واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: اخلاق نسبی است یا مطلق؟
شاید این سوال برای خوانندگان گرامی مطرح شود که بحث راجع به تعلیم و تربیت در اسلام بود. چه شد که در فرآیند بحث واژه اخلاق و مسائل و مطالب مربوط به اخلاق مورد طرح و تأکید قرار گرفت؟ پاسخ را در مباحث قبلی مورد اشاره قرار دادیم که اخلاق نوعی تربیت است. تربیتی ویژه انسان. چرا که واژه تربیت در مورد سایر موجودات زنده نیز به کار می رود. تربیت وقتی گفته می شود که منظور مطلق پرورش باشد به هر شکل، این دیگر غرض ماست که طرف را چگونه و برای چه هدفی پرورش می دهیم. (تعلیم و تربیت ، شهید مطهری/ ص 95) فداکار و ایثارگر یا خودخواه و خودمحور. خائن و جانی و یا خادم و جانباز در راه دین فطرت انسانی؟ در اینجا می خواهیم بدانیم اخلاق که خود نوعی تربیت انسانی است نسبی است یا مطلق؟ به عبارت ساده تر آیا "یک خصلت که اخلاقی" هست، برای همه وقت و برای همه کس در همه ی شرایط اخلاقی است؟ .... مثلاً می گوئیم عدد 4 دو برابر عدد 2 است؟ یا اینکه نسبی است؟" (همان- ص 138) .... یا اینکه طبق شرایط زمانی، مکانی و گروهی و ... تغییر می کند؟ اخلاق و تربیت از نظر دانشمندان غرب هگل به عنوان یکی از معماران فلسفه و اخلاق در مغرب زمین معتقد است اخلاق و معیارهای اخلاقی در بستر زمان و اجتماع تغییر می کنند. روح زمان جامعه را پیش می برد." این روح که به منزله روح اجتماعی است، برای اینکه جامعه را به جلو ببرد، روی فکرها و پسندها اثر می گذارد، یعنی روح زمان آن خلق و خوئی را به اصطلاح الهام می کند و موردپسند قرار می دهد که با تکامل موافق باشد، و خلق و خوی دیگری را که مربوط به شرایط گذشته است، ... نسخ می کند." (همان- ص 142) در واقع هگل (که قائل به خداست) روح زمان و روح جامعه را جایگزین خدا کرده است. این فکر از آن افکاری است که روی اروپایی ها و در نتیجه روی دنیا زیاد اثر گذاشت، یعنی پایه ی معیارهای ثابت را متزلزل کرد ... اگر این سخن (هگل را که گفته، روح زمان، جامعه را رو به تکامل می برد چون زمان پیش می رود، جامعه هم پیش می رود. معیارها هم تغییر می کنند) بپذیریم قطعاً دیگر هیچ اصول ثابت اخلاقی نخواهیم داشت». (همان 142 و 143). اینجا اخلاق نسبی است. همچنین ژان پل سارتر، با توجه به اینکه "همه چیز را بر محور انتخاب مشخصی می سنجد، می گوید معیار برای اخلاقی بودن یک فعل خارج از وجود انسان در کار نیست (همان- 144) ... معیار خوبی و بدی هر کاری خود انسان است. این انسان است که انتخاب می کند که چه چیزی خوب و چه چیزی بد است. بر اساس این نظریه اخلاق یک امر نسبی خواهد بود. فعل اخلاقی و خود اخلاق را باید از یکدیگر تفکیک کرد. آنهایی که تبلیغ اخلاق می کنند. دو کار باید بکنند. از نظر توصیه کردن به خود خلق و خوی ها باید آنها را به عنوان امر مطلق توصیه کنند، ولی در عین حال باید نوعی آگاهی و اجتهاد نیز به مردم بدهند که در مقام عمل، فعل اخلاقی را با فعل غیراخلاقی اشتباه نکنند.فعل اخلاقی نسبی است بعد از تأملی کوتاه بر رویکرد غرب پیرامون اخلاق، بجاست که رویکرد نبی در حوزه اخلاق را با هم مرور کنیم: از نظرگاه اسلام، "مطلق نبودن اخلاق را با مطلق بودن فعل اخلاقی نباید اشتباه کرد. یعنی روی یک فعل نمی شود تکیه کرد و گفت همیشه این فعل، اخلاقی است. همچنانکه نمی شود گفت همیشه این فعل ضد اخلاق است. و غالباً این است که اسباب اشتباه افراد شده است، خیال کرده اند که لازمه ی اخلاق مطلق و ثابت این است که افعال را از اول دسته بندی کنیم. یک دسته کارها را بگذاریم در طرفی و بگوئیم این کارها، کارهای اخلاقی است و یک دسته کارها در طرف دیگر کارهای غیراخلاقی است. ولی باید گفت (اینطور نیست)، .... ممکن است (یک فعل با یک اعتبار) اخلاقی باشد (و با اعتبار دیگر) ضد اخلاقی.اینکه رفتار مطلق است یا نسبی، غیر از این است که اخلاق مطلق است یا نسبی." (همان- 148 و 149) مثالی می زنیم: سیلی زدن به یتیم آیا فعل اخلاقی است و خوب است، یا ضد اخلاقی است و بد است؟ جواب این است که مطلق سیلی زدن به یتیم را نمی شود حکم به خوب بودن یا بد بودنش کرد. بستگی به انگیزه و هدف و نیت دارد.» یک وقت قصد تأدیب داریم و (تأدیب، این کار را) اقتضاء می کند و یک وقت می خواهیم چیز را از دست او بگیریم و یا تحقیرش کنیم. پس سیلی زدن به یتیم حکم مطلق ندارد، که مطلقاً بد است و یا مطلقاً خوب است. ... ما شاید هیچ کاری را در اسلام نداشته باشیم الاّ اینکه به اصطلاح طلبه ها با عناوین ثانویه، حکمش فرق می کند. (همان- ص 50)
منظور از عناوین ثانویه و اولیه چیست؟ "یک اصطلاح خیلی خوبی علمای خودمان دارند، می گویند ... هر چیزی خودش به خودی خود یک نام و عنوانی دارد، یعنی صفتی بر آن صدق می کند (ولی گاهی عنوان دیگری بر آن عارض می شود) ... به اعتبار هر عنوانی که بر آن عارض می شود، یک حکم پیدا می کند. مثلاً اگر از ما بپرسند که آیا گوسفند حلال گوشت است یا حرام گوشت، می گوئیم حلال گوشت بعد می پرسند که آیا خوک حلال گوشت است یا حرام گوشت؟ می گوئیم حرام گوشت. عنوان اولی گوسفند حلال گوشتی است، و عنوان اولی خوک حرام گوشتی. ولی همین حلال گوشت به یک عنوادن قانونی می شود حرام. فرض کنید مال غیر باشد ... گوشتش حرام می شود، چون دزدی است. ... و گوشت خوک که حرام است» (همان- ص 150 و 151) موقعی که شخص گرفتار شود و حیاتش بسته به خوردن گوشت خوک باشد تا (از گرسنگی و مرگ) نجات یابد نه تنها خوردن گوشت خوک حلال، بلکه واجب می شود. از این مثال زیاد داریم. بنابراین "گاهی می خواهیم روی فعل حساب کنیم و گاهی روی خصلت. اگر بخواهیم روی خصلت حساب کنیم، در مبنای هگل یا در مبنای سارتر و اشخاصی که می گویند معیاری برای اخلاق جز پسند و انتخاب انسان وجود ندارد ما اخلاق و خوی امری نسبی می شود ولی از این مسلک ها که بگذریم، اخلاق به عنوان یک خصلت و خوی را می توان امری ثابت شمرد، اما فعل اخلاقی را نه» (همان- ص 151 و 152) از نظرگاه اسلام، "مطلق نبودن اخلاق را با مطلق بودن فعل اخلاقی نباید اشتباه کرد. یعنی روی یک فعل نمی شود تکیه کرد و گفت همیشه این فعل، اخلاقی است. همچنانکه نمی شود گفت همیشه این فعل ضد اخلاق است. و غالباً این است که اسباب اشتباه افراد شده است، خیال کرده اند که لازمه ی اخلاق مطلق و ثابت این است که افعال را از اول دسته بندی کنیم.آیا عفاف نسبی است؟ مثالی دیگر: «عفاف و پاکدامنی به عنوان یک حالت نفسانی یعنی: رام بودن قوه شهوانی تحت حکومت عقل و ایمان تحت تاثیر قوه شهوانی نبودن .... همه وقت خوب است. بله، فعل اخلاقی .... مانعی ندارد که فرق کند ... مثلاً در این مثال های معروف فقهی که ذکر می کنند می گویند: زنی است مریض و نیاز به طبیب دارد. طبیب زن وجود ندارد و طبیب مرد هم باید بدنش را لمس کند و احیاناً در یک بیماریهایی ... حتی با عورت زن سر و کار دارد. و فرض این است که جان زن در خطر است. در این صورت مراجعه به طبیب مرد جایز است. لمس کردن و نگاه کردن بدن زن برای نامحرم یک فعل خلاف عفت است، اما همین فعل در یک شرایط خاص جنبه غیراخلاقی بودن خود را از دست می دهد؛ ولی این غیر از این است که خود عفاف به عنوان یک خلق و خوی و خصلت ارزش خود را از دست بدهد. ارزش آن محفوظ است، این فعل است که تغییر می کند. (همان- ص 153 و 152) فرق فعل اخلاقی و خود اخلاق بنابراین با توجه به مطالب مذکور و مثال های روشن و روانی که نمونه هایی آن ها را همه روزه در زندگی روزمره خود شاهدیم، این نتیجه حاصل می آید که: «فعل اخلاقی و خود اخلاق را باید از یکدیگر تفکیک کرد. آنهایی که تبلیغ اخلاق می کنند. دو کار باید بکنند. از نظر توصیه کردن به خود خلق و خوی ها باید آنها را به عنوان امر مطلق توصیه کنند، ولی در عین حال باید نوعی آگاهی و اجتهاد نیز به مردم بدهند که در مقام عمل، فعل اخلاقی را با فعل غیراخلاقی اشتباه نکنند.» (همان- ص 153) "مثلاً راستی از آن جهت که راستی است خوب است و باید راست گفت، و دروغ از آن جهت که تحریف است بد است و نباید دروغ گفت، ولی آیا راست را در همه جا می توان گفت و دروغ در همه جا گفتنش حرام است؟ یک جاهایی قطعاً دروغ گفتن واجب است». (همان- ص 154) ما مواردی در فقه داریم که در آن موارد دروغ گفتن جایز است، مثل آشتی دادن دو دشمن (این یعنی دروغ مصلحت آمیر). بی گناهی را با یک دروغ نجات دادن (همان- ص 155) خلاصه اینکه، فرق است میان "اخلاق"و "رفتار". اخلاق که عبارت است از یک سلسله خصلت ها و سجایا و ملکات اکتسابی که بشر آنها را به عنوان اصول اخلاقی می پذیرد یا به عبارت دیگر قالبی روحی برای انسان که روح انسان در آن قالب و در آن کادر و طبق آن طرح و نقشه ساخته می شود، ..... این امر ثابت و مطلق و همگانی و همیشگی است، ولی رفتار انسان که عبارت است از پیاده کردن همان روحیّات در خارج، در شرایط مختلف، مختلف می شود ... . نوشته سید صالح زاهدی - گروه دین و اندیشه تبیان
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 643]