تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 8 دی 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):هر كس مى خواهد دعايش مستجاب و اندوهش برطرف شود، به تنگدست مهلت دهد.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

قیمت و خرید تخت برقی پزشکی

کلینیک زخم تهران

خرید بیت کوین

خرید شب یلدا

پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان

کاشت ابرو طبیعی

پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا

پارتیشن شیشه ای

اقامت یونان

خرید غذای گربه

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

مشاوره تخصصی تولید محتوا

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1845830972




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

بهار برایم کاموا بیاور


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: بهار برايم کاموا بياور
بهار برايم کاموا بياور
"بهار برايم کاموا بياور" ؛ يک اسم ساده براي اثري ست که ساده نيست . خانم مريم حسينيان راوي خوبي است . زبان را رمزي مي کند . انديشه خيال آميزش را با همه حواس بشري محک مي زند و يک طبيعت بي مرگ خلق مي کند . کتاب کامل نيست . بي نقص نيست . يک تجربه است و براي خواندنش همين کافي است .«بهار برايم کاموا بياور» عنوان اولين رمان منتشر شده مريم حسينيان است. اين رمان داراي فضايي سوررئال است و فضا‌هاي متنوعي دارد، حول محور مشخصي نيست و نمي‌شود خلاصه‌اي از آن ارائه کرد.«بهار برايم کاموا بياور» از نظر نگارش هم متنوع است و مخاطب بايد با متن درگير شود.کل کار فضاي ذهني يک زن است و کتاب پر است از جزيي‌نگري و يک روند طبيعي را طي نمي‌کند.در اين رمان جزيياتي که يک فضاي زنانه دارد، کنار يک جريان سيال ذهن قرار گرفته است و اين براي خود من نيز تازگي دارد.مريم حسينيان زاده سال 1354 در مشهد است و تاکنون مجموعه‌هاي داستان‌ «حتي امروز هم دير است» و «مار يا انگشت» را منتشر کرده است.***«نيستم اما همچنان در ذهن تو در حال زيستنم . گاهي خاطره ام . ديروزيم نمي خواهي . به امروزم مي کشاني و برايم از روياها مي گويي . از يک وهم شيرين که در آن من و همه داشته هايت نزديکترند . يک تکامل ساده را دنبال مي کني . همه جا پر مي شود از رد قدمها . قدمها نام دارند و نامها حضور مي خواهند . يک بسامد را تشديد کرده اي . خودت خوب مي داني که در پشت چشمهاي بسته دنيا گرمتر است . اين را همه سرمازده گاني مي گويند که کنارت نشسته اند و رج به رج با تو مي خوانند . اين دست نوشته ها کتيبه مي شود . ماندگاري مي طلبد و تو مرا از يک سنگريزه بيرون مي کشي . شانست را قسمت مي کني و روي برف سايبان مي اندازي . مي داني که گاهي مي شود ترسيد و ترسها را به هيبت آدميزاده اي بارور کرد . ورقها پاره مي شوند . چندگانه مي شوند و خانه هاي کبود روي خطهاي سپيد را مي پوشانند . باز هم برف مي بارد و يک دانه زير دانه ديگر پنهان مي شود . قصه روي همين پنهانکاري شکل مي گيرد اما اين هم قانع ات نمي کند . چيزي در اينجا محو شده است . نيست شده است و تو در آفرينشي مجدد گمش کرده اي . سايه راه به تاريکي مي برد و سلام از مه بيرون مي آيد و توي شيشه هاي بخارگرفته بازتاب مي يابد . اينجا صاحبخانه اي داشته . قيد گذشته را مي توان به حال هم آورد و باز پسش زد . اين کار را کرده اي . با همه توهاي مخاطب . با همان يازده قاب خاموش . کم مي آوري . دنبال روياندني . بنفشه ها که به آب مي آيند مي دوي زير باران . بهار همه چيز سبز مي شود . روي پلکان چوبي دانه مي پاشي و بالا مي روي . به خاک معتقدي . به خاک شدن معتقدي . چيزي آن زير هميشه مي تپد . تپشي که با آن زاده شده اي . مي نويسي تا از ياد نبري . دواتت را سلام پر مي کند . سلام اثيري است . يک ميانجي است . رابطي بي تکلم است اما براي تو کلمه مي آورد . وقتي که هست آرامي . اطمينان خاطر داري . بخاطر تو از همه دوستداشتنيهايت محافظت مي کند . سلام جزيي از طبيعت دست نيافته توست . تاييدي گيرا . به پيامبري خصوصي مي ماند و تو مي داني که براي رسيدن نبايد رد قدمهايش را گم کني . هر جا که مي روي سلام را با خودت همراه مي بري . دلت نمي آيد او را براي کسي تعريف کني . خم مي شوي . سر روي زانو مي گذاري و همه آدمهاي دنيا پوسته مي اندازند گرد تو . دوباره گرم مي شوي و گرما سر به راهت مي کند . مي داني که گريز چاره نمي کند . يکي دو بار امتحانش کرده اي . يک گريز کوچک داشته اي و يک گريز بزرگ و هر دو بار اين توئي که براي بازگشتن بار برداشته اي . يک شفقت بردبارانه در تو هست . عشق را آفتاب گير کرده اي . دلت براي همه آن چيزهايي که بيرون مانده اند مي سوزد . داخل هم چندان امن نيست . امن نيست چون ناشناخته هايي هستند که هنوز راه به تو نداده اند . تصورات جان يافته ات رخ نمايي پيشگوييهايي آني است . هيچ دري بسته نيست . مي خواهي اين را به همه بگويي . هيچ فاصله اي حتمي نيست . اين را مي خواهي به خودت بگويي . از همان اول يک تداخل خلق مي کني و يک موازنه متوالي را شکل مي دهي . مي داني مفهومي ژرف وجود دارد که براي رسيدن به آن بايد از وابستگيها بگذري . تو نمي تواني . دل کندن ، از خود گسستن است . صداي رعد مي پيچد و تو هشدار بيرون را به يک لذت بدل مي کني . همه چيز قانونمند شده اند . خشمت را رها مي کني . يک بند پاره مي شود . پندارها تو را به يک بازپيدايي مي برند . دنبال حقيقت نيستي . اينجا و اکنون را تعريف نمي کني . يک وضعيت روحي خاص را بدون توجيه نشان مي دهي . کمي کم سليقگي است مرا کنار زدن اما روايت ساده ، زوال ذهن است . بايد از اين تناقض در خلا فکريمان عبور کنيم . ساده گرفته شدن از سوي خواننده به تو ربطي ندارد . به برداشتها معتقدي و همين راحتت مي گذارد . انسجام که مي يابي بچه ها فلسفه مي شوند . بنيامين روشن بيني کهنسالانه اي مي يابد . او در دايره مرگ و زندگي به دانستن مي رسد . کودکانه زبان باز مي کند . نشانه گذاري مي کند . گنج بايد پنهان بماند تا به وقتش . بنيامين مقاومت نمي کند . لجاجت کودکانه دارد اما پذيرنده خوبي نيز هست . مي خواهيد برايش خاطره بسازيد ؛ کاري که ما با بيشتر زندگي خود مي کنيم . ذخيره سازي براي آينده اي که از آن گذر کرده ايم . بنيامين لذت لحظه را مي شناسد و واکنشهايي متفاوت دارد . در جايي که تو متوقف مي شوي او موجودي فرابينش مي شود . بنيامين به کودکي سلام مي ماند . همه چيز قصه به يک ناخودآگاه راه يافته است . اشباحي که در تو رها شده اند ؛ شخصيتهاي ديگرگونه از من تو اند . نمي خواهي يگانه بمانند . شکل عوض مي کنند و باز به سراغت مي آيند . مثل ترديد مي مانند . هستند ؟ نيستند ؟ نيستند ؟ هستند ؟ بيزار نيستي از هيچ کدامشان . شيفته هم نمي ماني و اينطور همه من ها در قصه ات زنده مي مانند . اما اين توي مخاطب ؛ بي نام مانده است تا جز به جز تعريفت کند . مي خواهي کاملترين حضور را او داشته باشد و مي خواهي تنها کسي باشد که در قصه تمام نشود . براي خلق يک فضاي سيال از او بهانه مي خواهي . تمايل او در تاثيرخواهيش از محيط تو را وارد اين فضا مي کند . خودت مي گويي برهوت . همه نشانه هاي ملموس را حذف مي کني . تو ردپاي خودت را داري . به اين تو که مي رسي قصه سراپا زنانه مي شود . زنان بسياري را ديده ام که در کلماتشان زندگي نمي کنند . آنها در قصه هايشان زن را هم خلق مي کنند و تو ميان اين برهوت ، خودت مانده اي . سليقه خودت را مي شناسي . تا حد امکان تصويرسازي مي کني . روي سقفي که زير پايت نشسته است هويتي دلخواه پديد مي آوري . از همان اول ما را با اندک خويش آشنا مي کني . اين تو بايد باشد . در کنارش بزرگ مي شوي . عمق مي يابي . يک تفاوت اساسي است ميان زني که در قصه تنهاست و تو . گزندگي حضور او همه جا احساس مي شود . تکرار مي کند . تکرار مي شود و همين تکرار بنيامين را به وحشت مي اندازد چون او در تکرار شبانه هاي اين زن ، تصويري معکوس نمي يابد . براي همين به دامان تو چنگ مي زند و مي خواهد که کاري تازه انجام دهي . مخاطب تا اينجا با تو راه آمده است . نيازي به پر کننده اي نيست . جداکننده اما در متن هنوز الزامي است . بخش انتزاعي قصه قوس برمي دارد . يک ناهمگوني پويا سر بلند مي کند . از اينجاست که همه چيز شکسته مي شود . حتي سلام هم سر جايش نيست . نسترن در عشقي يکطرفه بي اراده مانده است . او عروسکهاي بافتني اش را نذر مي کند . باشد که از آن ميانه يک پرنده جان بگيرد . نگار برايش يک استجابت کوتاه مدت است . مي داند که پاک شده است . مي آيي تا روابطي را شکل دهي . رابطه هايي که مي توانستند نباشند . تو تا حد ممکن بيرنگشان مي کني اما از يک پس زمينه خالي رويگرداني . شهر هم به يک واحه مي ماند . ساکنش نمي شوي . زيارت نسترن را کامل مي کني . يک پيوستگي دروني تو را از اين تک ها دور مي کند . همه چيز را استعاري مي کني تا مرگ قضاوت کند . فرسايشي در جريان است و تو در حال طغياني . يک مقدمه طولاني را تمام مي کني . براي مفاهيم همنشين فرصت درآميختن مهيا مي کني . توان پردازش ذهن مخاطب را باور نداري . مجاز را ساده مي کني . نمي گذاري خواننده خودش چمدان را باز کند . تواني را که تا اينجا ثابت کرده اي به شدت انکار مي کني . براي تمام کردن تقلا مي کني و تمام کردن را در تمام شدن مي بيني . حس مي کني همه حرفهايت را گفته اي . حالا گنج خودت را داري و گنجشکي که لابلاي شاخه ها منتظر نشسته است . جستجويت را آغاز کرده اي . هدفت را پيدا کرده اي و باقي چيزها را به تقدير سپرده اي . جنگ تو با سرنوشت تمام شده است . ديگر تهديدي وجود ندارد . فصل آخر اما ، زيرکانه نيست . از آن سو روايت شدن قصه ديگران است . به اين تن درمي دهي و امضاي آخر ، امضاي تو نيست .»   تهيه و تنظيم: مهسا رضايي- ادبيات تبيان





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 453]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن