واضح آرشیو وب فارسی:برترین ها:
طنز؛ پرسپولیس و استقلال به قیمت تره بار!
این روزها بحث فروش تیم های پرسپولیس و استقلال داغ است. وزارت ورزش سعی دارد هر چه زودتر این دو باشگاه را خصوصی کند تا هم آن طفلک ها یک ولیّ درست و حسابی پیدا کنند، هم چیزی دست و بال خودش و فدراسیون را بگیرد.
مجله خط خطی - مهرشاد مرتضوی: این روزها بحث فروش تیم های پرسپولیس و استقلال داغ است. وزارت ورزش سعی دارد هر چه زودتر این دو باشگاه را خصوصی کند تا هم آن طفلک ها یک ولیّ درست و حسابی پیدا کنند، هم چیزی دست و بال خودش و فدراسیون را بگیرد. منتها همیشه طمع باعث معکوس شدن نتیجه اعمال و فلاکت انسان می شود. (برگردید از اول با لحن کلید اسرار بخوانید.)
بعد از قیمت گذاری 290 میلیارد تومانی روی هر یک از این دو باشگاه، مشتریان تشنه خرید هر کدام از یک سمت فرار کردند و دو دور مزایده بدون مشتری برگزار شد، کارشناسان خط خطی آینده این دو باشگاه پایتخت را بررسی کردند و به نتایج جالبی دست یافتند.
تابستان 94: وزارت ورزش به دلیل عدم استقبال از مزایده در بیانیه ای عنوان می کند دو باشگاه محبوب پایتخت از دم قسط واگذار می گردند. باز هم کسی محل نمی گذارد و حتی یک نفر هم از در وزارت به قصد خرید وارد نمی شود. وزیر اقدام به فروش بستنی یخی در جلسه مزایده می کند تا بلکه عده ای جذب شوند ولی تنها گروه مشتاق، مگس ها هستند.
زمستان 94: وزارت ورزش روی شیشه ها و دیوارهایش پوستر تخفیف ویژه می چسباند و در حراج زمستانه، 30 درصد به مشتریان خوش حساب خرید باشگاه ها تخفیف عیدانه می دهد. چند نفر قیمت می گیرند، بعد می روند یک دوری بزنند و دوباره مزاحم شوند.
تابستان 95: وزیر ورزش اسناد استقلال و پرسپولیس را داخل یک مشمای سیاه روی دوش خادم می گذارد و تهدید می کند «تا اینها رو نفروختی برنگرد»؛ خادم مغازه ای در یک پاساژ پر رفت و آمد اجاره می کند تا کار فروش را به سرانجام برساند ولی کسی حاضر نمی شود مثلا پرسپولیسی که بر اساس برنامه دو ساله درخشان، در حال سقوط به دسته دو است را بخرد.
خادم مانکن هایی در لباس علی عسگر و هاشم بیک زاده جلوی مغازه می گذارد، اما نتیجه عکس می دهد و باعث رعب و وحشت مردم می شود. پس از مدتی به دلیل ترساندن ملت، اماکن مغازه را پلمب می کند.
پاییز 95: خادم داخل مترو کیسه ای در دستش گرفته و داد می زند: «برند استقلال، برند پرسپولیس، بدو حراجش کردم. نصف قیمت مغازه. با این برندها می تونین پرطرفدارترین تیم های کشور رو صاحب بشین. آقایون هر کی می خواد بدم خدمتش.» چند هفته بعد، اماکن و شهرداری باز هم رد خادم را می زنند و او را از مترو بیرون می اندازند.
زمستان 95: برف می بارد. خادم با عینک دودی (برای اینکه شناسایی نشود) در ضلع شمالی میدان انقلاب ایستاده و زیر لب به عابران می گوید: «پرسپولیس، استقلال. پرسپولیس، استقلال. بدو آتیش زدم به مالم» و هر از گاهی عین دخترک کبریت فروش به یک نفر که ظاهر موجه تری نسبت به بقیه دارد پیله می کند «آقا تو رو خدا یکی از اینا رو از من بخرین. وزیر تو ساختمون راهم نمی ده. ثواب داره شب عیدی. دونه ای بیست هزار تومنه».
بهار 96: دولت دارد تمام می شود اما هنوز هیچ باشگاهی فروخته نشده. خادم که دستفروشی سر چهارراه را هم امتحان کرده، دست آخر به بازار سیاه رو می آورد. با هزار دوز و کلک، پایان رأفت را به عنوان مشتری به زیرزمینی قدیمی که تیم ها را در آن جاساز کرده می برد.
خادم: «پایان!»
رأفت: «اونو آخرش باید بگی.»
خادم: «دارم صدات می کنم! می گم تیز بیا پایین کسی نبیندت. اینجا مخبر زیاده.»
رأفت از پله ها پایین می آید و نگاهی به اطراف می اندازد: «چه دخمه خوفناکیه. چطوری پیداش کردی؟»
خادم در حالی که توی بساطش می گردد: «تو کاری به این کارا نداشته باش. پرسپولیسو می خواستی دیگه؟»
«آره فقط نگفتی آخرش چند؟»
«والا قیمت خوبی گفتم بهت. کمتر از این برام نمی صرفه. دوتا بازیکن خارجی ام اول فصل بعد بهت اشانتیون میدم. خوبه؟»
«باشه فقط یه چیزیو از الان بگم! من هیچی پول ندارما.»
«پس منو مسخره کردی؟ برو آقا مشتری نیستی.» (رأفت به سمت در خروجی می رود. خادم با خودش خلوت می کندو می بیند این آخرین فرصت است) «وایسا داداش. باشه قبوله. جاش جنس چی می تونی بدی؟»
«یکی از لباسامو بدم بهت حله؟»
«اوممم؛ اون لباسی که از مالدینی گرفته بودی خوبه. اونو بیار.»
«اگه اونو می خوای پرسپولیس و استقلالو با هم برمی دارم.»
«نمیشه که. تو آیین نامه نوشته جفتشو یه نفر نمی تونه بخره!»
«اگه فقط یه دونه س ... اون لباسی که برومند باهاش مشت زد بهم کافیه دیگه؟ هنوز یکم خونیه، اشکال نداره؟»
«مبارکت باشه. فقط کسی پرسید بگو نمی فروختن، کلی ضجه زدم گریه زاری کردم تا راضی شدن!»
تاریخ انتشار: ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۴ - ۱۱:۱۱
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: برترین ها]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 116]