واضح آرشیو وب فارسی:جوان آنلاین: «گمنامي» رازي كه محمد در گوش من نجوا كرد
مادري منتظر، 32 سال است بيتاب ديدن گل گم كرده خود يا رسيدن نشان و پلاكي از او روزها و شبها را به انتظار ميگذراند.
نویسنده : محبوبه قرباني
پاي صحبتهاي مادر اين عزيز در سفر كه مينشينيم سختي و شكنندگي انتظار را درمييابيم كه او با اقتدا به اسوه صبر و ايثار حضرت زينب كبري(س) راه را برخود هموار كرده است و در اين روزهاي انتظار، اميدهاي دست پروردهاش! مرهمي بر جراحت جان و جگر سوخته او بوده است. روايتمان اين بار از خانم عذرا شريفيان مادر شهيد گمنام محمد شريفيان است؛ مادري كه ايمان در كلمه به كلمه سخنانش موج ميزند و صبوري را برايمان معنا ميكند. «14 سال داشتم كه ازدواج كردم. پدر بچهها پسر عمويم است. ايشان به كسب روزي حلال خيلي اهميت ميدهند و ميگويد تأثير زيادي روي عاقبت بخيري بچهها دارد. شش فرزند داشتم. پنج پسر و يك دختر. محمد فرزند دوم خانه بود. 16 سال بيشتر نداشت كه راهي جبهه شد. محمد از كودكي به قرآن علاقه داشت. هنوز مدرسه نرفته بود كه يادگيري قرآن را زودتر از يادگيري الفباي فارسي شروع كرد. قرآن كوچكش را برميداشت و به كلاس قرآن مسجد ميرفت. اينگونه بود كه اخلاقش هم قرآني شد. او مشتاقانه الفباي شهادت را آموخت. گويي محمد مسير زندگياش را از آيه آيههاي قرآن گرفته بود. متين بود و صبور، محمد خيلي دلسوز بود. پسرم از سربازان در قنداق امام خميني(ره) بود كه نداي پرچمدار نهضت حسيني زمان را لبيك گفت.» اين مادر دلسوخته در ادامه ميگويد: «زمزمههاي انقلاب كه به گوش رسيد نگران محمدم شدم، از سر پر شور او آگاه بودم چرا كه سن كم او مانع نشد تا در صفوف مستحكم مردان خميني(ره) عليه شاه خائن نايستد. محمد عاشق اباعبداللهالحسين(ع) بود. او به خوبي ميدانست كه برات شهادتش در دستان امام حسين(ع) است. آنقدر در زير بيرق ثارالله سينه زد تا از مولايش امضاي گمنامي گرفت.» مادر ادامه ميدهد: «جنگ كه به كشور تحميل شد از دوست و فاميل و خانواده همه راهي شدند. پدر و برادر محمد هم خود را به كاروان رزمندگان رساندند. حضور آنها بهانهاي به دست محمدم داد تا او هم بيتاب رفتن شود. بيتابي و دلتنگي كار خودش را كرد. درس و مدرسه را رها كرد و به جبهه رفت. وقتي محمد خواست جبهه برود، پدرش نگران بود. دلتنگي محمد، دلم را لرزاند و از همسرم خواستم تا رضايتنامه را امضا كند. اما قبل از امضاي رضايتنامه شرط كرد كه اگر روزي محمد اسير، مجروح يا شهيد شد، بايد تاب بياورم.» مادر اين صحنه را چنان توصيف ميكرد كه دريافتم، او در تصميمي بزرگ از يكسو با نفس و احساسات مادرانهاش مبارزه ميكرد و از ديگر سو خود را در معرض آزموني الهي ميديده است كه در نهايت، با اثبات شاگردياش در برابر مقتداي صبر، زينب كبري(س)، محمد را راهي جبههها كرد! محمد هنگام خداحافظي از زير قرآن رد شد تا به آيههاي جهاد عمل كند و آموزههايش را به امتحان نشيند. لحظه آخر به محمد گفتم: «محمد جان از خدا ميخواهم نه اسير شوي، نه مجروح...» مادر نميدانست كه محمد از خداي خويش خواسته بود چون مادر پهلو شكستۀ عاشقان خاندان رسالت، گمنام بماند. روز خداحافظي محمد در پاسخ مادر حرف دلش را گفته بود: «گمنامي» مادر شهيد ادامه ميدهد: به محمد گفتم: نه مادر جان، دوست ندارم گمنام شوي. دوست دارم جنازهات به دستم برسد. او هم جواب داد كه اگر گمنام شوم اجرم پيش خدا زيادتر ميشود. هر زمان كه درخانه را بزنند دلت ميلرزد كه شايد از من خبري آورده باشند، اينجاست كه گناهانت ميريزد و پاك ميشوي. آن روز محمد مرا اينگونه آماده كرد، گفت: «اگر بيش از شش روز از من بيخبر ماندي بدان شهيد شدهام... محمد رفت...» چند روز بعد وعده الهي محقق ميشود. حالا 12 روزي ميشد كه مادر از محمدش بيخبر مانده بود و اين بيخبري برايش خبر از شهادت محمد داشت. نزديكي دل مادر و فرزند نويد بهشتي شدن فرزند را به دل مادر پيشاپيش الهام كرده بود. مادر در ادامه روايتش ميگويد: «از همان لحظه ريخته شدن خون پسرم همه دلشورهها و اضطرابهايم آرام شد، براي اطمينان از قبولي محمد در امتحان الهي، دوستان و همرزمانش در جواب پيگيريام طفره ميرفتند و حرفي نميزدند. مدتي بعد همزمان با 28 صفر خبر شهادت محمد را برايم آوردند اما پسرم مفقودالجسد شده بود. محمد همان طور كه ميخواست با توسل به مادر بيمزارمان، مفقود ماند. سال 62 فقط 19سالش بود كه در پنجوين عراق، در جريان عمليات والفجر 4 كربلايي شد.» عذرا شريفيان مادرشهيد محمد شريفيان هنوز هم براي برگشتن پيكر پسرش چشم به در خانه دوخته است. اما صحبتهاي محمد قبل از رفتن دل مادر را آماده كرده بود و حالا كه مادر آنها را مرور ميكند، قلبش آرام ميگيرد. 32 سال ميشود كه محمد از زير قرآن رد شد و رفت اما همواره در كنار مادرش ماند تا دل مادر نلرزد. مادر شهيد ميگويد: «شايد اگر پيكر محمدم برميگشت كمتر اين احساس را داشتم.» در كنار اين همه انتظار، فقط ميخواهم خون شهدا پايمال نشود.
منبع : روزنامه جوان
تاریخ انتشار: ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۴ - ۱۰:۲۸
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جوان آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 16]