تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 21 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):دانشمندان وارثان پيامبران هستند
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1814981338




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

بوق حمام نمي‌خريد؟


واضح آرشیو وب فارسی:جوان آنلاین: بوق حمام نمي‌خريد؟
نویسنده : اولاد آدم 
اي اولاد آدم چه نشسته‌اي كه آشغال‌فروش‌هاي بازار سيد‌ اسماعيل تهران، كاسبي‌شان از تو سكه‌تر است! و اصلاً مگر تو كاسبي؟ وراجي كه نشد كار! بلند شو و برو و ببين كه چه بايد مي‌كردي كه نكردي؟ بلند شو و برو براي خودت يك منبع درآمد جديد بتراش! داخل همين تحريريه هم بگردي، داخل قسمت مردانه‌اش، كلي آت و آشغال به تو مي‌دهند كه مي‌تواني ببري و آب كني و عاقبت بخير شوي! از من مي‌شنوي اين روزها ديگر پول توي اختلاس نيست، پول توي آشغال است.
مي‌گوييد مگر درآمد آشغال‌فروش‌ها چقدر است؟ مي‌گوييد گناه دارند طفلي‌ها و سر به سرشان نگذارم! من هم به شما بشارت مي‌دهم كه چه ساده‌ايد! اصلاً اين قسمت گزارش يك خبرگزاري از بازار سيد اسماعيل را بخوانيد تا بفهميد يك من ماست، دو من ماست است.... در ابتداي همان كوچه، مردي خسته، سبزه‌رو، سيگار به لب، بساط كوچكي پهن كرده است؛ يك دستگيره در، در كتري، سرمه‌دان، يك بسته رژ لب مصرف‌شده، اسپنددود و منقل كوچك، نعل اسب و چند جنس ديگر كه معلوم نيست دقيقاً چه كاربردي دارند! اين يكي خيلي اعصاب صحبت كردن ندارد. كمي خمار است. با لهجه، طوري جواب مي‌دهد كه يعني نمي‌خواهد جواب بدهد. اما مرد عتيقه‌فروش او را مي‌شناسد: «خيلي وقته كه همين‌وراست. از اين كارتن‌خوابا بود. يه مدت توي يه سلموني پادويي مي‌كرد، جارو مي‌زد، خرده‌كاري مي‌كرد، ولي بعد اومد بيرون. بساط مي‌كنه و خرت و پرت مي‌فروشه. يه اتاق بالاي يكي از همين حجره‌ها اجاره كرده.»
درباره درآمدشان هم توضيح مختصري مي‌دهد و البته در همين توضيح مختصر، يك عدد جالب را مي‌گويد: «اينكه چيزي درنمياره. خيلي‌هاشون همينجورين. درآمدشون معلوم نمي‌كنه. روز با روز فرق داره ولي بعضي از اين دستفروش‌ها تا ماهي پنج ميليون تومن هم درميارن!»
- خودتون چقدر درآمد داريد؟
- خيلي بالا و پايين داره. يه روز كاسبي خرابه، آخر ماه يه تومن درمياد، يه روز هم اوضاع بهتره تا هشت تومن هم درآمد دارم. جنس‌هاي نو، مسي، برنجي، خيلي سود نداره. سود اصلي توي فروش دست دوم و عتيقه‌س. موردي به تورم بخوره مي‌خرم و مي‌فروشم. قيمت عتيقه‌جات متفاوته. مثلاً همين سماور، از 110 هزار تومن هست تا 30 ميليون تومن....
اولاد آدم حالا مي‌فهمد كه چرا كار توليدي در اين مملكت نمي‌گيرد. حالا مي‌خواهد توليد اقتصادي باشد يا توليد فرهنگي! وقتي يك دستفروش كه آشغال رد و بدل مي‌كند در يك بازار قديمي تهران كم كمش 5 ميليون درآمد دارد، شما فكرش را بكنيد كه آن مغازه دار شمال شهري چه برو وبيايي دارد. از اين دست مي‌گيرند هزار تومان و از آن دست مي‌دهند صد و پنجاه و هشت هزار و دويست و سي و چهار تومان و دوزار! تازه اين بدون ارزش افزوده است!
اولاد آدم تازه مي‌فهمد كه چرا شهرداري بجاي بساز و بفروش‌ها به دستفروش‌ها گير مي‌دهد. اولاد آدم تازه مي‌فهمد كه چرا تجارت و خريد و فروش بهتر از توليد است. بهتر از ساختن و اختراع است. بهتر از هر چيزي است. اولاد آدم تازه مي‌فهمد كه چرا دولت.... بي‌خيال اين حرف‌ها. اولاد آدم اگر بخواهد تجارت كند هم لابد بوق حمام خواهد خريد! مي‌گوييد قصه‌اش چيست؟
در زمان‌هاي قديم بازرگان ثروتمندي زندگي مي‌كرد كه بسيار درتجارت موفق بود و پسري داشت كه بسيار تنبل و تن پرور بود و دنبال كسب روزي نمي‌رفت. تاجر دوست داشت به پسرش راه و رسم تجارت را بياموزد اما پسر هر بار طفره مي‌رفت و مي‌گفت همه چيز را در باره تجارت مي‌داند و تمام فوت و فن تجارت در اين خلاصه مي‌شود كه ارزان بخري و گران بفروشي و از پدرش خواست كه سرمايه‌اي به او بدهد و او را با كارواني به تجارت بفرستد.  پدر قبول كرد و سرمايه‌اي به پسرش داد و تأكيد كرد كه حواسش جمع باشد و پول را از كف ندهد. پسر قول داد كه موفق شود و با كارواني راهي سفر شد. چند روز گذشت تا اينكه به شهري رسيدند. مردي كه بوق حمام مي‌فروخت توجه او را به خود جلب كرد. در شهر پسر وقتي آب حمام عمومي گرم مي‌شد صاحب حمام به بلندي مي‌رفت و بوق مي‌زد تا مردم بفهمند به حمام بيايند. پسر قيمت بوق را پرسيد. فروشنده گفت: يك سكه نقره. پسر گفت: پنج كيسه بوق حمام مي‌خواهم و مبلغ آن را پرداخت و خوشحال و خندان با كاروان به شهر برگشت و نزد پدر رفت و گفت: يك شبه ثروتمند خواهم شد.
پدر گفت: چه تجارت كردي؟پسر گفت: پنج كيسه بوق حمام خريدم. پدر فريادي زد و شوكه شد. همه به سمتش دويدند و مادر پسر به پدر آب قند خورانيد. پدر كه به هوش آمد با صداي نالان گفت: آخر‌اي پسر نادان مگر شهر ما چند حمام دارد؟ پسر گفت: يك حمام. پدر گفت: تا كي مي‌خواهي صبر كني آن بوق خراب شود؟



منبع : روزنامه جوان



تاریخ انتشار: ۰۶ ارديبهشت ۱۳۹۴ - ۱۶:۳۶





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: جوان آنلاین]
[مشاهده در: www.javanonline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 57]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


اقتصادی

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن