محبوبترینها
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1832602611
دستمال اشکی که آیت الله حق شناس به شهید عزیزی داد! +تصاویر
واضح آرشیو وب فارسی:جام نیوز:
مدافع حرم؛
دستمال اشکی که آیت الله حق شناس به شهید عزیزی داد! +تصاویر
شهید مهدی عزیزی از شهدای مدافع حرم عقیله بنی هاشم حضرت زینب(س) بود که در مرداد 1392 در دفاع از این بانوی جلیله در مبارزه با تروریست های تکفیری به شهادت رسید.
به گزارش سرویس مقاومت جام نیوز، شهید مهدی عزیزی از شهدای مدافع حرم عقیله بنی هاشم حضرت زینب(س) بود که در مرداد 1392 در دفاع از این بانوی جلیله در مبارزه با تروریست های تکفیری به شهادت رسید. قسمت مان شد تا پای گفت و گوی مادر این شهید عزیز بنشینیم و با نسل جدید از فرزندان حضرت روح الله بیشتر آشنا شویم. آنچه خواهید خواند مختصری است از گفته های شمسی عزیزی که از روزهای با مهدی بودن اینگونه روایت می کند:
*پا قدمش خوب بود
یک دختر و دو پسر داشتم که دخترم دو سال از مهدی بزرگتر و مجید فرزند آخرم بود. مهدی روز جمعه اول مهر سال 1361 در محله اتابک( هاشم آباد) تهران به دنیا آمد. بارداری مهدی بر خلاف بارداری اولم که سخت بود، بسیار خوب و آرام سپری شد و با به دنیا آمدنش، تحولی در زندگی ما ایجاد شد. پدرش که نظامی بود به درجه افسری رسید و حقوقش هم زیاد شد. همچنین به ما خانه سازمانی دادند. خواهر شوهر و برادر شوهرم هم ازدواج کردند. مادربزرگش می گفت همه این ها به خاطر پاقدم مهدی است.
مهدی از همان بدو تولد آرام و خوش خنده بود و خیلی کم گریه می کرد. خیلی زودتر از بقیه بچه ها و در 8 ماهگی به راه افتاد و زود هم زبان باز کرد و به جای مامان و بابا گفتن، "شهیدم من" اولین کلمه ای بود که گفت. *میخواهم جبهه کار شوم
زمان جنگ بود و پدرشان در ماموریت به سر می برد، به بچه ها می گفتم دعا کنید برای بابا اتفاقی نیفتد، مهدی با این که دو سال و نیم بیشتر نداشت می گفت می خواهم جبهه کار شوم و صدام از من بترسد و با همان زبان کودکانه من را دلداری می داد. *سوغات مکه
مهدی از همان بچگی، همراه مادربزرگش به مسجد می رفت. 7 ساله بود که مکبر مسجد شهرک توحید شد. به همین واسطه بود که به خواندن قرآن علاقه پیدا کرد تا جایی که پدرم یک جلد قرآن از محل کارش هدیه گرفته بود و مهدی که کلاس سوم ابتدایی بود، از مادربزرگش خواست که قرآن را به او بدهد.
یکبار هم سال 75 زمانی که پدر و مادرم از سفر حج برگشتند، برای مهدی یک هلی کوپتر سوغات آوردند اما او از مادرم خواست جای این سوغات قرآنی که از مکه آوردند را به او بدهند.
*نوع لباسی که می پوشید برایش مهم بود
از همان دوران نوجوانی به رنگ لباس حساس بود. سوم راهنمایی بود که برای خرید عید یک پیراهن چهارخانه که رنگ زرشکی هم در آن بود، برایش خریدم ولی از پوشیدن آن امتناع کرد. به همراه هم به مغازه رفتیم و فروشنده هر لباسی آورد قبول نکرد، در آخر یک پیراهن طوسی رنگ انتخاب کرد. برای اینکه از خانه بیرون رود مقید بود مرتب و تمیز باشد. *به کلاس زبان نمیروم
اغلب لباس مشکی می پوشید و می گفت تا قیام قیامت، عزادار زهرا و فرزندانش هستیم. تابستان یکی از سال های کودکی اش بود که تصمیم گرفتم برای گذراندن ایام فراغت، او را در کلاس زبان و شنا ثبت نام کنم، اما گفت به کلاس زبان نمی روم و به کلاس قرآن و شنا رفت. همیشه در شنا و قرآن، اول بود و تقدیرنامه می گرفت. *هر چه داریم از بسیج است
کلاس پنجم ابتدایی بود که وارد بسیج محله اتابک، شد. با این که ما در خانه سازمانی شهرک توحید زندگی می کردیم، به محض این که پنج شنبه، جمعه یا تابستان فرا می رسید، پیش مادربزرگش در محله اتابک می آمد و از همان زمان دوستان بسیار خوبی پیدا کرد. می گفت ما هر چه داریم از بسیج است.
زمانی که دبیرستان بود و می خواست انتخاب رشته کند، از او خواستم به خاطر نمرات بالایی که دارد، رشته تجربی را انتخاب کند. مهدی گفت به این رشته علاقه ندارم، ولی چون شما دوست داری قبول می کنم.
بعد از گرفتن دیپلم، برای ورود به دانشگاه افسری، امتحان داد و تا زمانی که جواب آن بیاید به سربازی رفت. دو ماه نگشته بود که جواب آن آمد و در دانشگاه افسری امام علی (ع) پذیرفته شد.
چند سال بعد از اتمام دوره کارشناسی، دوباره تصمیم گرفت کنکور دهد که در رشته علوم سیاسی دانشگاه آزاد گرمسار قبول شد و سال دوم بود که به شهادت رسید. *عاشق امام و شهدا بود
مهدی، از بچگی عاشق امام خمینی(ره) بود به طوری که تمام عکس ها و سخنرانی های امام را که در کتاب های درسی اش چاپ شده بود را جدا می کرد و در یک دفتر مخصوص می چسباند.
چون دارای روحیه جهادی بود، کار اداری را دوست نداشت و سال 80 در سپاه استخدام شد. همیشه احساس می کردم، این دنیا برایش تنگ است و آرام و قرار نداشت و سخنرانی ها و فیلم های زمان جنگ را می دید.
به شهید "ابراهیم هادی" ارادت ویژه ای داشت، به طوری که عکس این شهید همیشه در جیب لباسش بود. شب های جمعه و گاهی صبح جمعه به بهشت زهرا و سر مزار شهدا به خصوص شهدای گمنام می رفت. همچنین خیلی به دیدار خانواده های شهدا می رفت. *روزهای فتنه 88
روزهای فتنه 88 بود که 10 شب، به خانه نیامد و وقتی آمد، زیر چشم هایش گود افتاده بود. همیشه عکس امام و حضرت آقا جلوی موتورش نصب بود. در همان روزهای فتنه، به او گفته بودند از این که این عکس جلوی موتورت است، نمی ترسی که بعد از شنیدن این حرف ها، 3 عکس امام و رهبری را کنار موتورش نصب کرده بود تا کسی جرات نکند پشت سر ولی فقیه حرف بزند. *ماموریت در بیابان
هیچ وقت درباره کارها و ماموریت هایی که می رفت به ما توضیح نمی داد، اگر می پرسیدم ماموریت به کجا می روی یا می گفت بیابان یا این که همین جا تهران هستم. از طرف محل کار سبد کالا می دادند که هیچ وقت ما از آن اطلاع نداشتیم و بعد از شهادتش دوستانش سبد کالایی را که سر کارش مانده و وقت نکرده بود به نیازمند برساند، برایمان آوردند.
دوستانش تعریف می کنند که مهدی همیشه سبد کالای خود را برای افراد نیازمند می برد.
*هیچ وقت نتوانستم سیر نگاهش کنم
سالی که من و پدرش برای سفر حج ثبت نام کردیم، خبر داشتم که یکی از آشنایانمان علی رغم علاقه شدید به این سفر، ولی توان مالی برای رفتن ندارند. وقتی مهدی متوجه شد به من پول داد تا به آنها بدهم و گفت که کسی متوجه نشود و بگو یک نفر نذر شما کرده است که شما را به سفر حج بفرستد.
نمی دانم چرا و از وقتی مهدی بچه بود نمی توانستم یک دل سیر به چهره اش نگاه کنم و حس خاصی پیدا می کردم و ناخودآگاه قلبم فرو می ریخت. این موضوع را هیچ وقت نتوانستم به کسی بگویم. حتی وقتی یکه بچه شبیه مهدی می دیدم، بی اختیار گریه می کردم و از مادرش می خواستم که بچه اش را زیاد ببوسد. *دستمال اشک
حدود 12 سال پیش، مهدی به همراه تعدادی از دوستانش به دیدن آیت الله حق شناس رفته بودند که آیت الله از بین دوستانش، فقط به مهدی یک دستمال داده و گفته بود اشک هایی که برای امام حسین می ریزی را با این دستمال پاک کن و آن را نگه دار تا در کفنت بگذارند. به دوستانش هم گفته بود که احترام این آقا را خیلی داشته باشید.
بار دیگر که به دیدن ایشان رفته بودند، آیت الله به محض این که مهدی را می بیند، گریه می کند. *مادرم را شفا بده، قول می دهم جبران کنم
10سال است که به بیماری سرطان مبتلا هستم و روزهای سختی را پشت سر گذراندم و در همه روزهایی که به شدت درد می کشیدم و ماه ها در بیمارستان بستری بودم، مهدی کنارم بود و برایم دعا می خواند و برای حضرت ابوالفضل نذر می کرد. روزهایی که حتی توان راه رفتن و غذا خوردن نداشتم، 40 شب بالای سرم، دعا می خواند، به آب فوت می کرد و به من می داد.
یادم هست، شب ها با خدا مناجات می کرد و از خدا می خواست که حال من بهتر شود و به خدا می گفت مادرم را شفا بده، قول می دهم جبران کنم که با دادن جان خود در راه حق و عدالت، به وعده خود عمل کرد. *یک ماه بعد از دایی، من داماد می شوم
سال 91 بود که تصمیم جدی گرفتم برایش به خواستگاری بروم. وسایلی برای عروسم از مکه خریده بودم و آنها را نشانش دادم و گفتم این ها را برای همسر آینده ات خریده ام و دختر یک شهید را برایت در نظر گرفته ام، بدون این که به وسایل نگاه کند، گفت مادر دست بردار، این بنده خدا دختر شهید که هست، همسر شهید هم بشود. مهدی هیچ چیز را برای خودش نمی خواست.
اصرار داشت که برادر من اول ازدواج کند و می گفت یک ماه بعد از دایی، من داماد می شوم. *هر کسی که شهید نمی شود
ماموریت های مختلفی به لبنان و سوریه داشت. در جنگ 33 روزه لبنان، برای جهاد رفته بود. برای دفاع از حرم زینب و حضرت رقیه به سوریه می رفت. هر زمان تهران بود، هیچ وقت در خانه نمی ماند و شب ها دیر وقت می آمد.
همیشه از رفتن و شهادت حرف می زد و من می گفتم از رفتن نگو، بمان و خدمت کن که در جواب می گفت، هدفم همین است ولی هر کسی که شهید نمی شود و من لیاقت ندارم.
