واضح آرشیو وب فارسی:کيهان: بررسي تحليلي ادبيات انقلاب اسلامي (1) خدمات متقابل ادبيات وانقلاب
علي اكبر والايي
اگر ادبيات را به منزله آيينه تمام نماي هويت يك ملت بپذ يريم؛ در اين صورت، نقش آفريني رخداد عظيمي به نام انقلاب اسلامي دررشد و نمو و تعالي اين هويت، محل مداقه و انديشه خواهد بود. اما به زعم نگارنده، گذشته از اين، پاي حقيقتي بس فراتر و فراخ تر در ميان است. اين حقيقت كه انقلاب اسلامي از دل ادبيات ما ظهور كرده است و ادبياتي كه از ديرباز، در گذر زمان به مدد انديشه هاي الهي و ديني نسج يافته است. از آثار گرانقدري همچون ديوان حافظ، كليات سعدي و آموزه هايي از مثنوي معنوي مولانا كه از اسلاميت ادبي و اخلاق ديني گفته اند.
هويت انقلاب اسلامي نيز بازخوردي عيني از ماهيت وجودي ادبيات ملت ماست. ادبياتي كه از ديرباز با دو عنصر لاينفك دين و اخلاق در هم آميخته و گره خورده است. انقلاب (به معني ظلم ستيزي و حق طلبي) ذاتي ادبيات است، نه عارض بر آن.
به بياني ديگر، تولد انقلاب 57 در حقيقت مرهون ادبيات ديني پس از صدر اسلام است. حقيقتي كه طبقه روشنفكر غرب زده و دين ستيز، دهها سال است كه سعي بر كتمان آن داشته است و با حربه عرب ستيزي، به ترويج قوميت گرايي و تحريف حقايق تاريخ روي آورده و عامدانه با چشم فروبستن بر حقيقت زلال ادبيات ايراني در تخريب چهره اين ادبيات و به حاشيه راندنش از هيچ تلاشي فروگذار نكرده است. اما ادبيات جمع كلمه ادبيه (عربي) و ادبي (فارسي) است. ادبيه يا ادبي صفت نسبي است براي موصوف محذوف علوم و آثار.
اين واژه، معاني متعدد دارد و به آزرم، پرهيخت، فرهنگ، اخلاق، فنون جنگاوري، دانش و امثال آن معني شده است. در اصطلاح علم ادبيات يا از منظر دانش شناسي ادبيات، ادبيات هم مشتمل است بر علوم و فنون ادبي و هم آثار ادبي. علوم و فنون در قديم به بيش از ده علم، از قبيل صرف، نحو، معاني، بديع، بيان و... تقسيم مي شد و امروزه علوم ديگري را در زمره علوم ادبيات به شمار مي آورند كه در اين ميان مبحث علم ادبيات يا تئوري ادبيات بيشتر مورد توجه واقع شده. (نگاه كنيد به كتاب «رنه ولك» با نام «نظريه ادبيات») در بحث از ادبيات به معني آثار ادبي، شعر، داستان، نمايشنامه و متفرعات و متشابهات به مورد نظر قرار مي گيرد. قول مشهور است كه همه آثار مكتوب يك قوم، ادبيات آن ملت را به وجود مي آورد.
و هم اينكه از ديدگاه امروزين و جزء شناختي ادبيات (آثار ادبي) شامل آن مكتوبات و غيرمكتوباتي است كه در نتيجه كاربرد هنري زبان (زيباشناسيك و مخيل) به وجود مي آيد، بنابراين تحقق ادبيات ماهيتاً به شيوه كاربرد زبان بستگي مي يابد. زباني كه متأثر باشد از ذوق، خيال، عاطفه. به اين ترتيب ادبيات به تعبيري، عرصه احساس وجود آدمي است. اگر كاربرد زبان از نوع هنري ناب آن نباشد و صورت آميزه اي با نوع كلام علمي داشته باشد، اثر به وجود آمده صورت نيمه ادبي-نقلي پيدا مي كند كه اين بخش را هم توسعاً در زمره ادبيات به حساب آورده اند.
اما اين نوشته بر اين اعتقاد است، ادبيات به عنوان كارآمدترين ابزار انديشه، به معناي عام و خاص خود، مادر تحولات سياسي و اجتماعي است. شايد ما بتوانيم به اديبان و نويسندگان بگوييم، چه بنويسند و از چه بنويسند. اما نمي توانيم بگوييم به چه چيزهايي فكر بكنند و به چه اموري نيانديشند. اين انديشه كه درونمايه وجودي ادبيات را مي سازد، همان جوهره اي است كه اگر از ادبيات گرفته شود، ماحصل كار فرياد خواهد زد كه چيزي در درون اثر تهي است. و اين همان حقيقتي است كه وجودش، همانند خون در رگهاي بدن، به ادبيات هويت مي بخشد و زنده اش مي سازد.
نگاهي به پيشينه تاريخي كشورهايي كه فاقد آن چنان تاريخ و تمدن و ادبياتي هستند، بر اين دريافت صحه مي گذارد كه همانا ادبيات ما در تحولات اجتماعي است. بسا كه مرور تاريخ ملل بيانگر اين حقيقت است كه مردمان آن دسته از كشورهايي كه فاقد اين معني هستند، در طول تاريخ، هيچ زحمت و تلاشي براي تغيير وضع خود به خرج ندادند. و چه بسيارند رژيمهايي كه به واسطه تربيت فكري مردمانش، هنوز اصرار به حفظ نظام حكومت پادشاهي، (سلطنتي و موروثي) خود دارند. اما در اين سوي، در كشورهاي بزرگي همچون فرانسه، ايتاليا و روسيه، چين، هندوستان كه در دامان ادبيات و تمدن ادبي پرورش يافته اند، هر يك به نوبه خود، تحولات بزرگ اجتماعي و سياسي را تجربه كرده اند و تاريخ بهترين گواه بر اين مدعاست. همچنانكه بزرگترين اديبان تاريخ كه امروز از مشاهير ملل به شمار مي آيند از ميان همين كشورها پا به عرصه گذارده اند. نويسندگاني همچون گابريل گارسيا ماركز در آمريكاي لاتين، ويكتور هوگو در فرانسه، لئو تولستوي و فئودور داستايوسكي در روسيه كه هر يك بر تحولات سياسي و اركان حكومتي كشورشان در قبل و يا بعد از انقلاب تاثيرگذارند. اين بدين معناست كه همواره تاريخ ملل، ادبيات در تحولات عظيم سياسي و اجتماعي نقش اصلي و بنيادين داشته است. و نيز از آن سو حركتهاي انقلابي براي تداوم حيات خود از وجود ادبيات بهره گرفته اند. حال اين ادبيات چه متاثر از انديشه هاي ادبي ارسطويي، اصالت هنر باشد و چه انديشه هاي افلاطوني، واجد پيامهاي محتوايي و ارزشي باشد و يا هر دوي اينها؛ تفاوتي نمي كند.
اما مشخصه اصلي ادبيات انقلاب اسلامي، اسلاميت و ديني بودن آن است. و اين همان نوعي است كه جنس انقلاب اسلامي را با انقلابهاي ديگر جهان، متمايز ساخته است. اين ادبيات نه با پيروزي انقلاب، بلكه در حقيقت، در نگاهي ژرفتر، پيشترها با ظهور اسلام، شكل و قوام يافته است و اگر باورمان بر مادر بودن ادبيات در تحولات عظيم اجتماعي و سياسي قرار بگيرد، اين بزرگان ادب و هنر ما همچون مولانا، شمس، سعدي، حافظ و فردوسي بودند كه در طي قرون، ادبيات امروز ما را بنيان نهادند. اين فرزانگان ماهيت ادبيات فارسي را كه با تعاليم و معارف متعالي ديني آميختند و شكل غنا يافته اي از ادبيات را كه امروز شاهد آنيم، پديد آوردند. در حقيقت به بن مايه تعالي خواه ادبيات فارسي، روح عرفان اسلامي و معنويت الهي دميده شد و آن را به نهايت كمال مطلوب رسانيد. آنگونه كه اكنون تفسيري روشن و جامع از معارف اسلام و ادبيات ديني مكتب اسلام، تنها با ترجمه و برگردان از زبان فارسي به عربي و ديگر زبانهاي جهان مقدور و ميسر است. به عبارتي اسلام در ادبيات ايراني به گونه اي، به سطحي از پالايش معنايي مي رسد و سپس با شكل زلال يافته به فراسوي مرزهاي جهاني ارائه مي گردد. و اين حقيقت مسلم، متاثر از تاثير شگرف انقلاب بر ادبيات ايران است. و اين تاثير تنها محتوايي و معنايي نيست. بلكه تاثيري در فرم نيز هست. ادبيات انقلاب، در انتقال مفهوم و پيام به هيچ وجه از مدلهاي غربي و وارداتي تبعيت نمي كند. اين ادبيات متاثر از ارزشهاي انقلاب اسلامي، لاجرم فرم و شكل مناسب خود را پي ريزي مي كند. هر مظروفي، ظرف خاص خود را مي طلبد. پرداختن به مضمون سكس و توصيف لحظه هاي خلوت جنسي و از اسرار مگو گفتن، نشر انديشه هاي شيطاني، پوچ گرايي و ماده پرستي و ترويج انديشه هاي مادي، به هيچ نحو ممكن، در اين نوع ازظرف ادبي جايي ندارند. اينجاست كه فرم در خدمت مضمون و محتواست. يعني بخشي از جاذبه هاي فني فرم رايج در مدل نگارش ادبيات غربي، در ادبيات اصيل انقلاب، محلي از اعراب ندارد. و نويسنده ادبيات انقلاب، با نوعي پالايش دروني، خود را به انديشه ناب الهي و اسلامي نزديك مي سازد و با هدف پرداختن به ارزشهاي معنوي، از سويي با رشد و تعالي انديشه خود، بضاعت هاي فردي خود را تقويت مي كند و از سويي در آثاري كه مي آفريند، به طرح نيازهاي اصيل بشري مي پردازد. (اين بحث البته سواي پرداختن به تكنيك هاي نوشتن است)
چرا كه انقلاب در اين تحليل، نيروي فكري خود را از ادبيات گرفته است. ادبياتي كه مادر تحولات عظيم اجتماعي و سياسي است. ملتي كه با ادبيات مباني فكري اش شكل و قوام مي يابد، و نيز در طي قرون صاحب چنان بزرگاني از قلل ادبيات است، طبيعي مي نمايد كه با وقوف به وضع حال خود، طاغوت را برنمي تابد و به تحول بنيادين و به انقلاب مي انديشد. چرا كه روح كمال جويش با ذات ادبيات رشد يافته اش او را به اين تغيير بنيادي دعوت مي كند.
اين منحصر به عصر كنوني نيست. حتي سلاطين نيز، از سده هاي گذشته تاريخ، به طور غريزي اين خاصيت را در ادبيات دريافته بودند. به همين سبب با هدف تقويت بنيانهاي حكومتي خود، شاعران و اديبان و مورخان را در دربار شاهي گرد مي آوردند و با مجلس پذيرايي سيم و زر به خالقان و پديد آورندگان، هم جوهره ذاتي ادبيات را كه روشنگري و بيداري است، از خاصيت مي انداختند و هم به آن سمت و سوي دلخواه و موافق حكومت مي دادند. به همين سبب دوران سيطره سلاطين كه خالي از فضاي آزاد انديشه بود، اغلب چنان طولاني مي شد كه سلطنت به طور موروثي به نسلهاي بعد منتقل مي گرديد. چرا كه ادبيات و انديشه در سيطره دربار محبوس مانده بود و در عوض با تغذيه جسماني، چاق و فربه گشته بود و چون از روح حقيقت خود فاصله گرفته بود، از ظرفيت حركت بخشي و تحول ساز خود نيز بازمانده بود و به تدريج تبديل به ادبياتي بي خاصيت و بي روح گشته بود. اما در اين ميان، بودند بسياري از فرزانگان كه با آگاهي از چنين آفت ويرانگري از دربار و سلطنت دوري مي گزيدند و ناگزير همواره در سفر مي بودند و هم در ميان مردم خود مي زيستند. و بدين طريق، آراء و انديشه خود را از بند و زنجير دربار مي رهانيدند تا حيات ادبي خود را بي واسطه حاكمان دوران تنفس ببخشند. بزرگاني همچون فردوسي، فارابي، بوعلي سينا، سعدي و حافظ و بسياري ديگر كه امروزه مفاخر ملي كشور محسوب مي شوند. همانا حيات تحولات عظيم سياسي و اجتماعي عصر كنوني مرهون آزادانديشي و روح متعالي اين بزرگان است.
اما اين روند در دوران آخرين سلسله سلطنتي عصر قاجار، كه با اوج بي كفايتي هاي سياسي و راندن صاحبان انديشه و ادب، همچون اميركبير صدراعظم- كه آغازگر ادبيات اصلاحگر و آزادي انديشه بود- از دربار و كشتن او به پايانش نزديك شد و چندي بعد، موجب پديد آمدن حركت هاي انقلابي همچون مشروطيت گرديد. و آغاز عصر روشنگري؛ چرا كه پس از قرنها، نيروي عظيم ادبيات از بندهاي پوسيده بدنه سلطنت آزاد گرديده بود و در هواي بيرون از دربار يكبار ديگر حيات دوباره خود را بازيافته بود.
تقابل نيروي مشروطيت با پهلوي اول، اولين رويارويي ادبيات انديشه با استبداد، و زمينه ساز تحولات عظيم سياسي و اجتماعي در سالهاي بعد گشت. خيزشهاي مردمي دوره مشروطيت و متعاقب آن، قيام 15 خرداد كه زمينه ساز تولد انقلاب اسلامي 57 بود؛ ماحصل همين ادبيات بيداري است كه خاصيت روشنگري خود را بار ديگر بازيافته بود. اما پس از پانزده خرداد، در عصر پهلوي دوم، جريان روشنفكري با نزديك شدن به دربار، يكبار ديگر غل و زنجير را بر پاهاي ادبيات ايران بست و آن را در بند و سلطه دربار شاهنشاهي قرار داد..
چهارشنبه 16 مرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: کيهان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 206]