تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1833721401
گالیله در اردوگاه اسرا
واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: گالیله در اردوگاه اسراP.Wیک عراقی فریاد کشید: آهای ایرانیها! آهای بسیجیها! امامتان مُرد، امامتان رفت. پریدیم پشت پنجره. سروان بود یا سرباز، نفهمیدم. یک عراقی خبر آورده بود؛ خبری که داغ بزرگی بر دل همه اسرا نشاند. ما که باور نداشتیم. بچهها سرشان را کردند لای نردهها و داد کشیدند: دروغه، دروغه. عراقی دروغ. . . بعد آن عراقی، آن سرباز، شاید یک ستوان رفت به سمت آسایشگاه 8. من آسایشگاه 7 بودم. از پشت پنجره حسن را صدا کردند. - حسن رفسنجانی! تعال، تعال!معروف بود به حسن رفسنجانی. بچه رفسنجان بود، به همین خاطر عراقیها این طور صدایش میزدند. - بیا جلو، هی حسن! من الحسن روی. فارسی و عربی را قاطی میكرد. - حسن تعال، حسن روی...
نه میتوانست خوب فارسی حرف بزند، نه همهاش را به عربی ادا میکرد. حسن آمد مقابل پنجره و روبهروی عراقی ایستاد. حسن چهره معصومانهای داشت. بسیجی و عاشق آخر خطی امام بود. قدش نسبتاً بلند بود، اما بهشدت نحیف و لاغر بود. با این حال نشان میداد که خیلی قدرتمند است. 26 سالش بود، ولی اسارت شکسته بودش. به ظاهر خموده، پیر و افتاده شده بود، با این همه هنوز همان حسن رفسنجانی سنگر و تانک و خاکریز و کوچههای کمین بود. سرباز عراقی گفت: حسن! آهای حسن! اسرا دل دل میکردند كه سرباز آمده است چه به حسن بگوید. حسن با آرامش گفت: بله!سرباز خودش را جمع کرد و گفت: حسن! امام فوت. امامتان دیگر فوت، فوت. حسن با طمأنینه و بدون این که واكنشی از خود نشان بدهد، یک راست و بدون حاشیه گفت: اعوذ بالله من الشیطان الرجیم. بسم الله الرحمن الرحیم. «یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَینُوا أَنْ تُصیبُوا قَوْمًا بِجَهالَه فَتُصْبِحُوا عَلى ما فَعَلْتُمْ نادِمینَ»؛ اى كسانى كه ایمان آوردهاید، اگر فاسقى براى شما خبرى آورد، فورى تحقیق كنید. مبادا به خاطر زودباورى و شتابزدگى تصمیم بگیرید و ناآگاهانه به قومى آسیب رسانید، سپس از كرده خود پشیمان شوید. حسن آیه شش از سوره حجرات را برای سرباز عراقی خواند و خیره شد توی چشمهایش. سرباز عراقی برآشفت، ولی چیزی نگفت. چهره درهم کشید، اخم كرد و رفت. انگار حسن یک تشت آب جوش ریخته بود روی سر سرباز؛ آتش گرفته بود، تند گام برمیداشت. توگویی حسن خبر ناگواری را با رمز به او گفته بود. ما نیز حیرت کردیم. سرباز عراقی فردا صبح با یک برگ روزنامه در دست برگشت. صدا زد: حسن، حسن! روی، تعال! حسن یک کنجی کز کرده و در خلوت خود به عزا نشسته بود. همه بچهها، نگران و ناراحت توی حال خودشان بودند. سرباز عراقی وارد آسایشگاه شد. رفت پیش پای حسن؛ مثل کسی که بدهکار باشد. برای اولین بار یک عراقی، شکسته و خرد شده آمده بود که خودش را، حرفش را ثابت کند. آمده بود كه از خودش دفاع کند. حسن از جایش جم نخورد. سرباز عراقی روزنامه را مقابل حسن نگه داشت. بعد چرخی زد و آن را به همه اسرا نشان داد و گفت: حسن، نگاه کن! این سند، این خبر. تکه روزنامه را که عکس امام رویش بود، نشان حسن داد و گفت: انه حسن. رو کرد به همه اسرا و داد زد: انه خبر، امام فوت. بعد انگشت روی سینهاش گذاشت و داد کشید: أنا صادق.یعنی این خبر مرگ امامتان. من دروغ نگفتم. حسن بلند شد. رو كرد به سرباز و داد زد: کلکم فاسق. از روزنامهنگار عراقی تا همه شما، سران حزب بعث و نوکران صدام، همه فاسقید. نه این که حسن یا ما فوت امام را قبول نکرده باشیم، نه. فقط حسن میخواست که جلوی عراقیها کم نیاورد. آن ها آمده بودند كه با خبر فوت امام، ما را بشکنند، خرد كنند و روحیهها را ضعیف نمایند. سرباز عراقی مفهوم حرف حسن را نفهمید، برای همین رفت و یک برگ روزنامه که خبر درگذشت امام را چاپ کرده بود، با خودش به داخل آسایشگاه آورد. سه روز در همه آسایشگاهها عزای عمومی بود. بچهها نگران بودند: خدایا! سرنوشت ما چه خواهد شد؟ تا این که متوجه شدیم، آیتالله خامنهای به رهبری و جانشینی حضرت امام برگزیده شده است. جای خالی امام تو دل بچهها پر شد و نگرانیها از بین رفت. نه این که حسن یا ما فوت امام را قبول نکرده باشیم، نه. فقط حسن میخواست که جلوی عراقیها کم نیاورد. آن ها آمده بودند كه با خبر فوت امام، ما را بشکنند، خرد كنند و روحیهها را ضعیف نمایندپس از آن ماجرا، عراقیها راه به راه به حسن گیر میدادند که باید به امام توهین کنی. مرتب میگفتند که امام شما خوب نبود. نه به حسن، که به بیشتر بچهها گیر میدادند که باید به امام توهین کنند. بیشتر هم دنبال آدمهای شاخص بودند که آنها را بشکنند و از چشم بچههای دیگر بیندازند. حسن سرآمد بود و بچهها حسابی قبولش داشتند. بعد از آن ماجرا هم بیشتر گل کرد و افتاد سر زبان بچهها و عراقیها. یک روز توی حیاط، هنگام هواخوری، عراقیها همه را جمع کردند. وسط محوطه اردوگاه 12 یک حوض آب بود. عراقیها یک طرف حوض، ما اسرا طرف دیگرش جمع شدیم. هیچ اطلاعی از برنامه عراقیها نداشتیم. یک افسر ارشد عراقی صدا زد: حسن! حسن تعال! ما نگران شدیم. حسن بلند شد. همه میدانستیم که عراقیها خیلی دوست دارند حسن در برابر اسرا و عراقیها به حضرت امام توهین کند. یعنی حسن دست به چنین کاری میزد؟به سختی میشد به این باور رسید؛ مگر اینکه اتفاق میافتاد. حسن خیلی آرام بهطرف لبه حوض رفت و بدون مقدمه چینی گفت: آن قدیم ندیمها یک دانشمندی بود به نام «گالیله». اسرا و عراقیها از این گالیله حسن خندیدند. حسن تلخندی به عراقیها و لبخندی به بسیجیها زد و گفت: گوش کنید! گالیله آمد و گفت، ای مردم! این زمین گرد است و به دور خورشید میچرخد. طولی نکشید که این خبر به دربار رسید، به قصر پادشاه، به گوش دانشمندان، به حکام. همهمهای برپا شد. خبر دهان به دهان، گشت و همه مردم آن سرزمین گفتند، آهای مردم! چه نشستهاید كه دانشمندی به نام گالیله کشف کرده كه زمین گرد است. عراقیها حیرت زده حسن را نگاه میکردند. ما پر شده بودیم از دلشوره که عاقبت سرنوشت حسن به کجا خواهد رسید. ما نیز کمتر از عراقیها حیرت زده نشده بودیم. حسن حركت كرد و کنج دیگر حوض، روبهروی ما ایستاد. گفت: این خبر که به حکام آن سرزمین رسید، همه آشفته و نگران شدند. دانشمندها پیش حکام رفتند و شکایت گالیله را کردند. پادشاه آن سرزمین یک مرتبه از تخت شاهیاش بلند شد و گفت، گلیله به چه حقی گفته كه زمین گرد است؟ بیخود کرده این حرف را زده. کجا زمین گرد است؟ کجا زمین به دور خورشید میگردد؟ گالیله به چه حقی از پیش خودش چنین حرفی را در آورده؟ اصلاً هم زمین گرد نیست، به هیچوجه هم دور خورشید نمیچرخد. آنگاه به سربازانش دستور داد که بروید این گالیله دروغگوی پدرسوخته را نزد من بیاورید، تا گوشش را از ته ببرم و دهانش را بدوزم، حلقش را از کاه پر کنم و بیندازمش تو سیاهچال تا درس عبرتی بشود برای هرکسی که بخواهد در محضر ما از پیش خودش علوم، نجوم در کند. حکام سر شوق آمدند. شاعران درباری برای شاه شعرها سرودند و دانشمندان حکومتی تحسینش کردند. خیلی زود رفتند و گالیله بخت برگشته را آوردند. او را به محکمه کشیدند و انداختندش توی سیاهچال. اذیت و آزارش کردند، کتکش زدند و حسابی حالش را گرفتند. گفتند، گالیله! اگر میخواهی زنده بمانی و زندگی کنی، باید بروی به همان جایی که گفتی زمین گرد است و به دور خورشید میگردد. یک رندی به حاکم گفت، آن جا یک کتاب هم زیر بغل داشت. حکام نگاهی به سراپای شوریده گالیله کردند و گفتند، باید همان کتاب را هم زیر بغلت بگیری و دوباره همه را دعوت کنی. همه باید باشند و تو باید حرفت را پس بگیری؛ وگرنه کارت ساخته است. مجلسی برقرار شد و همه آمدند؛ شاهزادگان، پادشاه، داروغه و دارودستهاش، دانشمندان و اهل نجوم، مردم کوچه و بازار همه جمع شدند. جانمان به لبمان رسیده بود. نمیدانستیم حسن چه میخواهد بگوید و چه آشی برای عراقیها پخته است. هر وقت که حسن به محکمه عراقیها میرفت، دارودسته غضبناک عراقی میریختند توی آسایشگاه و حالا نزن، کی بزن. عراقیها گوشهایشان را تیز کرده بودند، حسنی که ما میشناختیم، آن روز عراقیها را با این داستان بلند و بالایش روی سر ما هوار میکرد. حسن ادامه داد: خُب داشتم چه میگفتم؟ کجا بودم؟ آها! تو محکمه همه آمده بودند. گالیله یک کتاب زیر بغلش، شوریده، خمیده، خسته و شکسته به همه حضار گفت، ای همه كسانی که اینجا جمع شدهاید، ای شاه، ای داروغه، ای حکام، ای شاهزادهها، من چند روز پیش در حضور همه شما گفتم که زمین گرد است و به دور خورشید میچرخد؛ اما الآن میگویم که زمین گرد نیست و به دور خورشید نمیچرخد. ولی ای مردم، ای شاه، ای شاهزادهها، ای داروغه، ای حکام، ای دانشمندان، واقعاً اینطور نیست. بعد یک مرتبه حسن رو کرد به عراقیها و داد کشید: آقای سربازان عراقی، آقای افسران، شما هی بگویید، امام بد، بد، بد؛ ولی واقعاً امام ما بسیجیها خیلی خوب بود. به خدا، امام ما خوب خوب خوب بود. حسن این را که گفت، چهره عراقیها ریخت بههم. یک مرتبه دو، سه نفر از بچهها از ته جمعیت داد زدند: درود بر حسن گالیله! اسرا برای حسن کف زدیم و هورا کشیدیم. فریاد حسن گالیله! حسن گالیله! همهجا را پر كرده بود. ناگهان عراقیها مثل کرکس و جغد ریختند روی سر ما. با مشت، لگد، کابل، باتوم و شلاق افتادند به جان ما. آژیر اردگاه را هم کشیدند. هرچه سرباز بود، وارد معرکه شد. حالا نزن، کی بزن. تلافی شکستشان را در آوردند. حسن رفسنجانی، دیگر معروف شد به حسن گالیله. بعد از این داستان، عراقیها نسبت به ما سختگیرتر شدند. هر روز که میگذشت، اذیت و آزارشان بیشتر میشد. پس از این شکست، توی آسایشگاه، یک اتفاق بزرگ رخ داد که منجر به درگیری بچهها با یكدیگر شد. این درگیری قدری جدیدتر بود. یک جورهایی بذر نفاق دشمن در آن دیده میشد. کار کشید به کتککاری همدیگر. بزنبزن آنقدر گل کرد که عراقیها وارد معرکه شدند و شروع کردند به کتککاری. این داستان چند روز پشت سر هم اتفاق افتاد. از یک طرف بچهها با خودشان درگیر بودند و از طرف دیگر عراقیها میریختند توی آسایشگاه. البته آن روز عراقیها هم حسابی از دست بچهها کتک میخوردند. کمکم شد یک شورش بزرگ. فرمانده ارودگاه همه را از آسایشگاها بیرون کشید، توی محوطه جمع کرد و ایستاد مقابل بچهها. حسن که از همه جلوتر بود، بلند شد، ایستاد و با صدای بلند به فرمانده گفت: شما میگویید که ما مسلمان نیستیم. میگویید كه ما دین نداریم. ما را به آتشپرستی متهم میکنید، به کفر متهم میکنید و دین نداشتهتان را به رخ ما میکشید. شما باتوم دارید، کابل و تفنگ دارید. ما دست شما اسیریم. مشت و لگد و باتومتان را یک ساعت کنار بگذارید، بیایید با هم بشینیم و مباحثه کنیم، حرف بزنیم. رندی در کار نباشد. من ثابت میکنم که دین شما نسبت به دین ما خیلی ضعیفتر است. شما خیلی عقبتر از ما هستید. تمام این مدت فرمانده عراقی چیزی نگفت و به حرفهای حسن گوش کرد. بعد یک قدم جلو آمد و با صدای بلند گفت: آقای حسن! من از تو یک سؤال میکنم، ببینم میتوانی جواب بدهی یا نه. حالا بگو صفات خدا چند تاست؟ اسماء خدا چند تا هست؟حسن جواب داد، اما یک سوتی داد. همه را درست گفت، اما اصل موضوع را جابهجا کرد؛ یک اشتباه ساده لفظی. فرمانده عراقی هوارش بالا رفت که دیدی تو اصلاً از خدا و اسلام و دین هیچی نمیفهمی، خدا را هم نمیشناسی. بچهها یک جوری رنگ دادند و رنگ گرفتند. همه ما ناراحت شدیم. آن وقت فرمانده عراقی رو کرد به همه ما و گفت: دیدید دین شما، اصلاً خود شما از ما پایینترید، ضعیفترید، عقبترید. دیدید شما نسبت به دینتان از ما ضعیفترید. حسن اشتباه گفت و پیچ ما هم شل شد. مگر حرفی برای گفتن مانده بود؟ سست شدیم. باید یک نفر بلند میشد و این سوتی حسن را جمع میکرد. توی همین هول و هراس، دلشوره و دلواپسی، حسن دستهایش را بالا برد، بعد با صدای رسا و بلند، با یک آرامش خاص گفت: سیدی! من یک سؤال دارم. در آن شرایط خاص که فرمانده عراقی یک ضربه زده بود، حسن پرید وسط معرکه که خودش ساخته و پرداخته بود و گفت: سیدی! من اسامی پیامبرها را میگویم، شما که خودتان را داناتر و مسلمانتر میدانید، اسم پدر پیامبران را بگویید. ناگهان چهره فرمانده به هم ریخت. غیض کرد و سیاه شد. ما حال غریبی پیدا کردیم. سؤال حسن از فرمانده ارشد ارتش عراق، مثل یك امداد غیبی بود. ما سرحال شدیم، از آن بههمریختگی درآمدیم. فرمانده عراقی نه پیش ما، که در برابر سربازان خودش سرخورده شد. دستانش را بالا برد و داد زد: حسن! این چه سؤالی بود که کردی؟ پرید جلو و با همان تختهای که دستش بود، محکم کوبید تو کمر و تو رانهای حسن. بعد سربازهای عراقی افتادند به جان ما. کتککاری که تمام شد، رفتیم داخل آسایشگاه. از حسن پرسیدیم: حالا حسن! این چه سؤالی بود که تو کردی؟ اگر فرمانده جواب را بلد بود، معلوم نبود چه آشی برای ما میپخت. سعید گفت: اصلاً راست حسینی، خودت پاسخش را بلدی؟حسن خیلی آرام و با متانت گفت: نه! من هم بلد نبودم. همه متعجب شدیم. گفتم: حسن! خُب تو که بلد نیستی، اگر میگفت، خودت که بلدی، بگو! چه میشد؟ حسن گفت: خُب آنها که بلد نبودند. اگر بر فرض محال، میپرسیدند، من هم برای پدر هر پیامبر یک اسم میگفتم. چون خودشان بلد نبودند، جرأتش را هم نداشتند که سؤال کنند. توی آن نزاری و بیرمقی، همه زندند زیر خنده. امان از دست این حسن گالیله! غلامعلی نسائیفرهنگ پایداری تبیان
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 670]
صفحات پیشنهادی
گالیله در اردوگاه اسرا
گالیله در اردوگاه اسراP.Wیک عراقی فریاد کشید: آهای ایرانیها! آهای بسیجیها! امامتان مُرد، امامتان رفت. پریدیم پشت پنجره. سروان بود یا سرباز، نفهمیدم. یک عراقی خبر ...
گالیله در اردوگاه اسراP.Wیک عراقی فریاد کشید: آهای ایرانیها! آهای بسیجیها! امامتان مُرد، امامتان رفت. پریدیم پشت پنجره. سروان بود یا سرباز، نفهمیدم. یک عراقی خبر ...
روستاهاي زلزله زده لامرد فارس (تصویری)
گالیله در اردوگاه اسرا تعال، تعال!معروف بود به حسن رفسنجانی. بچه رفسنجان بود، به همین خاطر عراقیها این طور صدایش ... Fun. تصویر بسیجی معروف در روزنامه معروف ...
گالیله در اردوگاه اسرا تعال، تعال!معروف بود به حسن رفسنجانی. بچه رفسنجان بود، به همین خاطر عراقیها این طور صدایش ... Fun. تصویر بسیجی معروف در روزنامه معروف ...
اصطلاحات آزادگان در اسارت (4)
در آشپزخانه يك نفر از اسرا مأمور بود صبح چاقوها را از عراقي ها تحويل بگيرد و بعد ... عنوان اصطلاح : سفره نويسدر يكي از اردوگاه ها، اسرا نايلوني را از پلاستيك روكش ..... از آن پس به خاطر اين پافشاري و نحوه انجام آن، بچّهها به او «حسن گاليله» ميگفتند.
در آشپزخانه يك نفر از اسرا مأمور بود صبح چاقوها را از عراقي ها تحويل بگيرد و بعد ... عنوان اصطلاح : سفره نويسدر يكي از اردوگاه ها، اسرا نايلوني را از پلاستيك روكش ..... از آن پس به خاطر اين پافشاري و نحوه انجام آن، بچّهها به او «حسن گاليله» ميگفتند.
اصطلاحات آزادگان در اسارت
آدمکشدر اردوگاه شانزده تكریت، یكی از پزشکان عراقی كه در لباس طبابت اسرا را .... از آن پس به خاطر این پافشاری و نحوه انجام آن، بچّهها به او «حسن گالیله» میگفتند.
آدمکشدر اردوگاه شانزده تكریت، یكی از پزشکان عراقی كه در لباس طبابت اسرا را .... از آن پس به خاطر این پافشاری و نحوه انجام آن، بچّهها به او «حسن گالیله» میگفتند.
اگر خورشيد مثل شما بود چه اتفاقي ميافتاد؟
گالیله در اردوگاه اسرا یک عراقی خبر آورده بود؛ خبری که داغ بزرگی بر دل همه اسرا نشاند. ... vazeh.com 05:45:31 07:14:40 12:13:30 17:11:00 17:31:27 0:8 مانده تا طلوع ...
گالیله در اردوگاه اسرا یک عراقی خبر آورده بود؛ خبری که داغ بزرگی بر دل همه اسرا نشاند. ... vazeh.com 05:45:31 07:14:40 12:13:30 17:11:00 17:31:27 0:8 مانده تا طلوع ...
گردشگری بداند گردشگران بخوانند
... گياهان و كوهها و درياها با عجائب و شگفتيهاى بىشمارش، و موجودات گوناگون اسرار آميزش، كه هر زمان اسرار تازهاى از خلقت آنها كشف مىشود، و هر .... گالیله در اردوگاه اسرا ...
... گياهان و كوهها و درياها با عجائب و شگفتيهاى بىشمارش، و موجودات گوناگون اسرار آميزش، كه هر زمان اسرار تازهاى از خلقت آنها كشف مىشود، و هر .... گالیله در اردوگاه اسرا ...
راز موفقيت از نگاه تبيان
نکاتی در مورد مدارس هوشمند · نوروز، روز بزرگی است · گالیله در اردوگاه اسرا · حوادث ژاپن از نگاه قرآن، (قسمت اول- مقدمه) · حوادث ژاپن از نگاه قرآن، (قسمت پایانی- کشف راز) ...
نکاتی در مورد مدارس هوشمند · نوروز، روز بزرگی است · گالیله در اردوگاه اسرا · حوادث ژاپن از نگاه قرآن، (قسمت اول- مقدمه) · حوادث ژاپن از نگاه قرآن، (قسمت پایانی- کشف راز) ...
راه اندازي سامانه ملي رسيدگي به شكايات و اعلامات سازمان بازرسي ...
گالیله در اردوگاه اسرا... حوادث ژاپن از نگاه قرآن، (قسمت اول- مقدمه)... حوادث ژاپن از نگاه قرآن، (قسمت پایانی- کشف راز)... گردشگری بداند گردشگران بخوانند... هر کس زیر ...
گالیله در اردوگاه اسرا... حوادث ژاپن از نگاه قرآن، (قسمت اول- مقدمه)... حوادث ژاپن از نگاه قرآن، (قسمت پایانی- کشف راز)... گردشگری بداند گردشگران بخوانند... هر کس زیر ...
هتاکي مطلقا ممنوع در تبیان
نکاتی در مورد مدارس هوشمند · نوروز، روز بزرگی است · گالیله در اردوگاه اسرا · حوادث ژاپن از نگاه قرآن، (قسمت اول- مقدمه) · حوادث ژاپن از نگاه قرآن، (قسمت پایانی- کشف راز) ...
نکاتی در مورد مدارس هوشمند · نوروز، روز بزرگی است · گالیله در اردوگاه اسرا · حوادث ژاپن از نگاه قرآن، (قسمت اول- مقدمه) · حوادث ژاپن از نگاه قرآن، (قسمت پایانی- کشف راز) ...
تصویر بسیجی معروف در روزنامه معروف عربی
گالیله در اردوگاه اسرا تعال، تعال!معروف بود به حسن رفسنجانی. بچه رفسنجان بود، به همین خاطر عراقیها این طور صدایش میزدند. - بیا جلو، هی حسن! من الحسن روی. فارسی و ...
گالیله در اردوگاه اسرا تعال، تعال!معروف بود به حسن رفسنجانی. بچه رفسنجان بود، به همین خاطر عراقیها این طور صدایش میزدند. - بیا جلو، هی حسن! من الحسن روی. فارسی و ...
-
گوناگون
پربازدیدترینها