تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1834647307
آخرین درخواست امام از همسر خود
واضح آرشیو وب فارسی:الف: آخرین درخواست امام از همسر خود
تاریخ انتشار : پنجشنبه ۱۴ خرداد ۱۳۹۴ ساعت ۱۳:۰۳
روزی به احمد آقا گفتم: به این اطبا بگویید عمل نکنند. حالا هرچه هست با دارو معالجه کنند ولی احتمال این مرض قوی هیچ به ذهن ما نمیآمد، و آقا هم خبر نداشت، تا آخر فقط احمد آقا خبر داشت.به گزارش تسنیم، مرحومه خدیجه ثقفی همسر مکرمه امام خمینی از جمله زنان صبور ایرانی بود که در سالهای مبارزه پا به پای امام ایستادگی کرد و در کنار رهبر کبیر انقلاب اسلامی قرار گرفت. آنچه پیش روی شماست خاطرات این بانوی گرامی از روزهای پایانی عمر امام خمینی است که در کتاب فصل سبز منتشر شده است.من از اوضاع و احوال بیماری آخر حضرت امام اطلاع چندانی نداشتم ولی میدیدم که به درمانگاه رفت و آمد دارند. یک روز که پیش آقا رفتم، گفتم: آقا، شما را تا حالا دو سه روز هست که به درمانگاه میبرند، با شما چه کار دارند؟ فرمودند: «اذیت، هی از من عکس میگیرند.» پرسیدم چرا؟ گفتند: «بیماری مزاجی دارم.» پرسیدم آخر نگفتند چرا؟ در پاسخ گفتند: «میگویند، از معده است، دکترها عقیده دارند از معده است.» و چون پرسیدم: چند روز است که ناراحتی دارید؟ جواب دادند: «یک هفته، یک هفته است که ناراحتم، ولی من چیزی نگفتم، پیش خودم گفتم شاید خوب بشود، به احمد گفتم و احمد هم به آقای دکتر عارفی گفتند.» خوب، بقیه هم معلوم است دیگر، خبر که به آقای عارفی دادند، اقدام برای معالجه شروع شد و اول عکس برداری کردند.به آقا گفتم، حتما در عکسبرداری اذیت می شوید. خوب آقا هم که ضعیف بودند و این مسائل برای ایشان مقداری سنگین بود. ولی دیگر سوال نکردم و خودم مطالب را فهمیدم که از این جهت خیلی سخت بوده است. ابتدای قضیه این گونه بود و ما موضوع مریضی آقا را متوجه شدیم.پس از آن نفرات پزشکان اضافه گردید و رفت و آمد به درمانگاه هم بیشتر شد. بعد از اینکه فهمیدیم اطبا در رفت و آمد هستند و می گویند «عمل لازم است.» ما حواسمان را جمع کردیم. مدام به آقا می گفتم عمل نکنید، شما به آنها بگویید که من عمل نمیکنم، آخر شما قدرت عمل را ندارید. من خودم یک صفرا عمل کرده ام، می دانم عمل خیلی مشکل است. فرمودند: «چکار کنم، همه آنها میگویند باید عمل کنید.»روزی به احمد آقا گفتم: به این اطبا بگویید عمل نکنند. حالا هر چه هست با دارو معالجه کنند ولی احتمال این مرض قوی هیچ به ذهن ما نمیآمد. و آقا هم خبر نداشت، تا آخر فقط احمد آقا خبر داشت. وقتی که به احمد گفتم عمل نکنند، در جواب یک نگاهی به من کرد و لبخند تلخی زد و رفت، یعنی که شما اطلاع ندارید، من چه بگویم؟ من از اینکه احمد به من جواب صریح مثبت یا منفی نداد، خیلی خوشم نیامد؛ پیش خودم گفتم، چرا احمد امر به این مهمی را به من جواب اساسی نداد و فقط یک نگاهی کرد. ولی به روی خودم نیاوردم. چون معمولا اهل سکوت هستم.مدتی بود که اشتهایشان کم شده بود. روی برنج ماست میریختند و میخوردند. ۲ تا ۳ خرما و یکی یا دو خیار هم میخوردند و شبها هم حاضری صرف میکردند. مثلا نان و پنیر، یکی دو تا بیسکویت، چند تا مغز پسته یا بادام میخوردند.شب قبل از عمل مقداری آبگوشت درست کرده بودیم. به آقا گفتم برای شما مقداری سوپ گذاشتم. شما را فردا می خواهند عمل کنند. این نان را نخورید. نان هم به مقدار یک کف دست کمتر، ریز خرد میکردیم. می گفتم: این لقمه ها خیلی کوچکند، یک مقدار بزرگتر خرد کنم؟ می فرمودند: «این ماهیچه های گلو لقمه را فرو نمی دهند، باید خیلی کوچک باشد.»من بودم و فاطی خانم هم آمد آنجا نشست. قبل از شام صحبتشان را کردند و بعد احمد آقا آمد و صحبت کردند و بعد هم آنها هر دو رفتند. موقع شام خوردن کسی نبود. من یکی دو لقمه از آبگوشت را خوردم و ایشان هم نان و ماست و مقداری خیار خوردند.بعد از صرف شام، آقای دکتر عبدالحسین طباطبائی وارد شدند. فاطی خانم که مطلع شدند عبدالحسین (برادرشان) به اینجا آمدند، او هم آمد. من خواستم قبای امام را بیاورم تا توی همان اتاق که نشسته اند، تنشان کنم؛ دیدم خودشان با عجله به هال رفتند و قبا را برداشته و پوشیدند و به همراه دکتر طباطبایی راه افتادند. خواستم بگویم آقا، شما را به خدا سپردم یا آقا ناراحت نباشید و یا... دیدم بیشتر ناراحت می شوند. فقط گفتم: آقا به خدا سپردمتان، آقا به خدا سپردمتان.""لباس را پوشیدند، از اتاق بیرون آمدند و به من گفتند: «در اتاق را قفل کن و کلیدش را بردار.» من هم به همراه فاطی خانم از اتاق بیرون آمدیم، در را قفل کرده و کلید را برداشتم. آقا به قدری تند راه می رفت که برایم عجیب بود. مچ دست عبدالحسین را هم گرفته بود. من هم پشت سر ایشان تند می رفتم که برسم. حدود یک یا ۵/۱ متر فاصله داشتیم تا مقابل درب درمانگاه رسیدیم. آقا از پله ها پایین رفت و به من گفت خانم خداحافظ. گفتم: به خدا سپردمتان، خدا پشت و پناهتان باشد.آقا به همراهی دکتر طباطبایی به داخل درمانگاه رفتند و من و فاطی خانم هم به خانه برگشتیم. دیگر در اتاق نتوانستم طاقت بیاورم. شروع به گریه کردیم. فاطی خانم گفت یک دعای توسل بخوانیم. دیگر افراد (خدمتکاران)، هم آمدند. دعای توسل را خواندیم و گریه زیادی کردیم. یک حضور قلبی داشتیم. من معتقد شدم که انشاءالله خدا حاجت ما را می دهد و آقا از بیمارستان به سلامت بیرون میآیند، اما متاسفانه برعکس شد، آقا دیگر پذیرفته بودند که بروند.قبل از اینکه این پیشامد برای امام بشود؛ من به کمر درد شدیدی مبتلا شدم و دکتر گفت که باید ۱۰ روز استراحت مطلق کنید و الا این کمر درد می ماند که الآن هم مانده است. یک هفته ای بود که خوابیده بودم و استراحت میکردم. در آن یک هفته گاهی خدمت امام میرفتم و در واقع استراحت مطلق نداشتم.پس از شام آخری که قبلا شرح آن را دادم، آقا را به بیمارستان بردند و از صبح آن روز ملاقات با آقا شروع شد. در اینجا لازم است مطلبی کوتاه تذکر بدهم، من از آن زنان قدیم هستم که حجب زیادی نسبت به مردان دارم. چون تعدادی از آقایان پای پله کنار درمانگاه روی یک قالی که انداخته بودند، جمع می شدند و این محل متصل به محل رفت و آمد من می شد که ممکن بود چادر من به لباس آقایان گیر کند و یا آنها از سر راه بلند شوند تا من رد شوم، لذا یک هماهنگی از طریق حاج عیسی با دکتر عارفی می کردم که وقتی برای ملاقات می روم، آنجا کسی نباشد. مثلا دکتر عارفی می گفتند: یک ربع یا نیم ساعت دیگر بیایید. در هر صورت من در زمان خلوتی صبح ها به بیمارستان می رفتم و احوال ایشان را می پرسیدم. ایشان هم از کسالت من می پرسیدند و می گفتند: «شما چطورید؟ پا نشو، راه نرو، پله بالا و پایین نکن.» آقا همیشه مواظب سلامتی من بودند.و همیشه در طول زمان حیاتشان هم خیلی مواظب بودند. در این ایام مدام به من می گفتند: «من می روم، دعا کن بروم.» گاهی اوقات که یکی- دو نفر از آقایان وارد می شدند و من می دانستم که تعصب آقا نسبت به من زیاد است. (از نگاه ایشان من این معنا را درک می کردم.) در هر صورت موقعی که فلان آقا یا فلان مرد غریبه حضور پیدا می کرد، من بلند می شدم و بیرون می آمدم. اگر گاهی عصرها هم خلوت می شد، باز هم می رفتم. غروب و شب که می شد و هوا هم خوب بود، آقایان توی حیاط جمع می شدند.""روز عمل، فهیمه گفت: خانم دارند آقا را عمل می کنند و تلویزیون (مدار بسته) دارد نشان می دهد، اگر شما هم مایل هستید، من دارم می روم، شما هم بیایید. من هم از رختخواب بلند شدم و به بیمارستان رفتم. توی هال آنجا، احمد آقا و آقای هاشمی رفسنجانی هم نشسته بودند. من و فهیمه هم نشستیم. آقای هاشمی رفسنجانی گفت: «خوب است خانم ها تشریف ببرند، آقایانی که در حیاط هستند میل دارند اینجا بیایند و عمل هم که به آخر رسیده.» بعد از پیشنهاد ایشان من سماجت به نظرم درست نیامد، بلند شدم و به منزل آمدم.بعد از اینکه ما به منزل خودمان آمدیم، خیلی ناراحت بودیم. مدام از دخترها احوال آقا را می پرسیدم. تا بالاخره خبر آوردند که آقا به هوش آمده اند و چشمهایشان را باز کرده اند. عصر همان روز من به بیمارستان رفتم. از آقا پرسیدم حالتان چطوره؟ یک نگاه پر غم به صورت من انداختند و هیچ جوابی ندادند و چشمهایشان را بستند. دو مرتبه گفتم آقا، آقا. (میخواستم ببینم، ایشان به هوش هستند یا نه؟) دو مرتبه گوشه چشمی باز کرد و یک نگاهی کرد. اما حرفی نمی توانست بزند. مجددا چشمها را روی هم گذاشتند. در هر صورت چند دقیقه ای یا حدود نیم ساعت بیشتر نشد. چون آقایان میآمدند و میرفتند و من می دانستم که آقا خوشش نمی آید من نشسته باشم و دو سه نفر از آقایان هم باشند، من به خانه برگشتم.""آن روزها آنقدر غم همه را گرفته بود که کسی میل نمی کرد صحبت کند. روزهای دیگر هم هر روز می رفتم. صبح روز آخر آقا به من نگاهی کرد و گفت: «دعا کن بروم.» دو مرتبه چشمها را بستند و خوابشان برد. چون آن روز حالشان بد بود، ظهر مجددا به بیمارستان رفتم. به فهیمه گفتم آقا خوب بشو نیستند، حال آقا روز به روز بدتر می شود. من قبلا عمل کرده ام، وقتی که به هوش آمدم حالم خوب بود و فقط دلم درد می کرد.فهیمه گفت: «بله، من هم همین جور می فهمم.» ظهر که رفتم در بیمارستان دیدم آقا صحبت می کند و بعضی مسائل را می گفت، یک نگاهی به همه کرد و گفت: بروید، بروید، می خواهم بخوابم هیچ وقت بعد از ظهر که می رفتیم، آقا اینجور نمی گفت. بعد از این کلام آقا، همه از اتاق بیرون آمدیم. آقا هم چشمها را روی هم گذاشت و خوابید. غروب که رفتم، دیدم که نفس دیگر به تلاطم افتاده بود و بقول دکترها، دیگر نفس نبود، مثل پتک بود. دست ایشان را گرفتم. دست ها یخ کرده بود. به دکتر عارفی گفتم: مثل اینکه زحمتهای شما و دعاهای ما و بقیه آقایان دیگر همگی بی نتیجه شده است. او هم دست آقا را گرفت و سری تکان داد و تصدیق کرد.من بعد از مغرب که بیرون آمدم، آن وقت دست، پا و صورت هم یخ کرده بود. فهمیدم حالت احتضار ایشان است. چون خودم کمرم درد می کرد، بیرون آمدم. آن روز ۳ مرتبه بالا و پایین رفته بودم. دیگر در جای خودم افتادم. دخترها به من قرص دادند، چون گریه کرده و ناراحت و متشنج شده بودم. من خوردم و خوابم برد. سحر که بیدار شدم دیگر کار تمام شده بود.بر من این ده روزه خیلی سخت گذشت. می دانستم که آقا در چه رنجی هستند. کم کم یقین پیدا کردم که آقا می روند و رفتنی هستند. چون خودم هم مریض بودم، کم تحمل شده بودم. با اینکه در طول زندگی آدمی قوی بودم ولی با ضعف پیری، فشار مصیبت برای من خیلی سنگین بود. خلاصه این ده روزه خیلی سخت گذشت. آن روز هم غم انگیزتر از تمام لحظات عمرم بود، تلخ ترین روز.""در این مدت احمد هیچ وقت به من خبری نمی داد. فقط دخترها می رفتند و می آمدند و خبر می آوردند. زهرا، نعیمه و فهیمه می رفتند و خبر می آوردند. من مدام می پرسیدم آقا حالش چطور است؟ چه می گفتند؟ همه به اتفاق می گفتند: «آقا احوال شما را می پرسیدند، می خواستند که شما باید دائما آنجا باشید. می گویند: خانم چطورند؟ بهتر شده اند؟» دو بار آنچنان جدی پرسیده بودند که زهرا پیغام داد که به خانم بگویید، آقا می گویند بیاید. من با اینکه دو- سه ساعت بود که از آنجا آمده بودم. یعنی برنامه صبح را رفته بودم و حالا پیش از ظهر بود. متحیر ماندم که آقا با من چکار دارند؟ رفتم و گفتم آقا با من کاری داشتید؟ گفتند نه. به زهرا گفتم آقا که با من کاری نداشت. زهرا گفت: آقا خیلی سراغ شما را می گرفت فکر کردم دلش می خواهد شما را ببیند، به این خاطر گفتم به شما اطلاع بدهند.در حیاط بیمارستان یک تخته قالی انداخته بودند و مدام آقایان آنجا بودند. مثل آقای خامنه ای، آقای رفسنجانی و... که اینها را من می شناختم. آقایان هاشمیان و توسلی هم بودند. مثل آدمهای بغض کرده همیشه در آنجا جمع بودند.روزی به آقای دکتر عارفی اعتراض کردم و گفتم، شما همیشه مواظب قلب امام بودید. به معده و کلیه و دیگر اعضاء هیچ توجهی نداشتید. ایشان گفتند به خدا قسم سه روز قبل از خون ریزی، من خون ایشان را تجزیه کردم. نتیجه منفی بود. این مرض خودش را نشان نمی دهد تا وقتی که کار به پایان می رسد. خوب، من هم که دکتر نبودم اطلاعات پزشکی داشته باشم، حرفی نزدم.دو روز بود که شنیدم می خواهند مثانه را عمل کنند، روز اول به روی خودم نیاوردم و حرفی نزدم. روز دوم که دیدم آقا اصلا به حال نیست و احتمال عمل جدی شده، دیگر اوقاتم تلخ شد. بی اختیار اعتراض شدیدی به آقای دکتر فاضل کردم. گفتم که آقا را عمل نکنید؛ می بینید که دیگر نفس نداره که بخواهد طاقت عمل داشته باشد. اگر می توانید با دارو معالجه کنید وگرنه او را ول کنید چرا اینقدر اذیت می کنید او را؟ دیگر چه وقت عمل است؟ آقای دکتر فاضل گفت: «نه خیر خانم، اصلا قصد عمل نداریم. اشتباه به عرض شما رسانده اند، نه دیگر ایشان طاقت عمل نداره و اصلا عملی هم در کار نیست.» گفتم: خب، الحمدلله. از آقا پرسیدم: آقا حالتان چطور است؟ فرمودند: «همه جای بدنم درد می کند، حالم بد است، از خدا بخواه که راحتم کند.»ما از جوانی با هم بودیم و مدت شصت سال زندگی مشترک داشتیم ممکن بود که کدورتهای بزرگ یا کوچک از هم دیگر پیدا می کردیم، ولی به من می گفتند: «از من راضی باش.» این اواخر شاید یک هفته قبل از رحلت مجددا فرمودند: «خانم از من راضی باش.» من هم در جواب گفتم: «خوب، معلومه که بعد از چندین سال زندگی مشترک، من و شما از هم راضی هستیم.» من هم قبلا از ایشان حلالیت خواسته بودم. مثلا هر گاه کسالت قلبی ایشان شدت می گرفت، طلب حلالیت می کردیم. بالاخره او چون مرد بود، بیشتر از من حلالیت می خواست. می گفت: «از من راضی باش، مرا حلال کن.» خوب مردهای قدیم با مردهای امروز خیلی فرق داشتند. اما من به ایشان می گفتم: «این حرف ها چیه؟ شما مرا حلال کنید، شما باید حلال کنید.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: الف]
[مشاهده در: www.alef.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 94]
صفحات پیشنهادی
آخرین درخواست امام از همسرش چه بود
آخرین درخواست امام از همسرش چه بود شناسهٔ خبر 2766823 - سهشنبه ۱۲ خرداد ۱۳۹۴ - ۱۳ ۱۹ مجله مهر > دیگر رسانه ها آقا به همراهی دکتر طباطبایی به داخل درمانگاه رفتند و من و فاطی خانم هم به خانه برگشتیم دیگر در اتاق نتوانستم طاقت بیاورم شروع به گریه کردیم مشرق نوشت مرحومه خدیجتبلوراندیشه های امام(ره)نظام جمهوری اسلامی رابه اهداف خودخواهد رساند
تبلوراندیشه های امام ره نظام جمهوری اسلامی رابه اهداف خودخواهد رساند بوشهر- ایرنا-بخشدار آبپخش گفت در صورت تبلور عینی اندیشه های سترگ امام ره نظام جمهوری اسلامی به اهداف و آرمانهای بلند خود دست خواهد یافت به گزارش ایرنا علی مردانلو شنبه در جلسه هماهمنگی مراسم سالگرد ارتحال حضرآخرین گزارش از اقدامات برای مراسم بزرگداشت امام خمینی(ره) گردشگری در جماران/ راهنمای انگلیسی زبان در حرم/ نظار
آخرین گزارش از اقدامات برای مراسم بزرگداشت امام خمینی ره گردشگری در جماران راهنمای انگلیسی زبان در حرم نظارت هوشمند بر مراسممدیران ارشد شهرداری تهران از آماده باش کامل حوزه خود برای برگزاری مراسم بزرگداشت امام راحل خبر دادند به گزارش خبرگزاری فارس به نقل از ستاد بزرگداشت امامحرف هایی که نباید به همسر خود بگوییم
سبک زندگی حرف هایی که نباید به همسر خود بگوییم سه عبارت هست که اگر با همسرتان در میان بگذارید چه نیتتان خیر باشد و چه نباشد به احتمال زیاد او را دشمن خود خواهیدکرد امام على عليه السلام خوش اخلاقى روزى ها را زياد مى كند و ميان دوستان انس و الفتآخرین گزارش مدیران شهرداری از اقداماتشان برای مراسم سالگرد ارتحال امام (ره)
چهارشنبه ۱۳ خرداد ۱۳۹۴ - ۱۸ ۳۲ مدیران ارشد شهرداری تهران از آماده باش کامل حوزه خود برای برگزاری مراسم بزرگداشت امام راحل خبر دادند به گزارش سرویس شهری ایسنا رئیس کمیته حمل و نقل ستاد بزرگداشت درباره اقدامات کمیته روابط عمومی ستاد بزرگداشت امام خمینی در شهرداری تهران گفت کمیهمسر مورد نظر خود را کلیک کنید! |اخبار ایران و جهان
همسر مورد نظر خود را کلیک کنید در سه سال گذشته سایت های همسریابی حدود 120-100 مورد بودند ولی ناگهان رشد سه برابری باعث تعجب بسیاری از کارشناسان این امر شد کد خبر ۵۰۴۰۷۴ تاریخ انتشار ۰۷ خرداد ۱۳۹۴ - ۰۷ ۱۳ - 28 May 2015 تبلیغات برای همسرگزینی روز به روز در تمامی فضاها گستردههمسر مورد نظر خود را کلیک کنید!
همسر مورد نظر خود را کلیک کنید تاریخ انتشار پنجشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۴ ساعت ۰۹ ۳۵ تبلیغات برای همسرگزینی روز به روز در تمامی فضاها گسترده و گسترده تر می شود تبلیغاتی که با توجه به وضعیت معیشتی و اجتماعی و اقتصادی شاید دور از دسترس به نظر برسد در این میان هستند سایت هایی که به شکچرا برخی به همسر خود مظنون هستند |اخبار ایران و جهان
چرا برخی به همسر خود مظنون هستند کد خبر ۵۰۳۲۶۴ تاریخ انتشار ۰۴ خرداد ۱۳۹۴ - ۱۲ ۵۹ - 25 May 2015 اختلال هذیانی اختلالی روانپزشکی است که در نوع حسادت آن فرد مبتلا همسر خود را به بیوفایی و خیانت متهم و دائم تلفن و رفت و آمدهای او را چک میکند توصیه میشود با چنین فردی لجبازی نچرا برخی به همسر خود مظنون هستند؟+راهکار
چرا برخی به همسر خود مظنون هستند راهکار در اختلال هذیانی فرد بدون اینکه دلیل قاطعی برای بیتعهدی یا خیانت همسر خود داشته باشد او را خائن میداند اختلال هذیانی اختلالی روانپزشکی است که در نوع حسادت آن فرد مبتلا همسر خود را به بیوفایی و خیانت متهم و دائم تلفن و رفت و آمدهای اوهمسر امام خمینی(ره) در آینه تصاویر
همسر امام خمینی ره در آینه تصاویر در آغازین روز از فروردین ماه 1388 بانو خدیجه ثقفی همسر حضرت امام خمینی قده پس از یک دوره بیماری دشوار دارفانی را وداع گفت به گزارش باشگاه خبرنگاران در آغازین روز از فروردین ماه 1388 بانو خدیجه ثقفی همسر حضرت امام خمینی قده پس ازرنج میبرم از این همسر مهربان اما عصبانی خودم
رنج میبرم از این همسر مهربان اما عصبانی خودم جام جم سرا- من و همسرم مشکل خاصی در زندگی نداریم او زن خوبی است یک کدبانوی کامل و مهربان به فرزندانمان رسیدگی میکند و با خانوادهام ارتباط خوبی دارد اوایل زندگی هم که مشکلات مالیمان زیاد بود حمایتم کرد و به همین دلیل همیشه ممنونچرا برخی به همسر خود مظنون هستند
اختلال هذیانی اختلالی روانپزشکی است که علامت غالب آن هذیان است اختلال هذیانی اختلالی روانپزشکی است که در نوع حسادت آن فرد مبتلا همسر خود را به بیوفایی و خیانت متهم و دائم تلفن و رفت و آمدهای او را چک میکند توصیه میشود با چنین فردی لجبازی نشود تا باور هذیانیاش قویتریک روانپزشک: دختران و پسران خودشان همسرشان را انتخاب میکنند اما همه رسوم سنتی ازدواج را میخواهند
یک روانپزشک دختران و پسران خودشان همسرشان را انتخاب میکنند اما همه رسوم سنتی ازدواج را میخواهند جامعه > خانواده - یک روانپزشک معتقد است سبک زندگی در کشور ما درهم است مثلا سبک زندگی و نوروز یا چهارشنبه سوری هیچ تفاوتی نکرده است اما در مورد سبک زندگی و ازدواج تغیدرخواست رییس سازمان بهزیستی: همسر زندانیان مانند زنان سرپرست خانوار محسوب شوند
درخواست رییس سازمان بهزیستی همسر زندانیان مانند زنان سرپرست خانوار محسوب شوند رییس سازمان بهزیستی کشور گفت همسر زندانیان باید همانند زنان سرپرست خانوار مورد حمایت قرار بگیرند به گزارش نامه نیوز انوشیروان محسنی بندپی روز یکشنبه در گفت وگو با خبرنگار حقوقی قضایی ایرنا افزود دسامام جمعه بادرود: مسئولان با حفظ دستاوردهای نظام وظیفه خود را در قبال شهدا انجام دهند
امام جمعه بادرود مسئولان با حفظ دستاوردهای نظام وظیفه خود را در قبال شهدا انجام دهندامام جمعه بادرود گفت وظیفه مردم و مسئولان در برابر شهداء و امام راحل ره حفظ نظام و دستاوردهای آن است به گزارش خبرگزاری فارس از نطنز حجتالاسلام علیرضا قاسمی در خطبههای نماز جمعه باآخرین تقاضای امام(ره) به روایت دکتر عارفی
آخرین تقاضای امام ره به روایت دکتر عارفیتاریخ انتشار پنجشنبه ۱۴ خرداد ۱۳۹۴ ساعت ۱۰ ۰۶ «مطابق گزارش تیم پزشکی از نیمه شب ۱۳ ۳ ۶۸ فشار خون حضرت امام س شروع به سقوط کرد و خوابآلودگی شدت گرفت فرمول شمارش خون به نحو نگرانکنندهای بالا رفته و بیماری مهلک تسلفی شهیدان مسجد امام حسین در آخرین لحظات
سلفی شهیدان مسجد امام حسین در آخرین لحظات دو جوان که با شهادت خود جان هزاران شیعه را نجات داده اند یک سلفی مشترک از خود بر جای گذاشتند به گزارش سرویس فضای مجازی باشگاه خبرنگاران عکس سلفی از دو جوان عربستانی که در عملیات انتحاری روز جمعه مسجد امام حسین شیعیان شه-
اجتماع و خانواده
پربازدیدترینها