تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 4 دی 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):دانش پيشواى عمل و عمل پيرو آن است. به خوشبختان دانش الهام مى‏شود و بدبختان از آ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

ساختمان پزشکان

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

قیمت و خرید تخت برقی پزشکی

کلینیک زخم تهران

خرید بیت کوین

خرید شب یلدا

پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان

کاشت ابرو طبیعی

پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا

پارتیشن شیشه ای

اقامت یونان

خرید غذای گربه

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

مشاوره تخصصی تولید محتوا

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1844119531




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

ماجرای اولین دیدار عروس پسر مصدق با مصدق


واضح آرشیو وب فارسی:آخرین نیوز: ماجرای اولین دیدار عروس پسر مصدق با مصدق

ماجرای اولین دیدار عروس پسر مصدق با مصدق


وقتی از دهه 30 صحبت می‌شود، نمی‌توان در تاریخ نوشته و ننوشته معاصر یادی از دکتر مصدق نکرد، اما آنچه کمتر درباره او خوانده شده، روزهایی بود که او در احمدآباد مستوفی در تبعید بود.
پارسینه با این مقدمه، نوشت: آنچه را که می‌خوانید، شرح دیدار شیرین سمیعی عروس پسر دکتر مصدق در احمدآباد مستوفی در حدود سال 1335 با دکتر محمد مصدق است، مصدق بعد از کودتای 28 مرداد 1332 تا زمان مرگ اسفند 1345 در احمدآباد زندگی می‌کرد. «عاقبت به دروازه‌ احمدآباد رسیدیم. درب باز بود و در سمت چپ آن اتاقکی قرار داشت ویژه‌ دو بازرس امنیتی که مراقب رفت و آمدها بودند، تنی چند از دهقانان هم مقابل درب حیاط در کناری ایستاده چپق می‌کشیدند و با یکدیگر گفت‌وگو می‌کردند. ماشین توقف کرد، یکی از مأمورین از اتاقک بیرون شد، نزدیک ما آمد و به تماشای شکل و شمایل و شمارش ما پرداخت. هم‌زمان با او مردی رسید با گوسفندی و پیش از آن‌که بدانیم چه می‌گذرد سر حیوان را گوش تا گوش پیش چشمان حیرت‌زده‌مان در جلو اتومبیل برید. من که هیچ زمان تاب دیدن یک چنین منظره‌ای را نداشتم بی‌اختیار پرسیدم چرا چنین کرد و از برای چه؟ غلامحسین‌خان با لبخندی پاسخم داد به‌خاطر تو قربانی کرده است. دیده بودم در چنین مواقعی دست‌کم بهای حیوان را به طرف می‌پردازند. ناآگاه از چون و چند، مبلغی از کیفم درآوردم که به او دهم، غلامحسین‌خان دستم بگرفت و گفت چه می‌کنی؟ پاپا خودش می‌داند. تو لازم نیست پول به کسی بدهی. من اصلاً و ابداً در انتظار یک چنین پیشوازی نبودم و احساس می‌کردم که سرنشینان خودرو نیز همانند من غافلگیر شده بودند. غلامحسین‌خان مسرور از این که می‌دید پدری که مورد ستایشش بود، بدین‌سان به عروسش خوش‌آمد می‌گوید. سوسو به‌حق از کشتن گوسفند دلخور و ملک خانم هم سخت درهم رفته بود. این اولین و آخرین باری بود که به اتفاقش به احمدآباد می‌رفتم. خداوندش بیامرزد. اتومبیل مقابل خانه ایستاد و ما پیاده شدیم. دکتر مصدق که همگان «آقا»یش می‌نامیدند، به‌جز فرزندان و نوادگان که «پاپا» صدا می‌زدند، پای در حیاط نهاد. خودش بود و من برای نخستین‌بار او را آن‌چنان که تصور می‌کردم و بود، از نزدیک می‌دیدم. صحنه چون خوابی بود که پس از سال‌ها تعبیر می‌شد. می‌ترسیدم همچنان در خواب باشم، چشم بگشایم و اثری از او نبینم. باور نمی‌کردم که این من باشم و در جوار او ایستاده. خیره بر او چشم دوخته بودم و جز او نمی‌دیدم. بلندقامت بود، پشتش اندکی خمیده، عصایی در دست و کت و شلواری بَرَک مانند بر تن داشت. بعدها دانستم که از سرما می‌هراسد و تن‌پوش‌هایش را هم تماماً خیاط ده می‌دوزد. غلامحسین‌خان و خانمش با احترام به او نزدیک شدند و من همچنان مات و مبهوت در کناری ایستاده بودم و براندازش می‌کردم. جرأت نمی‌کردم گام به جلو نهم. غلامحسین‌خان به‌سوی من بازگشت، دست بر پشتم نهاد و مرا به‌نزدیک او برد و گفت: «پاپا، شیرین، خانم محمود.» او نگاهی بر من افکند، سرش اندکی خم شد و گفت: «سلام خانم، خوش آمدید.» من لال شده بودم و نمی‌دانستم چه بگویم. تا به آن روز رابطه‌مان نامه‌نگاری بود و خوشبختانه از عشق و احساسم به تفصیل برایش نوشته بودم و می‌دانست دوستش می‌دارم. دست‌بوسی و پابوسی در خانواده ما مرسوم نبود اما در چنین لحظه‌ای از انجامش ابایی نداشتم؛ چه ابرمردی می‌دیدم شایان احترام. من هم سلام کردم، درست بخاطر ندارم چه گفتم. شاید گفته باشم اجازه بفرمایید دستتان را ببوسم یا جمله‌ای نظیر آن، که او رخصتش نداد و اما بیاد می‌آورم که در آن لحظه و در آن مکان شهامت آن یافتم که در چشمانش بنگرم و به او بگویم سال‌ها در آرزوی یک چنین روزی بودم و خوشوقت از زیارتتان، چه بگویم که در آن لحظه سیر عرش می‌کردم و دلم می‌خواست فقط تماشایش کنم… .»





پنج شنبه, 31 ارديبهشت 1394 ساعت 12:40





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: آخرین نیوز]
[مشاهده در: www.akharinnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 22]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


اجتماع و خانواده

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن