این رابطه مثالزدنی، برای آنها سئوالبرانگیز بود تا اینکه یکی از بچهها که این رابطه برای او معمای لاینحلی شده بود، دلش را به دریا زد تا از حقیقت ماجرا سر در بیاورد، رو به حاجآقا تولایی گفت: «حاجآقا! یک سئوال دارم»، حاجآقا جواب داد: «بفرمایید، ما در خدمتیم»، گفت: «این همه رزمنده اینجا توی گردان هست، ولی شما بیشتر با یکیشان ارتباط دارید و خلاصه با هم گُل میگویید و گل میشنوید، منظورم همان جوان خوشتیپ و رعنای گردان است که همیشه با هم هستید، چه سَرُ و سِرّی بین شما و او وجود دارد؟ راستش این برای بعضی بچههای گردان مساله شده است، اخلاق قضیه ایجاب میکرد قبل از اینکه وصلهای به شما بچسبد، اول با خودتان این مساله را مطرح کنم». آقای تولایی که همیشه در پی شوخی و سربهسر گذاشتن بچههای رزمنده گردان بود، بنا را گذاشت به شوخی با آن رزمنده و گفت: «یکچیز به تو میگویم، قول میدهی به کسی نگویی و پیش خودت بهعنوان یک راز سر به مهر بماند؟» بعد از این که قول رازداری را از برادر رزمنده گرفت، گفت: «راستش، من با مادر این جوان رفیقم». گفتن همین یک جمله، آن هم از زبان روحانی معنوی گردان کافی بود تا رنگ از رخسار جوان رزمنده بپرد، دستوپایش شروع کرد به لرزیدن، بنده خدا، رزمنده، انتظار هر جوابی را داشت جز همین یک جمله. خداحافظی کرده و نکرده، تند از آنجا دور شد و راهش را بهسمت چادر دستهاش کج کرد، بچهها که حال و روز درهم او را دیدند، افتادند به تقلا که از ماجرا سر در بیاورند؛ حرفی که حاجآقا تولایی به جوان زده بود، آنقدر شوکآور بود که او نتوانست به قولی که داده بود، پایبند باشد، برای همین ماجرا را فاش کرد، بچهها هم با شنیدن خبر، ماتشان برده بود، یکی از بچهها گفت: «با این ماجرایی که اتفاق افتاد، دیگر نمیشود او را تحمل کرد، به نظر من او از عدالت ساقط است و نماز خواندن هم پشت سر او گناه دارد». خبر رفیق بودن روحانی گردان با مادرِ رزمنده، همه جای گردان پیچید، بچههایی که از نسبت حاجآقا تولایی و علیرضا باخبر بودند، با شنیدن خبر زدند زیرخنده و حقیقت ماجرا را برای جمع معترض برملا کردند. * ترفندی با صدای زنانه جواد صحرایی، فرزند سردار رمضانعلی صحرایی که در اوان نونهالی همراه با پدرش در میدانهای نبرد حضور داشت هم روایتی خواندنی از دوران طلایی دفاع مقدس را چنین اظهار میکند: توصیههای آقامرتضی قربانی ـ فرمانده لشکر ویژه 25 کربلا ـ همراه با سفارشهای پدر و مادرهایمان، ما را حسابی از لحاظ رعایت نکات امنیتی و حفاظتی آبدیده کرده بود، نفوذ ستون پنجم عراقیها توی شهرک پایگاه شهید بهشتی اهواز همیشه برای فرماندهان نگرانکننده بود. حتی یادم هست یکی از آنها در دام بچههای حفاظت گرفتار آمده بود و چند روزی داخل یکی از اتاقکهای بیرون شهرک بازداشت شده بود تا در فرصت مناسب به حسابش رسیدگی کنند، این یادآوریها تاثیر خودش را گذاشته بود. حضور بابا در منطقه، اینبار طولانیتر از قبل شده بود، اعضای خانواده همه نگران بودند، از هر فرصتی برای باخبر شدن از سلامتی بابا استفاده میکردیم، اما شهرک شهید بهتی اهواز که خانواده سردار صحرایی در آنجا سکونت داشتند - اینبار بهدلیل شروع یک عملیات، خالی از فرماندهان بود، تا اینکه آقای جواد طوسی ـ از دوستان بابا و از اهالی نکا ـ به خانهمان تلفن زد. آقای طوسی بعد از چاق سلامتی مفصل از من خواست تا گوشی را به مادرم بدهم، همه چیز مهیا بود تا با شیطنت کودکانهام از حال و روز بابا در منطقه باخبر شوم، حدسم این بود که آقای طوسی میخواهد خبری از بابا به مادرم بدهد. بعد از کمی مکث در حالی که به صدایم، لطافت زنانه داده بودم، سر سلام و احوالپرسی با آقای طوسی را باز کردم، بندهخدا آقای طوسی بیخبر از همه چیز گمان میکرد، دارد با مادرم صحبت میکند. حدسم درست بود، آقاجواد خواست به توصیه خود بابا، خبر سلامتیاش را به مادرم بدهد، وقتی خیالم از سلامتی بابا راحت شد، دیگر نتوانستم خودم را کنترل کنم، برای همین زدم زیر خنده، آقای طوسی که تازه متوجه کلکم شده بود، از این کارم ناراحت شد و گلایهاش را بعداً به گوش بابا و مامان رساند، از آنوقت تا حالا هر وقت به هم میرسیم، آن خاطره تداعی میشود. انتهای پیام/86029/م30/ظ1004
94/03/25 - 05:42
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 147]
صفحات پیشنهادی
عضو جبهه پیروان امام و رهبری: مردم میگویند چرا با خود احمدینژاد برخورد نمیشود
عضو جبهه پیروان امام و رهبری مردم میگویند چرا با خود احمدینژاد برخورد نمیشود روز نو دبیرکل جمعیت اصناف و بازار گفت امروز به تدریج بخش بسیار نادری از آن فسادهای کلانی که در چندین سال گذشته اتفاق افتاد در حال برملا شدن است که نمونه آن بحث آقای بقایی است به گزارش فرهیختگان اماجرای دیدار رزمندگان با امام خمینی(ره) یک روز قبل از عزل بنیصدر
در گفتوگوی باشگاه خبرنگاران با یک رزمنده دفاع مقدس مطرح شد ماجرای دیدار رزمندگان با امام خمینی ره یک روز قبل از عزل بنیصدر یکی از رزمندگان دوران دفاع مقدس از ماجرای دیدار با حضرت امام خمینی ره و شعارهای مرگ بر بنیصدر رزمندگان یک روز پیش از عزل وی از فرماندهی کل قوا میگوفرمانده گردان غواصی امام علی کربلای ۴ چه کسی بود؟
فرمانده گردان غواصی امام علی کربلای ۴ چه کسی بود شناسهٔ خبر 2779645 - دوشنبه ۲۵ خرداد ۱۳۹۴ - ۱۵ ۰۷ مجله مهر > دیگر رسانه ها منتظر شنیدن رمز عملیات بودیم همه دور هم جمع شده بودیم می گفتیم و می خندیدم عباس ظرفی پر از پسته کوهی جلویمان گذاشت و گفت بفرما عباس پسته های کوهیاز نائب دروغین که می گفت نماز صبح نخوانید تا ظهور امام چهاردهم و فرزند ذکور امام زمان!
از نائب دروغین که می گفت نماز صبح نخوانید تا ظهور امام چهاردهم و فرزند ذکور امام زمان فرهنگ > دین و اندیشه - روایت هایی از مدعیان دروغین مرتبط با امام زمان عج که با سوءاستفاده از اعتقادات مردم ساده لوح آنها را به بازی می گیرند به گزارش خبرآنلاین در کنار بحث مهدواینستاگرام مجبور به بازگرداندن اکانت امام خمینی شد
اینستاگرام مجبور به بازگرداندن اکانت امام خمینی شدتاریخ انتشار سه شنبه ۱۲ خرداد ۱۳۹۴ ساعت ۰۷ ۴۷ اینستاگرام چندروز بعد از حذف پرطرفدارترین حساب کاربری امام خمینی در فضای مجازیemamkhomeini پس از پیگیریهای گسترده مردم و پوشش رسانههای داخلی و خارجی مجبور به بازگرداندبا امام حسين(ع) از مكه تا كربلا
با امام حسين ع از مكه تا كربلا مجتبي فرآورده تهيهكننده سينما از پايان پيشتوليد فيلم ثارالله با موضوع سفر امام حسين ع از شهر مكه تا عصر روز عاشورا خبر داد مجتبي فرآورده تهيهكننده سينما از پايان پيشتوليد فيلم ثارالله با موضوع سفر امام حسين ع از شهر مكه تا عصر روز عاشومدیر عامل انجمن سینمای انقلاب و دفاع مقدس در گفتگو با فارس مطرح کرد رایزنی برای تدوین دوباره «فرزند صبح
مدیر عامل انجمن سینمای انقلاب و دفاع مقدس در گفتگو با فارس مطرح کردرایزنی برای تدوین دوباره فرزند صبح موسسه تنظیم نشر آثار امام ابتدا دستمزد عوامل را پرداخت کندمحمدرضا شرفالدین گفت این حق طبیعی بهروز افخمی است که بخواهد تا فیلم فرزند صبح را دوباره تدوین کند اما موسسه تنظیم نشردر «عصرانه ادبی فارس» مطح شد ماجرای عکس متفاوت امام خمینی در مجله اروپایی/ اگر امام برای اروپاییها
در عصرانه ادبی فارس مطح شدماجرای عکس متفاوت امام خمینی در مجله اروپایی اگر امام برای اروپاییها بود چه میشد سی و پنجمین عصرانه ادبی فارس با حضور حجتالاسلام حسینی سید ناصر هاشمزاده و جمعی از اهالی فرهنگ و ادب به تاثیر امام خمینی ره در ادبیات امروز پرداخت ● گزارش تصويرتلاش عده ای برای قطع سخنرانی سیدحسن خمینی در حرم امام / سر دادن شعار «این همه لشکر آمده به عشق رهبر آمده» /سید
تلاش عده ای برای قطع سخنرانی سیدحسن خمینی در حرم امام سر دادن شعار این همه لشکر آمده به عشق رهبر آمده سیدحسن به شعار دهندگان قطعا همینطور است عده ای خودجوش با سر دادن شعار قصد اخلال در سخنرانی سیدحسن خمینی را دارند به گزارش نامه نیوز عده ای خودجوش با سر دادن شعار قصد ا33 سال پیش در چنین روزی ماجرای سرباز موج گرفته ای که با شنیدن نام امام زبانش باز شد
33 سال پیش در چنین روزیماجرای سرباز موج گرفته ای که با شنیدن نام امام زبانش باز شدآیت الله امامی کاشانی به او گفتم از طرف امام دستت را می بوسم و تا خم شدم دستش را بوسیدم یک باره زبانش باز شد و چگونگی مسئله انفجار را بیان کرد رخدادهای 21 و 22 خرداد 1361 چکیده آیت الله امامی کاشخط امام شبههای، سفرهای و جبههای/ تجلیل امام منهای خط امام
رحیم پور ازغدی عنوان کرد خط امام شبههای سفرهای و جبههای تجلیل امام منهای خط امام شناسهٔ خبر 2770941 - سهشنبه ۱۹ خرداد ۱۳۹۴ - ۱۴ ۳۵ دین و اندیشه > اندیشمندان دریافت 26 MB عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی در برنامه طرح فردا گفت خط امامی داریم که برای بعضی ها شبهه است خط امماجرای آخرین روزهای امام(ره) از زبان سیدحسن خمینی؛ از صحبتهای درگوشی در بیت تا انتظار مقابل در اتاق عمل
باشگاه خبرنگاران گزارش میدهد ماجرای آخرین روزهای امام ره از زبان سیدحسن خمینی از صحبتهای درگوشی در بیت تا انتظار مقابل در اتاق عمل روز سی و یکم اردیبهشت ماه در خانه ما جلسه دورهای سران کشور بود روز شنبه هم بود که سهشنبهاش آقا را عمل کردند یک چند وقتی بود آقا پشت سر هم حماجرای دیدار وزیر خارجه فرانسه با امام خمینی(ره)
آیت الله ناصری در پیش از خطبهها مطرح کرد ماجرای دیدار وزیر خارجه فرانسه با امام خمینی ره شناسهٔ خبر 2768226 - جمعه ۱۵ خرداد ۱۳۹۴ - ۱۳ ۲۵ سیاست > سایر امام جمعه یزد گفت وزیر خارجه فرانسه در دوران تبعید در پاریس با امام دیداری داشت و به ایشان گفت ما به علت سخنان شما تحت فشاماجرای دیدار وزیر خارجه فرانسه با امام خمینی(ره) |اخبار ایران و جهان
ماجرای دیدار وزیر خارجه فرانسه با امام خمینی ره امام جمعه یزد گفت وزیر خارجه فرانسه در دوران تبعید در پاریس با امام دیداری داشت و به ایشان گفت ما به علت سخنان شما تحت فشار هستیم امام نیز به وی گفت من فکر نمیکردم فرانسه تحت استعمار دولت ایران است کد خبر ۵۰۶۱۰۱ تاریخ انتشار ۱اختلاف شیعه و سنی را در باب مهدویت چیست؟/آیا ممکن است گنهکاران هم در لشکر امام زمان(عج) باشند؟
پاسخ به شبهات مهدویت اختلاف شیعه و سنی را در باب مهدویت چیست آیا ممکن است گنهکاران هم در لشکر امام زمان عج باشند همه مسلمانان وظیفه دارند در دوران غیبت منتظر فرج و ظهور حضرت مهدی باشند و انتظار فرج و ظهور علاوه بر تکلیف بودن یک عبادت نیز می باشد و آثار مثبت فراوانی بر جامعه ندر گفتوگو با فارس عنوان شد خاطره یک مدیر رادیویی از ماجرای انتشار خبر رحلت امام خمینی(ره)
در گفتوگو با فارس عنوان شدخاطره یک مدیر رادیویی از ماجرای انتشار خبر رحلت امام خمینی ره یکی از پیشکسوتان رادیو خاطرات خود از پخش اولین خبر مربوط به رحلت امام خمینی ره را بیان کرد «حمیدرضا خزائی» از جمله پیشکسوتان رادیو و قائم مقام معاونت صدا در دوران حسن خجسته درماجرای جایگزینی حیاتی به جای افشار و انتشار خبر رحلت امام
حمیدرضا خزائی ماجرای جایگزینی حیاتی به جای افشار و انتشار خبر رحلت امام یکی از پیشکسوتان رادیو خاطرات خود از پخش اولین خبر مربوط به رحلت امام خمینی ره را بیان کرد به گزارش سرویس فرهنگی جام نیوز «حمیدرضا خزائی» از جمله پیشکسوتان رادیو و قائم مقام معاونت صدا در دور-
گوناگون
پربازدیدترینها