واضح آرشیو وب فارسی:فرهنگ نیوز:
روحانی: همیشه شاگرد اول بودم!! در واقع حلاوت دبستان برای من از كلاس چهارم آغاز شد، زیرا از اولِ سال، وارد كلاس شده بودم و دیگر غیبتی نداشتم، از این رو توانستم به طور عادی و طبیعی پیش بروم و خود را برای امتحانات آماده كنم.
به گزارش فرهنگ نیوز ، وقتی از عتبات برگشتیم و به روستایمان رسیدیم، اواسط آبان بود و در واقع نیمی از ثلث اول سال تحصیلی گذشته بود؛ بنابراین بار دیگر در كلاس سوم دچار مشكل شدم. كلاس دوم را كه با آن همه مشكلات توانسته بودم بگذرانم و در اواخر آن مقداری پیشرفت كرده بودم، بیاثر شد و در كلاس سوم نیز عیناً مشكل كلاس اول و دوم برایم تكرار گردید. یعنی باز هنگامی وارد كلاس شدم كه بچهها حدود یك ماه و نیم از سال تحصیلی را پشت سر گذاشته بودند و كمكم خود را برای امتحان ثلث اول آماده میكردند، در حالی كه من اصلاً با دروس جدید آشنا نبودم، لذا میبایست تلاش مضاعف میكردم تا خودم را برای امتحان ثلث اول آماده كنم.
كلاس سوم دبستان را هم با سختی گذراندم. البته در كلاس سوم وضع درسی من در مجموع بد نبود، بهخصوص در ثلث سوم، نمرهی امتحاناتم خوب بود. منتها باز هم با سختی از كلاس سوم عبور كردم. در واقع حلاوت دبستان برای من از كلاس چهارم آغاز شد، زیرا از اولِ سال، وارد كلاس شده بودم و دیگر غیبتی نداشتم، از این رو توانستم به طور عادی و طبیعی پیش بروم و خود را برای امتحانات آماده كنم.
در كلاسهای چهارم، پنجم و ششم، همیشه شاگرد اول بودم و در همهی دروس از جمله: ریاضیات، ادبیات، علوم، دینی و قرآن، همواره (با فاصلهی قابل توجهی از نفرات بعدی) شاگرد اول بودم. به گونهای كه در مدرسه وقتی میخواستند نمونهی یك شاگرد خوب را معرفی كنند، من را مثال میزدند. یادم هست هنگامی كه دانشآموز كلاس پنجم بودم، وقتی معلم كلاس دوم یا سوم غایب بود، من را برای تدریس میفرستادند.
یعنی از طرف مدیریت دبستان میآمدند و من را از كلاس صدا میزدند تا در كلاس دوم یا سوم، ریاضی یا سایر دروس را تدریس كنم. ریاضیات من بسیار عالی بود و همیشه نمرهی بیست و بهندرت نمرهی نوزده میگرفتم. در این سه سال، من شاگرد اول مدرسه بودم، ضمن اینكه بهدلیل همان سوابقی كه پدر و مادربزرگم داشتند، با مسائل دینی بهخوبی آشنا بودم، ازاینرو در فرصتهایی كه در كلاس پیش میآمد، مسائل دینی و یا تاریخ اسلام و انبیا را برای بچهها بیان میكردم.
افزون بر این، امام جماعت مدرسه هم بودم، چون نماز ظهر و عصر دانشآموزان به جماعت برگزار میشد. قبلاً دانشآموزان كلاس ششم به نوبت امام جماعت میشدند، اما وقتی من به كلاس پنجم رسیدم، چون نماز را درست میخواندم، همواره امامت جماعت به عهدهی من بود. شركت دانشآموزان در نماز جماعت، الزامی بود و همیشه یكی دو نفر از معلمین مدرسه در مسجد حاضر میشدند تا بچهها حرف نزنند، نخندند و نماز جماعت به صورت مناسبی برقرار شود.
در سالهای آخر دبستان با شور و نشاط زیادی درس میخواندم؛ زیرا هم درسهایم خیلی خوب بود و هم جوّ معنوی، زندگیام را معطر كرده بود. البته در ایام تابستان به مزرعه میرفتم و كار میكردم تا بتوانم مخارج مدرسه را تأمین كنم.
از اواسط كلاس چهارم، یعنی از نُه سالگی به انجام فرایض دینی، بهخصوص خواندن نماز، آن هم به جماعت مقید بودم. در زمستان آن سال شروع به خواندن نماز شب كردم. پدرم همیشه به تهجد و خواندن نماز شب، مقید بود. هر شب یك ساعت و نیم به اذان صبح مانده، از خواب برمیخاست و مشغول نماز شب و تهجد میشد. به خواندن زیارت عاشورا و علقمه و دعای توسل هم مقید بود. من همیشه از پدرم میخواستم كه برای نماز شب، من را بیدار كند. او نیز نزدیك اذان صبح من را بیدار میكرد تا نماز شب را بخوانم. گاهی پدرم برای نماز شب به مسجد میرفت و من هم با او به مسجد میرفتم.
در مسجد، چند چراغ فتیلهای دیواری بود كه با نفت میسوخت و در موقع نماز شب این چراغها روشن بود، ولی فتیله خیلی پایین بود و نور بسیار كمی در حد شمع داشت، موقع اذان صبح فتیلهها را بالا میكشیدند و مسجد روشن میشد. در زیر نور كم چراغ مسجد (مسجد هم در زیرزمین بود) حدود ده تا پانزده نفر كه اغلب پیرمرد بودند، گوشههای مسجد و یا كنار ستونها مشغول نماز شب و تهجد بودند. شاید پدرم از همهی آنها جوانتر بود، اما من تنها نوجوانی بودم كه در گوشهای نماز شب میخواندم. كمكم به زیارت عاشورا هم تقید پیدا كردم و هر شب زیارت عاشورا و علقمه را هم میخواندم. مادربزرگم (جدهی پدری) هم به خواندن نماز شب و تهجد نیمه شب مقید بود.
در همین دوره، خواندن قرآن را هم خوب یاد گرفته بودم. تقریباً پس از پایان كلاس چهارم، قرآن را بدون غلط میخواندم. پدرم نزد فضلایی كه در ایام محرم و صفر و رمضان از قم به سرخه میآمدند و به منزل ما رفت و آمد میكردند، از قرآن خواندن من تعریف و تمجید میكرد و آنها هم گاهی من را مورد آزمایش قرار میدادند و تشویقم میكردند.
یادم هست یكی از فضلا كه میخواست من را امتحان كند، گفت: چند آیه از سورهی یوسف بخوان و من حدود دو صفحه از سورهی یوسف را خواندم، به من گفت: قرآن را خوب یاد گرفتی، چون مشكلترین سوره، سورهی یوسف است. البته نمیدانم مبنای كلام او چه بود، آیا به راستی قرائت آیات سورهی یوسف از بقیهی قرآن سختتر است یا نه؟
منبع: خاطرات دكتر حسن روحانی، انتشارات مركز اسناد انقلاب اسلامی،ص52
94/2/13 - 13:28 - 2015-5-3 13:28:24
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فرهنگ نیوز]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 40]