واضح آرشیو وب فارسی:ايرنا: از اخلاق مطلق تا اخلاق نسبي
سهند ستاري
ديدگاه هاي مختلفي حول مضمون اخلاق طي پيدايش انديشه انسان مطرح شده است كه به موجب آن، اين گزاره در زمره گزاره هاي برتر جاي گرفته است. عموماً آنچه از اين موضوع در ذهن عموم نقش بسته، مضاميني نظير خوب و بد، خير و شر، زشت و زيبا و در كل همان مسائل و برداشت هاي سنتي از اخلاق است.
تمامي اديان و اغلب فلاسفه بخش عمده يي از مكتب خود را به اخلاق نسبت داده اند و به نوعي هر يك دنباله رو يا تكميل كننده و در نهايت منتقدي بر اخلاق ديگري هستند.
اما مشكل اساسي در اين است كه اغلب با انتزاعي كردن يا به عبارت بهتر فلسفي كردن موضوع، از بحث اصلي فاصله گرفته اند.
امانوئل كانت - يكي از بزرگ ترين فلاسفه غرب - در اخلاق سنتي غرب گرايشي اصلاحي و نو تزريق كرد تا منظومه اخلاقي وي يكي از مهم ترين دستاوردهاي فلسفه معاصر باشد.
به طور كلي در حوزه اخلاق دو گرايش وجود دارد؛ 1- گرايش غايت گرايانه كه خوبي و بدي هر عملي بر اساس نتايج آن عمل مشخص مي شود. 2- گرايش وظيفه گرايانه كه خوبي و بدي يك عمل از طريق خود عمل و معيارهاي آن معلوم مي شود. كانت اخلاق را وظيفه گرايانه مي پنداشت. او اخلاق را مستقل از هر عملي حتي مابعد الطبيعه مي دانست. البته نبايد فراموش كنيم كه وي يك فيلسوف ديني بود و تحت تاثير آموزه هاي ديني زمان خود انديشه اش را شكل داده بود.
گزاره هاي اخلاقي را مي توان به سه دسته تقسيم بندي كرد؛ 1- دستوراتي مبني بر امور تجربي 2- دستورات اخلاقي كه به يك طرز تفكر خاص تعلق دارد 3- دستورات اخلاقي كه به شهود دروني بازمي گردد. در زندگي عمومي افراد، اغلب شاهد نگرش هاي اخلاقي بر اساس دسته اول و دوم هستيم. اما كانت اصل نهايي اخلاق را مطلق مي پنداشت و دسته سوم را تعريف كرد. بدان معنا كه دستورات اخلاقي شرط و شروط نمي گذارد. در واقع كانت در فلسفه اخلاق خود عالمي خارج از عالم واقع ترسيم مي كند و آن عالم، درون انسان ها است و هر عملي را كه شايسته قانونگذاري باشد به عنوان يك دستور اخلاقي مي پذيرد.
كانت در نهايت اخلاقي را مورد تاييد قرار داد كه تركيبي از احكام عقلي و دستورات باشد. در واقع اصول عقلي را به دين سپرد و بدين وسيله خود را رستگار دانست و نظريه خود را در كالبدي مطلق به عنوان نگرشي بي سابقه در صحن اخلاق غرب مطرح ساخت. به فاصله حدود نيم قرن يك فيلسوف آلماني جهت جريان آب را تغيير داد.
فردريش نيچه - يكي از فلاسفه بزرگ غرب - در تبيين فلسفه اخلاقي خود از اسطوره هاي يوناني استفاده كرد و با استفاده از زبان نقد خاص خود و با رويكردي به خدايان يونان و با ابزاري ادبي، تبارشناسي اخلاق خود را در بين نظام هاي اخلاقي جاي داد. او با اين گزاره برخوردي تاريخي كرد و بدان خاستگاهي مابعد الطبيعي نبخشيد. نيچه در فلسفه خود نشان مي دهد نظام اخلاقي سنتي غرب كه بر اساس آموزه هاي مسيح تنظيم شده است، نه تنها سرآغاز اخلاق نيست بلكه پايان آن نيز نيست. وي بر اين اعتقاد بود كه فيلسوفان قبلي در پي يافتن برهاني براي اخلاق بوده اند و تاكنون بر اين باور بوده اند كه براي آن حجت آورده اند و دليل ناكامي آنان را در اين مي دانست كه كمتر چيزي از واقعيت اخلاقي مي دانسته اند و چون در مورد ملت ها و دوران هاي گذشته درست آموزش نديده اند هيچ گاه به اصل مساله اخلاق پي نبرده اند. نيچه بر اين نظر بود كه اخلاقيات ارائه شده از پيشينيان، كارش آرام بخشيدن و خشنود ساختن بنيانگذارشان بوده است و درصدد آن بوده اند كه با اخلاقيات ديگري خود را پنهان كنند.
اما ديدگاه نسبي او به اخلاق در قبال نگرش مطلق كانت، با ديدگاه طبقاتي او به اخلاق تبيين شد. مانند ماركس كه نگرشي طبقاتي به اقتصاد جامعه داشت. نيچه اخلاق را به دو دسته اخلاق فرمانروايان و بردگان تقسيم بندي كرد كه هر كدام از اين طبقات اخلاق خاص خود را دارند و تعيين كننده اخلاق والا و پست نيز طبقه فرمانروايان اند كه فرمانبرداري از آنها را نيز بخشي از اخلاق بردگان دانست. وي بر اين اعتقاد بود كه تجلي اخلاق ريشه در تجلي قدرت دارد و بايد اخلاق را بدون ارزشگذاري و پيش داوري بپذيريم. از اين جهت بود كه مخالفت هاي بسياري با فيلسوفاني نظير افلاطون و كانت ابراز كرد. وي با طرح اين پيش شرط، امر نسبي بودن را بر اين گزاره رجحان داد. به عنوان مثال؛ فروتني و از خود گذشتن را همگان به عنوان يك خلق والا و برتر قبول دارند اما همين صفت به هيچ وجه سزاوار و شايسته يك فرمانده ارتش و جنگ نيست.نظام اخلاقي نيچه برگرفته از تصور او از انسان بود و بر اين اعتقاد بود كه زماني انسان كامل و سعادتمند است كه فراسوي نيك و بد زندگي كند و بايد قبل از اينكه خوب و بد را ساختار دهيم، شرايط خوبي و بدي را بسنجيم چرا كه خوب و بد به تنهايي بي معناست.
در واقع اگر هر ديدگاه اخلاقي ارائه شده را به عنوان حلقه يي از زنجير نظام هاي اخلاقي بپذيريم نيچه با طرح نگرش اخلاقي خود، اين زنجيرها را از هم گسيخت چرا كه در غالب نظام هاي اخلاقي پيش داوري و ارزشگذاري زيربناي ساختار اخلاق را شكل داده بود.
منظومه اخلاقي ارائه شده از جانب كانت در معرض تفاسير گوناگون قرار گرفت. استدلال او با ساختار و اعتبار اخلاقي صورت گرفته بود و با اتكا به شهود دروني، امري مطلق از اين گزاره پرطرفدار را بيان داشت. اما نيچه به فاصله نيم قرن از جايگاهي پست مدرنيسم اخلاق را از پشت عينك تاريخ مورد نقد قرار داد. وي با استفاده از مفاهيم يوناني قصد داشت مدرنيته غرب را به نقد بكشد تا از جايگاهي ساختارشكن (پست مدرنيسم) موضع خود را اعلام دارد. در واقع ساختار پست مدرنيسم در فلسفه او نقش اساسي ايفا كرد تا سنت شكن تاريخ فلسفه معاصر، تبارشناسي اخلاق خود را از تجلي اراده و قدرت انسان مطرح سازد و لزوم نظام اخلاقي، بر پايه سنت غرب را به ستيز بكشاند.اين نوشتار در واقع از دوران پاياني سنت غرب با ديدگاهي نو و اصلاحي از كانت تا تغيير ساختار از نيچه به روي كاغذ آمد تا مطالبات جوامع امروزي از مدرنيته تا پست مدرنيته و حتي قاطي شده با مدرنيسم مورد سنجش قرار گيرد.
در واقع بازشناسي امر مطلق يا نسبي اخلاق شايد بتواند شالوده رفتار يك انسان در جامعه و خاستگاه ذهني او را در قبال اقليم دانش هر زمان، شكل دهد.
دوشنبه 7 مرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ايرنا]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 302]