تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 11 اردیبهشت 1403    احادیث و روایات:  امام موسی کاظم (ع):هر که می خواهد که قویترین مردم باشد بر خدا توکل نماید.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

بلومبارد

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

خرید اکانت اسپاتیفای

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

تعمیر گیربکس اتوماتیک

دیزل ژنراتور موتور سازان

سرور اختصاصی ایران

سایت ایمالز

تور دبی

سایبان ماشین

جملات زیبا

دزدگیر منزل

ماربل شیت

تشریفات روناک

آموزش آرایشگری رایگان

طراحی سایت تهران سایت

آموزشگاه زبان

اجاره سند در شیراز

ترازوی آزمایشگاهی

رنگ استخری

فروش اقساطی کوییک

راهبند تبریز

ترازوی آزمایشگاهی

قطعات لیفتراک

وکیل تبریز

خرید اجاق گاز رومیزی

آموزش ارز دیجیتال در تهران

شاپیفای چیست

فروش اقساطی ایران خودرو

واردات از چین

قیمت نردبان تاشو

وکیل کرج

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پراپ تریدینگ معتبر ایرانی

نهال گردو

صنعت نواز

پیچ و مهره

خرید اکانت اسپاتیفای

صنعت نواز

لوله پلی اتیلن

کرم ضد آفتاب لاکچری کوین SPF50

دانلود آهنگ

طراحی کاتالوگ فوری

واردات از چین

اجاره کولر

دفتر شکرگزاری

تسکین فوری درد بواسیر

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

قیمت فرش

خرید سی پی ارزان

خرید تجهیزات دندانپزشکی اقساطی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1798999892




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

انجیرهای سرخ مزار


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: انجیرهای سرخ مزاربدانیم درباره " انجیرهای سرخ مزار" اثر محمدحسین محمدی« پسرک را ما انداختیم در چاه. مجبورمان ساخت که بیاندازیمش. و بعد خاک ریختیم در چاه که بوی‌شان همه جا را پر نکند و کس خبر نشود. خود پیکا به دست ایستاده‌شد و نگاه‌مان کرد. پسان پیکایش را به شانه انداخت و قطار مرمی‌ها را دور گردنش ، و به طرف قشلاق رفت و ما هنوز بر سر چاه بودیم. نمی‌دانستیم چی‌بکنیم. از خاک انداختن که دست کشیدیم، مدتی همان جا ماندیم و بعد یکی یکی رفتیم.» ( از متن کتاب)
انجیرهای سرخ مزار
انجیرهای سرخ مزار نوشته ی محمدحسین محمدی، نویسنده ی افغانی مقیم ایران  و شامل داستان هایی در مورد افغانستان است. این کتاب برنده جایزه صلح افغانستان شده است . انجیرهای سرخ مزار را نشر چشمه به بازار عرضه کرده است. «انجیرهای سرخ مزار» مجموعه‌یی‌ است متشکل از چهارده داستان.موضوع داستان‌ها جنگ است ولی در هر داستان از زاویه و منظری متفاوت به جنگ و آدم‌های درگیر در آن نگاه شده است. حوادث داستان‌ها، همان‌طور که از نام کتاب بر می‌آید، در شهر مزارشریف و اطراف آن می‌گذرند که زادگاه نویسنده است. با وجود این فضا و مکان مشترک هر داستان مستقل از دیگری است. تاریخ پایان داستان‌ها نشان می‌دهد که داستان‌ها در فاصله‌ی زمانی نزدیک به هفت‌سال نوشته شده‌اند و نویسنده تلاش کرده در هر داستان از منظری تازه و متفاوت به جامعه‌ی جنگ‌زده‌اش نگاه کند، این تفاوت و گوناگونی حتی در تکنیک‌ها و شگردهای نویسندگی‌اش نیز نمود یافته.از دیگر ویژگی‌های بسیار بارز این مجموعه، زبان فخیم و شاخص داستان‌هاست که نشان از این دارد که زبان از دغدغه‌های اصلی محمدی محسوب  می شود. برخی از داستان‌های این مجموعه جوایز ادبی متعددی چون جایزه‌ی ادبی اصفهان، جایزه‌ی ادبی بهرام صادقی و... را به خود اختصاص داده اند. خوانندگان ایرانی و ناآشنا با ادبیات معاصر افغانستان، شاید در آغاز با زبان نویسنده کمی مشکل داشته باشند ولی با خواندن یکی دو داستان با زبان و ترکیبات زبانی نویسنده خو می‌گیرد و... محمدی با این مجموعه خودش را با عنوان یک نویسنده‌ی تکنیک‌گرا و در عین‌حال قصه‌گو مطرح می‌کند.نگاه نویسنده در این داستان‌ها‌، نه تنها ایدئولوژیک نمی‌شود، بلکه به تقریب در هیچ‌جا نامی از گروهی یا کسی نمی‌برد و از عقیده‌یی یا جریانی جانبداری نمی‌کند. آن‌چه در این مجموعه مورد تأیید قرار می‌گیرد و بازنمایی می‌شود، عقب‌ماندگی فرهنگی و غلبه‌ی بی چون و چرای سنت است. با کمی دقت خواننده متوجه می‌شود که قربانیان جنگ در این مجموعه داستان‌، قربانی جمعی تاریخی‌اند که از لوله‌ی تفنگ خارج می‌شود.نویسنده برای تصویر و توصیف عارضه‌های جنگ و نوع برخورد شخصیت‌ها با این آسیب‌ها، اساساً از سه شیوه و تکنیک خود‌گویی درونی، رجعت به گذشته و تغییر دیدگاه استفاده کرده است. این سه تکنیک، نه تنها موجب گسست و تسلسل قصه‌‌ها شده‌اند و به آن‌ها جذابت بخشیده‌اند، بلکه سبب ایجاز آن‌ها هم گردیده‌اند. داستان های این مجموعه: مردگان : مرده هایی که شاهد کشف جنازه شان هستند ! این داستان برنده جایزه اول چهارمین کنگره شعر و قصه جوان ایران و برنده جایزه اول و تندیس نخستین جایزه ادبی اصفهان و جایزه سوم ادبی بهرام صادقی بوده . عبدل بیتل آمده بود اینجا بمیرد  : پیرمرد منتظر است تا پسرش بیاید و می داند وقتی بیاید کشته خواهد شد . این داستان برنده جایزه اول پنجمین جشنواره سراسری دانشجویان ایران بوده . بچه ها بیدار نشوند : مردی که در حیاطش جنازه ای می یابد . الله الله: پسرک افلیجی که درون امام زاده گدایی می کند . فاتیا : پسرک را نزد پدرش می برند دیگر در جبهه نخواهد بود چون برادرش هم کشته شده ! ما را هم می کشند : دو پسر بچه درون خانه شاهد دستگیری و مرگ پدربزرگشانند . کنچنی : زنی که در اثر فقر و نداری به راه های خطا کشیده شده . انجیرهای سرخ مزار : دخترک انجیری را کنده تا برای مادربزرگش ببرد و بمباران است در مزار شریف ! پری دریایی : دخترک اکنون در دست صوفی است راضی نیست و به کودکی و ناز و نوازش پدر فکر می کند . شب باد و باران: مرد جنازه برادرش را حمل می کند برادری که به جای او به قتل رسیده است . ... و باران می بارید :مادری که فرزندش شهید شده و بعد از ده سال تازه از ماجرا خبر دار شده است . دشت لیلی : مردانی را اسیر کرده اند و همه را با هم درون ماشین می ریزند به نحوی که از گرما و نبود هوا خفه می شوند . داستان برنده  جایزه اول پنجمین کنگره شعر و قصه جوان ایران شده است . شب مه : سربازی که دارد از جبهه بر می گردد و سوار ماشینی پر از جنازه است. سگ ها تا صبح می جفند : در مورد سربازی که هم سنگرش مرده تنهاست و سیگار می کشد .آن‌چه در این مجموعه مورد تأیید قرار می‌گیرد  عقب‌ماندگی فرهنگی و غلبه‌ی بی چون و چرای سنت است. با کمی دقت خواننده متوجه می‌شود که قربانیان جنگ در این مجموعه داستان‌، قربانی جمعی تاریخی‌اند که از لوله‌ی تفنگ خارج می‌شود.درباره محمدحسین محمدی و داستان هایش:مدتی همان جا ماندیم و بعد یکی یکی رفتیم. رفتیم تا به زن هایمان...آرام آرام و به خوف قصه کنیم که بچه فلانی اینها را کشته. رفتیم به پدرها و مادرهایمان قصه کنیم. برای آشناهایمان یا هر کس را که در راه دیدیم.از داستان «مردگان» از مجموعه «انجیرهای سرخ مزار»چه جهان خوف انگیزی است این یک تکه راه. راهی نیست، اما دنیایی است برای خودش از حیاط خانه «سیدمیرک شاه آغا» تا مدرسه (مکتب) و پل تصدی و سیل برد. همان خوفی که آن دهکده در «پدرو پارامو» برمی انگیزد.و حالا پنج سالی از ماجرای داستان «مردگان» و کشتار پدر و دو پسرش و انداختن کشته ها در چاه و خاک انداختن روی آنها می گذرد. از آن روزی که آن جوان تفنگ بر دوش آن سه نفر را به خط کرد و جلو چشم هم ولایتی هایش، از کوچک و بزرگ، آنها را کشت و جسدها را در چاه... تا آن شب درآوردن جسدها و آزاد شدن ارواح مرده ها. جوانک، همان که به انتقام کشته شدن خواهرزاده اش، این سه نفر را فقط به جرم بلخی بودن آن گونه می کشد پسر همین سیدمیرک شاه آغا نیست که حالا، 13 سپتامبر 2001، به ایران گریخته است؟ و پشت بام این خانه همان پشت بامی نیست که او از ترس تا صبح...جهان این داستان چه راکد است و مرده. از خواب برخاستن پیرمرد و به حیاط رفتن و وضو گرفتن و دو رکعت نماز قضای صبح خواندن یک ساعتی طول می کشد، و یک ساعتی هم می گذرد تا او لقمه یی نان و فنجانی چای بخورد. نود صفحه طول می کشد، و یازده ساعت، تا پیرمرد از خانه اش راه بیفتد و قدم به قدم ما را همراه خود ببرد. از کوچه و دیوارهای مخروبه باغ های خشک شده بگذراند و تا پل تصدی، تا... و تا دروازه جمهوری... و نگاه می کند چقدر مانده تا برسد به دروازه جمهوری. زیاد نمانده است.نگاهانش را بالا می برد. در بالای آن هیچ عکسی نیست. به یاد می آورد که در دوره یی عکس کسی بر بالای آن بوده است. اولین عکس از کی بود؟ ها، از کل ظاهر یا از کل داوود،... از داوودخان،...(ص45)پیرمرد هر بار که به شهر رفته شهر را بی رونق تر از قبل دیده، و حالا در تمام طول این سفر اگر لحظه یی جنب و جوشی می بیند سربازهای پلنگی پوش است سوار بر «بادی داتسون ها». بالاخره پنج بعدازظهر چهار عدد، نه هشت عدد باتری برای رادیوش می خرد. این جهان در این روز همان گونه خموده و افسون شده است که نیشابور در دوران مغولان.در این قریه صدایی نیست و حرکتی، و در شهر مگر چه خبر است؟ آن هم دو روزی بعد از 11 سپتامبر معروف. شهر و قریه و بیابان و خیابان که ندارد به جوانی و پیری هم نیست. مار افسا شنیده اید؟برای ساختن و نمایاندن این خوف و سکوت نویسنده با هوشیاری بهترین انتخاب را در منظر روایت و زمان روایت کرده است. سوم شخص محدود به شخصیت داستان و زمان حال ساده. گام به گام با سیدمیرک شاه آغا راه افتادن و لحظه به لحظه را روایت کردن. آنچه همین لحظه مخاطب از منظر ذهن و عین سید می بیند، با همه سکون و سکوتش و زیر این همه رخوت، انفجار فاجعه است.ماجرا، ماجرا؟ در زمان حالی می گذرد که حامل گذشته و آینده است. همان گونه که قریه و بیابان و شهرش تفاوتی ندارند، دیروز و امروز و فردایش یکی است. لحظه به لحظه این سکوت انفجار است؛ انفجاری آن چنان مهیب که مخاطب فقط سکوت را می شنود.صدای انفجار بسیار قدرتمندتر از قدرت شنوایی اوست. انتخاب این منظر و زمان روایت مبین این است که گذشته یی برای سیدمیرک شاه آغا و سیدمعلم و آن دیگرانی که در شهر و قریه مانده اند، وجود ندارد؛ یا نه دیروز و فردای آنها عیناً مثل همین لحظه است.وقتی نویسنده این منظر و زمان را برای روایت انتخاب کرده باید در نقل خاطرات پیرمرد به گونه یی دیگر رفتار می کرد. وقتی که پیرمرد را در کوچه مقابل خانه چهار صفحه معطل می کند (از صفحه 26 تا صفحه 30) تا ماجرای خانه گردی نیروهای طالبان در جست وجوی اسلحه را تعریف کند با قراری که با خواننده گذاشته است اصلاً جور درنمی آید. انقطاع هایی از این دست در روایت آسیبی جدی به ساختار داستان وارد می کند.برای فارسی زبان ایرانی زبان این داستان عجیب کمک می کند در القای آن همه غربت. آیا برای مخاطب فارسی زبان افغانی هم این گونه است؟ نمی دانیم و مهم هم نیست. می دانیم که نویسنده اگرچه این داستان را در ایران چاپ کرده اما برای مخاطب افغانی نوشته است.فرآوری: زهره سمیعیبخش ادبیات تبیانمنابع:چشمهروزنامه اعتمادروزنامه شرقوبلاگ بهترین کتاب هاوبلاگ یار مهربان





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 668]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن