واضح آرشیو وب فارسی:فرهنگ نیوز:
طنز/ وحالا خاطرات چند بعدی حاج آقا! از همان قدیمالایام بزرگان اخلاق و ادبیات و خیلی بزرگان دیگر گفتهاند که حرف حرف میآورد! اما امروزه برخی فعالان حوزه خاطرهگویی در عمل ثابت نمودهاند که این فقط حرف نیست که حرف میآورد بلکه حتی خاطره هم خاطره میآورد!
ایشان نه تنها ثابت کردهاند که خاطره برای خاطره گوینده خاطره میآورد، بلکه حتی ثابت کردهاند که خاطره برای همسر خاطره گوینده هم خاطره میآورد، یعنی تا این حد حتی! پس بعید نیست اگر همسر یکی از بزرگان عرصه خاطرهگویی، دست به بیان خاطراتی حتی از امامزمان(عج) بزند! در ادامه بخشی از این خاطره را بخوانید و سپس یک نکته خیلی عمقی از این خاطره را هم بخوانید تا بدانید که این قبیل کارها خیلی هم بدنیست و ما به نیمه خیس لیوان هم نگاه کردهایم:
«ناگفته نماند سه ماهی به زمان تولد مهدی مانده بود که نامهای از آشیخ محمد هاشمیان برای آقای هاشمی رسید. ایشان نوشته بود امام زمان(عج) را در خواب دیدم که فرزند شما پسر است و اسمش مهدی است. من هم بی توجه به این خواب، اول اسم او را مظفر گذاشتم که مورد اعتراض آقای هاشمیان قرار گرفت. با یادآوری ایشان، ما اسم مهدی را برای نوزاد انتخاب کردیم.
مهدی بچه بسیار شیرین و پرجنب و جوشی بود. همه دوستش داشتند، حتی غریبهها. خواهرم اشرف ، لباسهای زیبا برایش میدوخت. مهدی تپل بود و موهای فرفری داشت. اعضای فامیل چند روزی که او را نمیدیدند ، اظهار دلتنگی میکردند.»
اما نکته خیلی مثبتی که در سلسله جبال خاطرات خانواده هاشمی وجود دارد این است که از آنجا که این بزرگواران برای مشتریان کتابهای خاطرات خانوادگی خود ارزش قائلاند، بزودی زود به آدم قدرت انتخابهای زیادی خواهند داد. یعنی حالا که مادر این خانواده هم با تمام قدرت وارد عرصه خاطرهگویی شده است، مشتری میتواند بزودی خودش انتخاب کند که کدام خاطره را از کدام زاویه دید بخواند. مثلا خاطره بالا را مادر این خانواده از زاویه دید خود بیان کرده است و حتما خود حاجآقا هم از این واقعه خاطراتی دارد که هنوز بر اساس اصل حفظ اسرار تجارتی رو نکرده است. فکر کنید چقدر خوب میشود وقتی دست انسان باز است! مثلا اگر به همین منوال دیگر برادران و خواهران هم بزودی کتاب خاطرات خود را منتشر کنند و از زاویه دید خود به شرح ماجراهای مختلف بپردازند. آدمی لذت میبرد!
مثلا فرض کنید آخرای همین خاطره بالا را اگر حاج آقا بخواهد با آن بیان شیوا و رسای خودش تعریف کند احتمالا اینجوری میشود:
«مهدی خیلی ورج و وورجه میکرد، دادم محافظها برایش اسفند دود کنند. محافظها اگر یک روز مهدی را نمیدیدند، انگار واقعا یک روز است که مهدی را ندیدهاند! وقتی مهدی با مادرش به مسافرت میرفت، جای خالیشان توی خانه احساس میشد به حدی که انگار مهدی و مادرش نیستند! یک روز که تا دیر وقت در دفتر برای کارهای انقلاب بیدار مانده بودم، وقتی برگشتم همه خواب بودند جز مهدی؛ رفتم جلو و همانطور که مهدی روی تخت بود در چشمهای او خیره شدم، او هم با همان موهای فرفری و با همان نگاه نافذش در چشمهای من خیره شد، لحظه عجیبی بود، تا اینکه ناگهان زد زیر گریه و همه را بیدار کرد؛ از اینجا بود که فهمیدم او یک نابغه اقتصادی است و آینده خوبی در انتظار اوست.»
حالا فرض کنید اگر ف.ه هم همت کند و کتاب خاطرات خودش را بزودی منتشر کند، احتمالا در باره برادرش اینطور میگوید:
«من به مهدی حس عجیبی داشتم؛ چون من ساندویچهای خیابان انقلاب را دوست داشتم، هروقت فرصت میکرد دست من را میگرفت و میبرد آنجا؛ یک روز که با هم رفته بودیم خیابان انقلاب ساندویچ بخوریم، برای من یک همبرگر و برای خودش دوتا همبرگر سفارش داد؛ از اینجا بود که علاقهام به او دوبرابر شد، واقعا احساس عجیبی به من دست داده بود. یکبار هم رفتیم کتشلوار بخریم که شرح آن باشد برای جلد بعدی.»
منبع: رجا
94/2/15 - 12:45 - 2015-5-5 12:45:10
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فرهنگ نیوز]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 90]