تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1836656363
محمدعلی سپانلو از شعر و ادبیات تا سینما و فوتبال (1)
واضح آرشیو وب فارسی:برترین ها:
محمدعلی سپانلو از شعر و ادبیات تا سینما و فوتبال (1)
اگر خارج از ایران نبود یا به مراسمی دعوتش نکرده بودند، کافی بود شماره ثابت منزلش را بگیرید تا با همان صدای آشنا گوشی را بردارد.
هفته نامه تماشاگران امروز - سیامک رحمانی: همیشه همانجا بود. در خانه دنج و قدیمی ته بلوار کشاورز. اگر خارج از ایران نبود یا به مراسمی دعوتش نکرده بودند، کافی بود شماره ثابت منزلش را بگیرید تا با همان صدای آشنا گوشی را بردارد. با حافظه فوق العاده ای که پس از سال ها هم همه چیز را به یاد می آورد، می خواست اسم یک خبرنگار باشد یا صحنه گلی که حسین کلانی زده بود.
البته این اواخر دعوت ها را هم اجابت نمی کرد. عذر می خواست. می گفت دوستان لطف می کنند برای نمایش های تئاتر یا اکران های خصوصی سینما دعوتش می کنند، مثل همه دهه های گذشته اما دیگر نمی توانست. کمردرد اجازه نمی داد برای ساعات طولانی روی صندلی بنشیند.
حتی در خانه هم که بود باید مدام دراز می کشید و بلند می شد. درد امانش را می برید. خانه اش اما همان بود که همه رفته بودند و دیده بودند. از خیلی سال ها قبل تر. با همان درخت انجیر که کنارش عکس زیاد دارد. همان حیاطی که در عکس ها معلوم است. جایی که دارد کلاه از سربرمی دارد یا از پشت مه سیگار به لنز دوربین نگاه می کند. اگرچه این اواخر سیگار هم نمی کشید. دکتر برایش ممنوع کرده بود.
در همان خانه با همان کتاب ها و همان تابلوها. همان میز قدیمی که همیشه رو و زیرش پر از مجله و روزنامه بود. خانه ای که معمولا بوی خوش قهوه در آن پیچیده بود. قهوه را خودش می خرید. می گفت قهوه فروش های خوبی می شناسند. قدیمی. همیشه خوش لباس و برازنده بود. رفقایش پیش او می آمدند و می رفتند. از نویسنده ها و روزنامه نگارها تا پزشک و وکیل و بقیه. خیلی ها به او سرمی زدند. چون خوش صحبت بود و همیشه حضور ذهن خوبی برای تعریف کردن خاطره داشت و می توانست از ادبیات صحبت کند و از سینما صحبت کند و از تاریخ اروپا صحبت کند. از دوگل و آندره مالرو؛ اسطوره هایی که وقتی ازشان نقل قول می کرد، دست هایش توی هوا تکان می خورد و به وجد می آمد.
در ماه های اخیر می گفت کمتر می تواند بنویسد چون نشستن برایش سخت بود. حتی خواندن هم برایش سخت بود. فکر کنید غولی چون او، پس از این همه سال نوشتن و ترجمه کردن و روزنامه نگاری اگر نتواند به راحتی بخواند و بنویسد چه زجری باید بکشد اما او همچنان با محفوظاتش زنده بود. با شعرهایی که از ژاک پروه ور و آپولینز از بر بود. از پگی و یانیس ریتسوس. پس همچنان در مقابل تلویزیون دراز دراز می کشید و بلند می شد و اخبار یورونیوز را دنبال می کرد.
فوتبال تماشات می کرد. می گفت هر چیزی را بتواند کنار بگذارد عشق به فوتبال را نمی تواند. برای همین حتی از روزنامه های ورزشی هم نمی گذشت. هر روز باید روزنامه ورزشی اش را ورق می زد. خبرهای ورزشی را از تلویزیون دنبال می کرد. سال ها دور از پسر و دخترش سندباد و شهرزاد زندگی کردن در تهران او را به تنهایی عادت نداده بود. یادشان می کرد. لابد در آن خیابانگردی های پایان ناپذیرش هم. سال هایی که جوان تر بود و بالا و پایین تهران را از پاشنه به در می کرد. قدم زدن با این شاعر و آن نویسنده. با این دوست جوان و آن رفیق قدیمی.
جلوی سینما فرهنگ و مقابل تئاتر شهر. با شال های خوش رنگ و همیشه مرتب اش، با کت و عصایی که این اواخ راز دستش نمی افتاد. مقابل تالار وحدت و در مراسم های بزرگداشت. در میان جوان هایی که دوستش داشتند و می دانستند جز مهربانی و لبخند از او نصیب شان نمی شود. روی خوشی که هیچ وقت از هیچ کسی دریغ نمی کرد.
با آن روحیه که سال ها بایکوت و ماندن پشت در وزارت ارشاد برای گرفتن مجوز چاپ کتاب، مدام فرسوده تر می شد. اما لبخند از لبش محو نشد که نشد. او دیگر نیست. سرطان و نفسی که تنگ و تنگ تر می شد، بالاخره او را از پا درآورد. دوشنبه شب 21 اردیبهشت 94 در بیمارستان سجاد در میدان فاطمی تهران.
حالا خانه اش تنها مانده. در میان خانه های دور و برش که یکی یکی دارند می کوبند و می سازندشان. همه ترس و نگرانی که داشت. همه غصه ای که می خورد بابت اینکه حتی خانه بغلی را هم خراب کردند و دارند می سازند. او دیگر نیست. محمد علی سپانلو. پسر تهران. تولد 1319. مرگ 1394.
موافقید با صحبت راجع به آقای کیمیایی شروع کنیم؟ خاطره ای که درباره مراسم تدفین فروغ تعریف کردند خیلی سروصدا کرد. آقای کیمیایی گفته آن موقع 19 سالش بوده و شما گفته اید 25 سالش بوده؟
- بله ایشان متولد 1320 است. فروغ فرخزاد هم 1345 برد پس (کیمیایی) می شود 25 ساله دیگر.
آن روز شما بودید؟ آقای کیمیایی را دیدید؟ یادتان هست؟
- بله یادم است. ببینید نکته در این است که یک عده ای وقتی تابوت (فروغ فرخزاد) را آوردند پزشکی قانونی، با ماشین های مختلف رفتیم مقبره ظهیرالدوله. یک عده ای، یک چند نفری، با نعش رفتند غسالخانه ای که توی امامزاده اسماعیل بود. کیمیایی جزو آنها بود. من اصلا جزو آنها نبودم، بنابراین من نمی توانم بگویم ماجرا چه بوده اما اینهایی که گفته خیلی حرف های عجیبی است.
چیزی که مرا عصبانی کرد این بود که در 30 سال اخیر، کیمیایی یک بار اسم من را برده آن هم در مورد یک چیز دروغ! در حالی که ما با هم زندگی کردیم. چقدر در محفل خصوصی از آدم تعریف می کند... اما در مطبوعات یک بار اسم برده آن هم به دروغ... ببینید دروغ از اینجا شروع می شود که اصلا آخر برادر تو که آن موقع 19 سالت نبوده. چرا همه چیز را رمانتیک می کنی؟
شما در آن جلسه کانون نویسندگان که آقای کیمیایی می گوید من رفتم گفتم با تلویزیون همکاری کنید هم بودید دیگر، درست است؟
- آره. گفت قرار است قطب زاده کانال دوی تلویزیون را بدهد به ما. ما هم می رویم از کانون نویسندگان تقاضا می کنیم که با ما همکاری کند. کانون گفت نه، چون باید خود قطب زاده بگوید. قطب زاده نامه نوشت ولی آقای کیمیایی طوری می گوید که انگار واسطه نبوده، بلکه نماینده کانون نویسندگان بوده. نه، ایشان واسطه ای بودند که آقا شما بیایید با تلویزیون همکاری کنید.
گویا یکی از دوستانتان به آقای کیمیایی گفته بود که شما همکاری هم نکنید برایتان بهتر است.
- این را دقیق نمی دانم و قضیه این است که من ایرادی به آن کارش ندارم. فقط واقعیت این است که او قرار بوده کانال 2 را بگیرد و این کانال، شبکه روشنفکری بشود اما خبر نداشتند که چطور باید اینطور شود. بعضی رفقا هم می خواستند هر تغییری ایجاد شد با آن تغییر بسازند. ولی کانون نویسندگان جواب قاطعانه ای داد که ما نمی توانیم با شما همکاری کنیم چون خیلی چیزها در تلویزیون سانسور می شود. نامه هایش هم موجود است... می شود از بحث کیمیایی بیاییم بیرون؟
بله از آن بحث خارج می شویم. شما خیلی با خانم بهبهانی حشر و نشر داشتید. در کانون نویسندگان هم ایشان خیلی فعال بودند. ما یک بحثی با دوستان داشتیم که می خواستیم با شما هم مطرح کنیم. به نظر ما خانم بهبهانی بیشتر از اینکه خودش به عنوان شاعر و به خاطر کتاب هایش طرفدار داشته باشد، یک چهره اجتماعی بود و با شعرهایش یک مقدار جریان ساز بود و در واقع این وجه از ایشان بوده که بیشتر مورد توجه بوده و باعث شده ایشان یک شخصیت مطرح در ادبیات و روشنفکری باشد. شما این حرف را قبول دارید؟
- آره؛ ولی این حرف نمی تواند قدرت او در شاعری و ابداعاتش را نفی کند. من اغلب اینجا که دراز کشیده ام با تلفن حرف می زنم و چیزهایی را که نوشته ام تلفنی می خوانم، برای همین جسته و گریخته متن هایم منتشر می شود یا درست منتشر می شود. چند روز پیش مقاله ای نوشته بودم که کمی مرتب تر در روزنامه شرق کار شد و کنارش هم خاطرات سیمین بهبهانی بود.
خلاصه اش این است که سیمین بهبهانی از جوانی هم با غزل هایش به شبه قاره هند رفته بود، یعنی افغانی ها و پاکستانی ها شعرهای او را حفظ بودند. با شعر «ستاره دیده فرو بست و آرمید/ بیا شراب نور به رگ های شب دوید» و از این دست شعرهایش جواب می داد به آنها. بخصوص که هنوز نهضت شعر نو جانیفتاده بود.
او یکی از معروف ترین شاعرهای ایرانی در آن کشورها بود و به نظرم آن غزل ها قشنگ هم هست اما من حوصله ام از سیاسی بازی سر می رفت. به سیمین می گفتم تو را خدا یک کم هجویات بگو... آن هم لذت دارد دیگر. او زن خیلی خوبی بود. به رغم اینکه در شعر خیلی باهوش وبود اما در زندگی زن بسیار ساده ای بود. همه چیز را قبول می کرد. خوش قلب بود. بعد از انقلاب آمد کانون نویسندگان.
قبل از انقلاب به کانون نویسندگان نمی آمدند؟
- نه؛ یعنی در واقع از زمانی که صحبت از حقوق زن ها شد، آمد. حتی در کانون نویسندگان در مورد مشکلات حقوق زنان کنفرانسی داد و بعد دوره جدید کاری اش در سال 1360 با کتاب «خطی ز سرعت و از آتش» شروع شد که ناگهان یک سیمین دیگر پیدا شد که ویژگی اش این بود: پرداختن به مسائل اجتماعی، پیدا کردن وزن های تازه. حتی گاهی اوقات وزن هایش را از صدای آمبولانس می گرفت چون وزن را می شود به صورت لابراتواری مدام اختراع کنی. او از داخل خود زندگی وزن ها را پیدا می کرد.
یک جمله اینجوری می گفت که «هشتاد سالگی و عشق؟»... حرفش را تصدیق می کردی و بعد شعر می آمد... به نظرم این یک نکته است و بعد هم چهره اش به عنوان مبارز اجتماعی. او از زن دفاع می کرد. از حقوق روح و جسمش. زن هم مالک جسم خودش است مثل مردها. در عین حال آدمی نبود که در شعر بدن نمایی کند چون از سال سی و سه، سی و چهار به بعد این رسم شد. فقط فروغ فرخزاد نبود، ده ها اسم زنانه است که شروع کردند به بدن نمایی، یعنی بی پروایی و مشکل شخصی شان را می گفتند.
در حالی که سیمین بهبهانی مشکل عمومی را بیان می کرد. با اینکه مشکل شخصی خودش نبود، این را من می دانم اما با آنها همدرد می شد و حرف شان را می زد و خب این نقش مهمی بود که او داشت. بعد هم ما یکی را احتیاج داشتیم که حرف روز را بزند. مثلا یک وقت که یکی از آقایان گفت روشنفکرها بزغاله اند، سیمین هم شعر گفت که «چون روشنفکر را بزغاله خواندی، سلامی هم به میمون می رساندی»، یعنی یک مبارز تام و تمام بود. خب به خاطر اینها هم هست شهرتش، اما نه اینکه «فقط» به خاطر اینها باشد.
اما خب یکی وجه غالب شهرتش به این وجه اجتماعی بودنش مربوط است.
- من نظرم این است که برخلاف آنچه که امروز نظریه پردازان می گویند مولف مرده، من می گویم مولف را باید به اثرش اضافه کرد. باید میرزاده عشقی را به اثرش اضافه کنیم، طرف جزیی از اثرش است. اینکه کسی یک چیزی بگوید و یک جور دیگر زندگی کند، اصلا نمی شود. بهبهانی روحیه و نقشی داشت که فعلا کس دیگری ندارد. یعنی کسی با آن اعتبار ادبی نتوانسته جایش را بگیرد که تا این حد مبارز باشد.
بالاخره اینکه هنرمند متعهد باشد موضوع تازه ای نیست. الان یکی از نقدها درباره مسعود کیمیایی هم همین است و عده ای می گویند صحبت هایی که ایشان درباره روشنفکری و تعهد اجتماعی دارند با کارهایشان نسبت مستقیمی ندارد.
- کیمیایی هم همینطور. من به پول کاری ندارم اما تو داری سر رفقایت معامله می کنی. سکوت همکاری... ته فیلم سلطان از چند نفر تشکر شده و حالا باز زده زیرش. آن موقعی که در اصفهان نارنجک انداختند آن سرباز کور شد من به همین روزنامه خبر ورزشی گفتم، آنهایی که دور این آدم بودند در این جنایت شریکند چون آنها دیده اند که او نارنج انداخته. اینها شریک جرم هستند. هیچ اشکالی ندارد که شما جایزه ای بگذارید و بگویید هر کسی طرف را معرفی کند جایزه می گیرد.
وقتی با جان یک نفر بازی شده و شما سکوت کنی، این یک خیانت است. گفتن اش که آدم فروشی نیست. اصلا باید بیایی بگویی... یک چنین چیزهایی است که آدم را اذیت می کند. خیلی ها هستند که راجع به پول، راجع به شهرت و خیلی چیزهای دیگر نقطه ضعف دارند ولی آخر دیگر راجع به جان آدم ها که نمی شود این کار را کرد.
یعنی هنرمند سر جان و شرف آدم ها نمی تواند کوتاه بیاید.
- آره. تو می دانی که طرف فلانی چه کسی بوده، بعد رحم می کنی و تجلیل هم می کنی. خود کیمیایی به من می گفت این مامورها را من تبدیل به قهرمان کردم مثل هالیوود.
همان دعوتی که از آقای بیضایی و تقوایی هم کرده بودند.
- آره. چرا آنها این کار را نکردند؟
آقای سپانلو به نظر می رسد هنرمندان زمان شما، مثل دهه 60 و 70 میلادی، یک جور وظیفه ای در خود احساس می کردند که باید زبان اجتماع باشند و درد مردم را بیان کنند و این را مثلا راجع به آقای مهرجویی یا کیمیایی آن زمان انگار بیشتر می شود دید. آدم های روشنفکر، ادیب، سینماگر و کسانی که این مسئولیت اجتماعی را دارند اما الان انگار نسل هنرمند فعلی حس نمی کنند که یک مسئولیت اجتماعی هم دارند.
- دهه 40 تقریبا مصادف است با دهه 60 اروپا و دور، دور برتراند راسل و اینها است. کسانی که تمام هنر و ارزش های فرهنگی خود را در خدمت مبارزه اجتماعی قرار دادند. برتراند راسل دادگاه جنایت های جنگی علیه آمریکا تشکیل داد. یا مثلا سارتر که او را به هیچ جا نمی شد چسباند، حتی کنراد که مخالف سارتر بود، در مورد او نوشته که آن زمان یکی بود مثل سارتر که نمی شد به او انگ بست که نوکر فلانی است و امروز چنین روشنفکری نداریم.
البته قبل از آن هم بوده. آن نامه بین المللی معروف که نویسنده ها علیه فاشیسم امضا کردند.
- بله، اما حرکت عمومی نشده بود. حتی می خواهم بگویم شده افسانه. من زمانی آمریکا بودم، یکسری دخترهای ایرانی که طبیب بودند و شوهر آمریکایی داشتند را در یک میهمانی دیدم. طبق معمول، آمریکایی ها که زن ذلیل و زن های ایرانی هم که مالکیت طلب، بیچاره شوهرا نمی توانستند بدون اجازه زن شان آب بخورند چه برسد به اینکه سیگار بکشند یا حتی پپسی بخورند! بعد ما را دیدند که داریم سیگار می کشیم. شوهره برگشت به زنش گفت پس چرا به این آقا چیزی نمی گویی. زنش گفت اینها دهه شصیت هستند، کاری شان نمی شود کرد.
یعنی آن نسل انگار یک چیز افسانه ای بود. فکر کن چندتایی از آن دوره باقی مانده اند مثل چامسکی، جوان های آن زمان بودند. چامسکی یکی از معدود کسانی است که هنوز در مسائل مختلف دخالت می کند، بقیه دیگر به پایان کار رسیده اند. در خود ایران هم همینطور. الان جوان های ما از نظر معلومات از زمان ما بهترند ولی یکجورهایی تخطئه گرند. همه چیز سرشان می شود ولی خیلی خودشان را درگیر نمی کنند. سه چهار سال پیش رفته بودم فستیوال سوئد، یک شب ما را دعوت کردند به یک تئاتر بچه های ایرونی.
دانشجوهای مقطع دکترا که همه از ایران رفته بودند. تئاتر خیلی قشنگی بود. خب آنها رفته اند آنجا برای درس خواندن چون سرخورده شده اند. در همه دانشگاه های دنیا هم کم و بیش همین اوضاع است. نویسنده ها در گذشته در مسائل اجتماعی و سیاسی دخالت می کردن و اعتبار خود را می گذاشتند.
من عاشق جلد دوم ضدخاطرات هستم که سیروس ذکا، به اسم «آیینه اوهام» ترجمه کرد. طرف (مالرو) با دوگل نشسته و تمام حرف های 25 سال گذشته را یک شبه مرور می کند. مثلا یک صحنه ای است که مالرو می گوید به دوگل گفتم که با از بین رفتن مردان بزرگ و کله گنده های جهان؛ مثل خود دوگل، کاسترو، کندی و ... فکر می کنی چه بشود؟ بعد او بازوانش را بلند کرد. مالرو می گوید همین که بازوانش را بلند کرد من یاد جرقه هایی که جسد گاندی را می سوزاند افتادم.
یاد قطارهای سیبری در مرگ استالین. بعد دوگل می گوید کسی چه می داند شاید اسلام... فوق العاده است... برای اینکه این داستان برای دو سال قبل از مرگ دوگل و 7 سال قبل از مرگ مالرو است و آن زمان هنوز جهانی شدن اسلام به شکل کنونی مطرح نبوده. این چیزهای پیغمبرگونه است که آدم را جذب می کند.
البته مالرو می خواسته جلد دوم ضدخاطرات زمانی منتشر شود که چهره هایی که از آنها حرف زده از دنیا رفته باشند و یکی از ایراداتی که به مالرو وارد می شود این است که اصولا این کتاب را به این دلیل بعد از مرگ این افراد نوشته که بتواند برخی حرف ها را که خیلی هم سندیت ندارند، از قول آنها بیان کند.
- ببینید چیزی نگفته که مثلا دوگل بخواهد نفی کند یا به کلی منکر شود. جملات و حرف هایی را گفته که حتی اگر آن فرد بیان نکرده باشد هم دست کم کاملا به شخصیتش می آمده که چنین حرفی را بزند!
مالرو با آن ادبیات وقتی چیزی هم از قول کسی می گوید سخت بشود انکارش کرد. حتی خودش یک جمله ای دارد با این مضمون که جهان روزی شروع کرد شبیه رمان های من شود.
- دقیقا، مثلا آن ماجرای خانه ییلاقی و آخرین بدرقه دوگل، فوق العاده است... من همیشه به رفقای چپی ام - در ایران که همه چپ هستند - می گویم که دوگل یک احترام خاصی برای فرانسه به ارمغان آورد. هیچکس مثل او نبود. سارکوزی و این مردکی که الان رئیس جمهورشان است، اینها کوتوله اند... الان وزیر امور خارجه فرانسه شده نوکر اسرائیل در حالی که دوگل کلا رابطه با اسرائیل را قطع کرد... شما نمی فهمید دوگل چه کسی بود... همه احترام فرانسه در جهان سوم به خاطر دوگل است.
ادامه دارد...
تاریخ انتشار: ۲۷ ارديبهشت ۱۳۹۴ - ۱۱:۰۷
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: برترین ها]
[مشاهده در: www.bartarinha.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 53]
صفحات پیشنهادی
تسلیت بنیاد شعر و ادبیات داستانی برای درگذشت سپانلو
سهشنبه ۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۴ - ۱۳ ۴۳ در پی درگذشت محمدعلی سپانلو شاعر معاصر بنیاد شعر و ادبیات داستانی ایرانیان با ارسال پیامی درگذشت او را تسلیت گفت به گزارش ایسنا در این پیام آمده است انا لله و انا الیه راجعون درگذشت محمدعلی سپانلو شاعر معاصر کشورمان را تسلیت گفته برای بازمابنیاد شعر و ادبیات داستانی درگذشت سپانلو را تسلیت گفت
بنیاد شعر و ادبیات داستانی درگذشت سپانلو را تسلیت گفت شناسهٔ خبر 2578903 - سهشنبه ۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۴ - ۱۱ ۵۱ فرهنگ > شعر و ادب بنیاد شعر وادبیات داستانی ایرانیان درگذشت محمدعلی سپانلو را تسلیت گفت به گزارش خبرگزاری مهر در پی درگذشت محمدعلی سپانلو شاعر و مترجم بنیاد شعر و ادکاریکاتور/ محمدعلی سپانلو!
کاریکاتور محمدعلی سپانلو طنز و کاریکاتور > کاریکاتور - به مناسبت درگذشت محمدعلی سپانلو شاعر روزنامهنگار منتقد ادبی و مترجم سرشناس ایرانی امین منتظری قانون 6060 کلید واژه ها ادبیات ایران - کاریکاتور - چهارشنبه 23 اردیبهشت 1394 - 08 53 00مراسم ترحیم محمدعلی سپانلو برگزار شد
مراسم ترحیم محمدعلی سپانلو برگزار شد مراسم ترحیم محمدعلی سپانلو با حضور چهرههای مختلف هنری برگزار شد به گزارش نامه نیوز مراسم یادبود این شاعر پژوهشگر و مترجم فقید عصر امروز شنبه 26 اردیبهشتماه با سخنرانی خطیب مسجد در مسجدالرضای تهران برپا شد این مراسم با حضور افرادی همچوشبیه سپانلو را در دنیای ادبیات سراغ ندارم
پروانه معصومی شبیه سپانلو را در دنیای ادبیات سراغ ندارم بازیگر پیشکسوت تلویزیون و سینما با ابراز تأسف از شنیدن خبر درگذشت محمد علی سپانلو گفت نظیر سپانلو را سراغ ندارم پروانه معصومی بازیگر پیشکسوت تئاتر سینما و تلویزیون در گفتوگو با خبرنگار سینما باشگاه خبرنگاران گفت خبر ددر مراسم ترحیم محمدعلی سپانلو چه گذشت؟
در مراسم ترحیم محمدعلی سپانلو چه گذشت مراسم ترحیم محمدعلی سپانلو با حضور چهرههای مختلف هنری برگزار شد آفتاب مراسم یادبود این شاعر پژوهشگر و مترجم فقید عصر امروز شنبه 26 اردیبهشتماه با سخنرانی خطیب مسجد در مسجدالرضای تهران برپا شد این مراسم با حضور افرادی همچون محمود دورایزنی برای خاکسپاری محمدعلی سپانلو در امامزاده طاهر ادامه دارد | خبرگزاری ایلنا
رایزنی برای خاکسپاری محمدعلی سپانلو در امامزاده طاهر ادامه دارد هنوز زمان و مکان خاکسپاری محمدعلی سپانلو مشخص نشده است به گزارش خبرنگار ایلنا اگرچه دوستان و بستگان محمدعلی سپانلو در انتظار دریافت خبر نهایی درباره زمان و مکان خاکسپاری این شاعر هستند هنوز خبری در این باره منتشرمحمدعلی سپانلو در بیهوشی مصنوعی است
محمدعلی سپانلو در بیهوشی مصنوعی است تهران - ایرنا - دوست نزدیک محمدعلی سپانلو با اشاره به بستری شدن این شاعر منتقد ادبی و مترجم در یکی از بیمارستان های تهران گفت سپانلو اکنون در وضعیت بیهوشی مصنوعی قرار دارد مهدی اخوت روز دوشنبه در گفت و گو با خبرنگار فرهنگی ایرنا اظهار کرد سگفت وگویی منتشرنشده با محمدعلی سپانلو
گفت وگویی منتشرنشده با محمدعلی سپانلو تهران-ایرنا- روزنامه شرق به مناسبت درگذشت محمدعلی سپانلو بخش هایی از گفتگوی منتشر نشده با این شاعر فقید را چاپ کرده است در گزارشی از این گفت و گو که چهارشنبه بیست و سوم اردیبهشت 1394 خورشیدی با عنوان کاش جان داشتم در صفحه ادبیات شرق منتشمحمدعلی سپانلو، شاعر سرشناس جنوب، درگذشت
محمدعلی سپانلو شاعر سرشناس جنوب درگذشت شاعر روزنامه نگار مترجم و منتقد ادبی محمدعلی سپانلو به علت بیماری ریوی در ۷۵ سالگی دار فانی را وداع گفت و به دیار باقی شتافت به گزارش پایگاه اطلاع رسانی شبکه خبر وی روزهای اخیر در پی ناراحتی ریوی و تنفسی در بیمارستان بستری شده بود مجادوی عدد 15 برای محمدعلی سپانلو / روایتی از تجربه بازیگری شاعر پرآوزه در «رخساره»
جادوی عدد 15 برای محمدعلی سپانلو روایتی از تجربه بازیگری شاعر پرآوزه در رخساره محمدهادی کریمی نویسنده فیلم سینمایی رخساره با بازی زندهیاد محمدعلی سپانلو از روزهای همراهی با این شاعر سرشناس یاد کرد به گزارش نامه نیوز خبر درگذشت سپانلو شاعر مطرح جامعه هنری و ادبی را در غممحمدعلی سپانلو درگذشت
محمدعلی سپانلو درگذشت محمدعلی سپانلو شاعر روزنامهنگار منتقد ادبی و مترجم سرشناس ایرانی زندگی را بدرود گفت خبرآنلاین شاعر شهر تهران از روز سهشنبه 15 اردیبهشت در پی ناراحتی ریوی و تنفسی در بخش ICU بستری شده بود محمدعلی سپانلو متولد 29 آبانماه سال 1319 در تهران است رگبارهازدواج بازیگر زن سینما با یک فوتبالیست
ازدواج بازیگر زن سینما با یک فوتبالیستفقیه سلطانی از ازدواج با یکی از فوتبالیستهای سابق کشورمان خبر داد به گزارش خبرنگار گرووه فضای مجازی خبرگزاری فارس فقیه سلطانی بازیگر سینما و تلویزیون کشورمان عکسی از جلال امیدیان بازیکن سابق فوتبال ایران منتشر کرد وی در توضیح عکسبرگزاری یک مراسم سینمایی با طعم فوتبال
برگزاری یک مراسم سینمایی با طعم فوتبال شناسهٔ خبر 2572850 - شنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۴ - ۱۲ ۳۵ هنر > سینمای ایران فیلم سینمایی من دیه گو مارادونا هستم در حالی دیشب مراسم اکران ویژه خود را برگزار کرد که حضور مزدک میرزایی به عنوان مجری حال و هوای مراسم را فوتبالی کرد به گزارش خبرفارس از ۱۱۰ سال پیوند سینما و ادبیات گزارش میدهد ظهور سینمایی «جادوگر شهر اوز» و «فرانکشتاین
فارس از ۱۱۰ سال پیوند سینما و ادبیات گزارش میدهدظهور سینمایی جادوگر شهر اوز و فرانکشتاین از میان کتابهابیش از ۱۱۰ سال از تولد سینما میگذرد و طی این سالها فیلمهای موفق زیادی ساخته شده که در بسیاری از آنها ادبیات غنی جهان سهم بهسزایی داشته است خبرگزاری فارس ـ نرگس محمدی ازشعری که سپانلو به آن افتخار میکرد
سهشنبه ۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۴ - ۱۰ ۱۴ محمدعلی سپانلو که شامگاه 21 اردیبهشت از دنیا رفت اولین شاعر ایرانی بود که برای فلسطین شعر گفت به گزارش خبرنگار ادبیات ایسنا سپانلو شاعری است که در سال 1347 و یک ماه بعد از اولین حمله اسراییل به فلسطین شعری در حمایت از فلسطینیها نوشت این شاعمحمدعلي سپانلو درگذشت
۲۲ ارديبهشت ۱۳۹۴ ۹ ۴۲ق ظ محمدعلي سپانلو درگذشت موج-محمدعلي سپانلو شاعر روزنامهنگار منتقد ادبي و مترجم سرشناس ايراني زندگي را بدرود گفت به گزارش خبرگزاري موج شاعر شهر تهران از روز سهشنبه 15 ارديبهشت در پي ناراحتي ريوي و تنفسي در بخش ICU بستري شده بود محمدعلي سپانلو متولد-
گوناگون
پربازدیدترینها