می گفت، اگر این یزیدیان دستشان به حرم حضرت زینب برسد، مثل این است که حضرت زینب را دوباره به اسارت برده اند. *دلم نیامد برای خودم کفن بخرم
2 ماه مانده بود به شهادتش که به آرزویش رسید و به کربلا رفت. فقط تسبیح و تربت به عنوان سوغات آورد. می گفت رفتم کفن بخرم، دلم نیامد، هیهات، آمده ام شهر بی کفن ها و برای خودم کفن بخرم؟
دوستانش تعریف می کنند که زیر قبه امام حسین، خیلی گریه و زاری می کرد و وقتی از پرسیدیم چه می خواهی، گفته بود دو بال می خواهم.
یک ماه مانده بود به شهادتش، که من و مادرم را با خود همراه کرد. نماز صبح را در حرم شاه عبدالعظیم خواندیم و به بهشت زهرا و بر سر مزار شهدای گمنام رفتیم. می گفت هر حاجتی که دارید، از این شهدا بخواهید و هر وقت دلتان گرفت، سر مزار این شهدا بیایید.
*خدا صبرت دهد
سه روز مانده بود به ماه مبارک رمضان که برادرم عقد کرد و مهدی برای جشن نیامد. قرار بود برود سوریه. بر خلاف معمول این سه روز را فقط در خانه ماند و روزه گرفت. در این سه روز، تمام وسایلش را مرتب می کرد و هر جا در خانه می رفتم به دنبالم می آمد.
دلمه خیلی دوست داشت، ولی این بار که خواستم درست کنم گفت نمی خواهم و هنگام خارج شدن از آشپزخانه، دوبار گفت خدا صبرت دهد.
این بار حس کرده بودم که اگر مهدی برود، دیگر بر نمی گردد و این آخرین دیدار است. از من رضایت خواست و گفت من خودم این راه را انتخاب کرده ام و این دنیا با تمام زیبایی هایش روزی به پایان می رسد. از من خواست که با پدرش هم صحبت کنم. بار دیگر گفت من اگر بر نگردم چه کار می کنی که گفتم تو هر جا باشی، من افتخار می کنم.
مهدی گفت این حرف دلت است یا زبانت، حرف دلت را بزن تا من راضی باشم و با خیال راحت بروم، گفتم حرف دلم است.
هر دفعه که به ماموریت می رفت وصیت می کرد، ولی این بار فرق داشت. به من گفت من اگر شهید شدم، کسی صدایت را نشنود و آبروداری کن. *آخرین عکس
هیچ وقت اهل عکس انداختن نبود و عکس هایی هم که الان وجود داد، دوستانش بعد از شهادت مهدی، به ما داده اند.
قرار بود ساعت 8 شب اول ماه مبارک رمضان برود. بغض داشتم ولی به روی خودم نمی آوردم، با دخترم تماس گرفتم که بیاید وسایل مهدی را آماده کند. دوربین را آماده کردم و از مهدی خواستم با مبینا نوه ام، عکس بگیرد که قبول کرد.
دستانم به شدت می لرزید، سعی می کردم خودم را کنترل کنم و بغضم را قورت دهم. به سختی یک عکس گرفتم و این شد آخرین عکس از مهدی.
دخترم، مهدی را از زیر قرآن رد کرد و هنگامی که می خواست از در خارج شود به من گفت مرد مردانه قول داده ای و من گفتم مرد مردانه.
وقتی رفت به دخترم گفتم برو از پشت سر برادرت را نگاه کن، نمی توانستم بگویم از رفتن برادرت فیلم بگیر که این آخرین دیدار است.
بعد از رفتن مهدی، دخترم به منزلش برگشت و به خانم برادرم گفتم مهدی رفت، ولی این آخرین بار بود و دیگر بر نمی گردد که او گریه کرد و من برای این که او اذیت نشود، گفتم نه این بار هم می رود و بر می گردد.
حتی وقتی خواهرم تماس گرفت به او گفتم، مهدی آخرین رفتنش بود.
*آخرین تماس تلفنی و وصیت آخر
به شهرستان رفته بودیم، 23 روز از رفتن مهدی می گذشت و هنوز با او صحبت نکرده بودم. شب قبل از شهادتش تماس گرفت، حس می کردم نفس مهدی به صورتم می خورد. دائم می گفت مولای من، مادر من و خداحافظی کرد. با پدرش که صحبت کرد، گفته بود به همه سلام برسان.
بعد به برادرش مجید تماس گرفته و گفته بود پیش مامان و بابا خیلی باید صبوری کنی و آقا من را دعوت کرده است.
در همین تماس آخر به مجید وصیت کرده و گفته بود که پول 2 تا نان به نانوایی محل بدهکار است. هر وقت دلت تنگ شد و کاری داشتی به قطعه 26 بهشت زهرا بیا. از این که کلید کمدش کجا است گفته بود و سفارش تربت و دستمال اشکش را کرده بود که در کفنش بگذارند.
گفته بود نگران جا و مکان دفن پیکرش نباشیم، یکی از دوستان نزدیکش همه کارها را انجام می دهد. *خواب عجیب، شب قبل از شهادت
شبی که صبح آن مهدی به شهادت رسید، خواب دیدم که ناگهان یک گلوله آتشین به منزلمان افتاد و همه جا در حال سوختن بود، بلافاصله آقایی وارد خانه شد و بعد از آن تمام خانه گلستان شد.
صبح که این خواب را تعریف کردم، پدرش هم گفت که خواب عجیبی دیده است. خواب روز عاشورا و شمشیر ها و نیزه شکسته ها را دیده است. با دخترم تماس گرفتم که صدقه بدهد. *شنیدن خبر شهادت
در شهرستان و برای افطار، مهمان داشتیم. هر چه با دخترم، دامادم و کسانی که تهران بودند تماس می گرفتم، جواب نمی دادند.
برادرم به شهرستان آمد و از ما خواست به تهران برگردیم.من فکر می کردم که مادربزرگم فوت کرده است. بعد از مراسم افطاری، برگشتیم. ولی نمی دانم چرا تا رسیدن به تهران به یاد مهدی اشک ریختم. به پمپ بنزین بین راه که رسیدیم، بچه ای شبیه مهدی را دیدم و دوباره حالم دگرگون شد. وقتی رسیدیم، متوجه باز بودن درب خانه مادرم شدم.
برادرم گفت روی مبل بنشین، فکر کردم برای دخترم یا خانواده اش اتفاقی افتاده که دخترم هم، نیست. برادرم برایم صحبت می کرد و تا اسم حضرت زینب را آورد، ناگهان متوجه جریان شدم و گفتم مهدی شهید شده، مبارکش باشد، گوارای وجودش باشد. دیدم که دخترم و خواهرم از اتاق بیرون آمدند. به شدت بی تابی و گریه می کردند.
من به آنها گفتم مهدی را ناراحت نکنید، از دخترم خواستم به مهدی تبریک بگوید و خوشحال باشد که برادرش، به آرزویش رسید.
از منزل تا وقتی برسیم معراج شهدا، احساس می کردم در حال مردن هستم، خیلی آرام اشک می ریختم. یک لحظه احساس کردم، نفسم در حال بند آمدن است و روح از تنم، در حال جدا شدن است.
صورت مهدی را که در معراج دیدم، انگار صبر عالم به دلم آمد و ناگهان حالم به قدری خوب شد که شروع کردم به دلداری دخترم و بقیه و می گفتم به مهدی تبریک بگویید.
مهدی در تاریخ 11 مرداد 1392 در سوریه و در حال دفاع از حرم حضرت زینب به دست داعشی ها به شهادت رسید و پیکر مطهرش در 13 مرداد در قطعه 26 بهشت زهرای تهران به خاک، امانت داده شد.
مهدی به کسانی که سید بودند، احترام خاصی قائل بود و جالب این جاست که مزارش بین 4 سید بزرگوار، قرار گرفته است.
*بی تابی خواهر
به هنگام خاکسپاری، دخترم خیلی بی تابی و گریه می کرد. قرآن را که باز کرد، آیه ای آمد که دخترم کمی آرام شد و مضمون آیه این بود که او را در قصرهای زیبایی جای می دهیم.
دخترم به مهدی، بسیار وابسته بود. مهدی، بچه های دخترم را خیلی دوست داشت. همیشه دختر بزرگش، مبینا را به قرآن خواندن تشویق می کرد و در ازای حفظ یا خواندن آیاتی از کلام الله مجید، برایش هدیه می گرفت. *تحفه ای از مشهد
شب اول خاکسپاری، برادرم گفت که مهدی وصیت کرده به مشهد بروم و همان شب رفت و صبح برگشت. هیچ وقت از برادرم سوال نکردم مهدی چه گفته بود. بعد از عید فطر، تعدادی از خادمین حرم امام رضا(ع) به منزلمان آمدند و پرچم روی صحن را برای قرار دادن روی مزار مهدی، به همراه خود آورده بودند.
تا 40 روز بعد از شهادتش، دوستانش هر شب تا به سحر، بر سر مزار مهدی می رفتند و دعا می خواندند. *سفر به کربلا
4 ماه از شهادت مهدی می گذشت که به کربلا رفتیم و سر به سجده گذاشتم و از امام حسین(ع) تشکر کردم حاجت فرزندم که شهادت بود را داد و بچه من را پذیرفت.
با این که مهدی دیگر نیست، ولی او را احساس و با او درد و دل می کنم. دیگر به بیماری ام فکر نمی کنم، چون مرگ و زندگی دست خداست. ولی باور دارم که روز به روز حالم بهتر می شود. *خواب دیدم که مهدی به عزاداری بی بی دو عالم می رود
سال قبل و شب شهادت حضرت زهرا، وقتی دوستش برایمان نذری آورد، دلم می خواست می پرسیدم که سال گذشته همچین شبی با مهدی کجا بودید؟ شب، خواب مهدی را دیدم که در ماشین نشسته بود و شال عزا بر گردنش بود، گفتم کجا می روی که گفت به عزاداری مادرم می روم. شال عزا را بر سرش انداختم و مهدی، رفت.
دخترم، خواب دیده و از مهدی پرسیده بود راستش را بگو، شب اول قبر نکیر و منکر آمدند که گفته بود، تا زخم هایم را دیدند گفتند آفرین و رفتند. فارس
۱۳/۰۳/۱۳۹۴ - ۰۸:۰۰
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جام نیوز]
[مشاهده در: www.jamnews.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 143]
صفحات پیشنهادی
شهید جدید حزبالله لبنان در سوریه+تصاویر
شهید جدید حزبالله لبنان در سوریه تصاویریکی دیگر از رزمندگان حزبالله لبنان در نبرد با گروههای تکفیری در سوریه به شهادت رسید ابنا نوشت شهید «عبدالله عطیه» ملقب به «ملاک» یکی از رزمندگان حزب الله لبنان بود که در نبرد با گروه های تکفیری در منطقه قلمون بهغسال شهید پلارک و شهدای سرشناس انقلاب+تصاویر
گزارشی از پیرترین غسال بهشت زهرا س غسال شهید پلارک و شهدای سرشناس انقلاب تصاویر هم شهدای سرشناسی مانند دکتر بهشتی صیاد شیرازی رجایی و را تجهیز کردم و هم شهید پلارک که فضا را همچنان معطر میکند به گزارش خبرنگار اجتماعی باشگاه خبرنگاران فرقی نمی کند وزیر باشیم یا وکیل فگفتمان مقاومت در خطر است/ پیام شهید جهانآرا به آیتالله مشکینی
حجتالاسلام حاجی صادقی گفتمان مقاومت در خطر است پیام شهید جهانآرا به آیتالله مشکینی شناسهٔ خبر 2759575 - دوشنبه ۴ خرداد ۱۳۹۴ - ۰۹ ۴۹ استانها > قم قم - جانشین ولی فقیه در سپاه پاسداران گفت امروز گفتمان مقاومت در خطر است و دشمن عدهای را از بین خودیها پیاده نظام کرده بنآیت الله سبحانی:از شهیدان و جانبازان خجالت میکشم
آیت الله سبحانی از شهیدان و جانبازان خجالت میکشم آیت الله سبحانی جانبازان را شهیدان زنده عنوان کرد و گفت همه ما به وجود امام راحل و افرادی همچون جانبازان افتخار می کنیم بنده هر زمان عکس شهیدان و چهره جانبازان را مشاهده می کنم از درون خجالت می کشم که این افراد به اندازه ای درویزیت رایگان بیماران در بیمارستان صحرایی شهید آیت الله صدوقی
ارائه خدمات درمانی به زائران کربلا در نیمه شعبان ویزیت رایگان بیماران در بیمارستان صحرایی شهید آیت الله صدوقی سرپرست تیم پزشکی گروه عتبه از خدمات رسانی به زائران کربلای حسینی در نیمه شعبان خبر داد به گزارش گروه اجتماعی باشگاه خبرنگاران مهندس دهدست در خصوص ارائه خدمات بهداشتیاستقبال شدید از آیت الله سیدحسن خمینی در گرگان / استقبال مردم مانع حرکت اتومبیل «سیدحسن» شد +تصاویر
استقبال شدید از آیت الله سیدحسن خمینی در گرگان استقبال مردم مانع حرکت اتومبیل سیدحسن شد تصاویر سخنرانی سیدحسن خمینی قرار بود ساعت 5 30 آغاز شود اما به علت حجم زیاد استقبال کنندگان زمان آن به تعویق افتاد استقبال مردم از سیدحسن خمینی به حدی بود که چندین بار عمامه وی به زمیشهید جهانآرا و حضرت آیتالله خامنهای
تراز پایگاه اطلاعرسانی KHAMENEI IR بهمناسبت فرارسیدن سوم خردادماه سالروز آزادسازی خرمشهر از چنگ رژیم بعث عراق تصاویری از شهید محمد جهانآرا در کنار حضرت آیتالله خامنهای را در دوران دفاع مقدس منتشر کرد به گزارش تراز منبع پايگاه اطلاعرسانی دفتر مقام معظم رهبری شنبه 2 خرددرخواست عجیب آیت الله میرزاجواد آقا تهرانی از شهید برونسی!
مهند حامد در گوگل پلاس نوشت درخواست عجیب آیت الله میرزاجواد آقا تهرانی از شهید برونسی شهید برونسی که مردی با اخلاق بود به ناچار با خنده گفت حاج آقا دستور میدهم شما بایستید جلو به گزارش سرویس مقاومت جام نیوز مهند حامد در گوگل پلاس نوشت مرحوم آیت الله میرزا جواد آقا تهرانآیتالله علویگرگانی: بهترین زمان تبلیغ دین ماه رمضان است /ناهیان منکر ابتدا به خودشناسی برسند
آیتالله علویگرگانی بهترین زمان تبلیغ دین ماه رمضان است ناهیان منکر ابتدا به خودشناسی برسندیکی از مراجع تقلید گفت بهترین زمان برای تبلیغ اسلام ماه مبارک رمضان است چرا که در این ماه ذهنها آماده پذیرش معارف الهی است به گزارش خبرگزاری فارس از قم آیتالله محمدعلی علوی&zwnjرونمایی از اسناد هویتی آیتالله شهید احسانبخش
شنبه ۹ خرداد ۱۳۹۴ - ۱۴ ۴۶ مدیرکل بنیاد شهید و امورایثارگران استان گیلان گفت مراسم سالگرد جانباز شهید آیتالله احسانبخش دوازدهم خرداد ماه در رشت برگزار و از اسناد هویتی این شهید توسط ثبت احوال استان رونمایی خواهد شد ابراهیم طاهرنژاد در گفتوگو با خبرنگار خبرگزاری دانشجویان ایرانآیتالله هاشمی رفسنجانی: اقتصاد بیشتر کشورها به زمینشناسی بستگی دارد
سهشنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۴ - ۱۷ ۰۸ رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام اظهار کرد اقتصاد بیشتر کشورها به زمینشناسی بستگی دارد به گزارش خبرگزاری دانشجویان ایران ایسنا - منطقه خراسان آیت الله هاشمی رفسنجانی در پیامی به دومین کنگره بین المللی زمینشناسی کاربردی به اهمیت رشته زمینشناسی در کتصاویری از شهید جهان آرا و حضرت آیت الله خامنه ای
به مناسبت فرا رسیدن سوم خرداد تصاویری از شهید جهان آرا و حضرت آیت الله خامنه ای پایگاه اطلاع رسانی KHAMENEI IR تصاویری از شهید محمد جهان آرا در کنار حضرت آیت الله خامنه ای را در دوران دفاع مقدس منتشر کرد به گزارش سرویس مقاومت جام نیوز پایگاه اطلاع رسانی KHAMENEI Iآیتالله جوادیآملی: کار قرآنی فقط قرآنشناسی نیست
یکشنبه ۱۰ خرداد ۱۳۹۴ - ۱۳ ۳۲ یک مفسر قرآن کریم با بیان اینکه جان کری روی ۷۰ میلیون قبر کشتهها ایستاده است خطاب به دولتمردان آمریکا گفت شما که فرهنگ و تمدن و عقل نیاوردهاید غارتگری و راهزنی کردید کشتید و بالا آمدید به گزارش خبرنگار خبرگزاری دانشجویان ایران ایسنا منطقه قمامینزاده در دیدار با آیتالله مجتهد شبستری: اختلاف میان ادارات آذربایجانشرقی پائینتر از میانگین کشوری است /
امینزاده در دیدار با آیتالله مجتهد شبستری اختلاف میان ادارات آذربایجانشرقی پائینتر از میانگین کشوری است ضرورت آسیبشناسی دستگاههای نظارتیمعاون حقوقی رئیس جمهور گفت خوشبختانه آذربایجانشرقی رتبه بهتری به نسبت سایر استانها در زمینه اختلاف میان دستگاهها دارد و استانداری تودیدار مسؤولان بنیاد شهید و ایثارگران قم با حضرت آیت الله مکارم شیرازی
۲۶۲۲۱۸ ۱۳۹۴ ۲ ۳۱ - ۱۱ ۳۶گزارش تصویری دیدار مسؤولان بنیاد شهید و ایثارگران قم با حضرت آیت الله مکارم شیرازی عکاس محمد رستموند اجرا توقف ذخيره تمام تصاوير ۱۳۹۴ ۲ ۳۱ - ۱۱ ۳۶دیدار کارشناسان فرهنگی و ائمه جماعات راه آهن سراسر کشور با حضرت آیت الله مکارم
۲۶۴۶۴۵ ۱۳۹۴ ۳ ۱۱ - ۱۱ ۴۵گزارش تصویری دیدار کارشناسان فرهنگی و ائمه جماعات راه آهن سراسر کشور با حضرت آیت الله مکارم عکاس محمد رستموند اجرا توقف ذخيره تمام تصاوير ۱۳۹۴ ۳ ۱۱ - ۱۱ ۴۵استقبال معنادار مردم گرگان از آیت الله سیدحسن خمینی+تصاویر
استقبال معنادار مردم گرگان از آیت الله سیدحسن خمینی تصاویر از آنجا که اردیبهشت ماه گذشته یک گروه سیاسی تندرو نسبت به حضور سید حسن خمینی در یادواره شهدای یاک گرگان هشدار داده بود سفر دیروز عصر تا حدودی تحت الشعاع موضوع بود اما برخلاف هشدار قبلی مردم استان گلستان استقبال زیادی از-
گوناگون
پربازدیدترینها