تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 7 آذر 1403    احادیث و روایات:  امام حسین (ع):کسی که بخواهد از راه گناه به مقصدی برسد ، دیرتر به آروزیش می رسد و زودتر به آنچه ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1834821090




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

عقلانيت رئاليسسم متافيزيكي


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
عقلانيت رئاليسسم متافيزيكي
عقلانيت رئاليسسم متافيزيكي نويسنده: رضا صادقي چكيده فيلسوفان تحليلي معاصر، وجودشناسي را شاخه ي معرفتي مستقلي به شمار نمي آورند و به همين علّت، هر گونه بحث درباره ي رئاليسم متافيزيكي را نامشروع و بي معنا تلّقي مي‌كنند. نويسنده در اين مقاله، با محور قرار دادن نوعي رئاليسم معتدل، از معنا داري رئاليسم متافيزيكي جانبداري مي كند. وي در ضمن، نشان مي دهد بيشتردلايلي كه براي اثبات بي‌معنايي رئاليسم طرح شده بر پيش فرض هاي ضدرئاليستي استوارند و در نهايت خود ويرانگر خواهند بود. همچنين، در اين مقاله، به پاره اي از زمينه هاي تاريخي شكل گيري ضد رئاليسم اشاره خواهد شد.كليدواژه ها: رئاليسم، رئاليسم متافيزيكي، ضد رئاليسم، وجودشناسي، معناشناسي،الهيات.مقدّمهبحث از رئاليسم(1) در حوزه هاي مختلفي از جمله متافيزيك، منطق، معرفت شناسي، معناشناسي(2) و مسئله ي «صدق» قابل طرح است. دراين نوشتار، ما صرفاً به رئاليسم متافيزيكي مي پردازيم و تلاش مي كنيم تا از عقلانيت اين نوع رئاليسم دفاع كنيم. از اين رو، رئاليسم متافيزيكي را با توجه به پاسخي كه به دو پرسش اساسي ميدهد تعريف مي كنيم: پرسش نخست اين است كه آيا چيزي وجود دارد؟ در پاسخ به اين پرسش، كسي كه وجود چيز و يا چيزهايي را مي‌پذيرد رئاليست است و كسي كه وجود جهان را انكار مي كند ضدرئاليست است. پرسش دوم و مهم تر اينكه آيا جهان موجود مستقل از ذهن انسان، يا وابسته به ذهن اوست؟ براين اساس، رئاليست كسي است كه وجود جهان را مي پذيرد و آن را مسقل از ذهن انسان مي داند. ضد رئاليست نيز كسي است كه وجود هر چيزي را انكار مي كند يا وجود هر چيزي را وابسته به ذهن انسان مي داند.(3)برخي از سوفيست هاي يوناني صرفاً از ضد رئاليسم (4) دفاع مي كرده اند. براي نمونه، زماني كه گرگياس در پاسخ به پرسش نخست ما مي گويد كه«چيزي وجود ندارد»، موضعي ضد رئاليستي مي گيرد. همچنين، سخن معروف پروتاگوراس (انسان معيار همه چيز است) پاسخي ضد رئاليستي به پرسش دوم است. امّا، صاحبان اين دو ديدگاه ضدرئاليستي، ادعاهايي كلّي را طرح كرده اند: گرگياس منكر وجود هر چيزي است؛ پروتاگوراس وجود هر چيزي مستقل از ذهن را انكار مي كند. به همين سبب، براي ابطال اين دو ديدگاه، فقط كافي است كه وجود يك چيز مستقل از ذهن اثبات شود.بنابر اين، نفي ضد رئاليسم گرگياس و پروتاگوراس، در گرو پذيرش نوعي رئاليسم معتدل است كه بر اساس آن، برخي چيزها وجودي مستقل از ذهن دارند. توضيح آنكه رئاليسم معتدل فرد را گرفتار تعهدات حداكثري نمي كند؛ چون نه مدعي است كه همه ي موجودات جهان از ذهن استقلال دارند ونه مدعي است كه ذهن توان ارائه ي تصويري كامل، روشن و خطا ناپذير از همه ي ابعاد جهان خارج را دارد.اين دو ادعا بيانگر نوعي رئاليسم افراطي به نظر مي رسند و اگر طرفداراني داشته باشد، يافتن اين طرفداران دشوار است؛ زيرا اين نوع از رئاليسم كاريكاتوري است كه ضد رئاليست ها آن را طراحي کرده اند. در واقع شيوه ي رايج ضد رئاليست ها اين است که ابتدا تصويري افراطي و نامعقول از رئاليست ارائه و آن را باطل اعلام مي کنند و سپس، با ناديده انگاشتن ديدگاه هاي معتدلي که كه قابل تصور است، از بطلان رئاليسم افراطي براي اثبات انواع ضد رئاليسم افراطي استفاده مي كنند. براي مثال، پاتنم(Putnam) رئاليسم متافيزيكي را اين گونه تعريف مي كند: بر اساس اين ديدگاه، جهان از كلّيت ثابتي از اشياي مستقل از ذهن ساخته شده است. از اين رو، دقيقاً يك توصيف صادق و كامل درباره ي شيوه ي بودن جهان وجود دارد. صدق، نوعي رابطه ي مطابقت بين واژه ها يا انديشه ـ نشانه ها(5) و چيزهاي خارجي قلمداد مي شود.(6) پاتنم بدون اينكه طرفداران اين نگاه افراطي را معرفي و بدون آنكه به وجود انواعي معتدل از رئاليسم اشاره كند، به سادگي رئاليسم افراطي را باطل اعلام و به سود نوعي ضد رئاليسم افراطي استدلال مي کند؛ به طوري كه مي توان آن را با ضد رئاليسم پروتاگوراس مقايسه كرد. از نظرپاتنم، اينكه چه چيزي وجود دارد، به چارچوب مفهومي فرد بستگي دارد. ماري(Murray) ديدگاه ضدرئاليستي پاتنم را در جمله ي ذيل چنين خلاصه كرده است: «همه چيز قراردادي است.»(7)روشن است بين رئاليسمي كه پاتنم آن‌ را نقد مي كند (رئاليسم افراطي) و ضد رئاليسمي كه او پيرو آن است(ضدرئاليسم افراطي)، مي توان مسيرهاي معتدلي را نيز يافت كه پاتنم آنها را ناديده انگاشته است رئاليسم معتدلي كه بر اساس نفي ضد رئاليسم گرگياس و پروتاگوراس تعريف شد، چون همه ي موجودات را مستقل از ذهن نمي داند، با ارائه ي نمونه هايي از موجودات وابسته به ذهن باطل نخواهد شد. اين ديدگاه مدعي شناخت كامل همه ي موجودات جهان نيست و ذهن بشر را خطاپذير مي داند؛ از اين رو، با دلايلي كه محدوديت هاي ابزار هاي شناخت را نشان مي دهند سازگار است. خطاپذيري روش علمي، ناتواني ذاتي آن در پوشش دادن به همه ي ابعاد جهان، به اين ديدگاه لطمه اي وارد نمي كند. اين ديدگاه بدون استفاده از مفهوم «صدق» طرح شده است؛ بنابراين، نيازي به پاسخ گويي به پرسش هايي كه در مورد نظريه ي «مطابقت» طرح شده است ندارد. شايد تصور شود كه مقاومت اين تعريف از رئاليسم در برابر دلايل رايج مخالفان رئاليسم، به اين سبب است كه محتواي با اهميتي ندارد. توضيح آنكه براي نفي رئاليسم معتدل، فقط دو راه وجود دارد: يا بايد نشان داد كه هيچ چيز وجود ندارد، يا بايد نشان داد كه هرچه وجود دارد وابسته به ذهن بشر است بنابراين ممكن است تصور شود، چون كمتر كسي حاضر است اين دو راه را بپيمايد، رئاليسم معتدل ديدگاهي درست امّا بي اهميت است. پاسخ اين اشكال در ادمه ي مباحث روشن خواهد شد و ما خواهيم ديد كه ضد رئاليسم پروتاگوراس در غرب معاصر حضوري گسترده دارد. در واقع، رواج ضد رئاليسم افراطي در فلسفه ي معاصر به اندازه اي است كه برخي معتقدند حتي براي ضد رئاليسم گرگياس نيز مي توان طرفداران زيادي را يافت و بسياري از ديدگاه هاي فيلسوفان تحليلي بر اين پيش فرض مبتني است كه: «چيزي وجود ندارد.»(8)چالش هاي رئاليسم متافيزيكيبا اين همه، رئاليسم معتدل نيز با مسائلي رو به روست كه بايد به آنها پاسخ داد. مهمترين مسئله ناسازگاري ماهيت وجودشناختي اين تعريف از رئاليسم با ديدگاه فيلسوفان تحليلي است، چرا كه در فلسفه ي تحليلي معاصر، وجودشناسي را شاخه‌اي معرفتي بشمار نمي‌آورند. از اين‌رو، پايه‌گذاران روش تحليلي، اينگونه ديدگاه‌ها را بي‌معنا تلقّي مي‌كنند. اين گروه از فيلسوفان، براساس روش تحليلي، به جاي حل كردن مسئله ي رئاليسم متافيزيكي، تلاش مي‌نمايند تا آن را منحل كنند. بنابراين، مهمترين چالشي كه هرگونه رئاليسم متافيزيكي و از جمله رئاليسم معتدل با آن روبروست، چالش مشروعيت پرسش‌هاي وجودشناختي است. ترديد در مشروعيت رئاليسم متافيزيكي، از ديدگاهي كانتي سرچشمه گرفته كه براساس آن، تلاش براي پاسخ‌گويي به پرسش‌هاي متافيزيكي، خروج از مرزهاي ذهن است. البته، در فلسفه ي كانت، شيء في‌نفسه در حد «فرض» حفظ شده، اما عنوان «وجود» بر آن اطلاق نشده است؛ چون «وجود» از مقولات است و فقط بر پديدارها اطلاق مي‌شود. از اين‌رو، ايدئاليست‌هاي دوران پس از كانت، شيء في‌نفسه را به مثابه ي فرضي غيرضروري و متناقض به كناري نهادند و جهان هستي را منحصر به پديدارهاي ذهني دانستند. بنابراين، از نظر تاريخي، ترديد در مشروعيت متافيزيك خود ويرانگر شد و به نفي رئاليسم و جانبداري از ضد رئاليسم انجاميد. پوزيتيويسم (اثبات‌گرايي) در قرن بيستم، تلاشي براي نفي مشروعيت متافيزيك بود، بدون اينكه به متافيزيك پساكانتي گرفتار شود. براساس معيار «معناداري» پوزيتيويستي، گزاره‌اي معنادار است كه بتوان از راه تجربه به اثبات يا تأييد آن پرداخت. اگر اين معيار درست باشد، هرگونه بحث وجودشناختي ـ از جمله بحث از رئاليسم ـ بي‌معنا خواهد شد؛ در پاسخ به دو پرسشي كه در ابتداي اين مقاله طرح شد، نه مي‌توان جانب رئاليسم را گرفت و نه مي‌توان از ضد رئاليسم، جانبداري كرد. از آنجا كه چنين پرسش‌هايي از راه تجربه پاسخ نمي‌يابند، بايد آنها را به جاي حل كردن، منحل كرد. به عبارت ديگر، بايد نشان داد كه پرسش‌هايي واقعي نيستند، بلكه شبه‌پرسش‌هايي هستند كه به علّت كاربرد نادرست زبان، طرح شده‌اند. معيار معناداري پوزيتيويستي با مشكلات شناخته‌شده‌اي روبرو شد؛ براي مثال، براساس اين معيار، بيشتر حوزه‌هاي معرفتي بشر از جمله دين، فلسفه، اخلاق، تاريخ، علوم اجتماعي، هنر به بحران مشروعيت دچار شدند. اين معيار، به اندازه‌اي تنگ‌نظرانه بود كه حتي توان تحمّل علوم‌تجربي را نيز نداشت؛ چون «كلّيت» و «ضرورت»، دو ويژگي قانون علمي بشمار مي‌روند، اما با مشاهده تجربي، نمي‌توان به اين دو ويژگي قانون علمي دست يافت. ضمن‌آنكه بسياري از قوانين علمي، بر مبناي روش ايده‌آل‌سازي(9) بدست مي‌آيند كه نه مي‌توان براي اثبات يا تأئيد آنها از تجربه بهره گرفت و نه مي‌توان از نقش اين قوانين در علم چشم‌پوشي كرد. مشكل ديگر اين معيار، آن بود كه حتي خود اين معيار و استدلال‌هاي مربوط به آن نيز ماهيتي تجربي نداشتند. بنابراين، با پذيرش معيار پوزيتيويستي، بيشتر حوزه‌هاي معرفتي و علمي بشرـ حتي خود اين معيارـ بي‌معنا خواهند شد. اين مشكلات، كه هركدام بارها در متون گوناگون مربوط تكرار شده‌اند، نشان مي‌دهند «تجربه» و «عقل» مكمّل يكديگرند.(10) متافيزيك، از تجربه و عقل بهره مي‌گيرد و علم نيز از مفاهيم متافيزيكي بهره‌مند و بر پيش‌فرض‌هاي متافيزيكي استوار مي‌شود. در ضمن، پرسش‌هاي با اهميت بسياري وجود دارند كه نمي‌توان صرفاً از راه تجربه به پاسخ آنها دست يافت: وجود خدا، استقلال داشتن يا نداشتن جهان از ذهن بشر، اختيار يا جبر، معناي زندگي، امكان جاودانگي ...؟ اينگونه پرسش‌ها، دغدغه ي فكري انسان‌هاي فيلسوف و غيرفيلسوف به ‌شمار مي‌روند؛ از اين‌رو، تلاش براي منحل كردن چنين پرسش‌هايي، دغدغه و نگراني انسان را از بين نمي‌برد. شكست پوزيتيويسم، نشان داد كه حتي مخالفان متافيزيك نيز، بدون دست يازيدن به پيش‌فرض‌ها و مفهوم‌هاي متافيزيكي، نمي‌توانند از ديدگاه خود دفاع كنند. گفتني است، بحران فراگير مشروعيتي كه پوزيتيويسم در حوزه‌هاي گوناگون معرفتي ايجاد نمود، ثابت كرد كه اگر از روش عقلي چشم‌پوشي و به تجربه بسنده كنيم، فقط به سايه‌اي از حقيقت مي‌رسيم. در فلسفه ي هيوم، كه از نظر تاريخي زمينه‌ساز نفي متافيزيك در انديشه ي كانتي و پوزيتيويستي است، اين نتيجه به گونه‌اي روشن‌تر ديده مي‌شود. دكارت، پيش از هيوم، بر وجود سه جوهر «خدا»، «جسم» و «نفس» استدلال كرده بود، اما هيوم مفهوم جوهر را، چون تجربه‌پذير نيست، مفهوم متافيزيكي بي‌محتوايي دانست.(11) از نظر او، جسم مادّي چيزي جز اعراض ادراك‌شدني نيست. البته براساس روش هيوم، دليلي بر وجود اين اعراض در خارج از ذهن نيز در اختيار نيست. بنابراين، آنچه براي هيوم (پس از نفي جوهر) باقي ماند، تصوراتي بود كه از اعراض داشت. به همين‌سبب، فلسفه ي هيوم به نوعي از اصالت پايدار(12) انجاميد. گاه، براي اينكه به عمق شكّاكيت هيوم پي برده شود، اين اصالت پديدار را با خود تنهاگروي(13) برابر دانسته‌اند؛(14) اما خود تنهاگرا دست‌كم بايد وجود جوهر «نفس» را بپذيرد، در حاليكه هيوم راهي براي پذيرش جوهر «نفس» نداشت و چيزي بيش از جرياني از تصورات را در درون خود نمي‌يافت.(15) به هر روي، تنگ‌نظري معيار هيوم به قدري است كه حتي خود تنهاگروي نيز نمي‌توان عمق انحصارگرايي حاصل از آن را نشان دهد.(16) طرفداران هيوم كه معيار تجربي معنا را مي‌پذيرند، در فلسفه ي علم، با معضلي دوشقّي(17) روبرو مي‌شوند. مشكل اين است كه در علوم تجربي نيز از مفاهيمي استفاده مي‌شود كه مصداق‌هاي تجربي ندارند؛ براي نمونه، مفاهيم نيرو، جاذبه، امواج الكترومغناطيس، هوش، فهم، ادراك و...، كه از مفاهيم محوري علوم جديد بشمار مي‌روند، مصداق‌هاي محسوس ندارند. اگر تجربه‌گرايان چنين مفاهيمي را داراي مصاديقي واقعي بدانند، بايد به متافيزيكدانان نيز حق بدهند كه از مفاهيم بدون مصداق تجربي استفاده كنند، اما اين امر با رسالت تجربه‌گرايان در نفي متافيزيك سازگار نيست. همچنين، موضع‌گيري ضد رئاليستي، در برابر مفاهيم بدون مصداق تجربي، براي تجربه‌گرايان مشكل‌ساز خواهد شد، چون با چنين موضعي، از ارزش و عقلانيت علوم تجربي كاسته مي‌شود. در ضمن، دفاع از ضد رئاليسم، ورود به بحث‌هاي وجودشناختي است. براي طرح هر نظريه ي ضد رئاليستي، دست‌كم، لازم است كه رئاليسم به مثابه ي نظريه‌اي رقيب موضوع بحث قرار بگيرد، اما اين اقدام به معناي مشروعيت بخشيدن به بحث رئاليسم است. بنابراين، معضل دوشقّي، عبارت است از اينكه پذيرش رئاليسم (در علوم تجربي)، تأئيد متافيزيك شمرده، و پذيرش ضد رئاليسم نفي عقلانيت علوم تجربي قلمداد مي‌شود. فيلسوفان تحليلي معاصر، با توجه به نوع جهت‌گيري براي خروج از بن‌بست مذكور، به دو دسته تقسيم مي‌شوند: دسته ي نخست به نفع ضدرئاليسم رأي مي‌دهند؛ آنان از بين دو رسالت پوزيتيويستي «تأييد علم تجربي» و «نفي متافيزيك»، بر رسالت دوم متمركز مي‌شوند و بدين‌منظور، از عقلانيت علوم تجربي، چشم‌پوشي مي‌كنند. در واقع، اين دسته، براي اينكه از بازگشت متافيزيك جلوگيري كرده باشند، به خشكاندن سرچشمه‌هاي جويبار معرفت فتوا مي‌دهند، اما دسته ي دوم تلاش مي‌كنند، بدون ورود به بحث رئاليسم، اصل مشروعيت اين بحث را زيرسؤال ببرند و بر ماهيت متافيزيكي اين بحث و بي‌معنا بودن آن، تأكيد كنند. شايان ذكر است در ادامه، كه دوباره به بررسي ديدگاه دسته ي دوم خواهيم پرداخت، نشان خواهيم داد كه دلايل اين دسته نيز بر پيش‌فرض‌هاي ضد رئاليستي استوار است؛ از اين‌رو، ديدگاه آنان نوعي ضد رئاليسم شمرده مي‌شود. رئاليسم متافيزيكي و نظريه ي بازي‌هاي زباني با توجه به اينكه ويتگنشتاين، از لحاظ تاريخي به منزله ي پايه‌گذار فلسفه ي تحليلي قلمداد مي‌شود، هرگونه اظهار نظر درباره مشروعيت، بحث رئاليسم بدون در نظر گرفتن ديدگاه او ناتمام خواهد بود. ويتگنشتاين، هنگام پرداختن به استدلال معروف مور، براي اثبات جهان خارج، به معناداري «بحث رئاليسم» توجه مي‌كند. مور، در مقدّمه ي استدلال خود، ابتدا يك دست را بالا مي‌برد و مي‌گويد: «اين يك دست است». او سپس دست ديگر را بالا مي‌برد و مي‌گويد: «اين نيز يك دست است». مور اين دو قضيه را صادق مي‌داند و از آنها چنين نتيجه مي‌گيرد: «اكنون دو دست انسان وجود دارند»؛ پس دو جسم مادّي وجود دارند. ويتگنشتاين در پاسخ به مور مي‌گويد: وجود جهان خارج گزاره نيست كه در وجود آن ترديد شود، يا به اثبات آن پرداخته شود؛ بلكه باور به وجود جهان خارج، يكي از اصول جهان‌بيني ما و «پس زمينه‌اي ارثي است» كه گزاره‌ها را براساس آن ارزيابي مي‌كنيم. براي مثال، اينكه «انسان‌ها دست دارند»، يكي از واقعيت‌هايي است كه بشر از كودكي آن را به منزله ي بخشي از شيوه كلّي نگرش به جهان مي‌پذيرد. در واقع، اجسام مادّي چارچوب جهان را تشكيل مي‌دهند؛ از اين‌رو، بدون پذيرش چنين نگرشي، انديشيدن درباره ي جهان امكان‌پذير نيست. بدين‌ترتيب، شكل‌گيري صدق‌ها و كذب‌هاي ما بر مبناي اين نگرش است، اما اين نگرش، صدق شمرده نمي‌شود كه به دليل نياز داشته باشد. به عبارت ديگر، ويتگنشتاين تلاش مي كند نشان دهد كه اصل وجود جهان شرط مشاركت در فهم است. اگر بخواهيم سخن او را با ادبيات كانتي بيان كنيم، بايد بگوييم: دليل بر وجود جهان دليلي استعلايي است.(18)معمولاً نظريه ي مور نوعي از رئاليسم مستقيم يا عرفي تلّقي مي شود. رئاليسم مستقيم يكي از انواع گوناگون رئاليسم به شمار مي آيد و با رئاليسم معتدل، كه در ابتداي اين مقاله به تبيين آن پرداخته شد، به طورخاص تفاوت دارد. بنابراين، براي دفاع از معناداري رئاليسم متافيزيكي،لازم نيست از رئاليسم مستقيم دفاع شود؛ به عبارت ديگر، نفي دليل ويتگنشتاين، بيانگر پذيرش رئاليسم معتدل، و به طور كلي درباره ي هر گونه دليل رئاليستي بر وجود جهان خارج تكرارپذير است. بر اساس نقد ويتگنشتاين، باور به وجود جهان مستقل از ذهن، بخشي از شيوه ي نگرش ماست و پيش فرضي ارثي محسوب مي شود؛ از اين رو، گزاره يا صدق به شمار نمي رود كه بتوان در زمينه ي آن بحث، وآن را رد يا اثبات كرد. اگر پاسخ او به مور درست باشد، هر گونه بحث از رئاليسم فاقد مشروعيت است؛ چون اين بحث ـ باز به تعبير كانتي ـ شرط شناخت را با حاصل شناخت در هم مي آميزد.در نگاه نخست، ممكن است تصور شود كه دليل ويتگنشتاين مي تواند براي ضد رئاليست ها نيز مشكل ساز باشد؛ چون بر اساس اين دليل، اصل وجود جهان خارح نگرشي ارثي است كه مبناي هر صدقي قلمداد مي شود. بنابراين، ضدرئاليست ها نيز نمي توانند درباره ي اين اصل ترديد كنند؛ چرا كه آنان براي بيان هر صدقي، ابتدا بايد وجود جهان خارج را بپذيرند. براي نمونه،گفت وگوي ضد رئاليست ها درباره ي وجود جهان خارج بدون اينكه وجود مخاطب خارجي را پذيرفته باشند بي معناست ولي مشكل اين است كه اصل دليل ويتگنشتاين بر پايه ي نگرشي ضدرئاليستي طرح شده است، يا اينكه ـ دست كم ـ دليل او ممكن است مبناي چنين نگرشي قلمداد شود؛ زيرا كه وي پذيرش وجود جهان خارج را نگرشي ارثي معرفي كرده كه مبناي باورها و صدق هاست اگر مبناي رئاليستي باورها و صدها نگرشي صرفاً ارثي باشد و پذيرش نگرش رئاليستي بدون هر گونه دليلي صورت بگيرد، باورهاي ما مبنايي غير عقلائي و ارثي خواهند داشت. چه بسا، اين ديدگاه نسبي گرايانه ي ويتگنشتاين، زمينه ساز ظهور ضد رئاليسم بوده باشد؛ چون اگر پذيرش وجود جهان خارج نگرشي ارثي دانسته شود، ديگر دليلي براي جاودانگي اين ميراث وجود نخواهد داشت. در اين صورت، اين ميراث تاريخي خواهد بود و ممكن است در دوره‌ها و فرهنگ‌هاي گوناگون دستخوش تغيير شود. بنابراين، پاسخ ويتگنشتاين اين امكان را به ضدر‌ئاليسم مي‌دهد كه همزمان، در كنار رئاليسم حضور داشته باشد؛ چون ضدر‌ئاليسم نيز مجموعه‌اي از باورهاست كه بر نگرشي متفاوت تكيه دارد. اگر پذيرش وجود جهان خارج صرفاً يك نگرشي است، نفي چنين وجودي نيز مي‌تواند يك نگرش باشد. به بيان ديگر، ويتگنشتاين در پاسخي كه به مور عرضه مي‌كند به ضد رئاليسم امكان مي‌دهد كه اين نگرش، به منزله ي يك بازي زباني، در كنار رئاليسم حضور پيدا كند.در نظريه بازي‌هاي زباني، اينكه «آيا چيزي وجود دارد؟» و اينكه «آيا آنچه وجود دارد مستقل از ذهن است؟» از پرسش‌هايي به شمار مي‌روند كه بر اساس قواعد دروني يك بازي زباني پاسخ داده مي‌شوند. البته مشروعيت رسمي رئاليسم به منزله بازي زباني در كنار ضدرئاليسم (بر اساس نظريه بازي‌هاي زباني)، به قيمت گزاف از دست دادن محتوا به دست خواهد آمد. در واقع، با پذيرش نظريه ي بازي‌هاي زباني، حتي نظام‌هاي افسانه‌اي نيز مي‌توانند به مثابه بازي‌هاي زباني در كنار ساير بازي‌ها مشروعيت داشته باشد. مشروعيت رئاليسم متافيزيكي بدين معنا نيست كه مجموعه‌اي از باورها، از نگرشي كه قائل به وجود جهاني مستقل از ذهن است استنتاج شود و به منزله ي بازي زباني، در كنار مجموعه باورهايي كه جهان مستقل از ذهن را نمي‌پذيرند قرار گيرد. بر اساس رئاليسم متافيزيكي، هر بازي زباني‌اي كه جهان مستقل از ذهن را انكار يا قواعد خود را بدون در نظر گرفتن چنين جهاني تنظيم كند نامشروع است. روشن است كه نظريه بازي‌هاي زباني با رئاليسم متافيزيكي سازگاري ندارد؛ به همين علّت، اين نظريه نوعي از ضد رئاليسم قلمداد مي‌شود.در سياقي رئاليستي، جهان مستقل از زباني معيار و قاعده ارزيابي بازي‌هاي زباني به شمار مي رود و درستي يا نادرستي قواعد هر بازي را تعيين مي‌كند. از نظر رئاليست‌ها، پذيرش جهان مستقل از ذهن امري عقلاني و مبتني بر ادلّه متافيزيكي است؛ از اين رو، پذيرش اين جهان نگرشي صرفاً ارثي محسوب نمي‌شود. با پذيرش وجود جهان مستقل از ذهن، ديگر نمي‌توان دو بازي زباني را كه از گزاره‌هايي ناسازگار با يكديگر تشكيل شده‌اند داراي معقوليتي يكسان دانست. بنابراين با اينكه پس از پذيرش نظريه بازي‌هاي زباني ديگر امكان گفت و گوي رئاليسم با ضد رئاليسم وجود نخواهد داشت، امّا اين گفت‌وگوي به مرحله ي پيش از پذيرش نظريه ي بازي‌هاي زباني منتقل مي‌شود. در اين صورت، دفاع از نظريه ي بازي‌هاي زباني، يا ردّ آن، بخشي از بحث رئاليسم و ضد رئاليسم خواهد بود.ممكن است گفته شود در هر گفت‌وگويي بايد قواعد آن گفت‌وگو را پذيرفت. در اين صورت، هر گفت‌وگويي به ناچار در بازي‌هاي زباني خاص و بر اساس قواعد آن بازي شكل مي‌گيرد؛ به طوري كه بيرون از بازي‌هاي زباني، فضايي براي گفت‌وگو قابل تصور نيست. ولي اين ادعا با نفس ديدگاه بازي‌هاي زباني در تعارض است؛ زيرا، دست كم، خود اين ديدگاه به بازي مشخصي تعلّق خاطر ندارد و در تلاش است تا اصول مشترك بازي‌هاي زباني را بيان كند. بنابراين نزاع رئاليسم با نظريه ي بازي‌هاي زباني، در واقع، بخشي از نزاع رئاليسم با ضد رئاليسم است. فقط پس از پذيرش رئاليسم است كه معيار بيرون از بازي‌هاي زباني براي ارزيابي بازي‌هاي متفاوت نفي مي‌شود و زمينه ي گفت‌وگو درباره رئاليسم از بين مي‌رود. امّا اگر جهان از زبان مستقل باشد، نخستين راه ارزيابي هر بازي زباني، رجوع به جهان و مشاهده آن است.گاه، خارج از چارچوب نظريه ي بازي هاي زباني، از نظريه ي ويتگنشتاين دفاع شده است. براي نمونه، كارنپ كه از فيلسوفان تحليلي معاصر شمرده مي شود درآثار خود بدون اينكه به معيار معناداري پوزيتيويست ها و نظريه بازي هاي زباني تمسك بجويد ادعاي رئاليست ها را بي معنا مي داند. اهميت نظريه ي كارنپ در اين نكته است كه او مستقيما به پرسش اصلي رئاليسم (درباره وجود چيزها) توجه دارد. وي اين پرسش را به دروني و بيروني تقسيم مي كند و مي گويد: در خصوص وجود چيزها، پرسش دروني معنادار و پرسش بيروني متافيزيكي و بي معناست. كارنپ در بيان تمايز پرسش دروني و پرسش بيروني چنين مي نويسد: بايد دو نوع پرسش متفاوت از وجود را از يكديگر تفكيك كرد؛ نخست، پرسش از وجود نوع جديدي از هويت هاي(19) خاص در چارچوبي مشخص و دوم، پرسش هاي كلي از وجود يا واقعيت داشتن مجموعه اي از هو يت ها. دسته اول را پرسش هاي دروني(20) و دسته دوم را پرسش هاي بيروني(21 ) مي ناميم.(22) بر اين اساس، آن دسته از پرسش هايي كه درباره وجود واقعيت ها در علوم تجربي طرح مي شوند از نوع دروني به شمار مي آيند. پاسخ اين گونه پرسش ها با به كارگيري روش هاي تجربي و منطقي دست يافتني است؛ اما اگر از چارچوب علوم تجربي خارج شويم، پرسش از وجود، معناي خود را از دست خواهد داد. به تعبير كارنپ، در تعريف علمي، واقعي بودن به معناي عضويت در يك نظام است؛ بنابراين، نمي‌توان چنين مفهومي را به گونه‌اي معنادار بر خود نظام اطلاق كرد.(23) همچنين، پرسش‌هاي فلسفي به علّت خارج بودن از نظام تجربي در شمار پرسش‌هاي بيروني و متافيزيكي قرار مي‌گيرند. تلاش‌هاي بسيار براي پاسخ دادن به اين پرسش‌ها، كه در واقع پاسخي ندارند، به نزاعي بي‌پايان بين رئاليست‌ها و مخالفان آنها منجر شده است. از نظر كارنپ، چنين نزاعي خاتمه نخواهد يافت؛ چون بر شيوه‌ ي خطا بنا شده است.(24) فيلسوف مي‌پرسد: آيا واقعاً ابژه‌هاي فيزيكي جداي از شيوه ي سخن گفتن، و مستقل از زبان، وجود دارند؟ كارنپ پاسخ مي‌دهد كه: اصل پرسش بي‌معناست!در ارزيابي ديدگاه كارنپ، نخست بايد به اين پرسش پرداخت: آيا تعريف او از «واقعي بودن» در چارچوب علوم تجربي طرح شده است؟ از نگاه كارنپ، واقعي بودن در گرو عضويت در يك نظام است/ به نظر مي‌رسد او با اين معيار، ناخواسته، به بحثي فلسفي وارد شده و جانب ضد رئاليسم را گرفته است. بر اساس ديدگاه وي، فقط در چارچوب است كه مي‌توان از وجود چيزها سخن گفت. در اين صورت، وجود چيزها در چارچوب وابسته خواهد بود؛ حال آنكه بر اساس ديدگاه رئاليستي، وجود چيزها مستقل از چارچوب‌هاي فكري و علمي است و جهان مستقل از ذهن معياري بيروني براي قضاوت درباره ي وجود يا عدم چيزهايي كه در يك نظام فكري مي‌شوند. در سياقي رئاليستي، واقعي بودن فقط به معناي عضويت در يك نظام نيست؛ اساساً اگر «عضويت در يك نظام» براي واقعي بودن كافي باشد، موجودات افسانه‌اي نيز به سبب عضويت در نظامي اسطوره‌اي در شمار موجودات واقعي خواهند بود. به عبارت ديگر، اين تعريف از واقعيت را فقط مي‌توان در ديدگاه ضدرئاليستي، با ناديده انگاشتن جهان مستقل از ذهن، طرح كرد. بنابراين، ديدگاه كارنپ نيز نوعي از ضدرئاليسم محسوب مي‌شود. شايد بتوان اين ديدگاه را بياني ديگر از نظريه ي بازي‌هاي زباني دانست.حاصل آنكه ديدگاه ويتگنشتاين، چه در چارچوب انديشه ي پوزيتيويستي و چه در چارچوب نظريه ي بازي‌هاي زباني، در نهايت به ضد رئاليسم مي‌انجامد. البته پوزيتيويسم به علّت مشكلاتي كه پيشتر به برخي از آنها اشاره كرديم با مشكلاتي آشكار رو به ‌رو شد. از اين‌ رو، در فلسفه ي معاصر، ديگر به طور رسمي و صريح از «پوزيتيويسم» جانبداري نمي‌شود و اين واژه بيشتر براي متهم كردن به كار مي‌رود. با اين همه، اهداف پوزيتيويستي هنوز كشش دارند و فيلسوفان تحليلي با شيوه‌هاي تازه‌‌اي به دنبال اين اهداف‌اند.محتواي رئاليسم متافيزيكيگاه براي بي‌محتوا جلوه دادن رئاليسم ادعا شده كه سخن رئاليست‌ها محتواي درخور توجهي ندارد؛ از اين رو، نمي‌توان آن را ديدگاهي فلسفي قلمداد كرد. آلستون، در بيان استدلال آرتور‌فاين در اين باره، نوشته است: «زماني كه رئاليست و ضدرئاليست به توافق مي‌رسند كه، براي مثال، واقعاً الكترون‌ها وجود دارند و واقعاً بار الكتريكي منفي حمل مي‌كنند و واقعاً جرم اندكي دارند، سخن اضافه ي رئاليست، در اين تأكيداست كه همه ي آنچه گفته شد «واقعاً» چنين است؛ واقعاً الكترون‌ها وجود دارند، واقعاً!» (25)فاين ادعاي رئاليست‌ها را به شيوه ي پوزيتيويستي بي‌معنا نمي‌داند، بلكه آن را بي‌اهميت و در واقع «بي‌محتوا» تلقّي مي‌كند. از نظر او، رئاليسم مضنون قابل توجهي ندارد؛ رئاليست‌ها صرفاً مضمون سخن دانشمندان را با تأكيدي بيشتر تكرار مي‌كنند. ديدگاه فاين در اين باره را مي‌توان با ديدگاه حشو‌انگار‌ها در زمينه ي مفهوم «صدق» مقايسه كرد. به باور طرفداران نظريه‌هاي حشو‌انگار، صدق وصفي واقعي نيست؛ با صادق دانستن گزاره، مضنون گزاره تغيير نمي‌كند. براي نمونه، جمله‌هاي «باران مي‌بارد» و «باران مي‌بارد صادق است» در مضمون و محتوا با يكديگر تفاوتي ندارند؛ گزاره دوم همان گزاره ي نخست با تأكيدي بيشتر است. به همين ترتيب، بر اساس ديدگاه فاين، مفهوم واقعيت نقشي تأكيدي دارد؛ مضمون جمله ي «باران مي‌بارد واقعيت دارد» با مضمون جمله ي «باران مي‌بارد» تمايزي ندارد.در ارزيابي ادعاي فاين، نخست بايد خاطر نشان كرد كه رئاليسم تبيين يكساني ندارد؛ از اين رو، شايد برخي از دعاوي رئاليست‌ها مضمون و محتواي واقعي نداشته باشند، امّا اين مطلب به هيچ وجه كليّت ندارد. براي نمونه، اين پرسش كه «آيا وجود چيزها وابسته به ذهن يا ناوابسته به آن است؟» بسيار با اهميت شمرده مي‌شود، زيرا پيامدهاي فراواني دارد. در فلسفه ي علم، پرسش ذيل به طور جدّي قابل طرح است: آيا مثلاً الكترون‌ها از وجودي عيني و مستقل از نظريه‌ها برخوردارند يا اينكه مفهوم الكترون فقط در چارچوب تاريخي كاربرد دارد و مصداقي عيني و مستقل از زبان يا نظريه ندارد؟اگر با اين نگاه به بررسي نزاع رئاليسم با ضدرئاليسم بپردازيم، وجود مورد ‌نظر رئاليست‌ها براي الكترون به گونه‌اي متفاوت خواهد بود؛ در اين صورت، اختلاف رئاليست‌ها با ضد رئاليست‌ها واقعي و با اهميت به شمار خواهد آمد. منظور ضد رئاليست از بيان اينكه «واقعاً الكترون‌ها وجود ندارند» اين است كه الكترون وجودي زباني و مفهومي شمرده مي‌شود؛ به همين سبب، وجود آن در چارچوب زباني علوم معاصر منحصر است. به عبارت ديگر، از نظر ضد رئاليست، الكترون جداي از اين چارچوب از وجود مستقلي بهره‌مند نيست. در اين نگاه، وجود الكترون تاريخي و، با بياني ديگر، قراردادي است؛ نظام‌هاي فكري جديدي كه بتوانند بدون اين مفهوم به تبيين و پيش‌بيني رويداد‌ها بپردازند مشكلي از نظر صدق ندارند. به باور ضدرئاليست، نمي‌توان قاطعانه گفت كه در آينده حتماً به اين مفهوم نياز داريم؛ همان‌گونه كه در گذشته به آن نياز نداشتيم. امّا منظور رئاليست از بيان اينكه «واقعاً الكترون‌ها وجود دارند» اين است كه حتي زماني كه هنوز نظريه، زبان و ذهن ناشناخته بوده‌اند و وجود الكترون‌ها كشف نشده بوده است، باز هم الكترون‌ها وجود داشته‌اند؛ چون الكترون‌ها وجودي مستقل از نظريه و زبان و ذهن بشر دارند. روشن است كه اين بحث لفضي و بي‌محتوا نيست و اختلافي جدّي در ميان است. مايكل دامت(michael dummett) در اهميت بحث از رئاليسم به دو نكته اشاره كرده است؛ به باور او، رئاليسم با دو ارزشي بودن منطق (و اصل طرد شقّ ثالث) تلازم دارد. دامت همين نتيجه ي منطقي بحث را دليلي بر معنادار بودن نزاع رئاليسم با ضدرئاليسم مي‌داند. او همچنين، در برابر پوزيتيويست‌هايي كه نزاع مذكور را بي‌معنا دانسته‌اند، چنين استدلال كرده است: پديدارگرايي، كه به شدّت مورد علاقه ي پوزيتيويست‌هاست، موضعي ضد رئاليستي است. بنابراين، در اين نزاع، خود پوزيتيويست‌ها نيز بي‌طرف نمانده‌اند. (26)البته دامت فقط به بخشي از اهميت «بحث رئاليسم» مي‌پردازد و از نتايج اين بحث در دو حوزه ي وجود شناسي (27) و انسان‌شناسي غافل مي‌شود؛ در حالي كه به نظر مي‌رسد اهميت اصلي بحث رئاليسم به نتايج اين بحث در آن دو حوزه مربوط است، چون ديدگاه‌هاي ضد رئاليستي در نهايت به نسبي گرايي وجود شناختي و نوعي از اصالت انسان افراطي منجر مي‌شود: انسان معيار همه چيز قرار مي‌گيرد. ضد رئاليسم حلقه ي مفقوده ي عقل مدرن در راه رسيدن به آزادي مطلق است. در دوران رنسانس (عنصر نوزايي)، بايد‌هاي ديني كنار گذاشته شدند؛ امّا هر يك از بايد‌هاي عقلي، اخلاقي و علمي نيز مانع از آزادي و نافي اطلاق آن بودند. در اين ميان، نسبيت منطق و پيدايش هندسه‌هاي نااقليدسي و نسبيت اخلاقي، تا حدودي اطلاق آزادي را تضمين كرد. با اين حال، مانع اساسي انسان بايد‌هاي تحميلي قوانين طبيعت و جنبه ي بيروني چيزها بود. هدف اصلي ضد رئاليست‌ها نفي اين دسته از بايد‌هاست؛ زيرا فقط با كنار رفتن اين بايدها تحقق آزادي مطلق امكان پذير مي‌شود. در ادامه، در بحث از زمينه‌هاي تاريخي شكل‌گيري ضدرئاليسم در غرب، اين مطلب را با تفصيل بيشتري بررسي خواهيم كرد.ضدرئاليسم و شرك مسيحيديدگاه‌هاي ضدرئاليستي به پرسش‌هايي درباره ي وجود جهان، چگونگي تحقق چيزها و جايگاه انسان در جهان هستي پاسخ مي‌دهند. اگر ضدرئاليسم از اين چشم‌انداز بررسي شود، ديدگاهي منحصر به انسان مدرن نخواهد بود. از نظر تاريخي، اسطوره‌هاي يوناني نخستين پاسخ‌هاي انسان غربي به مسئله ي «وجود جهان» تلقّي مي‌شوند. گفتني است كه تعّدد خدايان، و حذف مرزهاي بين الوهيت و انسان، دو ويژگي اصلي اسطوره‌هاي يونان باستان به شمار مي‌روند. در اين اسطوره‌ها، به خدايان يوناني، ويژگي‌هاي انساني داده مي‌شود و خدايان متعدّد يوناني زندگي جمعي و خانوادگي دارند. اين خدايان از همه ي عواطف انساني بهره‌مند و به تمام رذايل انساني (از جمله كبر، حسادت، خيانت، قتل و زنا) دچارند. درست است كه فلسفه ي يونان روش تازه‌اي را در پيش گرفت، امّا در عمل نتوانست مرزي قطعي بين عقل و اسطوره برقرار كند. از اين رو، شرك يوناني همچنان در آثار افلاطون و ارسطو باقي ماند و از اين طريق به قرون وسطي راه پيدا كرد. (28)در راهيابي شرك يوناني به قرون وسطي، بيشترين نقش را فلسفه ي افلاطون ايفا كرد. البته، شك رايج در آكادمي، در زمينه‌سازي براي تداوم اسطوره‌ها تأثيرگذار بود؛ امّا سهم اصلي در تداوم اسطوره‌ها را افلاطون با ارائه ي نظريه ي «مُثُل» داشت. او در اين نظريه، به اطلاق وجود بر جهان محسوس و متغير شك، و اين جهان را سايه‌اي از ايده‌هاي ثابت تلقّي كرد. البته ارسطو نظر افلاطون را نپذيرفت و ايده‌هاي معقول را انتزاعي و حاصل فعاليت عقل بشري دانست؛ امّا مسيحيت در قرون وسطي نظر افلاطون را پذيرفت. در قرون وسطي، «لوگوس» به منزله ي نماد ايده‌هاي افلاطوني با انساني تاريخي متحد شد. بنابراين شرك يوناني و حذف مرز بين الوهيت و انسان، از راه فلسفه ي يونان، دامنگير قرون وسطي شد. در اين قرون، متكلمّان مسيحي به اثبات شرك و تبيين وحدت انسان با خدا پرداختند.با اينكه مسيحيت در قرون وسطي ـ با پذيرش مقام الوهيت براي مسيح(ع)- از اعتقاد توحيدي خود دور شد، امّا ريشه ي الهي مسيحيت مانع ظهور ضدرئاليسم مطلق بود. به تعبير ژيلسون، «متفكران قرون وسطي ـ به حكم سفر تكوين ـ خبر داشتند كه جهان صنع انسان نيست، بلكه خلق خداست.» (29) حتي متفكران معاصر نيز به همان اندازه كه به مسيحيت نزديك مي‌شوند از دعوي خالقيت براي انسان فاصله مي‌گيرند و مرز بين الوهيت و انسان را حفظ مي‌كنند. براي مثال، در ايدئاليسم بركلي، «وجود داشتن» به «ادراك شدن» تعريف شده؛ امّا ذهن الهي علّت تداوم و ثبات تصورات تلقّي گشته است. پوپر اين مطلب را به باور بركلي به مسيحيت نسبت داده و گفته است: تفاوت بركلي با ديگر ايدئاليست‌ها در اين نكته است كه او چون مسيحي بود، نتوانست خود را خدا بداند. (30)بنابراين شرك مسيحي، و دفاع متفكران قرون وسطي از آموزه ي تجسّد، زمينه‌ساز دعوي الوهيت براي نوع انسان شد. آنسلم قدّيس، كه متكلّم بود، در رساله ي «چگونه خدا انسان شد» (31) هيچ اشاره‌اي به نوع انسان نداشت؛ امّا كلام او فاصله ي چنداني تا دعوي الوهيت براي نوع انسان نداشت. زماني كه كليساي قرون وسطي تناول نان و شراب در مراسم عشاي ربّاني را به منزله ي خوردن گوشت و خون مسيح(ع) و اتحاد با او اعلام كرد، به شيوه‌اي نمادين، نوع انسان را در الوهيت مسيح(ع) شريك دانست. بنابراين، شگفت‌آور نيست كه حتي در قرون وسطي نيز برخي از متفكران در رساله‌اي به نام «ازدواج علم لغت با مركوري» با به كارگيري بياني رمزي از الوهيت علم لغت سخن مي‌گويد و الوهيت نوع انسان را نيز بر اساس در اختيار داشتن علم لغت تبيين مي‌كند. (32) اين ديدگاه شباهت انكار‌ناپذيري به اسطوره‌هاي يوناني، نظريه مثل افلاطوني، و شرك مسيحي دارد. شايان ذكر است، محتواي ديدگاه مارسيانوس، با ضدرئاليسم مدرن نيز اختلاف چنداني ندارد. براي اينكه اين بحث روشن‌تر شود، مي‌توان محتواي رساله ي او را با ضدرئاليسم گودمن (goodman) مقايسه كرد:گودمن، در كتاب راه‌هاي جهان‌سازي، جهان را سازه‌اي زباني مي‌داند و مي‌نويسد: واژه‌ها بدون جهان مي‌توانند وجود داشته باشند، ولي هيچ جهاني بدون واژه‌ها يا ديگر نمادها (33) نمي‌تواند وجود داشته باشد (34) اين ديدگاه از يك سو، تكرار محتواي رساله ي مارسيانوس است و از سوي ديگر، تفسيري بر آيات نخست انجيل يوحنّاست كه مي‌گويد: در ازل، كلمه بود؛ كلمه با خدا بود و كلمه خود خدا بود. ... همه چيز به وسيله ي او هستي يافت. (35) واژه ي «كلمه» ترجمه ي لوگوس است كه مفسّران مسيحي مصداق آن را انساني تاريخي معرفي كرده و اين مطلب را كه «همه چيز به وسيله ي او هستي يافت» اين‌گونه توضيح داده‌اند: افلاطون عليّت ايده‌ها را نشان داده است و لوگوس نماد ايده‌هاست. ضدرئاليست‌هاي معاصر غربي فقط يك گام به جلو برميدارند؛ شأني را كه مسيحيت قرون وسطي براي انساني خاص اثبات مي‌كرد اينان به نوع انسان نسبت مي‌دهند. گفتني است كه لوگوس در يونان باستان در دو معناي «كلمه» و « عقل» كاربرد داشته است. در ضدرئاليسم معاصر نيز، بين دو جريان ايدئاليسم و تحليلي، در خصوص تعيين ذهني يا زباني بودن ساختار چيزها اختلاف نظر وجود دارد. اين اختلاف موجب شده است ايدئاليست‌ها فلسفه را ذهن‌شناسي قلمداد كنند و تحليلي‌هاآن را زبان‌شناسي بدانند. در واقع، هر دو گروه در اينكه «فلسفه به معناي وجود شناسي است» با ارسطو توافق دارند؛ امّا يك گروه حد ذهن، و گروه ديگر حد زبان را حد جهان مي‌داند. ضدرئاليست‌ها براي دفاع از ديدگاه خود نخست به منطق ارسطويي مي‌تازند. اين مطلب نيز از اشتراك‌هاي غرب در قرون وسطي و در دوران جديد است. متكلمّان قرون وسطي، براي حفظ محتواي شرك‌آميز و اسطوره‌‌اي مسيحيت، به منطق و عقل مي‌تاختند. در دوران جديد نيز پس از تاخت و تاز فيلسوفاني از جمله بيكن و دكارت به منطق، و در واقع پس از نسبي شدن منطق، ضدرئاليسم معاصر مجال ظهور يافت.جمع بنديبر اين اساس به نظر ميرسد، نظريه ي توحيدي و وحياني «خلقت» بديل و مانع اصلي ضدرئاليسم است. بنا به اين نظريه، انسان در جهان هستي از جايگاهي متفاوت با طبيعت برخوردار است؛ ولي همانند طبيعت، مخلوق خداي يكتا و بي‌همتا شمرده مي‌شود. اين نظريه با شرك اسطوره‌اي تفاوت دارد و بدون اينكه وجود انسان را بخشي از طبيعت بداند، الوهيت انسان را نفي مي‌كند. مقايسه ديدگاه ضدرئاليسم با نظريه ي خلقت، نمي‌تواند خَلط بين دو مقام يا دو روش به كلّي متمايز قلمداد شود؛ چون هر كدام از اين دو ديدگاه به مسئله ي «منشأ هستي» پاسخ مي‌دهند و از اين لحاظ با يكديگر قابل مقايسه هستند. ضمن اينكه وحي اسلامي با روشي عقلي از آموزه ي توحيد دفاع مي‌كند؛ از اين رو، متضّمن دلايلي عقلي در نفي اسطوره ي الوهيت انسان است. در اين بخش، به اجمال، نقش رويكرد توحيدي در اين زمينه را بررسي مي‌كنيم.ويژگي متمايز وحي اسلامي، همانا، خطاب آن به انسان است. در تمام متن اين وحي، متكلّمي فرابشري حضوري ملموس دارد و از موضعي برتر، به انسان خطاب و ضغف‌هاي انسان را به وي يادآوري مي‌كند؛ از انسان مي‌خواهد كه اگر اين متكلّم را چون خود ميداند، سخني مانند سخن او را بياورد. بنابراين، نفس وجود وحي با ضدرئاليسم سازگار نيست و محوريت انسان در جهان هستي را نفي مي‌كند. همچنين، مضمون وحي، پيوسته انسان را به تأمّل در طبيعت و مثلاً ديدن آسمان، زمين و غيره دعوت و از اين نظر با درون‌گرايي افلاطوني يا دكارتي مخالفت مي‌كند. ناگفته پيداست، حتي وقتي وحي انسان را به درون دعوت مي‌كند، از او مي‌خواهد تا در درون به دنبال نشانه‌ها باشد كه اين امر، عين از خود بيرون آمدن است:(و في الارض آيات للموقنين و في انفسكم افلا تبصرون.) (36)از اين گذشته، وحي بر تعالي خالق جهان هستي تأكيد و صفات انساني را از خالق سلب مي‌كند. صفات ايجابي و سلبي خداوند، ضمن آشكار ساختن جنبه‌هاي گوناگون عظمت خداوند، امكان الوهيت انسان را به شيوه‌اي منطقي و عقلي رد مي‌كنند. با قرائت روزانه ي آياتي از جمله «لم يلد و لم يولد»، علاوه بر اينكه در عمل امكان دعوي الوهيت از انسان گرفته مي‌شود، از نظر علمي نيز دلايلي فلسفي در نفي الوهيت انسان به دست مي‌آيد. به واقع انساني كه زاده مي‌شود و مي‌زايد، گرسنه مي‌شود و مي‌خورد، خسته مي‌شود و مي‌خوابد، فرتوت مي‌شود و مي‌ميرد، همتا دارد، و احاطه ي كاملي بر آسمان و زمين ندارد و به طبيعت نيازمند است از نظر منطقي نمي‌تواند وجود جهان طبيعت باشد. قرآن كريم به طور مكرر اين صفات را از خداوند سلب مي‌كند و هر يك از اين سلب‌ها برهاني جداگانه بر نفي شرك و دعوي خالقيت انسان به شمار مي‌رود.خداوند در قرآن كريم به نفي ضمني دعوي الوهيت براي انسان بسنده نمي‌كند؛ بلكه در بسياري از آيات، با صراحت، اين دعوي را رد مي‌كند. البته، بررسي مفصّل براهين قرآني در اين زمينه، مجال ديگري مي‌طلبد. هدف اصلي ما از اين اشاره ي اجمالي همانا آغاز بحثي تطبيقي بين محتواي وحي و محتواي شرك مدرن، و اثبات كارايي وحي در حوزه ي فلسفه است. قرآن كريم گاه امكان هر گونه شرك را با برابر دانستن آن با فساد در آسمان و زمين رد مي‌كند و مي‌فرمايد: (لو كان فيهما آلهه الّا الّله لفسدتا.) (37) و گاه همين استدلال را در مورد تبعيت حقيقت از خواست انسان به كار مي‌گيرد و مي‌فرمايد: (لو اتبّع الحقّ اهواء‌هم لفسدت السّماوات و الارض و من فيهنّ.) (38) بر اساس استدلال قرآني ديگر، اگر آسمان و زمين را انسان آفريده بود، وي بايد مالكيت آنها را در اختيار مي‌داشت؛ در حالي كه خداوند مالك همه چيز است: (أم للانسان ما تمنّي فللّه الاخره و الاولي.) (39) در سوره ديگر، از مشركان خواسته مي‌شود كه اگر خود را مالك جهان مي‌دانند، براي تدبير آن، به بالا بيايند: (أم لهم ملك السّماوات و الارض و ما بينهما فليرتقوا في الاسباب.) (40) در موردي ديگر، از كسي كه مدعي در اختيار داشتن مالكيت مرگ و زندگي انسان‌ها شده است خواسته مي‌شود كه خورشيد را از مغرب برآورد: (فانّ الّله ياتي بالشّمس من المشرق فأت بها من المغرب.) (41) همچنين، در سوره‌اي ديگر، قرآن ضعف وجودي انسان‌ها و ناتواني آنها در خلقت را با مثالي زيبا بيان، و بر عظمت خالق هستي تأكيد مي‌كند: (يا ايّها النّاس ضرب مثل فاستمعوا له انّ الّذين تدعون من دون اللّه لن يخلقوا ذبابا و لو اجتمعوا له و ان يسلبهم الذّباب شيئا لّا يستنقذوه منه ضعف الطاّلب و المطلوب ما قدروا اللّه حقّ قدره انّ اللّه لقوي عزيز.) (42) پي‌نوشت‌ها:1.Realism.2.semantics.3-البته در فلسفه ي معاصر غرب، ضدرئاليسم را به گونه‌اي ديگر معرفي كرده‌اند؛ گاه به جاي وابسته دانستن چيزها به ذهن، از وابستگي وجود چيزها به زبان، ساختارها و بازي‌هاي زباني، چارچوب‌هاي نظريه‌اي يا پارادايم‌هاي علمي سخن رفته است. در اين نوشتار، براي پرهيز از تكرار، و به منظور آساني مباحث، صرفاً به استقلال وجود چيزها از ذهن (به مثابه ي معيار رئاليسم معتدل) پرداخته شده است.4. an-tiralism.5. thought-signs.6. c.f. hilary putnam, reason, truth, and history (cambridge, cambridge university press, 1981), p. 49.7. j. michael murray, "the gods I poiny to viev" in realism and antiralism, ed. By w.p. alston, p.83.8. see: andrew joseph cortens, global anti-realism: a metaphilosophical inquiry (colorado, westview press, 2000), p. 16 &27. گفتني است، كرتنز، مدعي نيست فيلسوفان تحليلي با صراحت، وجود هرچيزي را انكار مي‌كنند. او در كتاب خود، بارها، به اين سخن ديويد لوييس اشاره مي‌كند كه: وقتي فيلسوف باور خود را در خصوص اينكه چه چيزي وجود دارد بيان مي‌كند، افراد نبايد سخن او را برحسب ظاهر بپذيرند. براساس استدلال لوييس، اگر ما با فيلسوفي اختلاف معناشناختي داشته باشيم، ديگر نمي‌توانيم باور اين فيلسوف را با واژگان خود بيان كنيم. براي نمونه، بركلي خود را طرفدار ديدگاه عرفي در خصوص وجود درخت مي‌داند؛ اما منظور او از درخت مجموعه‌اي تصورات است. بنابراين، بركلي وجود جسماني و خارج از ذهن را براي درخت انكار مي‌كند. 9. Idealization. شايان ذكر است، ايده‌آل‌سازي نوعي آزمون شهودي به منظور تبيين آن دسته از قوانيني علمي است كه امكان آزمون عيني آنها وجود ندارد. براي مثال، در قانون اينرسي، سازوكار حركت اجسامي كه هيچ نيرويي به آنها وارد نمي‌شود، بيان شده است. روشن است كه چنين اجسامي وجود خارجي ندارند و هر جسمي در جهان، متأثر از نيروهاي بسيار متعدد و پيچيده است. بنابراين، براي اثبات اين قانون، بكارگيري روش ايده‌آل‌سازي، لازم است. همچنين، تبيين قوانين حركت آونگ ايده‌آل، يا كشتي ايده‌آلي كه بدون اصطكاك حركت مي‌كند، صرفاً با روش ايده‌آل‌سازي (كه شهود و تخيل، نقش اصلي را در آن دارند)، امكان‌پذير است. 10. در نظريه ي ابطال‌پذيري كارل پوپر، كه آن را اصلاحيه‌اي بر پوزيتيويسم تلقّي كرده‌اند، بر نقش فلسفه در علم تأكيد شده است. پوپر، منتقد نوعي اصالت مشاهده (observationism) است كه پايه‌گذار آن را بيكن مي‌داند. از نظر پوپر، جزم اصلي ديدگاه بيكن (يا، به تعبير پوير، «دين» بيكن)، اين است كه او مرز قاطعي را بين فلسفه و علم در نظر مي‌گيرد (ر.ك. كارل پوپر، اسطوره چارچوب، ترجمه علمي پايا «تهران، طرح نو، 1379»، ص185). البته، پوپر بر نقش فلسفه در علم تأكيد مي‌كند، اما در مقابل، از اهميت نقش تجربه مي‌كاهد. به نظر او، نقش مشاهده و آزمايش در علوم تجربي، صرفاً ابطال نظريه‌هاست. در اين ديدگاه، به نقش اصلي تجربه در تشكيل محتوا و مضمون نظريه‌ها توجه �





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 340]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن