واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: آیینه تمام نمای تمدن اسلامی
چندی است در دیار ما بحث از حکمت هنر اسلامی رواج یافته است. در این میان درسی هم به همین نام در برخی از رشته های دانشگاهی تدریس می شود. همین نکته ضرورت توجه به مبانی نظری و فلسفی این عنوان را به ما گوشزد می کند. در این مقاله سعی می شود از این منظر نگاهی به این عنوان افکنده شود.شؤون مختلف حکمت حکمت مفهومی است که تا قبل از جهان جدید بسیار در ادبیات فکری و نظری کاربرد داشته و تنها در جهان جدید و با مدرنیته است که به مفاهیم مختلفی تقسیم شده است. بسیاری از متفکران و نخبگان برجسته چون سقراط و افلاطون، ارسطو و آگوستین و فارابی و ابن سینا به عنوان حکیم شناخته می شدند. تا همین اواخر بسیاری از معارف تحت عنوان حکمت معرفی می شدند. با مدرنیته و با تقسیم بسیاری از حوزه ها حکمت هم به معارفی چون: علم، فلسفه، مابعدالطبیعه و... تقسیم شد. به تعبیر دیگر حکمت که به حکمت نظری، عملی و تولیدی هم تقسیم می شد در جایی با علوم و معارف نظری پیوند برقرار می کرد. از کسی می پرسند حکمت چیست و وی جواب می دهد حکمت یعنی آنچه را که آموخته ای دور بریزی و آنچه باقی می ماند حکمت است. مشخص است که این معنا از حکمت با آنچه ما از علم و فلسفه و مابعدالطبیعه مراد می گیریم بسیار متفاوت است. گویی علم و معرفت شرط لازم برای هر حکمتی است اما شرط کافی نیست. حکمت یعنی اینکه ما به دنبال وحدت شخصیت و هویت خود باشیم و سعی کنیم میان بخش نظری و عملی زندگی خود جمع ایجاد کنیم. تمایز میان حکمت و معرفت به خوبی می تواند مشخص کننده تمایز میان جهان قدیم و جهان جدید باشد. در حالی که ما در جهان جدید شاهد شعار معروف دکارت تقسیم کن تا پیروز شوی هستیم در جهان قدیم وحدت از اهمیت برخوردار است. به تعبیر دیگر در جهان جدید تجزیه و در جهان قدیم ترکیب اهمیت دارند. در جهان قدیم ما به دنبال انسان کامل هستیم و در جهان جدید به دنبال انسان متوسط. بشر جدید این امید را از خود دور داشته است که بتواند به مقام داشتن عمل و نظر توأمان نایل شود. این در حالی است که بشر جهان قدیم نه تنها این هدف را مقدور که مطلوب هم می داند. در جهان قدیم به هر چیز و هر کس نمی توان اندیشه کرد. محدودیتهایی برای اندیشه ورزی وجود دارند و همه موضوع ها به یک اندازه اهمیت و ارج ندارند. برخی از موضوع ها برتر از موضوع های دیگر هستند. به تعبیر دیگر در جهان قدیم علم بسته به سودمندی و ارزش آن مهم است و فی ذاته اهمیت ندارد. این در حالی است که ما در جهان جدید شاهد معرفت برای معرفت و علم برای علم هم هستیم و این نکته شعار معروفی در جهان جدید به حساب می آید. قصد نداریم در اینجا ارزشگذاری کنیم و یا نشان دهیم که کدام یک از این رویکردها بر دیگری مرجح است تنها می خواهیم بگوییم که ما شاهد دو نگاه به معرفت و حکمت و در واقع شاهد دو نگاه به انسان هستیم. این دو نگاه اتفاقاً تاریخ بشری را به دو دوره مهم تقسیم می کنند. دوره ای که با نام دوره پیشامدرن معروف است و دوره ای که با نام دوره مدرن شناخته می شود. در یک دوره شاهد تفسیر صرف جهان از سوی انسان هستیم (دوره پیشامدرن) و در دوره ای دیگر علاوه بر تفسیر، تغییر جهان هم صورت می گیرد (دوره مدرن). در دوره پیشامدرن میان معرفت نظری و معرفت عملی تمییز و تمایزی نیست و در دوره مدرن شاهد جدا شدن این دو گستره از یکدیگر هستیم. در دوره پیشامدرن جهان مزرعه ای برای جهان دیگر است و در دوره مدرن این جهان از اهمیتی بسیار بیشتر از قبل برخوردار می شود. در یک جهان حکمت را مشاهده می کنیم و در جهان دیگر علم و فلسفه را. به یک معنا حکمت مهمترین مظهر جهان قدیم است و علم مهمترین مظهر جهان جدید. عجیب نیست که در متون دینی هم بسیار از حکمت سخن به میان می آید و هنگامی هم که از معرفت و دانش و دانایی و علم سخن گفته می شود معنایی که مدنظر است بسیار به معنای حکمت نزدیک است. تمایز گذاشتن میان حکمت و علم شرط اصلی فهم ترکیب حکمت هنر اسلامی است. هرچند که در باب مفهوم هنر اسلامی هم باید سخن گفت زمانه ما زمانه ای است که به سنت و یکی از مهمترین وجوه آن یعنی حکمت بسیار نیازمند است. در این میان حکمت هنر دینی و حکمت هنر اسلامی راه برای فهم و درک جهان قدیم و حکمت آن است.تحلیل مفهومی هنر اسلامی هنر اسلامی نیازمند داشتن نظریه ای مشخص در مورد دین است. این بحثی است که در سه دهه اخیر و پیروی برقراری حکومت دینی در ایران زمین بسیار مورد مورد توجه قرار گرفته است. در این سه دهه بسیار در مورد اقتصاد اسلامی، مدیریت اسلامی، آموزش اسلامی و حتی فیزیک اسلامی سخن به میان آمده است. برخی درصدد بوده اند که میان دین با معارف و مظاهر مختلف جهان جدید جمع ایجاد کنند. بحث هنر اسلامی هم در این بستر و گفتمان است که خود را به ما نشان می دهد. برخی مواقع منظور از هنر دینی هنری است که متکی بر متون اصلی دینی خاص رشد و نمو می کند. برخی مواقع هم منظورمان از هنر اسلامی هنری است که تمدن اسلامی در طول تاریخ از خود بروز داده است. این هنر یقیناً از هنرهای دیگر چون هنر مسیحی و هنر یهودی هم تأثیر پذیرفته است و با آن تعامل داشته است. در این سطح از بحث مدنظر ما متون اصیل و اصلی دین اسلام چون قرآن یا احادیث پیامبر و یا کتاب مهم نهج البلاغه نیستند. در اینجا ما با تمدنی فربه و بزرگ و البته متنوع روبرو هستیم که شؤون و شقوق مختلفی را در بر می گیرد و از فرهنگ های مختلفی تشکیل شده است. در این گستره هم فرهنگ اندلسی وجود دارد که پهلو به پهلو فرهنگ اروپایی به حیات خود ادامه می دهد و هم فرهنگ چینی موجود است که در شرق دور با ادیان وحدت گرای شرقی تعامل و گفتگو دارد. هر کوششی برای وحدت بخشیدن به عنوان هنر اسلامی باید این تنوع و تکثر تمدنی را کاملاً در نظر داشته باشد. از سوی دیگر اگر تفکر اسلامی را به سه بخش عقاید اسلامی، اخلاق اسلامی و ظواهر اسلامی تقسیم کنیم متکی بر هر یک از این شؤون هم هنر اسلامی خواهیم داشت. هنر اسلامی که متکی بر عقاید اسلامی است هنری است که اصول عقاید اسلامی را برای پیش روی خود مدنظر دارد. همین طور است هنر اسلامی که به اخلاق اسلامی توجه دارد و یا هنری که با مناسک و ظواهر دینی که به شریعت معروف هستند پیوند دارد. به یک معنا هنر اسلامی هم هنری است که می تواند مضمون دینی و اسلامی داشته باشد و هم هنری است که می تواند خاست گاه و مبنای دینی داشته باشد. هم هنری است که در گستره تمدنی اسلام رشد و نمو کرده است. بدین جهت هنگامی که از هنر اسلامی سخن می گوییم باید دقیقاً بدانیم که منظور و مرادمان از این استعمال کدام یک از این معنای اسلام است. همین طور است هنگامی که از تقسیم شریعت و طریقت و حقیقت در دین و اسلام سخن می گوییم. در اینجا هم اسلام با هر یک از این وجوه نسبت های نزدیک و تنگاتنگی برقرار می کند. ترکیبهایی که معارف دیگر چون علم و یا فرهنگ و یا معرفت با دین برقرار می کنند نیز مشمول همین قاعده می شوند. در اینجا هم باید دقیقاً منظور خود را از دین مشخص کنیم. بگذریم از اینکه تأویلها و نظرهای مختلفی که نسبت به هنر وجود دارند هم در این باره قابل انکار نیستند و هر یک از این تعریفها ترکیب خاصی را با دین به وجود می آورند. با این همه باید این نکته را در نظر داشت که منظور و مراد از هنر اسلامی در گفتمانی که در این گستره وجود دارد بیشتر هنری است که به وسیله مسلمانان در طول تاریخ رشد و نمو داشته است. حکمت هنر اسلامی هنر اسلامی آیینه تمام نمای جهان بینی اسلامی و همچنین فرهنگ و تمدن اسلامی است. این هنر دارای مبانی نظری و معنوی و اخلاقی قابل تکیه و مهمی است که می توان با بررسی ویژه و با تکیه بر روشهای جدید به آنها نزدیک شد. با تحلیل مفهومی و میدانی این هنر متوجه انسان و جهانی می شویم که با وجود اشتراک با جهان جدید تفاوتهای مهمی را هم با آن دارا است. در اینجا هنر نه تنها برای هنر که برای تعالی هم صورت می گیرد. در اینجا شاهد عرضه وجوه مختلف جهان بینی اسلامی و انسان شناسی اسلامی هستیم. از این منظر تحلیل هنر اسلامی تنها تحلیلی حوزه ای خاص از فرهنگ و تمدن اسلامی محسوب نمی شود و چشم اندازی فربه از کل فرهنگ اسلامی به ما عطا می کند. گویی بحث دور هرمنیوتیکی در اینجا کاملاً برقرار است. یعنی ما برای فهم یک جزء باید کل را بشناسیم و برای کل باید جزء را بشناسیم. هنر اسلامی جزئی از فرهنگ اسلامی است. به همین جهت برای فهمی دقیق از فرهنگ اسلامی باید فهمی از هنر اسلامی داشته باشیم. از دیگر سوی برای فهم هنر اسلامی هم به فهمی از کل فرهنگ اسلامی نیازمند هستیم. دور هرمنیوتیکی در اینجا هم خود را به تمامی به ما نشان می دهد. اگر در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم کسی سخن از حکمت هنر دینی و حکمت هنر اسلامی می کرد شاید با تردیدهای زیادی مواجه می شد اما زمانه ما زمانه ای جدید است که به طرح این بحثها اهمیت کافی را می دهد. زمانه ما زمانه ای است که به سنت و یکی از مهمترین وجوه آن یعنی حکمت بسیار نیازمند است. در این میان حکمت هنر دینی و حکمت هنر اسلامی راه برای فهم و درک جهان قدیم و حکمت آن است.منبع: باشگاه اندیشهبخش هنر تبیان
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 585]