تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 10 تیر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):بعد از من با خوارج نجنگيد (آنان را نكشيد)؛ زيرا كسى كه طالب حق باشد و به آن نرسد، ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

کاشت پای مصنوعی

میز جلو مبلی

پراپ رابین سود

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید سی پی ارزان

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1803035151




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

گزيده سرمقاله‌ روزنامه‌هاي امروز


واضح آرشیو وب فارسی:عصر ایران: گزيده سرمقاله‌ روزنامه‌هاي امروز روزنامه‌‌هاي صبح امروي ايران در سرمقاله‌هاي خود به مهمترين مسائل روز كشور و جهان پرداخته‌اند كه برخي از آنها در زير مي‌آيد. كيهان: راهي باز هم به سوي ايران«راهي باز هم به سوي ايران» عنوان يادداشت روز روزنامه‌ كيهان به قلم مهدي محمدي است كه در آن مي‌خوانيد؛ «همه راه ها به ايران ختم مي شود»؛ همه آنچه غربي ها درباره مذاكرات سازش در واشينگتن گفته اند را مي توان در همين يك جمله خلاصه كرد. ظاهر قضيه اين است كه طرف هاي مذاكره كننده در كاخ سفيد مشغول گفت وگو درباره موضوعي ديگر يعني سازش با غاصبان قدس شريف بوده اند ولي در واقع آنچه گفته شده چيزي غير از اين نبوده كه «آيا مي توان راهي جديد براي مواجه شدن با مسئله ايران از خلال پرونده هاي منطقه اي بويژه موضوع فلسطين يافت»؟ حقيقت مذاكرات واشينگتن تنها زماني آشكار مي شود كه اين موضوع به دقت بررسي شود. ابومازن كه عددي نيست، ولي نتانياهو دقيقا براي يافتن پاسخي براي اين سوال به آمريكا رفته است.مدت هاست ميان آمريكا و اسراييل بحثي در جريان است كه از ميان دو موضوع ايران و فلسطين كدام اولويت دارد. اسراييلي ها عقيده دارند مسلما مسئله ايران داراي اولويت بيشتري است چرا كه كل مسئله مقاومت در منطقه زير سر ايران است و تا وقتي مسئله مقاومت حل نشود هيچ راه حلي براي موضوع فلسطين پيدا نخواهد شد. به اين ترتيب اسراييلي ها توصيه مي كنند كه آمريكا به جاي اينكه انرژي خود را براي راه انداختن مذاكرات بي حاصل ميان آنها و فلسطيني ها تلف كند، بايد روي پرونده ايران متمركز شود.در مقابل آمريكا يي ها -لااقل بخشي از آنها- عقيده دارند موضوع برعكس است و اولويت را بايد به مسئله فلسطين داد. استدلال كلاسيك آمريكا يي ها در اين مورد اين است كه ايران اساسا به اين دليل يك قدرت منطقه اي است كه چيزي به نام موضوع فلسطين و اشغال بيت المقدس به دست صهيونيست ها وجود دارد. نتيجه اي كه آمريكا يي ها مي گيرند اين است كه اگر بتوان به هر شكل ممكن راه حلي براي مسئله فلسطين يافت و سازشي ميان اعراب و اسراييل ايجاد كرد آن وقت ايران از مهم ترين منبع الهام و اقتدار خود در منطقه يعني مسئله فلسطين بي بهره خواهد شد و اين خود مستقيما منجر به از ميان رفتن آن چيزي مي شود كه تا كنون محور مقاومت خوانده شده است. آمريكايي ها مي گويند وقتي اين اتفاق افتاد مسئله ايران خود به خود حل شده است و اگر هم نشده باشد، حل كردن آن دشوار نخواهد بود!در اين باره كه كدام يك از اين دو ديدگاه اكنون غلبه كرده ارزيابي دقيقي نمي توان كرد. آنچه واضح است اين است كه آمريكا و رژيم صهيونيستي تصميم گرفته اند دو مسئله را به طور موازي جلو ببرند. نوعي تقسيم كار صورت گرفته است. اسراييلي ها بر خلاف آنچه به آن تظاهر مي كنند اعتقادي به اين ندارند كه مي توانند برنامه هسته اي ايران را با حمله نظامي خنثي يا حتي كنترل كنند. اسراييل واقعا كوچكتر از آن است كه بتواند حتي چنين حمله اي را طراحي كند، چه رسد به اينكه در انديشه اجراي آن باشد. برآورد امنيتي مشتركي كه موساد و شاباك براي سال 2010 نوشته اند به صراحت مي گويد اسراييل بايد از فكر حمله به ايران خارج شود. اينكه اسراييلي ها دائما مي گويند ايران مسئله تمام جهان است نه مسئله اسراييل به تنهايي، اگر درست فهميده شود، معنايي جز اين ندارد كه اسراييل اعتراف مي كند از رويارويي انفرادي با ايران عاجز است. با اين حال بنا شده سر و صدا ها درباره ناگزير بودن اقدام نظامي عليه ايران ادامه پيدا كند به اين دليل كه اسراييل احساس مي كند اين تنها راهي است كه مي تواند برخي كشورها را به همراهي با تحريم ها عليه ايران مجبور كند. در واقع برنامه پيش رو «حمله نظامي» نيست بلكه«تهديد به حمله نظامي» است با اين هدف كه تحريم ها تقويت شود. اصل استراتژيك جمع و جوري كه اين وضعيت را توصيف مي كند اين است كه بگوييم: اسراييل مي خواهد از ارعاب نتيجه بگيرد نه از اقدام.آمريكا هم دقيقا از همين استراتژي تبعيت مي كند. آمريكايي ها هم خوب مي دانند كه انتهاي برنامه هسته اي ايران نمي تواند تسليحاتي باشد چرا كه سلاح هسته اي چيزي به برتري استراتژيك فعلي ايران در منطقه يا توان دفاعي آن در مقابل تهاجم خارجي اضافه نمي كند و فقط دردسرهايي غير ضروري براي ايران به دنبال خواهد داشت. ايران خوب مي داند كه آمريكايي ها با «توان» هسته اي ايران مخالف هستند و «قصد» ساخت سلاح را صرفا بهانه كرده اند والا در طول بيش از 6 سال مذاكره چرا حتي يك بار حاضر به مذاكره درباره تضمين هاي عدم انحراف -كه ايران همواره آماده واگذاري آنها بوده- به جاي موضوع تعليق نشده اند؟!مذاكرات سازش واشينگتن بناست از دل اين فضا، راهي براي مواجهه دوباره با مسئله ايران ايجاد كند. از همين حالا مي توان به سادگي گفت هر 3 طرف آمريكايي، اسراييلي و فلسطيني مي دانند اين مذاكرات حاصلي نخواهد داشت اما هر كدام به دليلي مذاكره را به قهر ترجيح داده اند. هدف نتانياهو اين است كه از جانب اوباما به كارشكني در مسير (به اصطلاح) صلح متهم نشود چرا كه فكر مي كند در آن صورت ممكن است آمريكا در مقابله با موضوع ايران كوتاهي كند. ابومازن هم كه اساسا جز نشستن سر ميزهايي از اين دست كار و كسب ديگري ندارد. نشان طلايي مقاومت را مرداني لايق تر خيلي پيش از اينها از چنگ امثال او بيرون آورده اند. تنها كاركرد سياسي او و تنها دليلي كه اسراييلي ها و آمريكا يي ها او را بر سر كار نگه داشته اند اين است كه كسي از تبار فلسطيني باشد تا پاي پيمان سازش را امضا كند والا همه مي دانند مردي كه عرفات هم او را سازشكار مي خواند(؟!) به هيچ درد ديگري نمي خورد. هدف هاي اوباما اما كمي پيچيده تر است.نخست اينكه اوباما مي خواهد چهره خود را به عنوان يك رييس جمهور «جمع كننده» (جمع كننده آنچه بوش پهن كرده بود و ديگر همه را كلافه كرده) تثبيت كند. خروج نيروهاي نظامي از عراق، اعلام راهبرد جديد در افغانستان و حالا مذاكرات سازش درباره سرزمين هاي اشغالي گام هايي است كه او در اين مسير برداشته است. اوباما به جا افتادن اين تصوير از خود نياز دارد تا دموكرات ها در انتخابات نوامبر شانسي داشته باشند والا واضح است كه جمهوري خواهان لااقل مجلس نمايندگان را از آن خود خواهند كرد.و دوم، تلاش هاي 2 ساله اوباما براي فشل كردن محور مقاومت در منطقه از طريق ايجاد اختلاف بين اجزاي آن به وضوح شكست خورده و اوباما مسلما به اين فكر مي كند كه چگونه بايد آن تلاش ها را از سر بگيرد. در مقطعي آمريكايي ها سعي كردند با واسطه گري تركيه مذاكراتي ميان اسراييل و سوريه تدارك كنند به اين اميد كه دمشق در ازاي بازپس گرفتن بلندي هاي جولان همكاري با ايران و حزب الله را قطع كند. سوري ها در آن مقطع خوب فهميدند كه اگر اسراييل و آمريكا در مقابل آنها نرمشي به خرج مي دهند فقط به دليل پيوندي است كه با محور مقاومت دارند و لذا تصميم گرفتند اين پيوند را حفظ كنند.حالا ديگر اسراييلي ها هم مي گويند كه سوريه ولو مايل به بهبود روابط با غرب باشد، دست از همراهي با ايران و حزب الله نخواهد كشيد. اتفاق بدتر براي آمريكا اين بود كه تركيه هم به دلايلي كه اينجا جاي بحث درباره آن نيست، تصميم گرفت مشاركت خود را در محور مقاومت تقويت كند. به اين ترتيب نه فقط سوريه از محور مقاومت حذف نشد بلكه تركيه هم به آن پيوست. حالا كار به جايي رسيده كه اسراييلي ها جدا كردن سوريه از ايران با واسطه گري تركيه را پاك فراموش كرده اند و صبح تا شب به اين فكر مي كنند كه تركيه را چگونه بايد از ايران جدا كنند؟! شكي در اين نيست كه در اينجا پيچيدگي هاي زيادي وجود دارد ولي اصول كلان حاكم بر صحنه بدون شك همين هاست. اوباما تصور مي كند كه با به راه انداختن پانتوميم هايي از آن دست كه در واشينگتن ديديم مي تواند با حمله به ضعيف ترين حلقه محور مقاومت به كليت آن صدمه بزند و به همين دليل هم هست كه كل اعتبار سياسي خود را پاي اين پروژه گذاشته است.اشكال كل فرايند اين است كه آمريكا نمي خواهد بفهمد سازش با سازشكاران مسئله فلسطين را حل نمي كند، سازش با محور مقاومت هم كه مي تواند به قضيه فيصله بدهد امكانپذير نيست چرا كه مقاومت چيزي براي سازش نمي بيند و حاضر نيست فراموش كند اين سرزمين زماني اشغال شده است ولو سال ها از آن گذشته باشد. محور همه تلاش ها براي سازش اين است كه پديده اشغال فراموش شود و به مسلمين بقبولانند اسراييل واقعيتي است كه بايد به نحوي با آن كنار آمد. اين چيزي است كه ابومازن و مبارك و عبدالله اردني هيچ مشكلي با آن ندارند. اما آنها نبودند كه در سال 2006، 33 روز، و دو سال بعد 22 روز جلوي صهيونيست ها ايستادند و پسران خوب خانم گلداماير را گوشمالي دادند. مشكل جاي ديگري است. مشكل اين است كه مقاومت حاضر به فراموش كردن خاطره 1948 نيست و اين را با هيچ فرمولي جز آنكه صهيونيست ها به همان جايي برگردند كه از آن آمده اند، نمي توان حل كرد.آمريكا مي تواند نه يك سال كه ده ها سال با امثال ابومازن و مبارك مذاكره كند و نه يك توافق كه ده ها توافق با آنها امضا نمايد، اما در كوچه پس كوچه هاي الخليل و رام الله و پشت ديوارهاي محنت زده غزه و البته در سراسر ايران، چشم هايي مي درخشد كه براي ايستادن در مقابل صهيونيست ها، براي تنها چيزي كه ارزش قائل نيستند قول و قرار هاي روباه ها با دم هايشان است. مسئله فلسطين البته روزي حل خواهد شد ولي آن وقت ديگر چيزي به نام اسراييل وجود نخواهد داشت كه سخن گفتن از مذاكره با آن معنايي داشته باشد.مردم سالاري:ضرورت هاي شکل گيري گفت وگوي ملي«ضرورت هاي شکل گيري گفت وگوي ملي»عنوان سرمقاله‌ي روزنامه‌ي مردم سالاري به قلم ابوالفضل فاتح است كه در آن مي‌خوانيد؛بازتاب نوشته اجمالي اخير تحت عنوان "گذرگاه خطير و روزنه هاي عبور" مرا بر آن داشت اندکي به بسط مطالب مطروحه در اين مقاله بپردازم.مقاله سه محور عمده را شامل مي شد:1) ضرورت نفي تهديد خارجي2) تاکيد بر کنترل سطح مناقشات داخلي3) پيشنهاد باز کردن بابهاي گفت و گوي ملي1) نفي تهديد خارجي از جمله موضوعات مورد اتفاق همه جريانات سياسي علاقمند به دين و ميهن در کشور بوده است. ايراني هر که باشد نمي تواند با مداخله خارجي در امور داخلي خود موافق باشد، چه رسد به تهديد و تحريم. استدلال اينکه تحريمها و تهديدها متوجه دولت است نه ملت نيز استدلال نادرستي است، چرا که نهايتا ره آورد آن موجب عقب ماندگي کشور خواهد بود. به ياد مي آورم که در تابستان 1382 خدمت مرجع عاليقدر حضرت آيت الله سيستاني رسيدم.آن ايام رسانههاي خارجي تبليغ توسعه دموکراسي با کمک سياست جنگي آمريکا در منطقه را مي کردند. ايشان در کنار تبييني عميق از تحولات سياسي جهان فرمودند: "نکند يک وقتي به سوي اجنبي و خارج کسي چشم داشته باشد يا متوسل شود. اگر آنچه در عراق اتفاق افتاد در جاهاي ديگر اتفاق بيفتد; بيرون آمدن از آن ممکن نيست. البته ديگران هم توجه کنند به خواسته هاي مردم. بايد بين مردم و مسوولين و روشنفکران همدلي و همفکري باشد."در شرايطي که بنا بر اکثر تحليل ها، تحريم، سياست قطعي و تهديد خارجي،عليه کشورمان مطرح مي شود و به ويژه در روزهاي منتهي به سوخت گذاري تاسيسات بوشهر که تهديد در بالاترين سطح خود قرار داشت، تنها اقدام ممکن از سوي نيروهاي دلسوز کشور براي انصراف تهديد خارجي از خشونت نظامي، ابراز مخالفت جدي،علني و بدون قيد و شرط بود. اين به مفهوم ناديده گرفتن اقدامات ماجراجويانه که هم رديف با برخي دول خارجي موجب تقويت ايران هراسي و تصوير کردن چهره ايران به عنوان يک تهديد جهاني گرديده و يا فراموشي مافياي ثروت و قدرت که جنگ يا پيشامدي نظير آن را امکاني براي تسويه حساب ها  و خيمه زدن بيشتر بر منابع  مي داند نيست. آن را بايد متذکر شد و مورد نقد جدي قرار داد، اما مگر مي شود به اين دليل، نسبت به دولت هايي که تاريخ خود را با جنگ و خشونت در منطقه آميخته اند مظنون نبود و در برابر تهديد مستقيم شان سکوت اختيار کرد؟ ما که سر جنگ با کسي نداريم، طبيعي است که خواهان روابط بهتري با جهان باشيم و از زياده گويي مشکوک ماجراجويان و فرصت سوزي برخي افراد ناخرسند باشيم.اما کيست که بر ايمانيت و ايرانيت خود بنازد و بي استثنا مداخله يا فرصت طلبي دول خارجي در مناقشات داخلي را مردود نداند؟ مگر همين چند ماه پيش بسياري بر امتيازگيري يک طرفه چين و روسيه (صرف نظر از شعار نامربوط و دست ساخت مرگ بر روسيه) معترض نبودند؟ آيا ميان امتيازگيري اروپاييان و آمريکا با دول قدرتمند شرقي تفاوت ماهوي وجود دارد؟ هر دو مردود است و منطقا موضع گيري بي چون و چرا و البته سنجيده در برابر هر دو الزامي است. در چنين صورتي است که انتقاد به سياست خارجي دست اندرکاران حجيت واقعي پيدا کرده و مفهوم ملي مي يابد.2) تاکيد بر کنترل سطح مناقشات داخلي: اين گزينه هم در شرايط تهديد گزينه اي معقول است و هم از منظر اصلاحات داخلي. اين نه سخني بديع است نه بي مبنا. حتي دول متخاصم در شرايط جنگ عندالزوم نسبت به کنترل سطح منازعه اقدام مي کنند. ايران و آمريکا چند دهه است که در شرايط مخاصمه اند. آيا با همه ابزارها، روشها و در بالاترين سطح به منازعه وارد مي شوند؟ حتي در موارد برخورد نظامي چه در شرايط جنگ ايران و عراق و چه پس از آن، هر دو کشور از بالا گرفتن شعله برخورد في مابين و گسترش آن  به مرزهاي بي کنترل پرهيز کردند. کيست که تهديد اخير اتمي آمريکا عليه کشورمان را در رديف افراطي گري و ناپختگي هاي سياسي نشمارد. در تمام شرايط جنگ تلاشها متوجه آن بود که صدام از موشک پراکني و بمباران شيميايي و حمله به مردم بي دفاع پرهيز داده شود، نه آنکه مقابله به مثل شود. جنگ تمام عيار آخرين و البته سياهترين مرحله مناقشات جهاني است که حتي همان هنگام نيز بسياري از دولتها به کنترل آن همت مي گزينند. بدون آنکه در مثل مناقشه اي باشد جايگاه اين قاعده معقول در شکاف هاي داخلي دو صد چندان و بي نياز از توضيح است.  نمي دانم چرا عده اي از اين پيشنهاد بر آشفتند، البته برآشفتن همزمان مطرودان بيروني و افول گرايان داخلي که نان خود را در تنور افراطي گري مي پزند مفهوم است. يکي از بزرگترين اعتراضاتي که در مورد وقايع روزهاي پس از انتخابات وجود دارد،تغيير راديکال فاز سياسي به امنيتي است: همين نکته نيز در رويکرد معترضان و منتقدان مورد توجه باشد. نمي توان به کساني که ناگهان در ميان معرکه علاقمندان به اجراي درست و همه جانبه  قانون اساسي، سخن از تغيير بنيادي نظام مي گويند، کساني که نواي ضديت با دين سر مي دهند، و کساني که توهين را شعار مي کنند خوشبينانه نگريست.کيست که نداند مردم معترض انگيزه اي براي بالا بردن سطح مطالبات نداشتند و ديگران با برخوردها و مواضعشان سطح مطالبات را افزون کردند. مرحبا به مردمي که با هوشياري و بينش مثال زدني با بردباري و ذکاوت مانع بهانه جويي ها بوده اند. با آن که عمق و سطح نارضايتي در بخش معني داري از جامعه وجود دارد، اما نبايد آن را به مفهوم رسيدن مردم به آستانه تقاضاي تغيير راديکال تفسير کرد که راهبردي بس خطرناک و بي فرجام است. بر اين باورم که ايدههايي که تغيير نظام را دنبال مي کند، اقدامات و شعارهايي که سطح و مرز ندارد و حتي بسياري از فاش گوييها و نامههاي سرگشاده موضوعيت نمي يابد. آنها که معتقدند بايد مناقشه را به بالا ترين سطح کشاند، بايد پاسخ دهند که چنين راهبردي به کجا ختم خواهد شد؟بايد انتظار از خود را منطقي کنيم. ملت ما در بسياري از شئون از تراز بالايي برخوردار است، اما نبايد کاستي هاي خود به ويژه در تجربه کشور داري و مردم سالاري، اخلاق حکمراني، دانش مديريت به ويژه مديريت منابع، حقوق اساسي، تفاهم داخلي و تعامل با جهان را فراموش کنيم. با همه تفاوتهايي که بين اصول گرايان و اصلاح طلبان وجود دارد، اما کسي نسخه اي براي اصلاح يک شبه کشور ندارد. بيماريهاي کشور گام به گام بهبود مي يابد.اما اين با تغيير و جهت گيري راديکال متفاوت است. در شرايط فعلي هر اقدام راديکال که منجر به بالاتر رفتن سطح مناقشه شود تنها به نفع جريان متحجري است که مي خواهد سرنوشت خود و نظام را به هم پيوند بزند. به سرمقالهها و رسانه هايشان نگاه کنيد، حتي تغيير لحن امام جمعه اي را هم بر نمي تابند. چرا با هرگونه تلطيفي مخالفند؟ اين لزوما دليل تامي نيست، اما نشانه مهمي براي شناخت کساني است که از کنترل سطح منازعه بيمناکند.همچنان بر نقش رهبران عالي در سياست کنترل سطح منازعه پاي مي فشارم و خواهان تعميق و گسترش آن هستم. به صراحت عرض مي کنم ناديده گرفتن ايمان و باورهاي ديني مردم، رويکردهاي بي تفکيک و شعارهاي بدون مرز ريختن آب به آسياب جريان منحرفي است که توانسته تا  برخي خلوتگاه ها نفوذ کند.3) پيشنهاد باز کردن بابهاي گفت وگوي داخلي: تجربه مي گويد و بسياري معترفند که هيچ يک از دو جريان اصلي کشور قابل حذف از جامعه نيستند. ممکن است بتوان بخشي را براي مدتي از قدرت حذف کرد، اما حذف از جامعه خيال پردازي است. بايد هويتها را به رسميت شناخت و راه اداره بهتر کشور را باز کرد. متاسفانه جماعتي بزرگ از اصولگرايان قدرت طلبي کرده اند و به مدد افول گرايان راههاي گردش قدرت در جامعه را به نفع خود بسته اند.اين قدرت طلبان جماعت بزرگي از مردم را کنار گذاشته و تلاش دارند بخش ديگر را در برابر آنان قرار دهند.روشن است که چه کساني به دور خود و کشور ديوار برلين کشيده و مانع مفاهمه و بهره گيري از روشهاي مردم سالارانه در اصلاح امورند، اما بايد دعوتشان کرد و پيشقدم شد. طرفداران مردم سالاري بر گفت و گو غيرت نمي کنند. اين شيوه تمامت خواهان است که از گفت وگو مي هراسند. پيشقدمي در گفت وگوي ملي نشان دهنده خيرخواهي و بلندنظري است و مستوجب تقدير است نه تحقير. باز کردن فضاي گفت و گو يعني به رسميت شناختن تفاوتهاي مردم و خروج از فاز امنيتي به فاز سياسي. گفت وگو يعني باز شدن راهي براي تمرکز بر اصلاح سياستها و روشها به جاي تمرکز بر افراد. گفت وگو يعني باز کردن فضاي عمومي براي طرح و فهم ايدهها در همه سطوح. طبيعتا باز شدن فضاي رسانه اي،مفاهمه نخبگان جناح هاي سياسي، گفت و گوي نخبگان و حاکمان و در يک کلام خروج از فاز ناموجه امنيتي و ورود به فاز سياسي نيز در همين چارچوب قابل تعريف است. باز کردن باب گفت و گو به مفهوم بسته شدن باب خشونت از هر نوعش و از جانب هر کس است و طبيعي است که تنها خشونت طلبان مي توانند مخالف گفت و گوي ملي باشند. باز کردن باب گفت و گو و مفاهمه ملي رسالتي همگاني است که حاکمان و نخبگان بر آن مسئول ترند.همينجا لازم است تصريح شود که ايده گفت و گو دشوارتر از هر ايده و مسير ديگري است. عادت تاريخي نخبگان و حکام ما اتکا به شيوههاي ديگر است. بايد مفهوم و ارزش گفت و گو و فرهنگ آن را در همه سطوح و عرصهها بازشناسي کنيم. دشوار است که تندروها فرصت دهند که گفت و گويي از هر نوع و در هر سطحي شکل بگيرد، دشوار است که با گفت وگو تندرويهاي ريشه دار و عميق، شکافهاي سنتي و تاريخي، خلق و خوهاي ناصواب و بي قانوني هاي بي حد و حصر کنترل شده يا انعطاف و اصلاحي معني دار صورت پذيرد.رسالت:ضرورت آينده نگري«ضرورت آينده نگري»عنوان سرمقاله‌ي روزنامه‌ي رسالت به قلم محمد کاظم انبارلويي است كه در آن مي‌خوانيد؛آينده نگاري، آينده نگري و آينده پژوهي يکي از مهمترين ضرورت هاي مديريت جوامع امروز بشر است. دولت ها عمدتا براي پاسخگويي به مطالبات مردم به اين مهم روي آورده اند. امروز بيش از3  هزار موسسه مطالعات استراتژيک به طور مستمر در زمينه فرايندهاي آينده در آمريکا مشغول مطالعه هستند.آمريکايي ها60  سال پيش و ژاپني ها40  سال پيش در خصوص آينده نگري فعال شدند. اروپايي ها يکصد سال پيش ايستادن در اين مرتبت را پيش بيني کرده بودند اما دو جنگ جهاني اول و دوم مقداري آنها را از آينده نگري و آينده پژوهي عقب راند. پس از جنگ جهاني دوم خواب هايي براي اروپا ديدند که يکي پس از ديگري دارد تعبير مي  شود.امير مومنان علي(ع) مي فرمايد: «آن که به استقبال آينده مي رود بيناترين است و آن که به آينده پشت مي کند سرانجام سرگردان مي ماند.»مقام معظم رهبري در ديدار رئيس جمهور واعضاي هيئت دولت اهتمام به سند چشم انداز بيست ساله را در جهت گيري هاي دولت مورد تاکيد قرار دادند و فرمودند: «دولت افرادي را مامور کند که عاقلانه با تدبير و تدبر به اين سئوال اساسي پاسخ دهند که آيا پيشرفت در سند چشم انداز متناسب با زمان طي شده بوده است يا نه؟»دشمن مي خواهد ما را در زمان حال اسير و به گذشته تبعيد کند همه بازي هايي که از سه دهه قبل تاکنون بر سر انقلاب آورده اند روي اين هدف متمرکز است که ما به آينده فکر نکنيم.سند چشم انداز بيست ساله با صدها ساعت کار کارشناسي چکيده آرمان ها و آرزوهاي ملت ايران را در خود جمع کرده و تصويري از ايران اسلامي در افق1404  ترسيم نموده است. قرار است ايران در مقطع1404 در زمينه علوم، فناوري و اقتصاد در رتبه اول منطقه بايستد.آينده پژوهي و آينده نگري يک غيبگويي و پيشگويي نيست. يک مواجهه پيشدستانه با فرصت ها و چالش هاي آينده است. آينده پژوهي کسب آمادگي براي بهره گيري خلاقانه از فرصت ها و غلبه بر چالش ها است. آينده پژوهي، آينده نگري و آينده نگاري شستن چشم ها و طوري ديگر ديدن است. ما مي خواهيم آينده خودمان را خودمان ببينيم نه اينکه ديگران به ما نشان دهند.ايراني ها از سال1327  تصميم گرفتند حداقل7  سال آينده را ببينند و براي يک مقطع7  ساله برنامه بنويسند. بعد از انقلاب دشمن فرصت فکر کردن و آينده پژوهي را از ما گرفت و ما را در داخل مرزها و بيرون از مرزها گرفتار يک جنگ خانمانسوز و يک تروريسم کورکرد. خوشبختانه پس از جنگ تحميلي به موضوع آينده نگري فکر کرديم و تاکنون4  برنامه پنج ساله را با کاستي هاي خاص خود به سرانجام رسانده ايم. اکنون برنامه پنج ساله پنجم در مجلس در دست تهيه وپخت و پز است. برنامه پنج ساله پنجم در حقيقت5  سال دوم چشم انداز بيست ساله را سامان مي دهد.چشم انداز بيست ساله يک سند بالا دستي براي برنامه هاي پنج ساله و مهمترين سند راهبردي کشور است.سئوالي که امروز مطرح است اين است آيا دولت ها در اجراي برنامه هاي پنج ساله موفق بوده اند و به اهداف از پيش تعيين شده رسيده اند؟بي ترديد دولت کنوني به عنوان دولتي که گفتمان پيشرفت و خدمت و عدالت را نمايندگي مي کند، به بسياري از اهداف برنامه و چشم انداز در خصوص علوم و فناوري رسيده است ما از هم اکنون نه تنها در منطقه در مقام اول ايستاده ايم و حتي در رديف10  کشور جهان هستيم ايران امروز عضو باشگاه هسته اي جهان و باشگاه هوا و فضا است. در توليد جنگ افزارهاي دفاعي در مرز خودکفايي قرار دارد. در تحقيقات پزشکي و پيشرفت هاي درماني رکورد خيره کننده اي دارد، اما در عرصه اقتصاد به نظر مي رسد به رکوردهاي پيش بيني شده نرسيده است. اجراي سياست هاي اصل44  قرار بود يک انقلاب اقتصادي درکشور ايجاد کند و سخن از جابه جايي بيش از يکصد و پنجاه ميليارد دلار سرمايه از بخش دولتي به بخش خصوصي به ميان آمد. چه مشکلاتي پديد آمد که نتوانستيم به رشد پيش بيني شده در برنامه چهارم برسيم؟به نظر مي رسد نقطه کور پاسخ به سئوالات فوق را بايد در اين مهم جستجو کنيم که وقتي مدل هندسي «برنامه» را مي خواهيم به مدل رياضي «بودجه» ساليانه تبديل کنيم دچار مشکل مي شويم. دولت و مجلس در اين تبديل و تنظيم جداول کمي دچار فقر کارشناسي هستند. اين فقر هنگامي رخ مي دهد که در ايام رسيدگي به بودجه کل کشور وقت مجلس فقط به بررسي تبصره ها اختصاص مي يابد. تبصره هاي بودجه عمدتا ماهيت برنامه اي دارد نه بودجه اي! غفلت دولت و مجلس از اين مهم وقتي بيشتر رخ مي نمايد که هيچ رغبتي در دو قوه به گزارشات تفريغ بودجه نشان داده نمي شود. اکنون بيش از8  ماه از ارائه تفريغ بودجه سال87  به مجلس مي گذرد اما هنوز گزارش تفريغ خوانده نشده است. بودجه سال88  و89  بدون اعتنا به تفريغ87  نوشته شده است. مفهوم اين رويکرد اين است که بودجه هر سال در مجلس به گونه اي بررسي و تصويب مي شود که کسي اصرار ندارد سئوال کند کجا بوديم، الان کجا هستيم و در آينده به کجا خواهيم رفت. هيچ عدد و رقمي وجود ندارد که به سئوالات فوق پاسخ دهد. لذايک دفعه5  سال مي گذرد و متوجه مي شويم با برنامه و چشم انداز فاصله داريم.مجلس «لايحه» بودجه را به صورت «طرح» تصويب مي کند. اعداد و ارقام جابه جا مي شود. آن هم در شرايطي که همه درآمدها در پيش بيني دولت وجود ندارد و همه هزينه ها هم در پرداخت هاي خزانه داري کل ديده نمي شود. آيا با اين وضعيت مي شود به اجراي برنامه و رسيدن به اهداف چشم انداز اميدوار بود؟آينده نگري و آينده پژوهي حکم مي کند همت ويژه اي در بودجه ريزي و بودجه بندي ساليانه بر مبناي يک مدل رياضي واقعي داشته باشيم.ابتكار:چرا اين 400 كلمه مهم است؟ «چرا اين 400 كلمه مهم است؟»عنوان سرمقاله‌ي روزنامه‌ي ابتكار به قلم سيدجواد سيدپور است كه در آن مي‌خوانيد؛ آنچه به نام سند چشم‌انداز بلندمدت جمهوري اسلامي از آن ياد مي‌شود متني است حدود 400 كلمه كه تقريبا يك صفحه مي‌شود. اما اين 400 كلمه برخلاف حجم كم و كوچكش، كار و وقت كارشناسي بسيار زيادي از قواي مختلف و خصوصا مسئولان بلندپايه نظام گرفته است.صدها ساعت كار دقيق كارشناسي و صدها جلد اسناد پشتيبان، توضيح دهنده همين 400 كلمه است. اين 400 كلمه چكيده آمال، آرمان‌ها و آرزوهاي يك ملت است كه در عالي‌ترين و بي‌سابقه‌ترين سطوح تصميم‌گيري كشور مطرح و تاييد شده است.طي 62 سالي كه از نوشتن برنامه‌هاي توسعه در كشور مي‌گذرد هرگز برنامه‌ها مبتني بر يك سند بالادستي مثل سند چشم‌انداز بلندمدت، تهيه نشده و آنچه به نام سند چشم‌انداز 20 ساله نظام فراهم شد اولين و مهم‌ترين سند راهبردي كشور در اين زمينه تلقي مي‌شود.در واقع تصميم‌گيران به اين نتيجه رسيدند كه صرف داشتن برنامه پنج ساله براي كشور كافي نيست بلكه ضروري است تا برنامه‌ها مبتني بر چشم‌اندازي بلندمدت تهيه شوند زيرا هر تصميمي ذاتا معطوف به آينده است و اين آينده چه يك ثانيه باشد يا يك سال، چه پنج سال باشد يا 20 سال، بايد در يك جهت قرار بگيرد و تغييرات نسلي كه تقريبا هر 10 سال يك‌بار اتفاق مي‌افتد باعث انحراف كلي در هدف، مسير و رفتار توسعه‌خواهي نشود.تصميم‌سازان و تصميم‌گيران كشور با وقوف به اين مطلب كه هر نسل تقاضاها، نيازها، آرمان‌ها، اهداف و مقاصد خاص خود را دنبال مي‌كند به طراحي نظام‌مند ساختارهايي پرداختند كه روند توسعه در كشور در طول نسل‌ها از انسجام سازنده ميان فعاليت گروه‌هاي كاري فرا زماني برخوردار باشد. به‌طوري كه نسل‌هاي پسيني، پيش برنده اهداف توسعه‌اي نسل‌هاي پيشيني باشند و بر يك ريل حركت كنند. در واقع فلسفه سند چشم‌انداز ايجاد «وحدت در هدف»، «وحدت در مسير» و «وحدت در رفتار» نسل‌هاي كنوني و آينده كشور است،‌ عاملي كه مي‌تواند ضامن توسعه پايدار و متوازن باشد.سند چشم‌انداز از بطن انديشه «آينده‌پژوهي» و «آينده‌نگري» به مثابه يك علم پديدار شد. تفكري كه ما را به ساخت آينده مبتني بر مدل بومي ايراني – اسلامي توسعه با توجه به مقوله «فرجام‌شناسي» و «استراتژي انتظار» به عنوان راه‌ آينده‌نگري «فوق‌ فعال» فرا مي‌خواند.در دنيايي كه راه توسعه تنها از مسير بانك جهاني و ايدئولوژي جهاني‌سازي تهيه و تدارك ديده شده و اگر كشوري در هاضمه آمريكايي‌سازي اقتصاد، سياست و فرهنگ قرار نگيرد مورد جفا واقع مي‌شود، جمهوري اسلامي با تفكر آينده‌ساز و با هدف ساخت كشوري آباد، مستقل، توسعه يافته، الهام بخش در جهان اسلام، فعال و مسئوليت‌پذير، با ارائه سندي راهبردي به نام چشم‌انداز 20 ساله، به خلق پديده‌اي مي‌انديشد كه باطل‌السحر جهاني‌سازي باشد.سند چشم‌انداز، راهبرد توسعه بدون غرب‌گرايي و ابطال‌كننده گزاره‌هاي كلاسيك توسعه است كه نابرابري را لازمه رشد مي‌دانند و مراحل نخستين توسعه را با افزايش نابرابري همسان مي‌پندارند. از اين نظر بي‌توجهي به اين سند مهم و اثرگذار يا كشور را به مدار باطل هرج و مرج اقتصادي و آنارشي تصميم‌گيري مي‌اندازد يا در كولاك جهاني‌سازي به مخاطرات پرهزينه دچار مي‌سازد.تجربه تاريخي نشان داده اصلي‌ترين آفت اسناد كلان راهبردي، يا عدم باور مسئولان است يا مشاركت ناگرفتن نخبگان به عنوان گروه‌هاي مرجع اجتماعي. پس ضروري است همپايه اصل امكان‌پذيري در عين خطاپذيري، اراده جمعي و ملي و توسعه مشاركت نخبگان براي دستيابي بهتر و عالي‌ترين به اهداف چشم‌انداز در دستور كار قرار گيرد. امري كه اگر تاكنون كه يك‌چهارم از زمان سند چشم‌انداز سپري شده، محقق مي‌شد، مي‌توانست روند توسعه كشور را پرشتاب‌تر و پوياتر كند و زمينه ارزيابي عملكرد دولت‌ها را شفاف‌تر سازد. بنابراين دغدغه مقام معظم رهبري درباره توجه ويژه دولت به سند چشم‌انداز و تكليف دولت به ارائه گزارش عملكرد پنج‌ساله اين سند مهم از سوي معظم‌له يك خواست عمومي است كه مردم و نخبگان چشم‌انتظار دريافت آن از سوي دولت هستند زيرا همگان بر اين باورند كه اين 400 كلمه مي‌تواند چهره ايران را بسيار متحول كند و از يك كشور «پيرو» در زمينه توسعه به «پيشرو» در همه زمينه‌ها بدل سازد اگر و تنها اگر اراده دولت‌ها معطوف به تحقق تام و و تمام اين سند قرار گيرد. جمهوري اسلامي:طالبان، بازوي عملياتي صهيونيستها«طالبان، بازوي عملياتي صهيونيستها»عنوان سرمقاله‌ِ روزنامه‌ي جمهوري اسلامي است كه در آن مي‌خوانيد؛گروهك تروريستي طالبان يكبار ديگر ماهيت استعماري خود را آشكارا به نمايش گذاشت و جمع كثيري از حاميان فلسطين را در روز جهاني قدس در پاكستان به خاك و خون كشيد.اين دومين بار طي روزهاي اخير است كه اين گروهك تروريستي با حمله به شيعيان پاكستان مراتب نوكري خود نسبت به استعمارگران را به اثبات مي‌رساند و شيعيان مظلوم پاكستان را داغ‌دار مي‌كند. اين پديده نشان مي‌دهد كه صهيونيسم و طالبانيسم دو روي يك سكه‌اند و هر دو دست پرورده يك شبكه استعماري براي تامين اهداف مشترك محسوب مي‌شوند و از يك فكر عليل سرچشمه گرفته‌اند. اگر دليل و سند ديگري براي اثبات ماهيت صهيونيستي گروهك طالبان وجود نداشت همين پديده كه عده‌اي حاميان فلسطين در روز جهاني قدس را به شهادت برساند، به تنهائي براي نشان دادن ابعاد وابستگي طالبان به صهيونيست‌ها كافي به نظر مي‌رسيد ولي اين گروهك تروريستي به قدري براي آمريكا و صهيونيستها خوش خدمتي كرده كه آنچه اين روزها در پاكستان رخ داده فقط مشتي از خروار است و تقريباً اطلاعات جديدي براي اثبات ماهيت اين گروهك تروريستي دست‌پرورده "سيا" محسوب نمي‌شود.تصادفي نيست كه هر زمان قدرتهاي استعماري به يك حادثه براي پيشبرد اهداف ضد انساني خود احتياج داشته اند، ناگهان دستي از آستين طالبان خارج شده و به خيانت و كشتار پرداخته و دقيقاً همان اهداف مورد نظر دشمنان اسلام را محقق ساخته است.ناگفته پيداست كه طالبان همچنان ماهيت تروريستي خود را حفظ كرده و در عين حال دقيقاً با حفظ همين ويژگيها، همچنان مطلوب اشغالگران است كه مايلند اين گروهك تروريستي را به مركزيت قدرت در افغانستان و حتي پاكستان رخنه دهند.اين پديده يكبار ديگر فريبكاري آمريكا و متحدانش را نشان مي‌دهد كه براي سالهاي مدعي مبارزه با تروريسم بودند ولي در ميدان عمل كاملاً ثابت شد كه حتي در همان سالها نيز محكمترين ارتباطات آشكار و نهان را با تروريست‌ها حفظ كرده‌اند. زماني بوش كوچك مدعي بود كه دنياي معاصر بايد موضع خود را دقيقاً روشن كند كه يا با آمريكا است يا با تروريستها و اگر كشوري با آمريكا همراه نيست، پس قطعاً با تروريستها همدست و همراه است! اما همان زمان آشكار بود كه آمريكا نزديكترين روابط را با طالبان، القاعده و حتي بن لادن دارد. اكنون آمريكا مدعي است كه طالبان بر دو نوع است: "طالبان خوب"، "طالبان بد". طالبان خوب همانهائي هستند كه آمريكا با آنها ارتباط دارد و مايل است با تقويت آنها، ثبات و امنيت را به منطقه باز گرداند و آنها را در قدرت مركزي كابل شريك سازد و "طالبان بد" را در موضع اقليت و انزوا قرار دهد. اين تقسيم بندي رسوا به قدري مضحك است كه حتي مقامات واشنگتن هم در موقع طرح موضوع با لبخند خود نشان مي‌دهند كه خود نيز به اراجيف مطروحه اعتقادي ندارند ولي مايلند با اين زمينه سازي‌ها طالبان را يكبار ديگر به قدرت باز گردانند، چرا كه طالبان بهترين گروهك تروريستي دست پرورده آمريكاست كه توانسته اهداف مورد انتظار واشنگتن را به درستي تأمين كند. اين از اهداف آمريكا بوده و هست كه چنين وانمود سازد كه مسلمانان در تقابل دائمي و هميشگي با يكديگر قرار دارند و به خون يكديگر تشنه‌اند. اين از سياست‌هاي پليد استعمار بوده و هست كه وانمود سازد مسلمانان قادر به همزيستي نيستند و بايد استعمارگران اشغالگر براي تنظيم روابط ميان ملت ها، قوميت‌ها و مذاهب، بر آنها حكومت كنند و روابط فيمابين را اداره و هدايت نمايند. كدام گروه بهتر از طالبان تروريست و اذنابش در جهت تحقق اين اهداف استعماري نقش آفريني و خوش خدمتي كرده و توانسته است چهره مخدوشي از اسلام را به نمايش بگذارد؟ صرفنظر از اين مسائل، اين روزها بهتر از هر زمان ديگري ثابت شد كه طالبان، بازوي صهيونيست‌ها در دنياي اسلام است و براي خوش خدمتي به صهيونيستها سر از پا نمي‌شناسد.اين همان مار خوش خط و خالي است كه پاكستان در آستين خود پرورش داد و امروز مردم مظلوم پاكستان و افغانستان و بلكه تمامي ملت‌هاي منطقه به دست آنها به خاك و خون كشيده مي‌شوند. اين پديده‌ها يكبار ديگر صحت اين كلام عرشي را ثابت مي‌كند كه هر كس شمشير طغيان را تيز كند، با همان شمشير كشته مي‌شود و امروز شهروندان پاكستاني توسط شمشيري كه براي سالها توسط دولت و ارتش پاكستان تيز شده بود، درو مي‌شوند و جا دارد كه تمامي ملتهاي منطقه يكپارچه عليه تروريستهاي طالبان موضعگيري كنند و آنها را از ميان جوامع خود طرد و منزوي سازند و به استعمارگران نيز نشان دهند كه دست آنها را خوانده‌اند و اين طرح پليد استعماري را نيز با شكست كامل و هميشگي مواجه سازند.تهران امروز:عوارض صدرنشيني ويترين‌نشينان«عوارض صدرنشيني ويترين‌نشينان»عنوان سرمقاله‌ي روزنامه‌ي تهران امروز به قلم سيدجواد سادات رضوي است كه در آن مي‌خوانيد؛پديده‌هاي اجتماعي و فرهنگي دهه 80 كه اكنون آخرين ماه‌هاي واپسين سالش را طي مي‌كنيم قابل ارزيابي و سنجش‌اند و سزاوارانه مورد واكاوي «عقل نقاد» به عنوان تجلي خرد ناب اجتماعي واقع شوند.در اين دايره البته موضوع و مسئله بسيار است كه بتوان از آن سخن گفت يا به كنكاش نشست ولي آنچه كه اكنون و در اين مقام شايسته است نگاهي دوباره به آن انداخت، شكاف و افتراقي است كه حد فاصل «موقعيت نخبگي» و «وضعيت ويتريني» برخي در جامعه پديدار شده است.برخي از دسته‌هاي اجتماعي يا گروه‌هاي فرهنگي كه بايد در جايگاهي نزديك به نخبگان جامعه باشند تمناي نشستن در پشت ويترين را بيشتر از خود بروز مي‌دهند تا به‌حدي كه اساسا و پس از گذر زمان تبديل به «مانكن‌هاي» اجتماعي و فرهنگي شوند و بر همين اساس در حركتي عجيب سرمايه‌هاي اقتصادي و منابع مالي را به سمت خود كشيده‌اند و سبب ساز بروز پديده تازه‌اي در جامعه ايراني شده‌اند. فاصله قابل توجه و گاه حيرت‌انگيز دستمزد اين ويترين‌نشينان با مشاغل ديگر اجتماعي و فرهنگي تا بدان پايه ادامه يافته كه بسياري از آحاد جامعه نسبت به آن واكنش نشان داده و خواهان رفع اين مسئله شده‌اند. زيرا اين خط پرخطر علاوه بر اينكه تاثير و تاثرات عميقي بر لايه‌هاي زيرين اجتماعي مي‌گذارد باعث دور شدن همين گروه‌هاي به ظاهر برگزيده از متن مردم مي‌شود. امروزه كسي نيست كه از فاصله بسيار زياد حقوق و دستمزد دو گروه اجتماعي «فوتباليست‌ها» و «بازيگران سينما و تلويزيون» نسبت به مردم عادي آگاه نباشد و در مورد اين همه فاصله و شكاف بلاموضع باشد.آنچه اين مسئله را حساس‌تر كرده فراگيري و گستردگي اين جريان نادرست است كه آرام‌آرام مي‌رود سطوح مختلف اجتماعي را درنوردد و تاثيرات عميق اجتماعي و فرهنگي به بارآورد. در واقع جامعه‌شناسان، نخبگان، مسئولان و صاحب‌نظران به اين مي‌انديشند كه اگر ويترين‌نشينان اجتماعي قدر ببينند و بر صدر نشينند تكليف خردمندان و خردپژوهان جامعه چه مي‌شود. زيرا در رابطه و نسبت «تلاش» و «پاداش» هيچ «انگيزه‌اي» براي سخت‌كوشان جامعه باقي نمي‌ماند تا به دستيابي ديرياب‌ها چشم بدوزند و با تكيه بر خرد و دانش، نسل‌هاي نوخاسته را به فراسوي بودن‌ها بكشانند. در اين فضا علم آموزي نه فخر كه شايد خود نشانه ناشناخته‌اي شود از ناهمساني اجتماعي.در واقع عارضه اصلي صدرنشيني ويترين‌نشينان نه صرفا حيف و ميل بيت‌المال و ايجاد فاصله بزرگ بين حقوق و دستمزد و برخي گروه‌هاي اجتماعي، بلكه تزريق روحيه ويترين‌پسندي و ظاهرگرايي و تشويق كم‌كاري و كم‌كوششي و استفاده كردن از روابط نادرست يا نشانه‌هاي نابه‌جا براي پيشرفت و ترقي اجتماعي است. وقتي فوتباليست‌ يا هنرپيشه‌اي بدون داشتن شايستگي‌هاي مناسب با حقوق و مزاياي بالاتر از سطح عالي مديريت در كشور زندگي خود را ارنج مي‌كند چگونه مي‌‌توان به دانشجويان و دانش‌آموزان درس علم‌آموزي داد؟ زماني كه «جنجال‌پيشگي» خريدار داشته باشد و رونق بازارها منوط به مكارگي دروغ و دغل شود و رسوايي اخلاقي اين جماعت نو رسيده باب روز گردد و «پول» و «ويترين» معنادهنده زمان و طراحان آينده شوند حتما اتفاقي در بن‌مايه فرهنگي كشور رخ داده يا در شرف رخ دادن است كه هوشياري دروازه‌بانان اخلاقي جامعه را مي‌طلبد.ساده گرفتن چنين پديده‌اي كه در اين دهه در حال ريشه دواندن در لايه‌هاي زيرين جامعه است خود مقوله‌اي عقل فريب است. اين پديده نازيبا نيازمند بررسي دقيق‌تر و برخورد جدي‌تر و عالي‌تر از سوي همه كساني است كه دغدغه تعالي و توسعه ايران عزيز را به جان مي‌خرند و فكر مي‌كنند ايران و ايراني شايسته بيشترين تلاش‌ها و عالي‌ترين كوشش‌ها براي رسيدن به قله آباداني و پيشرفت‌اند. در اين مسير قطعا نمي‌شود يك شبه ره صدساله طي كرد؛ راهي كه ويترين‌نشينان، مبلغان و مروجان آن هستند.آرمان:پوتين قدرت را ترک نکرده که بخواهد به آن برگردد«پوتين قدرت را ترک نکرده که بخواهد به آن برگردد»عنوان سرمقاله‌ي روزنامه‌ي آرمان به قلم الهه کولايي است كه در آن مي‌خوانيد؛توجه به اين نکته بسيار ضروري است که اساسا پوتين قدرت را ترک نکرده بود تا به آن بازگردد. در واقع پست قدرتمند نخست وزيري فدراسيون روسيه اين امکان را براي پوتين فراهم آورد تا به اداره امور کشور از طريق اين پست ادامه دهد. با توجه به اين که در اصل چرخش در موقعيت نخبگان و در پست‌هاي قدرت در همه کشورهاي مشابه روسيه اساسا با دشواري‌ها و موانع جديروبرو بوده است بنابراين انتظاري عجيب و غير متعارف نخواهد بود که پوتين بتواند دوباره به تصدي پست رياست جمهوري برگردد. با در نظر گرفتن اين نکته که نقش پوتين در تامين ثبات، امنيت و آرامش در روسيه به دنبال حدود يک دهه تنش، بي‌ثباتي، نا امني، تروريسم، فقر و مشکلات پيچيده بعد از فروپاشي اتحاد جماهير شوروي براي پوتين همچنان جايگاه يکي از موفق‌ترين و محبوب‌ترين سياستمداران روسيه را به ارمغان آورده است. پوتين توانست با بهره‌گيري از افزايش قيمت نفت بسياري از مشکلات بر جاي مانده از نظام اقتصادي اتحاد جماهير شوروي را سامان داده و در جهت حل و فصل آن ها تلاش موفقي را به نمايش بگذارد.بنابراين به نظر مي‌رسد محدودسازي تصدي پست رياست جمهوري طي دو دوره براي طالبان اين سمت در روسيه از طريق فرصت ايجاد شده بدون اثر شود و اين امکان فراهم شود تا بر اساس چارچوب‌ها و موازين قانوني و بر اساس قانون اساسي فدراسيون روسيه در انتخابات سال 2012، پوتين بتواند قدرت برتر را در اين کشور دوباره تصدي کند.ضمن اين که به هر حال سياست‌هاي مدودف هم در طول سال‌هاي قرار گرفتن پوتين در سمت نخست وزيري، بازگشتي از سياست‌هاي شکل گرفته و مستقر شده دوران پوتين به حساب مي‌آيد، بنابراين با در نظر گرفتن اين که در سياست داخلي و خارجي روسيه طي اين دوران نيز تغييرات اساسي شکل نگرفته و آن چه که در طي سال‌هاي اخير در دوران تصدي رياست جمهوري مدودف روي داده به گونه‌اي تداوم سياست‌هاي دوران پوتين و برآمده از الزامات ژئوپليتيکي منابع قدرت در روسيه و تحولات منطقه‌اي و بين المللي بوده است.به اين ترتيب بازگشت پوتين پديده‌اي غيرمنتظره برآورد نمي‌شود و روند حوادث در روسيه اين امکان را کاملا محتمل مي‌سازد. ضمن اين که در عرصه سياست همواره مي‌توان در انتظار وقايع غيرمترقبه نيز بود.دنياي اقتصاد:يك الزام متروك بودجه‌اي«يك الزام متروك بودجه‌اي»عنوان سرمقاله‌ي روزنامه‌ي دنياي اقصاد به قلم اسدالله عطارزاده است كه در آن مي‌خوانيد؛برنامه پنجم در حال حاضر در مجلس شوراي اسلامي در دست بررسي است. به نظر مي‌رسد بعضي از اصلاحات اساسي، كمك شاياني به انضباط بودجه دولت مي‌كند.طي سال‌هاي پس از انقلاب همواره الزامي در قانون بودجه وجود داشته است كه منابع و مصارف بودجه بايستي برابر باشند، به اصطلاح، كسري بودجه مجاز نيست. به دليل رعايت اين الزام و تحقق درآمد بيشتر يا كمتر از مقدار پيش‌بيني شده در قانون بودجه، مشكلات عديده‌اي در برنامه‌هاي مالي دولت رخ مي‌دهد كه به تشريح آن مي‌پردازيم. در حالت اول فرض كنيد دولت با مازاد درآمد مواجه مي‌شود و ترجيح مي‌دهد براي دستيابي به اهداف موردنظر آن را هزينه كند.دولت بلافاصله از دستگاه‌ها تقاضاي تعريف پروژه مي‌نمايد، دستگاه‌هاي اجرايي مي‌دانند در صورت تاخير در ارائه پروژه، اعتبار مورد نظر را ساير دستگاه‌ها جذب خواهند كرد، بنابراين جهت جذب بيشتر منابع تعداد زيادي پروژه كه مورد بررسي دقيق هم قرار نگرفته‌اند و حتي اعتباري بيش از مقدار مورد نظر لازم دارند، به سرعت به دستگاه توزيع‌كننده اعتبار اعلام مي‌شود؛ در حالي كه تعداد زيادي از آنها فاقد توجيه اقتصادي هستند و با تخصيص اعتبار ناكارآيي رخ مي‌دهد. در حالت دوم كه دولت با كسري منابع مواجه مي‌شود، بالاجبار تعدادي از پروژه‌ها تامين مالي نمي‌شوند، نيمه‌كاره رها شده و دچار تاخير مي‌شوند. هر دو حالت نه تنها موجب ناكارآيي است، بلكه زمينه‌ساز فساد نيز هست.به همين دلايل، بسياري از كشورها قانون توازن بودجه را در نوشتن بودجه رعايت مي‌كنند؛ اما در ميدان عمل رعايت آن بسته به ميزان تحقق درآمد است.در ابتداي امر، بيان اين عدم الزام كمي عجيب به نظر مي‌رسد؛ اما توضيح بيشتر مساله، فلسفه اين عدم الزام را بيان مي‌نمايد. در حال حاضر تقريبا تمامي كشورها بودجه‌نويسي خود را از سطوح پايين هرم مديريتي آغاز مي‌كنند؛ يعني بودجه‌ريزي از سطوح پايين هرم مديريت (كارشناسان) به سطوح بالاي هرم جريان مي‌يابد. در اين روش، كارشناسان پيشنهادهاي خود را به شكل دقيق ارائه مي‌كنند و گزينه‌هاي پيشنهادي به صورتي است كه بعضي پروژه‌ها به‌رغم توجيه‌پذيري قابل حذف هستند. حال به راس اين هرم مي‌رويم.در راس هرم بودجه، دولت قرار دارد. دولت بودجه را به صورت متوازن مي‌بندد؛ اما يك اختيار براي خود قائل است. اين اختيار به گونه‌اي است كه دولت را مجاز مي‌كند در صورتي كه درآمد بيش از مقدار پيش‌بيني باشد، پروژه‌هاي محلي اختياري جديدي كه قبلا در سطوح كارشناسي توجيه‌پذير بوده‌اند، اجرا شوند و در صورتي كه دولت به درآمدهاي پيش‌بيني شده نرسد، پروژه‌هاي پيشنهاد شده اجرايي نمي‌شوند. به عنوان نمونه، فرض كنيد دولت در سه ماه آخر سال پيش‌بيني مي‌كند كه a درصد افزايش درآمد خواهد داشت، در اين حالت، هرم پايين كارشناسي پروژه‌اي را كه مدت زمان اجراي آن سه ماه است، پيشنهاد مي‌دهد.در حالتي كه كسري رخ بدهد پروژ‌‌ه‌اي كه قرار بود در سه ماه آخر عملياتي شود، حذف مي‌شود. بنابراين دولت ملزم مي‌شود جهت ارزيابي دقيق از هزينه و زمان پروژه‌ها به بخش‌هاي پاييني هرم اختيار بدهد و از طرف




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: عصر ایران]
[مشاهده در: www.asriran.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 264]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن