واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
تاثير طلاق در کودکان پيمان زناشويي و تشکيل خانواده در قوانين اسلام بسيار مورد تاکيد است و به همان اندازه هم انحلال آن يعني طلاق امري ناپسند و مغبوض است جز در موارد ضروري. همان طور که امام صادق (عليه السلام) از رسول اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) چنين نقل مي فرمايد که: هيچ امري نزد خداوند محبوب تر از اين نيست که خانواده اي با ازدواج برپا و استوار گردد و هيچ چيزي مغبوض تر از اين نيست که خانواده اي در اسلام با طلاق و جدايي بر هم خورده و منحل گردد. اسالم مسووليت سنگين جدايي و انحلال خانواده را برعهده مردم قرار داده و مداخله زن را در آن لازم ندانسته است چنانکه تشکيل خانواده و بستن عقد ازدواج را در اختيار قرار داده است. سالانه هزاران هزار کودک که بايد در سايه صميميت و مهر و محبت پدرو مادر به رشد طبيعي خود ادامه دهند، در نتيجه طلاق در يک بحران اسفناک روحي و جسمي قرار مي گيرند. در حقيقت هر طلاقي يک بازنده دارد و آن گاهي مرد و برخي از اوقات زن و لکن اغلب بازنده اصلي صحنه طلاق بچه ها هستند. هنگام طلاق اغلب پدران و مادران چنان تنفري از يکديگر دارند که تنها مي خواهند از يکديگر جدا شوند و کودک در اين ميان درست مثل توپ بازي است که از اين دست به آن دست مي رود و والدين سعي مي کنند با هزارحقه و نيرنگ کودک را به طرف خود بکشانند. پيداست که چنين فرزنداني کمتر احساس آرامش مي کنند. کودکان اغلب به گوشه تنهايي مي روند و صحنه هاي اختلاف و نزاع جدايي پدر و مادر خود را در ذهن مجسم کرده و در وجود خود احساس کمبود مي کنند و در نتيجه غم و غصه سراسر جسم و روح آنها را فرا مي گيرد و چه بسا به امراض گوناگون مبتلا مي شوند و افراد بزرگ تر نيز براي رفع ناراحتي به دوستان و يا به اموري پناه مي برند که غالباً مضر به حال آنها مي باشد. دليل آن نيز روشن و واضح است زيرا برداشتي که کودکان از طلاق دارند غير از آن برداشتي است که پدر و مادر از آن دارند. کودکان در عين حال که مي خواهند از مهر و محبت پدر و مادر خود بهره مند گردد، مايل هستند مطمئن شوند که آنها نيز يکديگر را دوست دارند و لکن بعد از طلاق اين بناي فکري اطفال به کلي بر هم مي خورند و نه تنها از مهر و محبت يکي از آنها يا هر دو محروم مي شوند بلکه در ضميرخويش اطمينان حاصل مي کنند که پدر و مادرشان ازاول يکديگر را دوست نداشته اند و آگاهي از اين حقيقت تلخ باعث مي شود که استنباط کلي کودک از زندگي و مهر و محبت و خلاصه پايه و اساس بناي روحي آنها متزلزل مي گردد و از اين بالا تر زندگي زناشويي آينده خود آنها نيز درمعرض مخاطره قرار مي گيرد. از اين رو عجيب به نظر نمي رسد وقتي مي بينيم کودکاني که تا سن 10 سالگي در آغوش پدر و مادر خود وضع آرام و متعادلي داشته و کودکاني سالم بوده اند بعد از طلاق والدين، يک مرتبه گرفتار بحران روحي و ترس و اضطراب شده و تبديل به نوباوگاني درمانده و گرفتار و بيمار مي شوند. اکثر روانشناسان براي آينده اين اطفال که از مهر و پدر و مادر و يا هر دو بي بهره مي باشند نگران هستند و حق دارند که نگران باشند براي اينکه روح اطفال بسيارحساس است. جدايي پدر و مادر براي کودک يک اثر آني و زودگذر نيست و مثل يک بمب ساعتي است که مدت ها صدايش را مي شنوند و انفجاري مهيب به تدريج در روح و جسم و طرز فکر وي ايجاد کرده و نقطه عطف پر تلاطم در زندگي آينده او خواهد بود لذا روان شناساني که زندگي اين نوع کودکان را بعد از طلاق مورد مطالعه قرار داده اند معتقدند که امکان جدايي دوباره بعد از تشکيل خانواده 3 برابر بيشتر از ديگران است. در نتيجه تحقيقات معلوم شده است که جدايي پدر و مادر چه آثار سويي در تکامل فرزند مي گذارد. يک روانشناس کودک با مطالعه دقيق توانسته اين اشکالات را در کودکان کم سني که پدر و مادرشان از يکديگر جدا شده اند دريابد: 1-ترس بدون دليل 2- بي خوابي 3-تجاوز به ديگران4-اختلال در تغذيه 5-لکنت زبان کودکان بزرگتر. علاوه بر اشکالات بالا ناراحتي هاي ديگري دارند. از قبيل: 1-عقب ماندگي تحصيلي در مدرسه 2-سرگرمي هاي غالباً مضر و پناه بردن به مواد مخدر و ياس و نااميدي و شکست در صحنه زندگي آينده و غير اين ها و بالاتر اينکه اکثر والدين به خصوص مادران ناخودآگاه خود را ملامت مي کنند که با جدايي آنها کودکانشان در وضعيت نامناسبي هستند و ضربه روحي شديدي خورده اند و چون ميل دارند آن را به نحوي جبران کنند نسبت به تعليم و تربيت او سخت گيري نکرده و حس ترحم دارند و مي خواهند همه آرزوهاي او را برآورند و به خيال خود آشيانه گرمي را که از او گرفته اند با دادن هداياي فراوان جبران کنند ولي غافل از اينکه اين نوع رويه نه تنها آن ضربه سهمگين وارده را جبران نمي کنند بلکه کودک را لوس و ننر بار آورده به هيچ وجه اتکا به نفس خود نداشته و ترسو مي شود. از اين رو پدران و مادراني که طلاق گرفته اند بايد براي سلامتي روح و عقل و حفظ تعادل روحي کودکان خود مواردي را به کار ببندند: 1-نزد کودکان خود نسبت به شوهر يا همسر طلاق گرفته خويش حداقل در پاره اي از مواقع ولو به حسب ظاهرنرمش و انعطاف به خرج دهند و احساسات منفي خود را شديداً کنترل کنند و از همسر جدا شده بدگويي ننمايند و فرزند خود را بر ضد او تحريک نکنند. 2-کودک را با عنوان حربه و سلاحي بر ضد همسر خود به منظور انتقام گرفتن از او مورد استفاده قرار ندهند زيرا کودک بر اثر طلاق خواه ناخواه بر زمين خورده و روحش شديداً آسيب ديده است. آن وقت انتقام گرفتن توسط کودک بيشتر او را زخمي مي کند. از طرفي هرچه باشد کودک پدر يا مادري را از دست داده است و قلباً آنها را دوست دارد و ممکن است نسبت به کسي که سرپرستي وي را به عهده گرفته پرخاش و دشمني کند و به جاي محبت در دل حساس خود احساس نفرت داشته باشد. پذيرفتن اين نفرت اجباري و تحصيلي در مساله احساسات، شيوه زندگي، شخصيت، برخورد با ديگران، تحصيل و حتي در هوش او نيز اثرهاي ناگوار و مخرب به جاي مي گذارد و حتي در هوش او نيز اثرهاي ناگوار و مخرب به جاي مي گذارد و حتي ممکن است قبل از هرکس ديگر نسبت به شخص خودو زندگي نفرت و کينه پيدا کند. 3-پدر و مادر گرچه از يکديگر جدا شده اند اما لازم است مثل سابق به وظايف پدري و مادري خود عمل کنند. اجراي اين دستور اگرچه عملاً دشوار است ولي علاقه به سعادت فرزندان که هر پدر و مادري طالب آن هستند لزوم عمل به آن را ايجاب مي کند. منبع: نشريه خانه و خانواده شماره 170 /س
#اجتماعی#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 701]