واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: لیلا و ازدواج پردردسراین داستان اولین فصل از زندگی من است ، که دوست داشتم برای شمای دوست بگویم .چون شاید شما هم مثل من در استانه ازدواج هستید ،با یک دنیا قدرت انتخاب در پیش رو . به امید اینکه شما بتوانید با خواندن داستان پیچ و خم های انتخاب وازدواج من کمتر دچار تردید شوید وبهترین هسر را بر گزینید.
سلام اسم من لیلا است و در یك خانواده مذهبی زندگی می كنم پدرم كارمنده و فاصله سنیش با مامانم زیاد. از سركار كه می یاد خیلی خنده به لباش نیست و خیلی خسته به نظر می رسه، البته یادمه كه كوچیك كه بودم، وقتی از راه می رسید می رفتم و بهش خسته نباشید می گفتم اگه یه حدیثی چیزیم می خوندم، بابام دیگه گل از گلش می شكفت و خیلی خوش اخلاق تر وارد خونه می شد. برای به دست آوردن این زندگی زحمت زیاد كشیده و خدارو شكر با داشتن یه همسر مدیر، بادرایت و كدبانو زحمت هاش به هدر نرفته مادرم زن بسیار مهربان، باگذشت، زیبا و دوست داشتنی ای هست. بچة سوم خانواده هستم ودر شرف ازدواج یك خواهر و دو برادر دارم. مامانم خیلی دوست داشت كه مثل خواهرم زود ازدواج كنم ولی من یه شرطی برای ازدواج داشتم و اون هم این بود كه باید دانشگاه قبول بشم و وارد دانشگاه كه شدم بعد اجازه می دم كه خواستگار به خونمون راه بدید. از برادر بزرگترم براتون بگم که خیلی دوسش دارم و ارتباط صمیمانه ای باهاش دارم. اسمش محمده خیلی صبور و آرومه. خیلی مواقع وقتی مشكل درسی داشتم از اون كمك می گرفتم .آدم هنرمندیه نه این كه چون برادرمه بخوام ازش تعریف كنم ها. نقاشی می كشه و خطاطی هم می كنه خیلی از كاردستی های مدرسمو با كمك اون درست می كردم و همیشه هم تو مدرسه اول می شد. دانشجوی رشته ادبیاته و از شعر هم سر در میاره. خواهرم لاله از من بزرگتره و از زمانی كه یادمه همیشه دوست داشت به عنوان یك بزرگتر از من مراقبت كنه و حتی یه جاهایی هم زور بگه. خواهرم همین كه دیپلمش رو گرفت ازدواج كرد. می گفت من نمی تونم هم شوهرداری كنم هم درس بخونم یا درس یا شوهر. این بود كه شیطون، شوهر كردن رو به درس خوندن ترجیح داد. ناراحتی كسی و نمی تونه ببینه و براشون غصه می خوره ولی ظاهرش خیلی نشون نمی ده. همسر خوبی داره مردی كه از هر لحاظ هم كف خواهرم و هم چنین خانواده مونه.
از برادر كوچیكترم بگم كه منو دق داده با كاراش. ولش كنی دائم جلوی آینه وایساده، یا به جوشاش ور می ره یابه موهاش. انگار توی دنیا غیر از این دو تا كار ،كار دیگه ایی نداره. فقط فكر خودش و قر و فرشه. دیگه هیچی براش مهم نیست. حالا بد نیست یه كم از خودم بگم. تازه با پیش دانشگاهی خداحافظی كرده بودم و خودم رو برای كنكور آماده می كردم. با بچه های كلاس و اون هایی كه صمیمی بودم تلفنی ارتباط داشتم و از حال همدیگه خبر داشتیم، دائم همدیگرو چك می كردیم مبادا یكی تو درس خوندن جلو بزنه. اون زمان شناخت كافی در مورد خودم نداشتم. و وقتی از دیگران پرس و جو می كردم كه من چه خصوصیت اخلاقی خوب و بدی دارم. همه می گفتند مهربون، خوش بین، احساساتی و زودرنج. همین چند مورد. منه ساده هم فكر می كردم كه از لحاظ اخلاقی یكی دو تا مشكل بیشتر ندارم. نمی دونستم كه مسایل زیادی كه تو زندگی اتفاق می یفته تازه آدم می فهمه كه چقدر یك انسان برای رسیدن به كمال نیازمند تلاش بیشتره. خلاصه سرتون و درد نیارم روز كنكور فرا رسید.با سلام و صلوات و مقداری استرس و اضطراب وارد جلسه امتحان شدم و خودم رو به صندلیم رسوندم. امتحان شروع شد و چند ساعتی طول كشید. پس از خاتمة امتحان از سالن امتحانات خارج شدیم و به محوطه حیاط دانشگاه رفتیم. همهمه عجیبی توی حیاط دانشگاه پیچیده بود و من خودم رو در بین این همه دانش آموز گم كرده بودم. چند تا از دوستانم رو كه در اون دانشگاه با هم امتحان می دادیم پیدا كردم و از وضعیت همدیگه در مورد امتحان خبردار شدیم. راستی یادم رفت بگم امتحانم بد نبود و تا حدی می تونم بگم كه راضی بودم..... . ادامة داستان در مقاله بعد...... زهرا رجایی بخش کلوپ ازدواج تبیان مطالب مرتبط: آماده ای برای ازدواج؟ ازدواج ترس ندارد افراد بالغ آماده ی ازدواج آمادگی مردان برای ازدواج
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 419]