واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: خاطرهای از امام صادق (علیه السلام)
امام درخاطره ای از زمان تبعید امام موسی کاظم (علیه السلام) به شام به دستور هشام میفرمایند : یک روز همراه پدرم از خانه هشام بیرون آمدیم. به میدان شهر رسیدیم و دیدیم جمعیت بسیاری گردآمده اند. پدرم پرسید: اینها کیستند؟ گفتند: کشیشهای مسیحی هستند که هرسال درچنین روزی اینجا اجتماع میکنند وبا هم به زیارت راهب بزرگ که معبد اوبالایاین کوه قرار دارد، میروند و سوالات خود را میپرسند. پدرم سرخود را با پارچهای پوشاند تا کسی او را نشناسد و نزد آنها رفت. راهب چنان پیر بود که ابروان سفیدش به روی چشمانش افتاده بود. با حریری زرد ابروان خود را به پیشانی بست و چشمانش را مانند مار افعی به حرکت در آورد. هشام جاسوسی فرستاده بود تا جریان ملاقات پدرم با راهب را گزارش کند. راهب به حاضران نگاه کرد و پدرم را دید و این گفتگو بین آن دو روی داد : راهب : تو از ما هستی یا از امت مرحومه (اسلام)!؟ امام باقر (علیه السلام) : از امت مرحومه (مورد رحمت خدا). راهب: از علمای اسلام هستی یا از بی سوادهای آنان!؟ امام: از بی سوادهای آنها نیستم. راهب: آیا من سوال کنم یا تو؟ امام: تو. راهب رو به مسیحیان کرد و گفت: عجب است که مردی از امت محمد (صلّی الله علیه وآله) این جرأت را دارد که به من میگوید: تو بپرس. راهب 5 سوال کرد و امام یک به یک پاسخ داد. 1 ـ به من بگو آن ساعتی که نه از شب است، نه از روز چه ساعتی است؟ 2 ـ اگر نه از روز و نه شب است پس چیست؟ امام (علیه السلام) : بین طلوع فجر و طلوع خورشید (بین اول وقت نماز صبح و اول طلوع خورشید) است. وآن ازساعت های بهشت است که بیماران در آن شفا مییابند. دردها آرام میگیرند و... به من بگوآن دوبرادرچه کسی بودند که دریک ساعت دوقلواز مادر متولد شدند و در یک لحظه مردن د، یکی پنجاه سال ودیگری 150 سال عمر کرد. امام: عزیز و عزیر بودند که در یک ساعت به دنیا آمدند و سی سال به اهم بودند. خداوند جان عزیررا گرفت و او صد سال جزو مردگان بود، بعد او را زنده کرد و بیست سال دیگر با برادرش زندگی کرد. پس هردو دریک ساعت مردند 3 ـ این که میگویند: اهل بهشت میخورند و میآشامند ولی مدفوع وادرار ندارند، آیا نظیری در دنیا دارد؟ امام: مانند طفل در رحم مادرش.
4 ـ میگویند در بهشت ازمیوه ها و غذاها میخورند ولی چیزی کم نمیشود، نظیری در دنیا دارد؟ امام: مانند چراغ است که اگر هزاران چراغ از شعله آن روشن کنند از نور او چیزی کم نمیشود. 5 ـ به من بگوآن دوبرادرچه کسی بودند که دریک ساعت دوقلواز مادر متولد شدند و در یک لحظه مردن د، یکی پنجاه سال ودیگری 150 سال عمر کرد. امام: عزیز و عزیر بودند که در یک ساعت به دنیا آمدند و سی سال به اهم بودند. خداوند جان عزیر را گرفت و او صد سال جزو مردگان بود، بعد او را زنده کرد و بیست سال دیگر با برادرش زندگی کرد. پس هردو دریک ساعت مردند. در این هنگام راهب از جای برخاست و گفت : شخصی داناتر ازمن را آوردهاید تا مرا رسوا کنید. به خدا تا این مرد درشام هست، با شما سخن نخواهم گفت. هرچه میخواهید از او بپرسید. می گویند: وقتی شب شد آن راهب نزد امام آمد و مسلمان شد. وقتی این خبر عجیب به هشام رسید و خبرمناظره در بین مردم شام پخش شد بلا فاصله جایزهای برای حضرت فرستاد و او را راهی مدینه کرد وافرادی را نیز پیشاپیش فرستاد که اعلام کنند : کسی با دو پسر ابوتراب باقر و جعفر (علیهم السلام) تماس نگیرد که جادوگر هستند. من آنها را به شام طلبیدم. آنها به آیین مسیح متمایل شدند. هرکس چیزی به آنها بفروشد، یا به آنها سلام کند، خونش هدر است.بخش عترت و سیره تبیانمنبع: شبکه امام صادق(علیه السلام)
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 280]