تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 28 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام حسن عسکری (ع):نشانه‏هاى مؤمن پنج چيز است: ... و بلند گفتن بسم اللّه‏ الرحمن الرحيم.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1816367813




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

آنکه فهمید، آنکه نفهمید


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: آنکه فهمید، آنکه نفهمید«مگر آن که می‌داند، با آن که نمی‌داند برابر است؟» قرآن‌کریمآن که فهمید:وقتی بچه‌ها به پیرمرد گیر دادند که از خاطرات فرزندش محمدرضا بگوید، اول طفره رفت و گفت چیز زیادی از او به یاد ندارد. دست آخر خدابیامرز، یکی از خاطراتی را که از دید خودش ساده می‌آمد، تعریف کرد. آن پدر که امروز جایش در خانه دو فرزند شهیدش مهرداد و محمدرضا خالی است، گفت:ـ اون روزها ما توی محله «بازار دوم» نازی‌آباد می‌نشستیم. محمدرضا یازده سال بیشتر نداشت. کلاس پنجم دبستان بود. توی خونه دراز کشیده بود و داشت مشق‌هاش رو می‌نوشت. خودم بلند شدم رفتم نونوایی و دو تا نون بربری داغ و برشته گرفتم و اومدم خونه.
رزمندگان
عطر خوش بربری داغ که توی خونه پیچید، محمدرضا از روی کتاب و دفترش پرید و اومد طرف من تا تکه‌ای نون بگیره. هنوز دستش به نون نرسیده بود که مکثی کرد و گفت:ـ بابا... مگه نونوایی خلوت بود؟گفتم: «نه. اتفاقاً خیلی هم شلوغ بود. چطور مگه؟»ـ آخه شما خیلی زود برگشتین.بادی به غبغب انداختم و گفتم:ـ خب، شاطر نونوا من رو می‌شناخت. بدون نوبت دو تا نون داد و منم زود اومدم خونه. مگه چیزی شده؟محمدرضای کوچولو، اخم‌هایش درهم رفت و گفت:ـ بابا... شما حق مردم رو رعایت نکردین... این نون حرومه خوردنش. شما باید می‌رفتین توی صف می‌ایستادین و مثل بقیه مردم نون می‌گرفتین.محمدرضا اصلاً به آن نون دست نزد و رفت نشست سر درس و مشقش.«محمدرضا تعقلی» 16 سال بیشتر سن نداشت (یک سال کم‌تر از پسر کوچک من) که 25 اسفند 1364در عملیات والفجرهشت در شهر فاو، به شهادت رسید.آن ‌که نفهمید:رضا، از بچه‌های محل، یکی ـ دو سالی از بقیه بزرگ‌تر بود. آن روزها، رضا توی «کمیته انقلاب اسلامی» مرکز کار می‌کرد که وظیفه خطیر برقراری نظم و امنیت شهر دست آن‌ها بود.آن سال‌ها که زمان جنگ بود، به دلیل تحریم‌های خارجی و کمبود مایحتاج مردم، خیلی از اجناس و لوازم خوراکی، یا به صورت «کوپنی» توزیع می‌شدند یا با «دفترچه بسیج اقتصادی»؛ که برای هر خانواده سهمیه مشخصی داشت.«شیر» که در خانواده‌ها به‌خصوص به‌عنوان غذای واجب کودکان، هر روز صبح علی‌الطلوع، مقدار محدودی بین مغازه‌ها توزیع می‌شد، از آن دست مواردی بود که زن‌های خانه‌دار، آفتاب نزده، در سرمای سوزان زمستان، چادر به سر توی صف طویلی که جلوی بقالی‌ها و سوپرمارکت‌ها تشکیل می‌شد، می‌ایستادند، بلکه بتوانند یک یا دو شیشه نیم‌لیتری «شیر پاک» بگیرند و برای کودکان خردسال خود ببرند.امروز رضا برای خودش تاجری شده میلیاردر. دیگر با هیچ‌کدام از بچه محل‌های قدیمی نمی‌پره، مگر اینکه طرف اهل تجارت و معامله باشه. آن هم صابون رضا به تنش نخورده و کلاهش رو برنداشته باشهغالباً هم شیر کم می‌آمد که آخرش یا به تعدادی نمی‌رسید و با صورت‌های سرخ از شلاق سرما، دست خالی برمی‌گشتند، یا بین مردم و مغازه‌دار دعوا می‌شد که:ـ تو شیرها رو قایم کردی تا به آشناهای خودتون بدی...چندبار «نادر محمدی» (23 اسفند 1362 در عملیات خیبر در جزیره مجنون به شهادت رسید) به رضا گیر داد و گفت:ـ ببین رضا جون، این کاری که تو انجام می‌دی، از چند نظر مشکل داره. اول این که تو حق‌الناس رو رعایت نمی‌کنی. حق اون پیر زن‌هایی که توی سرما اومدن وایسادن که یه شیشه شیر گیرشون بیاد رو داری پایمال می‌کنی که اصلاً حرومه. بعد هم اینکه با این کار تو که جلوی چشم مردم می‌ری سر جعبه‌های شیر و بدون نوبت و بی‌اهمیت و احترام به مردم، یه شیشه ورمی‌داری و قلوپ قلوپ سر می‌کشی، مردم که همه تو رو می‌شناسن و تازه بعضی وقتا هم با لباس کمیته می‌ری، نسبت به نیروهای انقلاب بدبین و عصبانی می‌شن. پس تو داری چند کار خلاف انجام می‌دی. ولی این حرف‌ها به گوش رضا نرفت که نرفت. همچنان می‌رفت دم مغازه «قاسم بقال» و قلوپ قلوپ شیر می‌خورد.رضای «شیر پاک» خورده، جبهه هم رفت. حتی در یکی ـ دو عملیات ترکش هم خورد ولی... شاید نفهمید که برای چی و چطور به جبهه رفت.امروز رضا برای خودش تاجری شده میلیاردر. دیگر با هیچ‌کدام از بچه محل‌های قدیمی نمی‌پره، مگر اینکه طرف اهل تجارت و معامله باشه. آن هم صابون رضا به تنش نخورده و کلاهش رو برنداشته باشه.رضای میلیاردر، امروز سه عدد ناقابل همسر ابتیاع فرموده و گاه‌به‌گاه، لبی هم به «حقه» می‌چسبونه؛ یعنی «آر.پی.جی»‌زن قهاری شده واسه خودش. البته نه از نوع جنگی، از آن نوع که با آن «تریاک» تناول می‌فرمایند. نویسنده :حمید داوودآبادیتنظیم : رها آرامی - فرهنگ پایداری تبیان





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 224]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن