واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: بدا به حال آنانکه ....رهسپاریم با ولایت تا شهادت آنچه در زیر می خوانید خاطرات حجتالاسلام محمدحسن رحیمیان نماینده ولی فقیه در بنیاد شهید و امور ایثارگران از دیدار با یکی از جانبازان دفاع مقدس است. نوجوانی است که با معدل 18.91 در سال سوم دبیرستان قبول شده است؛ سیمای زیبا و ملیحش دلنواز است و اندام رشیدش چشمگیر اما تمام بدن او از سر و صورت تا نوک پا از باران ترکش، سوراخ سوراخ شده است. یک چشم او آسیب دیده و پانسمان شده است و چشم دیگرش در اثر زخمهای پیرامونی به گونهای متورم شده که امکان باز شدن ندارد. جای جای بدنش مورد عمل جراحی مکرر قرار گرفته است و در پانسمانهای متعدد پیچیده شده است. تازه از اتاق عمل به بخش منتقل شده و در سخت ترین شرایط بعد از عملهای جراحی روی تخت بیمارستان آرمیده است.
در کنار تخت، پدر نوجوان ایستاده است؛ سیمای او هر چند دهه 60 عمرش را مینمایاند اما ابروان گشاده، چشمان نافذ و چهره مصمم، قامت استوار و آهنگ با صلابت سخن او شخصیتی برازنده و با وقار را به نمایش میگذارد. او سالها حضور در جبهه دفاع مقدس را با مدال جانبازی آراسته و همچنان در اداره استاندارد مشغول خدمت است. پایین تخت، بانویی به تماشا ایستاده بر بلندای قله شکیبایی؛ بانویی که سر به آسمان عبودیت حق ساییده و بهشت زیرپایش بالیده است. او مادر است؛ مظهر مهربانی خالق و نمونه مهرورزی خلقت؛ مادر که خاری را در پای فرزند و یک درجــه تب را در پاره تنــش تاب نمیآورد؛ و مگر میتوان تصور کرد که اینجا مادری به نظاره ایستاده است که فرزند آسمانیاش را پر از ستاره زخمهای بیشمار میبیند. آنچه در اینجا در ذهن سوسو میکند ذکر الله است و آرامش قلب، نفس مطمئنه است یا صفات راضیه و مرضیه! این همان مادر است با همه ویژگیهای غریزی یک مادر؛ اما در سایه عبودیت حق، قطره وجودش به دریا پیوسته و خاصیت دریایی یافته است و غریزه محبت به فرزندش در فطرت شکوفا شده عشق به حق، ذوب شده است. علاوه بر آن، این بانو -که خود خواهر شهید است- همزمان با مجروح شدن فرزندش در انفجار مسجد جامع زاهدان، دامادش نیز توسط جنایتکاران فریب خورده آمریکا به شهادت رسیده است. گرچه هرگز هیچ قلم و بیانی و هیچ دوربینی قادر به توصیف و ترسیم ظاهر -تا چه رسد باطن و حقیقت- آن صحنه نیست اما نقل جملاتی از این فرزند و پدر و مادر میتواند نقطه اوج عظمت این خانواده را نشان دهد: پدر با آرامشی شگفتانگیز اما با صدایی بلند، نزدیک گوش فرزند به او نوید میدهد که نماینده حضرت آقا به عیادت شما آمده است؛ فرزند به هوش میآید و پدر دوباره همان جمله را تکرار میکند، فرزند تمام توانش را به کار میگیرد تا دستکم یک چشم خود را که پانسمان نشده است، باز کنــد اما تلاش او بینتیجه است و با صدای بیرمق لب به سخن میگشاید. گوشم را به دهان او نزدیک میکنم. تشکر میکند و میگوید به آقا سلام برسان و بگو «تا من شهید نشوم به این راه ادامه میدهم و دست از پیروی شما بر نمیدارم» و برای رفع نگرانی ادامه میدهد که «من حالم خوب است؛ من حالم از همه افرادی که در بیمارستان هستند، بهتر است» گوشم را به دهان او نزدیک میکنم. تشکر میکند و میگوید به آقا سلام برسان و بگو «تا من شهید نشوم به این راه ادامه میدهم و دست از پیروی شما بر نمیدارم» و برای رفع نگرانی ادامه میدهد که «من حالم خوب است؛ من حالم از همه افرادی که در بیمارستان هستند، بهتر است» پدر نیز با سخنان مستحکم و با صلابتش روحیه فرزندش را میستاید و بر آمادگی خود و خانوادهاش در پیروی از ولایت تأکید میورزد و سخن آخر را مادر در کمال سادگی و صداقت و با آهنگی قاطع که از عمق جان برمیخیزد و بر جان مینشیند به زبان میآورد «به حضرت آقا، به مقام معظم رهبری سلام خالصانه ما را برسانید و بگویید خودم و فرزندانم و تمام هستیمان فدای یک تار موی شما.» آن صحنه، حالات و سخنان فرزند و والدین او، سخن امام(ره) را تداعی میکند آنجا که از احساس حقارت و عجز در برابر چنین عزیزانی سخن گفت « ایثارگرانی که حدوث و بقای انقلاب و نظام اسلامی را با تمسک به ولایت و پیروی از ولی فقیه تضمین کردند» و ثابت کردند که به تعبیر حضرت امام (ره)، از مردم صدر اسلام بهترند و بدا به حال آنان که بر سفره دستاوردهای این مجاهدان راه خدا و امام (ره) و امت ایثارگر او به شهرت و ریاست رسیدند ولی با پشت کردن به این مردم، دل به خانه عنکبوتی دشمنان بستند و ننگ و ذلت دنیا و آخرت را برای خود ثبت کردند. تنظیم : رها آرامی - فرهنگ پایداری تبیان
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 91]