واضح آرشیو وب فارسی:جام جم آنلاین:
بعد از وقوع انقلاب مشروطه، فضای سیاسی ایران با پدیده نوظهور احزاب، گروهها و جریانهای سیاسی مواجه گردید. اما این روند تازه و نوبنیاد، کمتر از دو دهه تداوم یافت، چنانکه با تکیه رضاشاه بر مسند قدرت، موج اوّل تحزّب سیاسی در داخل ایران، به پایان رسید.
نکته شایان ذکر در اینجا، کاستیها و نارساییهای موجود در احزاب سیاسی طی مقطع زمانیِ نخستِ شکلگیریِ احزاب در ایران میباشد. در این مقاله بسیار کوتاه، دو روایت جالب از عبدالله مستوفی (که خود در متن ماجراها قرار داشته و عضو همین احزاب بود)، در راستای موردنظر، ارائه میگردد. روایت نخستین که به نقل قول از مستوفی در اینجا ارائه میشود، مربوط به بروز چالش در میان سران حزب اعتدالی طی سالهای ابتدایی دهه 1290ش بوده، که نشانهای دالِّ بر تفرقه، تشتّت و عدمهمسویی در میان رهبران حزبی، و البته منفعتطلبی و تفرعن برخی از آنان، در میان گروههای سیاسی است. چهارده نفر به اسم هیئت علمیه خرج خود را از باقی سوا کرده بودند. مدرّس و حاجی آقای شیرازی از مبرّزین هیئت علمیه، و آقای طباطبایی و حاج میرزا علیمحمد دولتآبادی از روسای دسته مقابل بودند. از مدتی پیش، مذاکراتی راجع به اصلاح بین دو دسته در کار بود و نتیجهای گرفته نمیشد. روزی به دیدار مدرّس رفته بودم. یکی از افراد درجه دوم حزب نزد مدرّس بود. در ضمن صحبت، گفت آقا! بالأخره، این مذاکرات اصلاحی بکجا رسید؟ مدرس گفت به هیچ جا! گفت، پس چه باید کرد؟ مدرس گفت من سه تا کار سراغ دارم، که اگر سه نفر از این آقایان بکنند، همه این حرفها تمام میشود! گفت آن کارها چیست؟ مدرس گفت: حاجی آقا، تیلیفونشا بکند، حاجی میرزا علیمحمد برود خرشا بفروشد، میرزا محمدصادق هم قرار بگذارد، از صبح تا عصر، دو سه جا بیشتر نرود، سر یک هفته همه کارها روبراه خواهد شد، والّا این حزب اصلاح شدنی نیست. سیدبزرگوار درست میگفت، این آقایان، برای اساس دادن به حزب، کاری نمیکردندبلکه به اسم حزب، مشغول کارهای شخصی خود بودند، و نقطه اساسی اختلاف همین موضوع بود1. روایت دوم عبدالله مستوفی، در ارتباط با عضویت او در حزب سوسیالیست مقارن با اوایل دهه 1300ش میباشد، که حاکی از عدم شاکله و ساختار منظم، فقدان خطمشی و مرام حزبیِ مشخّص، و همچنین نداشتنِ سنخیت و وفاق نام و سیمای ظاهریِ حزب با درون و ماهیّت اصلیِ آن است. در موقعی که سران حزب دموکرات و اعتدالی سابق میخواستند ریگهای اختلافات قدیمه را از دامن بریزد و با هم متحد شوند روزی به دیدار شیخ غلامرضاخان (نامدار) رفته بودم، جناب آقای میرزا محمدصادق طباطبایی از راه رسیدند. ضمن صحبت، گفتند حزب تازهای داریم میسازیم، شما با ما همکاری نمیکنید؟ گفتم چه حزبی؟ گفتند سوسیالیست؟ گفتم، من با شرکت برادرم چهل پنجاه دانک ملک دارم، نمیدانم سوسیالیست ملاک چه تحفهای از کار در خواهدآمد؟ گفتند اساس مرام همان مرام اعتدالیست، چیز تازهای ندارد. مقصود تحزب است. گفتم در این صورت، البته مانعی ندارد که شبها گاهی با رفقا دور هم باشیم، و سیاست ببافیم. بر اثر این صحبت، من هم سوسیالیست شده بودم. ولی سوسیالیست بودنم هم، مثل اعتدالی بودنم بود. با اینکه در حزب اعتدالی، چندی نایب رئیس جمعیت و در حزب سوسیالیست یکمرتبه خزانهدار کل، و در دوره بعد، منشی کل جمعیت هم انتخاب و تعیین شده بودم، این مقامات شامخ حزبی، برای من جز اسم چیزی نبود. زیرا همانطور که حوض بی آب قورباغه نمیخواهد، صندوق خالی هم خزانهدار نمیخواست و جمعیت هم جز همان عدهای که در کلوپ سوسیالیست، در میدان بهارستان جمع میشدیم تشکیلات منظمی نداشت، که منشی کلی لازم داشته باشد. من هیچ وقت خود را وارد کارهای سیاسی سران حزب نمیکردم، و با اوضاع آنوقت کشور این تحزّبها را نقش بر آب میدانستم. میگویند از تفنگ پُر یک نفر میترسد، و از تفنگ خالی، دو نفر، این احزاب در آن روزها، همان تفنگ خالی بودند، که هم مردم از آنها میترسیدند و هم آنها از بیمایگی خود، آقای طباطبائی و سلیمان میرزا، اگر وکیل مجلس میشدند از راه عده جمعیت و تشکیلات حزبی نبود بلکه دست خود کاری صورت میدادند2. 1. عبدالله مستوفی، شرح زندگانی من، جلد3، تهران: کتابفروشی زوّار، 1343ش، ص590. 2. همان، ص589. منبع: مقاله محمدحسن پور قنبر، نشریه الکترونیکی بهارستان شماره 147
دوشنبه 11 خرداد 1394 ساعت 10:07
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جام جم آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 112]