تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 27 آبان 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):اگر بنده «خدا» مى‏دانست كه در ماه رمضان چيست [چه بركتى وجود دارد] دوست مى‏داشت كه تم...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1830498573




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

پاراگراف کتاب (36)


واضح آرشیو وب فارسی:برترین ها:
پاراگراف کتاب (36)




ما در اینجا سعی کرده ایم با انتخاب گزیده هایی متفاوت و زیبا از کتاب های مختلف آثار نویسندگان بزرگ، شما را با این کتاب ها آشنا کرده باشیم، شاید گام کوچکی در جهت آشتی با یار مهربان کودکی مان برداشته باشیم.








 
 
 
 

برترین ها: وقتي خواستم به دنبال معنی کلمه کتاب باشم فکر کردم که کار ساده ­اي را به عهده گرفته ام! اما وقتي دو روز تمام در گوگل کلمه کتاب و کتاب خواني را جستجو کردم آنهم به اميد يافتن چند تعريف مناسب نه تنها هيچ نيافتم، تازه فهمیدم که چقدر مطلب در مورد کتاب و کتابداری کم است. البته من عقيده ندارم که جستجوگر گوگل بدون نقص عمل مي کند، اما به هر حال يک جستجو­گر قوي و مهم است و مي بايست مرا در يافتن 2 يا 3 تعريف در مورد كتاب کمک مي کرد؛ اما اين که بعد از مدتي جستجو راه به جايي نبردم، به اين معني است که تا چه اندازه کتاب مهجور و تنها مانده است.



راستي چرا؟ چرا در لابه لاي حوادث ، رخدادها و مناسبت هاي ايام مختلف سال، «کتاب و کتاب خواني» به اندازه يک ستون از کل روزنامه هاي يک سال ارزش ندارد؟ شايد يکي از دلايلي که آمار کتاب خواني مردم ما در مقايسه با ميانگين جهاني بسيار پايين است، کوتاهي و کم کاري رسانه­ هاي ماست. رسانه هايي که در امر آموزش همگاني نقش مهم و مسئوليت بزرگي را بر عهده دارند. کتاب، همان که از کودکي برايمان هديه اي دوست داشتني بود و يادمان داده اند که بهترين دوست است! اما اين کلام تنها در حد يک شعار در ذهن هايمان باقي مانده تا اگر روزي کسي از ما درباره کتاب پرسيد جمله اي هرچند کوتاه براي گفتن داشته باشيم. و واقعيت اين است که همه ما در حق اين «دوست» کوتاهي کرده ايم، و هرچه مي گذرد به جاي آنکه کوتاهي هاي گذشته ي خود را جبران کنيم، بيشتر و بيشتر او را مي رنجانيم.


ما در اینجا سعی کرده ایم با انتخاب گزیده هایی متفاوت و زیبا از کتاب های مختلف آثار نویسندگان بزرگ، شما را با این کتاب ها آشنا کرده باشیم، شاید گام کوچکی در جهت آشتی با یار مهربان کودکی مان برداشته باشیم. مثل همیشه ما را با نظراتتان یاری کنید.


*****
بسیاری از آدم ها را دیده ام که میکوشند عقاید خود، باورهای خود، منش و روش خود را به رفیق و همراه و همسفر خود تحمیل کنند، و زمانی که به تمامی از عهده ی این کار بزرگ برآمدند، از این همسفر بیزار می شوند؛ چرا که سایه ی کمرنگ و بی خاصیت خود را همسفر خود می بینند....!

 ابوالمشاغل | نادر ابراهیمی


پاراگراف کتاب (36)



به تو توصیه می کنم جغرافیایی را بخواه و آرزو کن که در آن، بی هیچ سعی و قصد قبلی، با کلمات شسته و تیز، بتوانی راضی بودن و راضی نبودن را بگویی و بنویسی...!

 شب یک شب دو | بهمن فرسی


پاراگراف کتاب (36)



یکی از احمقانه ترین فرمول های روانشناسی جدید این است که می گویند: علت میخواری معتادان این است که نمی توانند خود را با واقعیات سازگار کنند. خب آخر کسی که بتواند خود را با واقعیات سازگار کند که یک بی درد الدنگ است...!

خداحافظ گاری کوپر | رومن گاری | مترجم: سروش حبیبی


پاراگراف کتاب (36)



 بیشتر مردم خوبند به شرط این که بدانیم روابط خود را با آنها چگونه تنظیم کنیم...!
... وقتی حرف می زنیم، بیشتر میخواهیم خودمان را قانع کنیم تا دیگران را. کسی که قانع شده باشد، کسی که به اندیشه های خود ایمان داشته باشد، اصلا حرف نمی زند...!

يادداشت‌های شهر شلوغ | فريدون تنكابنی


پاراگراف کتاب (36)



- مشدی حسن هم چنان در حال نشخوار گفت: من مشدی حسن نیستم. من گاوم. من گاو مشدی حسن هستم.
- کدخدا گفت: این حرفو نزن مشدی حسن، تو خودِ مشدی حسن هستی
- مشدی حسن پا به زمین کوفت و گفت: نه، من نیستم، من گاو مشدی حسنم، مشدی حسن نشسته اون بالا و مواظب منه.
- کدخدا گفت: مشدی حسن تو رو به خدا دس وردار. این دیگه چه گرفتاری ست که برای بَیَل دُرُس کردی؟ تو گاو نیستی؛ تو مشدی حسنی.
- مشدی حسن پایش را کوفت به زمین و گفت:  نه ، من مشدی حسن نیستم. مشدی حسن رفته برای عملگی. من گاو مشدی حسنم.
- کدخدا گفت:  آخه تو چه جور گاوی هستی مشدی حسن؟ از گاوی چی داری؟ دمت کو؟
- مشدی حسن خیز برداشت؛ در حالی که دیوا وار دورِ طویله می دوید و شلنگ می انداخت. هرچند قدم کله اش را می زد به دیوار و نعره می کشید تا که رسید جلو کاهدان و ایستاد. چند لحظه سینه اش بالا و پایی رفت. بعد کله اش را برد توی کاهدان و دهانش را پر کرد از علوفه و آمد ایستاد روی چاه؛ همان جایی که اصلان کاه رویش ریخته بود. با صدایی که به زحمت از گلویش بیرون می آمد؛ گفت:  مگه دُم نداشته باشم نمی تونم گاو باشم؟ مگه بی دُم قبولم نمی کنین؟ ها؟ و با پا شروع کرد به کوبیدن زمین.
 
گاو | برگرفته از كتاب عزادارن بَیَل | غلامحسین ساعدی


پاراگراف کتاب (36)



در لطیفه ای از جمهوری دمکراتیک آلمان سابق یک کارگر آلمانی کاری در سیبری پیدا میکند. او میداند که سانسور چی ها همه نامه ها را میخوانند. به دوستانش میگوید: بیایید یک رمز تعیین کنیم؛ اگر نامه ای که از طرف من دریافت میکنید با مرکب آبی معمولی نوشته شده باشد, بدانید که هرچه نوشته ام درست است, اگر با مرکب قرمز نوشته شده باشد, سراپا دروغ است. یک ماه بعد دوستاتش اولین نامه را که با خودکار آبی نوشته شده بود دریافت میکنند: اینجا همه چیز عالی است, مغازه ها پر, غذا فراوان, آپارتمانهای بزرگ و گرم و نرم, سینماها فیلم های غربی نمایش می دهند و تا بخواهی دختران زیبای مشتاق دوستی, تنها چیزی که نمیتوان پیدا کرد مرکب قرمز است...!

به برهوت حقیقت خوش آمدید | اسلاوی ژیژک | مترجم: فتاح محمدی


پاراگراف کتاب (36)



اگر نتوانیم تنهاییمان را در آغوش کشیم، از دیگری به عنوان سپری در برابر انزوا سود خواهیم جست...!

 وقتی نیچه گریست | اروین یالوم | مترجم: سپیده حبیب


پاراگراف کتاب (36)



لیلی: می‌شه وحشتناک‌ترین اتفاقات رو از سر گذروند، می‌شه از هم متنفر شد، کشیده خوابوند توی صورت هم ... حرف‌های خیلی بدی به هم زد ... با این حال گرفت خوابید ... و درست موقع گرسنگی بیدار شد، برای خوردن قهوه ... همین‌جوری بهتره ... بعد قهوه تموم می‌شه، خب می‌ریم دوباره قهوه می‌خریم، می‌دونیم باید چه‌کار کنیم. به مغازه می‌ریم، به صندوق‌دار سلام می‌کنیم، به همسایه‌ها سلام می‌کنیم. می‌بینیم که هوا سرده، گرمه، توی زندگی هستیم، مثل بقیه، همگی میل مشترکی به قهوه داریم. از یه مغازه خرید می‌کنیم، یه خورشید داریم، زیر یه بارون، با یه صندوق‌دار، همگی با هم تو یه روز هستیم، لازم نیست از چیزی بترسیم.

 نقطه سر خط | ورونیک اولمی | مترجم: سميرا قرائى


پاراگراف کتاب (36)



یک روز فردی قدم به زندگی‌تان خواهد گذاشت و شما را متوجه خواهد کرد که چرا هرگز با هیچکس دیگری دوام نیاوردید...!

 سه‌گانه‌ی نیویورک | پل اُستر | مترجم: شهرزاد لولاچی، خجسته کیهان


پاراگراف کتاب (36)



جیرجیرک به خرس گفت عاشقت شده ام. خرس پهلویش را خاراند و پاسخ داد از خواب که بیدار شدم درباره اش حرف می زنیم. خرس به خواب زمستانی رفت و ندانست که عمر جیرجیرک فقط سه روز است...!

 آویشن قشنگ نیست | حامد اسماعیلیون

*برنده‌ جایزه هوشنگ گلشیری برای بهترین مجموعه داستان سال ۱۳۸۷


پاراگراف کتاب (36)



وای بر آن روزی که چیزی حتی عشق عادتمان شود. عادت همه‌چیز را ویران می‌کند؛ از جمله عظمت دوست داشتن را، تفکر خلاق را، عاطفه جوشان را.
...عاشق کم است، سخن عاشقانه فراوان!
...روزگاری‌ست چه بد، که دیگر کلام عاشقانه دلیل عشق نیست و آواز عاشقانه‌ خواندن دلیل عاشق بودن...!

 یک عاشقانه آرام | نادر ابراهیمی


پاراگراف کتاب (36)



ما در زندگی، همه تنگاتنگ هم افتاده ایم. فکر می کنم هنر اصلی، هنر فاصله ها باشد. زیاد نزدیک به هم، می سوزیم. زیاد دور از هم، یخ می زنیم. باید یاد بگیریم جای درست و دقیق را پیدا کنیم و همان جا بمانیم. این یادگیری هم مانند بقیه چیزهایی که واقعا یاد می گیریم فقط با تجربه ای دردناک میسر است. باید قیمتش را بپردازیم تا بفهمیم.
رنج را دوست ندارم. هرگز دوست نخواهم داشت. اما باید قبول کنم آموزگار خوبی ست. ما عمرمان را با نابود کردن کسانی که به آن ها نزدیک می شویم سپری می کنیم و به نوبه ی خود نابود می شویم.
رستگاری در این است که اگرچه نابود، اما زنده باشیم...!

 دیوانه وار | کریستیان بوبن | مترجم: مهوش قویمی


پاراگراف کتاب (36)



امکان ندارد که بی عشق بشود سر کرد، حتی اگر چیزی جز کلمات در میان نباشد. گرچه کلمات همیشه وجود داشته‌اند. بدترین چیز دوست نداشتن است...!

 حیاتِ مجسم | مارگریت دوراس | مترجم: قاسم روبین


پاراگراف کتاب (36)



مردی در دشتی پر از دَر زندگی می‌کند. تمام مدت وقتش صرف این می‌شود که از درها رد شود. اول از یک طرف می‌رود، بعد بر‌می‌گردد، گاهی هم درها را به صورت اتفاقی رد می‌کند. مرد سال‌ها و سال‌ها و سال‌ها میان درها سرگردان می‌چرخد، می‌رود تو، می‌آید بیرون و بر‌می‌گردد و دور می‌زند.

تمام روز و هر روز.
بعد روزی به دیواری می‌رسد.
در اصل، اولش متوجه نمی‌شود، دست دراز می‌کند و بازش می‌کند، انگار این هم در است. لحظه‌ای بعد می‌گوید، صبر کن ببینم! ببینم این دیوار نبود؟ بر‌می‌گردد و به پشت سر نگاه می‌کند، اما چیزی نمی‌بیند. نه دری، نه چیز دیگری، هیچ. به خود می‌گوید، عجب پس کجا رفت؟

بعد شروع می‌کند به گشتن.
همه‌جا را می‌گردد. روزها و روزها جست‌و‌جو می‌کند. روزها و هفته‌ها و ماه‌ها و سال‌ها می‌گردد. تمام دشت را می‌گردد، از این سر تا آن سر.
اما غیر از در چیزی پیدا نمی‌کند.

با خود می‌گوید، خوب شد. خودم دیوار می‌سازم!
چکشی بر‌می‌دارد و میخ جمع می‌کند. هر دری را که توی دشت می‌یابد خراب می‌کند و بعد تکه‌های در را به هم میخ می‌کند. دیواری به بلندی آسمان می‌سازد، دیواری به وسعت افق.

کارش که تمام می‌شود، پا پس می‌گذارد تا آن را تماشا کند. بعد دیوار تاب بر‌می‌دارد که بر سرش خراب شود. اول تکان می‌خورد - عقب و جلو - بعد فرو می‌ریزد. مرد فکر می‌کند، ای وای نه! دست می‌گذارد روی سرش و بر‌می‌گردد و در می‌رود. مرد می‌دود و می‌دود. به سرعت می‌دود. اما دیوار بزرگ‌تر از آن است که از زیرش در‌برود. به سرعت فرو می‌آید، درست به همان سرعتی که بسته می‌شود، مرد را له می‌کند.

اما درست در همین لحظه، درست در همان آخرین لحظه، چیزی درون مرد باز می‌شود. چیزی کوچک و روشن مثل پنجره‌ی کوچک ِ گمشده و مرد از لای آن می‌گریزد و حالا رفته...!

 داستان‌هایی برای شب و چند‌تایی برای روز | بن لوری | مترجم: اسدالله امرایی | چاپ دوم


پاراگراف کتاب (36)



دوست پدرم یک‌مرتبه هر دو زن را طلاق داد و بچه‌ها را هم به زور از آن‌ها گرفت. بله، درست به همان آسانی که بطری پپسی کولا را برمی‌داری و سر می‌کشی. پس مردسالاری صحت داشت. پس خود من هم می‌توانستم سالاری کنم. من هم می‌توانستم بدجنس باشم، ظلم کنم، مستبد باشم. بدجنسی خود را در مورد ماگدا آزمایش کرده بودم و موفق شده بودم. این دلسوزی و رقت و طرفداری از زن‌ها فقط در کتاب‌هاست. واقعیت جامعه غیر از این است. و من هم جزئی از جامعه بودم...!

 چرکنویس | بهمن فرزانه


پاراگراف کتاب (36)









تاریخ انتشار: ۲۸ ارديبهشت ۱۳۹۴ - ۱۷:۱۸





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: برترین ها]
[مشاهده در: www.bartarinha.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 232]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


سرگرمی

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن