تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 15 مهر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):زكات دانش، آموزش به كسانى كه شايسته آن‏اند و كوشش در عمل به آن است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1821100183




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

حيات برزخي


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
حيات برزخي
حيات برزخي نويسنده:علي محمد قاسمي* از منظر حکمت متعاليه، قرآن و سنت چکيده بدن ابزاري براي نفس مجرد انساني است که به وسيله آن مي تواند استعدادهاي نهفته خود را متبلور و شکوفا سازد. نفس، پس از قطع علاقه از بدن، در وعائي ديگر به نام عالم «برزخ » يا عالم «مثال»، يا تعلق گرفتن به «قالب مثالي» يا «جسم برزخي»، به حيات خود ادامه مي دهد حياتي که همراه لذايذ يا رنج هاي ويژه اي است که نتيجه افکار، عقايد، اعمال، صفات و ملکات راسخ در نفوس در طول حيات دنيوي خواهد بود. اين نوشتار، ابتدا به اثبات برزخ، از منظر حکمت متعاليه، قرآن و سنت مي پردازد، سپس به برخي ويژگي هاي برزخ و برزخيان اشاره مي کند، و آن گاه ديدگاه برخي از فلاسفه را که معتقدند در برزخ، «تکاملي براي افراد وجود ندارد» به نقد کشيده است. نويسنده معتقد است فلسفه، هرگز نمي تواند مدعي شود که براي برزخيان ارتقاي درجه و تکامل يا سقوط بيشتر امکان ندارد، به علاوه اين ديدگاه نه تنها مخالف بسياري از روايات وارده در مورد عالم برزخ است که با ظاهر برخي از آيات شريفه قرآني نيز سازگاري ندارد. کليد واژه ها: نفس، روح، موت، توفّي، بدن، قبر، برزخ، مثال. مقدمه از منظر فلاسفه، نفس حقيقتي است داراي آثار حياتي؛ همچون تغذيه، رشد، توليد مثل، سازگاري با محيط، درک حسي، حرکت ارادي و تعقل، و حالاتي مانند شادي، غم، اضطراب و دلهره. اينها همه از آثار نفس اند. نفس داراي مراتبي است؛ همچون نفس نباتي، نفس حيواني و نفس انساني که هر يک آثار ويژه خود را دارد. تنفس، تغذيه، رشد، توليد مثل، و سازگاري با محيط از آثار نفس نباتي اند. علاوه بر اين، احساس و حرکت ارادي ناشي از نفس حيواني است و علاوه بر آثار مزبور، تفکر و تعقل از آثار نفس انساني به شمار مي آيد (1) و به قول ابن سينا، «نفس» نامي است مشترک ميان معنايي که انسان و حيوان و نبات در آن شريکند... و تعريف «نفس» به معناي ديگر، جوهري است غير جسماني و آن کمال جسم و محرک آن است به اختيار. (2) از مجموع تعاريفي که ارائه شده است، مي توان پي برد که «نفس» جوهري است مجرد که علاوه بر وجود لنفسه، داراي وجود لغيره نيز هست؛ يعني کارها و فعاليت هايش مادي و با تصرف در بدن حاصل مي شوند و متعدد به تعدد ابدان است. (3) در قرآن هم اگرچه گاهي واژه «روح» و گاهي «نفس» به کار رفته، ولي با بررسي آيات و روايات، مي توا به اين نتيجه دست يافت که نفس آدمي همان روح اوست. در زمينه وجود نفس مجرد انساني و مغايرت آن با بدن، دلايل و براهين متعددي اقامه شده است؛ مانند غفلت آدمي از کل اعضاي بدن و عدم غفلت از «خود»، وجود حقيقي حامل صور معقول و کثير در آدمي، وجود حقيقتي درک کننده برخي مفاهيم در کمون انسان که تحقق آنها در خارج محال است (همچون ضدين، عدم و ملکه، و تناقض)، درک وحدت مطلق و معناي بسيط عقلي و به طور کلي، درک مفاهيم انقسام ناپذير؛ همچون جنس، فصل و نوع از سوي انسان، تغيير و تحول همه اعضا و جوارح آدمي در طول هفت سال يا بيشتر و عدم تغيير «من» او، و دلايل و براهين ديگري که هر کدام به نحوي بر وجود نفس و روح مجرد انساني دلالت مي کنند. نفس داراي ويژگي هاي منحصر به خود است که يکي از آنها داشتن قوه و استعدادي است که مي تواند با به فعليت در آوردن آن، به بالاترين مرحله سعادت نايل آيد يا به پست ترين مرحله رذيلت و پستي سقوط نمايد. اما در صورتي مي تواند به چنين مراحلي دست يابد که به بدن تعلق داشته، از آن مفارقت نکرده باشد؛ چرا که با تصرف در آن و به وسيله آن مي تواند استعدادهاي دروني خود را شکوفا سازد و به سعادت يا شقاوت ابدي نايل گردد؛ زيرا نفس موجودي فناناشدني است(4) و پس از مفارقت از بدن، تا پيش از تحقق قيامت، در مرتبه اي از مراتب وجود به نام «برزخ» استقرار پيدا خواهد کرد. و پس از آن نيز معذب به عذاب ابدي يا منعم به نعمت هاي جاودان و ابدي خواهد بود. مفهوم «برزخ» شايد بتوان ادعا کرد که همه لغت شناسان واژه «برزخ» را حائل بين دو چيز مي دانند و حتي برخي از آنها پس از توضيح مفهوم « برزخ»، مصداق بارز آن را عالم بين دنيا و قيامت بيان کرده اند؛ مثلاً، جوهري، در صحاح اللغه تصريح کرده است: « برزخ» حايل بين دو چيز است و ما بين دنيا و آخرت. از هنگام مرگ تا بعث را نيز «برزخ» مي گويند. بنابراين، کسي که بميرد داخل «برزخ» شده است. (5) نه تنها لغويان، بلکه در اصطلاح عرفا، متکلمان و فلاسفه نيز«برزخ» به حد فاصل بين دو چيز تفسير شده است. مثلاً ابن عربي در فتوحات مکيه مي نويسد: «برزخ» امري است که حد فاصل بين دو شيء باشد، به گونه اي که به هيچ يک از طرفين متمايل نباشد؛ مانند خط فاصل بين آفتاب و سايه. نيز مانند کلام خداي تعالي که مي فرمايد : « مرج البحرين يلتقيان بينهما برزخ لا يبعيان.»(6) معناي «لايبغيان» هم عبارت است از اينکه آن دو به يکديگر آميخته نمي شوند، اگرچه حس آدمي از تفکيک آن دو عاجز باشد و عقل به وجود مانعي حکم نمايد که بين آن دو فاصله انداخته است. اين مانع و حاجز معقول، همان «برزخ» است. اما اگر چيزي به وسيله حس درک شود، برزخ نخواهد بود، بلکه يکي از دو امر است (يعني طرف برزخ است، نه خود برزخ). و هر کدام از دو شيء که در کنار هم بوده، به برزخي نيازمند باشند، هيچ کدامشان برزخ نخواهد بود. (7)حکما و فلاسفه اسلامي نيز با رعايت معناي لغوي اين کلمه، واسطه و حد فاصل ميان ماديات و مجردات صرف را«برزخ» يا عالم «مثال» خوانده اند. در هر حال، برزخ واسطه و مرتبه اي از وجود است که بين موجودات مادي و مجردات محض قرار گرفته. بدين روي، بايد گفت: نه تنها عوالم وجود سه قسمند، بلکه ادراک انسان نيز به سه مرتبه تقسيم مي شود: 1.ادراک حسي (که از طريق باصره، سامعه، شامه، ذائقه و لامسه حاصل مي شود)؛ 2. ادراک خيالي؛ 3. ادراک عقلي. در ادراک حسي، لازم است مدرِک با مدرَک (مادي) مواجه شود تا چنين ادراکي صورت بگيرد؛ اما در ادراکات خيالي، اگرچه مدرکات از جهتي همانند مدرکات حسي داراي شکل و مقدارند، ولي از حيث ديگر، داراي ماده و زمان نبوده، نيازي هم به مواجه شدن مدرِک با شيء مورد ادراک نيست. در ادراک عقلي هم نه تنها به مواجهه ادراک کننده با مدرَک نيازي نيست، بلکه مدرک خود از هر گونه شکل و مقدار عاري و مبرا و داراي گسترش و شمول بيشتري است. بنابراين، گستره ادراکات خيالي بيش از ادراکات حسي بوده و گستره شمول ادراک عقلي به مراتب بيشتر و با گستره ادراک حس و خيال غير قابل قياس است. از منظر حکيمان، اين مراحل سه گانه ادراک در انسان، «عالم صغير» بوده و معادل و موازي با سه مرتبه از مراتب عالم هستي است که هر يک از اين مراتب، خود جهان خاصي را تشکيل مي دهد: جهان مادي جسماني که - چون متعلق ادراک حسي قرار مي گيرد - عامل « محسوس» نيز ناميده مي شود؛ به عالم «طبيعت» يا «ناسوت» نيز موسوم است. در اين عالم، هر يک از موجودات مسبوق به ماده و مدت است و به همين دليل، هرگز از نوعي تغيير و تحول خالي نيست. در مقابل اين عالم، عالم «مجردات» و مفارقات قرار گرفته که از هر گونه ماده و مدت مبراست و در نتيجه، دست خوش تغيير و فساد نيز نمي شود. اين عالم در اصطلاح حکما، عالم «عقول» خوانده مي شود که البته علاوه بر عقول طولي شامل عقول عرضي يا ارباب انواع نيز مي گردد. شيخ شهاب الدين سهروردي از آن به «انوار قاهره» تعبير کرده و برخي از متألهان آن را عالم «جبروت» نيز خوانده اند. اما واسطه و حد فاصل ميان جهان محسوس مادي و عالم مجردات محض، که عالم عقول خوانده مي شود، عالم برزخ است که مي توان آن را مرتبه «خيال» ناميد. آنچه سهروردي آن را عالم «مُثُل معَّلق» مي خواند، به همين عالم مربوط مي گردد. البته بايد بين عالم « مُثُل معلق» و آنچه به عنوان « مُثُل افلاطوني» شهرت دارد تفاوت قايل شد؛ زيرا مثل افلاطوني چيزي جز عالم عقول عرضي و ارباب انواع نيست، در حالي که مثل معلق - چنان که يادآوري شد - تفسيري از صور خيال يا عالم برزخ شناخته مي شود. (8) به هر حال، خروج انسان از اين جهان به هر شکلي که باشد- به موت طبيعي يا موت اخترامي- به معناي درک موجودات متعالي و به تعبير ديگر، دخول او در عالم قبر يا عالم برزخ است. از امام صادق عليه السلام پرسيدند: قبر چيست؟فرمودند: « القبر هو البرزخ.»(9)متکلمان نيز مانند فلاسفه، با الهام از آيات قرآن و روايات، بر اين باورند که بين عالم دنيا و قيامت، عالمي به نام «برزخ» تحقق مي يابد که ارواح و نفوس آدميان پس از مرگ در آنجا به سر مي برند.(10)چنان که گفته شد، از عالم برزخ به عالم «مثال» هم ياد مي شود؛ زيرا جهان طبيعت در آنجا داراي صورت است؛ مثال و صور موجود در عالم طبيعت در آنجا تحقق دارد. عالم «مثال» تعبير ديگري از عالم برزخ است که حد فاصل ميان عالم جسماني و عقلاني قرار دارد. اين عالم از يک سو، با عالم جسماني وجه اشتراک دارد؛ به اين معنا که هر دو محسوس و داراي مقدار و قابل اندازه گيري اند؛ و از سوي ديگر، وجه اشتراکي هم با عالم عقلاني دارد؛ هر دو منزه از ماده اند. برزخ نزولي و صعودي موجودات عقلاني اولين موجوداتي اند که بدون واسطه، فيض الهي را دريافت مي کنند و پس از آن موجودات عالم مثال و سپس موجودات عالم طبيعت قرار دارند. موجودات عقلاني واسطه رسيدن فيض به موجودات عالم مثال و موجودات عالم مثال هم واسطه رسيدن فيض به موجودات عالم طبيعت اند، و همه اين عوالم معلول ذات حق و مشمول فيض الهي اند. عالم مثال را، که واسطه نزول فيض حق از عالم عقل به عالم طبيعت است، «برزخ نزولي» مي نامند؛ اما هنگامي که اين فيض به عالم طبيعت تنزل کرد، به دليل آنکه ماده داراي امکان استعدادي براي نيل به مرحله تجرد مثالي و پس از آن دست يازيدن به تجرد عقلي است، عالم مثال را، که در عروج، صعود و سير استکمالي عالم طبيعت به سوي عالم عقل وساطت مي کند، «برزخ صعودي» مي نامند. ديگر فرق هاي برزخ نزولي و صعودي را مي توان اين گونه برشمرد: 1. هر دو برزخ (هم نزولي و هم صعودي) عالم روحاني و جوهري نوراني و غير مادي اند؛ ولي از اين نظر فرق دارند که موجودات طبيعي مسبوق به صورتي در عالم مثال نزولي اند؛ اما برزخ صعودي مخصوص انسان است؛ زيرا اين برزخ همان صور اعمال انسان و نتايج دنيوي آنهاست. به عبارت ديگر، اعمال و نتايج آنها در اين عالم براي انسان تمثّل پيدا مي کنند. 2. برزخ نزولي را «غيب امکاني» مي نامند؛ زيرا موجودات آن مي توانند در عالم طبيعت ظاهر شوند؛ اما موجودات برزخ و مثال صعودي امکان رجوع به عالم طبيعت را ندارند. به همين دليل، از آنها به «غيب محالي» تعبير مي شود، اگرچه افراد کمي هستند که از طريق مکاشفه به حقايق آن دست پيدا مي کنند. (11)3. برزخ نزولي موطن اخذ عهد و ميثاق و اقرار گرفتن نسبت به ربوبيت الهي است؛ اما برزخ صعودي موطن صورت وفاي به آن عهد و يا صورت نقض آن است. (12)برزخ يا قطع علاقه نفس از بدن نفس مادام که به طبيعت و بدن تعلق دارد، مي تواند به حرکت تکاملي خود ادامه دهد و با کسب ملکات و صفات پسنديده يا ناپسند و يا عقايد حق يا باطل، استعدادهاي دروني خود را فعليت بخشد. اما پس از جدايي از بدن و قطع علاقه از عالم طبيعت، مي تواند موجودات عالم مثال را درک کند. هر نفسي به سبب تعلقي که به بدن دارد و با توجه به حرکت خود، مي تواند داراي اعتقادات حق يا باطل گردد و در پرتو آن، از اخلاق کريمه و ملکات شريفه يا ملکات خسيسه برخوردار شود که به همان مقدار اکتساب باورها يا اعمال، قوه و استعدادهايش به فعليت مي رسند. در اين صورت، اگر اعتقادات و ملکات فاضله و حقه کسب کند، از جنس فرشتگان و اخيار خواهد شد و به سعادت ابدي مي رسد، و اگر اعتقادات باطل و ملکات رذيله کسب نمايد، در زمره شياطين و اشرار درخواهد آمد. بدين سان، نفسي که در ابتداي تکون و آغاز پيدايش خود، نسبت به همه صفات و کمالات نفساني خويش، بالقوه بود، به سبب کسب برخي ملکات و صفات، از قوه خارج مي شود و تحولي جوهرين مي يابد و به صوري باطني و نفساني مصور مي گردد، و پس از آن به فعليت رسيدن قوه و استعدادهاي آن، بدن را رها مي کند و به طور کلي، مستقل از بدن در نشئه اي ديگر، به وجودي مجرد از بدن مصور خواهد شد؛ وجودي که هيچ قوه اي در آن نخواهد بود. پس اصل نياز به بدن به اين دليل است که نفس در داشتن صفات و کمالات، قوه محض است و تنها در سايه تعلق داشتن به بدن است که مي تواند استعدادها را به فعليت برساند؛ ولي پس از به فعليت رسيدن استعدادها و قوه ها، نفس نيازي به بدن احساس نمي کند و به همين دليل، از آن منفصل مي شود و به وجودي متحول مي گردد که تنها فعليت است و هيچ گونه حالت انتظار و قوه اي را در آن وجود ندارد. اين وجود منفصل از بدن اگر داراي علوم حقه و اخلاق فاضله باشد به عالم قدسي و موطن ملائکه مقرب راه يافته، با آنها محشور مي شود. ولي نفوسي که صفت هاي شيطاني همچون جهالت، غوايت و ضلالت بر آنها غلبه کنند با شياطين محشور گشته، به شقاوت اخروي نايل مي شوند؛ چرا که نفس هاي سرکش، کافر و شقاوتمند نيز استعداد و امکانشان در نشئه دنيا زايل گشته و در شقاوت، به حد کمال رسيده اند. (13) به هر حال، نفس آدمي پس از فعليت يافتن استعدادهايش در حيات دنيوي، بدن خود را ترک مي کند و بدون نياز به آن، به حيات خود در عالم برزخ ادامه مي دهد. ولي مادام که از بدن مفارقت ننموده، امکان کسب سعادت يا شقاوت برايش ميسور است و مي تواند به هر صورتي از صور حيواني يا انساني مصور شود. و اين يکي از ويژگي هاي نفس انساني است که مشحون از استعدادهاي گوناگون است. صدرالمتألّهين مي گويد: نفوس جوهرهايي اند که قابليت پذيرش صور گوناگون دارند؛ صوري که در نحوه وجود با صور طبيعي متفاوتند. همچنان که هيولاي اولي داراي حقيقتي واحد و بدون هيچ گونه فعليتي است و فقط در هيولاي اولي بودنش فعليت دارد، اما مي تواند پذيراي صور انواع گوناگون باشد و در اين جهت، قوه محض است؛ نفس انساني نيز چنين است؛ يعني به اعتبار اينکه صورت نوعي انسان است، داراي فعليت است و همه نفوس بشري به نحوي افراد اين نوع انساني اند؛ ولي اين نفوس به اعتبار ديگري مي توانند پذيراي ملکات، اخلاق و صفاتي باشند که با تحقق آنها نحوه ديگري از وجود در آنها به فعليت برسد و صورت ديگري به خود بگيرند. همه اعمال ما به نوعي با هيآت باطني تناسب دارند و هنگامي که اين هيأت ها در نفس رسوخ پيدا کنند با آن متحد گشته، نفس صورت ديگري به خود مي گيرد و در عالمي ديگر، داراي صورتي ملکي يا شيطاني يا حيواني درنده خواهد شد. نفس مادام که بالقوه است، مي تواند هر گونه مرتبت و منزلتي را که بخواهد، کسب کند؛ زيرا پيش از به فعليت رسيدن، امکان دارا شدن هر گونه صورتي را دارد.(14)بنابراين، اصل نياز نفس به بدن براي به فعليت رساندن استعدادهايي است که در کمون نفس موجودند. اين در حالي است که برزخ جهان نفوسي است که استعدادهايشان در حيات دنيوي به فعليت رسيده است. گستردگي برزخ به دليل آنکه عالم طبيعت مادي و محدود است، بدن انسان هم از اين قانون کلي مستثنا نيست. از اين رو، در انجام فعاليت هايش محدوديت دارد. اما همين انسان محدود، اگر بخواهد بزرگ ترين فعاليت هاي ذهني را انجام دهد، به راحتي مي تواند. نسبت عالم برزخ به عالم طبيعت نيز چنين است؛ يعني نفس انسان به دليل آنکه به ماده تعلق دارد توان انجام هر گونه فعاليتي در طبيعت محدود و مشحون به ماده را ندارد، ولي پس از قطع علاقه از بدن و ورود به عالم برزخ، توانايي فوق العاده و فوق تصوري پيدا خواهد کرد. جهان طبيعت نمونه اي از عالم برزخ است که داراي کميت، کيفيت و آثار ماده است؛ ولي عالم برزخ نمونه اي از قيامت، و عالم قيامت هم نمونه اي از عالم اسماء و صفات کلي الهي است. هر قدر از اين عالم محدود به جلو برويم و به اطلاق نظر داشته باشيم، عوالم وسيع تر و عظيم تر مي گردند؛ بعکس، هر قدر از عوالم اطلاق رو به پايين آمده، تنزل کنيم، عوالم ضعيف تر و کوچک تر مي شوند؛ مانند صورت انساني که در آينه مي افتد و آينه فقط حکايتي از شکل، اندازه و رنگ رخسار دارد، نه اينکه گوياي حقيقت آن باشد. عالم ماده هم آنچه را که از عالم برزخ در خود نشان مي دهد فقط به اندازه گنجايش خود ماده و طبيعت است؛ زيرا عالم مثال قابل پايين آمدن و نشان داده شدن در آينه ماده نيست. عالم مثال و جهان برزخ چنان وسيع است که نه تنها قابل مشاهده با چشمان ظاهري نيست، بلکه با هيچ يک از حواس پنج گانه قابل ادراک نخواهد بود؛ زيرا اين گونه حواس تنها براي ارتباط با عالم طبيعت کاربرد دارند. براي روشن شدن مطلب، توجه به مراتب سه گانه وجودي انسان خالي از لطف نيست.الف. بدن انسان، که از عالم ماده و طبيعت بوده و با همه اعضا و جوارحش داراي حرکت جوهري است، دست خوش تغيير و تحول قرار مي گيرد و هيچ ثبات و قراري ندارد.ب. ذهن انسان، که داراي قوه مفکره، متخيله، واهمه، حافظه و حس مشترک است، توانايي آن را دارد که هزاران صورت، شکل و معنا را در خود جاي دهد يا با اراده خود ايجاد نمايد؛ ذهني که بدن را به تسخير خود در آورده و فعاليت هاي خود را به وسيله آن به انجام مي رساند. ج. نفس و حقيقت انسان از ذهن ما بسيار عالي تر، وسيع تر و لطيف تر است؛ زيرا در ذهن، کيفيت و کميت موجودات ذهني مطرح بود، ولي در نفس چنين چيزي مطرح نيست. نفس داراي حقيقتي بالاتر از قوا، عالي تر از ملکات و صفات است و بلکه تمام قواي باطني، ملکات و صفات در پرتو وجود او موجود بوده و به او قائمند. اين سه مرحله از وجود انسان نمونه اي از سه مرحله وجود عالم کلي است؛ بدن نمونه اي از عالم هيولا و طبع است، ذهن و مثال متصل نمونه اي از عالم برزخ و مثال منفصل است، و نفس ناطقه و حقيقت انسان نمونه اي از عالم نفس کلي و قيامت کبراست.(15) بنابراين، از آنچه گذشت روشن شد که سعه وجودي جهان برزخ نسبت به دنيا، فوق تصور ماست. ويژگي هاي برزخيان1. قالب مثالي هم در حکمت متعاليه و هم در نقل، از ابدان برزخي يا قوالب مثالي سخن به ميان آمده است که نفوس پس از رها کردن بدن دنيوي خود، به آنها تعلق مي گيرند. در هر حال، اين مصاحبت نفس در برزخ با جسم مثالي، از ويژگي هاي برزخ است. براي تبيين بدن برزخي يا قالب مثالي، توجه به بيان صدرالمتألهين راهگشاست:الف. هر معناي معقولي داراي ماهيتي کلي است که از داشتن افراد کثير ابايي ندارد؛ مثلاً، ماهيت انسان در حد ذات خود، اقتضاي هيچ گونه وحدت، کثرت، کليت، جزئيت، معقوليت و محسوسيت ندارد، و گرنه امکان اتصاف به صفت مقابل براي آن ناممکن بود. اما همين طبيعت هنگامي که در ضمن ماده اي خارجي تحقق پيدا کرد، مقرون به کم، کيف، أين، وضع، متي و جميع اموري مي شود که زايد بر ماهيت اند؛ اموري که نحوه وجود و تشخص را نشان مي دهند. برخي فکر مي کنند که ماهيت در خارج وجود دارد و احوال وجودي آن هم داراي وجودي ديگرند. چنين فکري ناشي از عدم معرفت نسبت به احوال و انحاي وجود است؛ زيرا وجود انسان بما هو انسان در خارج، عين تشخص خارجي است و در واقع، تحقق همان عوارض او، از قبيل کم، کيف و أين است، نه اينکه اين امور زايد بر وجود مادي انسان باشند؛ يعني چنان نيست که ماهيت انسان داراي وجودي و عوارض او داراي وجود ديگري باشند. ب. اينان تصور کرده اند ملاک تجرد وجودي صرفاً حذف برخي صفات و اجزا و ابقاي برخي ديگر است، در حالي که ملاک کامل شدن و اشتداد وجودي است؛ مثلاً، علم هميشه داراي نحوه اي از تجرد است و به علم حسي، خيالي و عقلي منقسم مي شود، که علم عقلي از حيث وجود، کامل تر از علم خيالي و حسي است.ج. اشيا داراي طبايعي اند که اين طبيعت ها رو به سوي غايات و کمالاتشان در حرکتند. با توجه به مقدمات مزبور، بايد گفت: انسان از جمله طبايع مادي و داراي اين ويژگي است که هر فردي از افراد آن مي تواند با حفظ هويت شخصي خود، از پايين ترين مراتب وجود به بالاترين مراتب آن طي طريق کند. اين ويژگي در هيچ يک از ساير طبايع نوعي وجود ندارد. انسان داراي مراتب وجودي متعددي است. برخي از اين مراتب طبيعي، برخي نفساني و برخي ديگر عقلي اند. البته براي هر يک از اکوان و مراتب وجودي، مراتب متعددي وجود دارد که انسان از يکي به ديگري، يعني از پايين تر به بالاتر و از اخص به اشرف منتقل مي شود، و مادام که يک مرحله و مرتبه را به طور کامل طي و استيفا ننمايد، امکان عبور از آن و نيل به مراتب ديگر وجود ندارد. به عبارت ديگر، بايد همه مراتب نشئه طبيعت گذرانده شوند و پس از آن، همه مراتب نفسيت طي گردند تا امکان نيل به مرتبه عقليت ميسور گردد. پس آدمي از مرحله طفوليت تا مرحله استحکام خيالات، انسان طبيعي است که همان« انسان اول» است؛ ولي با حرکت جوهري، اين وجود به تدريج، تصفيه و تلطيف گشته، وجود نفساني و اخروي (= مثالي) برايش حاصل مي شود که همان انسان نفساني و «انسان ثاني» است و داراي اعضايي نفساني و مثالي خواهد بود و هيچ نيازي به ماده ندارد - آن گونه که انسان اول نيازمند بود - يعني در وجود طبيعي، مواضع حواس و ادراکات متفرق و جداي از يکديگر بودند و به محل هاي گوناگوني نياز داشتند؛ مثلاً، هيچ گاه موضع بصر، موضع سمع و بعکس نبود و يا موضع ذوق، موضع شم يا بعکس نبود يا برخي از آنها، مانند حس لامسه تعلق بيشتري به ماده داشتند، و اين اولين درجه از درجات حيوانيت است که هيچ حيواني از آن خالي نيست؛ حتي برخي حيوانات که در مرز نباتات هم قرار دارند، از آن برخوردارند. اما وجود مثالي انسان از جمعيت وجودي برخوردار است، به گونه اي که تمام حواس او در آن وجود به حسي واحد تبديل مي شوند و افراد کمي از وجود نفساني و مثالي هم مي گذرند و به وجود عقلاني مي رسند و انسان عقلي مي شوند و همه اعضا و قواي عقلي شان به وحدت عقلي متحد مي گردند و همين «انسان ثالث» است. البته بايد توجه داشت که اين سخن درست نيست که نفس هنگام تبدل وجود دنيوي اش به وجود اخروي، از بدن دنيوي خود جدا مي گردد؛ همانند انسان برهنه اي که لباس خود را در آورده و آن را رها کرده است. طبق اين گمان، بدن تحت تدبير نفس، اولاً و بالذات همين بدن و عنصر مادي و طبيعي است، در حالي که چنين نيست، بلکه اين جثه مرده از موضوع تصرف و تدبير نفس خارج است و بدن حقيقي بدني است که نور حس و حيات ذاتاً در آن سريان دارد و نسبتش به نفس همانند نسبت نور خورشيد به خورشيد است؛ و اگر واقعاً اين جثه ساقط شده ذاتاً- و نه بالعرض- داراي حيات بود، نفس هرگز او را رها نمي کرد و او هم هرگز فاسد و فاني نمي شد. خلاصه اينکه تجرد انسان و انتقال او به نشئه اي ديگر همان تبديل شدن هويت او به مرتبه وجودي کامل تر است. به طور کلي، حال نفس در مراتب تجردي که دارد، همانند حال مُدرَک خارجي است که مراتب حس، خيال و عقل را پيموده، محسوس، متخيل و معقول گشته است. و همان گونه که تجريد مُدرَک تنها حذف برخي صفات و ابقاي برخي ديگر نيست، بلکه حقيقت تجريد، تبديل وجود انقص و ادنا به وجود اعلا و اشرف است، تجرد انسان و انتقال او از دنيا به آخرت نيز همانند تبديل نشئه اوّلي او به نشئه ثانوي اوست؛ يعني تبدل هويت وجودي او به وجودي کامل تر؛ نيز هنگامي که نفس استکمال پيدا کرد و عقل بالفعل شد، چنان نيست که از برخي قواي خود مانند قواي حسي تجريد گردد، اما برخي ديگر مثل قوه عاقله باقي بماند، بلکه هر قدر نفس قوي تر گردد و استکمال بيشتري پيدا کند، همراه او ساير قوا نيز استکمال پيدا مي کنند، و هر قدر اشتداد و رفعت وجودي پيدا کند، کثرت و تفرقه در آن کمتر و ضعيف تر مي گردد و وحدت و جمعيت آن شديدتر و قوي تر مي شود. (16)در اينجا، ممکن است سوال شود: ابدان داراي حقيقتي مجزاي از نفوس بوده و مجزا آفريده شده اند، يا همراه نفوسند؟ در پاسخ، بايد گفت: قبلاً اشاره شد که نسبت جسم مثالي به نفس، همانند نسبت آفتاب به نور خورشيد است و نور حس و حيات در آن ذاتا سريان دارد. توضيح آنکه قالب مثالي چيزي نيست که خارج از وجود انسان باشد و نفس در آن حلول نمايد؛ مانند لباس و انسان نيست که هنگام پوشيدن، يک نحوه اتحاد با انسان داشته باشد، و وقتي انسان اراده کرد برهنه شود از آن خارج گردد؛ زيرا حقيقت انسان در قالبي خارج از خود حلول نمي کند و از قالبي خارج از خود نيز خارج نمي شود. پس قالب مثالي با نفس اتحاد و معيت دارد. (17)از منظر حکيمان، قوالب مثالي در اثر تبدل اين بدن و با حرکت جوهري موجود شده اند. (18)چنين ابداني نه داراي وجود استعدادي اند و نه جداي از نفوس، تا با حرکت از قوه به فعل، داراي کمالات تدريجي شوند، بلکه لوازم نفوسند؛ همان گونه که سايه لازم شخص است. اينان تنها بر جهات فاعلي تکيه دارند. هر جوهر نفساني مفارقي هم داراي يک شبح مثالي است که از ملکات، اخلاق و هيأت هاي نفساني نشأت مي گيرد، بدون اينکه استعدادها و حرکات تدريجي مواد در آن مدخليتي داشته باشند. نيز وجود بدن اخروي هيچ گاه بر وجود نفس خود مقدم نمي شود؛ يعني چنان نيست که قبلاً در عالم ديگر چنين ابداني ايجاد شده باشند و نفس پس از انفصال از بدن مادي به آن تعلق بگيرند، بلکه وجود بدن مثالي و نفس، لازم و ملزوم يکديگرند و با يکديگر بودن و عدم امکان انفصال آنها از يکديگر، همانند معيت لازم و ملزوم، و سايه و شخص است که هيچ کدام بر يکديگر تقدم ندارد.(19)2. لذت و الم برزخي بدون شک، بين کارهاي اختياري انسان و نتايج آنها رابطه اي تکويني وجود دارد و يکي از حکمت هاي بعثت پيامبران نيز آگاه کردن مردم از اين حقيقت بود؛ يعني تمام اعمال دنيوي و حتي قصد و نيت انسان نسبت به انجام اعمال خود، در ايجاد صفات و ملکات نفساني تأثير بسزايي دارند، تا آنجا که انسان مطابق همين ملکات راسخ تبلور يافته در نفس، در برزخ به حيات خود ادامه خواهد داد. در قيامت هم مطابق همين صفات نفساني محشور مي گردد و صورتي متناسب با آنها به خود مي گيرد و اين بستگي دارد به اينکه باورها و خلق و خوي اکتساب شده توسط افراد چگونه باشد. در هر حال، اگر بين صفات و ملکات نفساني با نفس تلائم و تناسبي باشد، به گونه اي که از درک آنها براي نفس، ارتياح حاصل شود، اين همان لذتي است که بر نفس عارض مي گردد. اما اگر ملائمت نداشته باشد درد و المي براي نفس خواهد بود. در واقع، اين لذت و آن الم هر دو از مکتسبات نفس انسان در دنيا به وسيله ابزار بدن دنيوي اند. به قول ملاصدرا، همه عذاب قبر و نعمت هاي آن به اموري باز مي گردند که با نفس متحد بوده، هيأت علمي و عملي اويند. (20) کساني که در جهت فعليت بخشيدن به استعدادهاي نفساني خود، دايم به امور حيواني توجه دارند و سرگرم لذايذ مادي اند، برايشان در برزخ، از لذايذ معنوي و آنچه براي انسان هاي واقعي در نظر گرفته شده، خبري نيست. اينان به جاي لذايذ مثالي، که داراي مراتبي اند، براي خود عذاب هاي برزخي و مثالي ايجاد کرده اند. البته اين رنج و عذاب ها هم متناسب با افراد متفاوت خواهد بود. وقتي نفس از اين دنيا خارج مي شود، به دليل انس و عادتي که به نشئه طبيعت و دار دنيا دارد، وجهه انسش به اين عالم است، و تا وقتي اين انس زايل نشده و اين توجه که علم مخصوص اوست- البته علم انفعالي نيست، بلکه فعاليت است - موجود است، همين انس و توجه نفس به دار طبيعت، مادام که در برزخ و عالم قبر است، وجود دارد. سعه وضيق اين عالم هم تابع سعه و ضيق صدر و نفس انسان است. برزخ همان بقاي انس به طبيعت است. وقتي اين انس تمام شد، به خاطر بروز و ظهور و غلبه اي که عالم غيب دارد، توجهات به دار طبيعت قطع مي شوند و تمام مي گردند و تمام شدن آنها همان بعث و قيامت کبراست. پس برزخ هر کس با برزخ ديگران متفاوت و توقف در عالم برزخ نيز به اندازه انس افراد به دار طبيعت متفاوت است. (21)همان گونه که افراد در داشتن سعادت تفاوت دارند، در داشتن شقاوت نيز متفاوتند؛ زيرا يک دسته از نوع بشر شبيه حيواناتند؛ زيرا اينان از مبدأ، معاد و امور اعتقادي خبري ندارند و اموري که به اذهان ما خطور مي کند به اذهان آنها خطور نمي کند. به همين دليل، آنان، هم از سعادت اعتقادي حق و هم از شقاوت اعتقادي باطل محرومند. اينان مانند حيواناتي که فقط جهات حيواني شان، مثل غضب، کينه و سبعيت تکميل مي شود. آنها قواي حيواني شان کامل گشته و ملکات حيواني تحصيل کرده اند و در آخرت فقط تجرد برزخي حيواني دارند، و ملکاتشان طبق نفوس برزخي که دارند، فعاليت مي کنند. از اين نظر، در شقاوتند؛ چرا که در درون نفس، طبق ملکات، موجبات الم را فراهم کرده اند. آنها از اين نظر که انشائات نفس طبق ملکات اند، معذب خواهند بود؛ زيرا هيچ صورت اعتقادي ندارند و نور توحيدي در قلوب و کمونشان اکتساب نشده است تا پس از مدتي ظهور و بروز نمايد و موجب نجات آنها شود. البته هر چند در اينها صورت اعتقادي توحيدي نيست، ولي چون اصل توحيد فطري، يعني عشق به کمال هست- که در همه وجود دارد و در اين معنا، فرقي بين متمدن و غير متمدن، سياه و سفيد نيست- احتمال دارد همين نور توحيد فطري جلوه کند. اگرچه آنان طبق ملکات خود، در نار جهنم داخلي خود جاودانه اند، ولي برايشان نار خارجي نيست و احتمال دارد همين نور توحيد فطري جلوه کند و نارهاي داخلي را از تأثير بيندازد و شايد آنچه که در اخبار آمده که «يتلاعيون بالنار» منظور همين اشخاص باشد. بالجمله، اين دسته مثل دسته اي از حيواناتند که جهنم موعود را ندارند، بهشت موعود را هم ندارند. فقط ملکات آنهاست؛ تا ملکاتشان چه باشد.(22)متکلماني همانند شيخ مفيد هم بر اين باورند که ارواح در عالم برزخ، به ابداني شبيه ابدان دنيوي خود تعلق دارند.(23) البته روشن است که اين عقيده شيخ مفيد نشأت گرفته از روايات متعددي است که ضمن رد ديدگاه عامه (مبني بر قرار گرفتن ارواح شهدا در چينه دان پرندگان سبزرنگ و پرواز به مکان هاي مورد دلخواهشان در نقاط گوناگون بهشت) (24) از وجود بدن هاي مثالي براي برزخيان سخن به ميان آورده است. در اينجا به برخي از اين روايات اشاره مي شود: در روايتي موثق، ابوبصير مي گويد: به امام صادق عليه السلام عرض کردم: ما در گفت و گوهاي خود درباره ارواح مومنان مي گوييم: آنها در چينه دان هاي پرندگان سبزرنگي قرار دارند که در بهشت، از نعمت هاي الهي استفاده مي کنند و جايگاه آنها هم روي قنديل هايي است که زير عرش الهي آويزانند. حضرت فرمودند: « نه»، چنين نيست که آنها در چينه دان پرندگاني قرار دارند.» عرض کردم: پس کجايند؟ فرمودند: همانند هيأت اجساد، در باغي در بهشت به سر مي برند.(25)در روايتي ديگر، ابوولاد حناط مي گويد: به امام صادق عليه السلام عرض کردم: فدايت گردم نقل مي کنند که ارواح مومنان در چينه دان هاي مرغان سبزرنگي در اطراف عرش قرار دارند. (آيا صحيح است؟) حضرت فرمودند: « مومن گرامي تر از آن است که خدا روح او را در چينه دان پرنده اي قرار دهد، بلکه در بدن هايي همانن بدن هايشان قرار مي دهد.»(26)يونس بن ظبيان هم در روايتي از امام صادق عليه السلام نقل مي کند که خداوند گرامي تر از آن است که روح مومنان را در چينه دان پرندگان قرار دهد... هنگامي که خداوند روح مؤمن را قبض کند آن را در قالبي همانند قالب دنيوي او قرار مي دهد. پس مي خورند و مي آشامند، تا جايي که اگر کسي بر آنان وارد شود، او را به همان صورتي که در دنيا بود، مي شناسند.(27)در روايتي ديگر، شبيه همين معنا را ابوبصير از امام صادق عليه السلام نقل کرده است.(28)البته ظاهر برخي روايات حاکي از اين است که عذاب قبر جسماني طبيعي است؛ يعني همين بدن مادي در قبر مورد عذاب الهي واقع مي شود؛ مثلاً، در روايتي آمده است: از امام صادق عليه السلام سوال شد که آيا مصلوب و به دار آويخته هم داراي فشار و عذاب قبر است؟ حضرت در پاسخ فرمودند: « پروردگار زمين پروردگار هوا نيز هست؛ پس خداي - عزوجل- (به طور تکويني) به هوا وحي مي کند تا او (مصلوب) را در فشار قرار دهد.»(29) در اين روايت شريف، جمله «فيضغطه ضغطه...» به خوبي بر جسماني بودن فشار قبر دلالت دارد؛ زيرا هوا شيئي مادي است و بدون وساطت بدن نمي تواند در روح اثر کند. يا امام علي عليه السلام در نهج البلاغه مي فرمايند:« شما چه مي دانيد از تنگي قبرها، شديد بودن غم و اندوه ها، ترس و وحشت از قيامت، حزن و اندوه فراوان و داخل شدن برخي استخوان ها در بعضي ديگر و کر شدن گوش ها ... ؟!»(30)به نظر مي رسد ظاهر اين جملات همانند: « ضيق الارماس»، «استکاک الاسماع» و «ظلمه اللحد»، که در متن فرمايش هاي آن بزرگوار آمده، گوياي عذابي است که بر همين جسم مادي وارد مي شود؛ اما لازم است توجه شود که جريان عذاب قبر و کيفيت آن از مسائل نظري و پيچيده اي است که درباره آن آراء متعددي مطرح کرده اند. برخي احتمال داده اند که : مقصود از فشار قبر اين نيست که ديوارهاي قبري که در گورستان حفر گشته، به هم نزديک مي شوند و جسد ميت را در مضيقه قرار مي دهند، بلکه مقصود فشار نامرئي و غير محسوسي است که در قبر برزخي بر روح و جسد برزخي متوفا وارد مي شود و او را به شدت ناراحت و معذب مي سازد.(31)از ديگر ويژگي هاي برزخيان، رؤيت فرشتگان، (32) و مکالمه با آنان است(33) که توضيح و تفسير آن از حوصله اين نوشتار خارج است. 3. عمومي بودن برزخ نفس مجرد انسان پس از جدايي از بدن مادي، به همراه جسم مثالي خود، در وعاء برزخ به حيات خويش ادامه مي دهد. اي مسئله بدون استثنا درباره همه افراد نوع انسان صادق است و امکان ندارد که تنها در مورد برخي افراد، که انسان عقلي يا فرشته بالفعل گشته اند صدق کند، اما کساني که حيوان بالفعل يا متوسطان در عمل هستند، پس از عارض شدن موت، تا قيامت در هيچ وعائي استقرار نداشته باشند. صدرالمتألهين در اين باره مي نويسد: « الانسان اذا مات و تجرد عن هذا البدن الطبيعي قامت قيامته الصغري و حشر اولاً الي عالم البرزخ ثم الي الجنه و النار عند القيامه الکبري.»(34) اين عبارت حاکي از همگاني بودن برزخ است و در جاي ديگر، به صراحت، عموميت برزخ نسبت به متوسطان و ناقصان را مطرح کرده است و مي گويد: نفوس انساني پس از مرگ بدن طبيعي، باقي خواهند بود؛ اما متوسطان در عقيده و عمل نه توان آن را دارند که به عالم مفارقات نايل شوند ونه امکان آن هست که به ابدان عنصري تعلق بگيرند؛ چرا که تناسخ لازم مي آيد؛ و نيز نمي توانند به اجرام فلکي تعلق بگيرند. از سوي ديگر، تعطّل محض آنها هم معنايي ندارد. پس ناچار وجود ديگري که نه در اين عالم است و نه در عالم تجرد محض، براي آنها خواهد بود؛ «فهي موجوده في عالم متوسط بين التجسم المادي و التجرد العقلي.»(35) در مجموع، مي توان از کلمات ملاصدرا استفاده کرد که متوسطان هم اگرچه در حيوانيت خود باقي اند و از نيل به مفارقات باز مي مانند، ولي ورودشان به عالم برزخ، پس از مرگ حتمي است. البته از مجموع آيات و روايات مربوط به برزخ نيز به خوبي مي توان عموميت برزخ را استفاده کرد. برزخ در قرآن و روايات نه تنها در حکمت متعاليه، (36) بلکه با دقت در معناي لغوي «موت» (37) و نيز بررسي برخي آيات و روايات، مي توان وجودي بودن موت را استفاده کرد؛ مثلاً، قرآن کريم در برخي آيات، موت را همانند حيات، امري وجودي و قابل خلقت مي داند: «الذي خلق الموت الحياه»(38) و در برخي آيات ديگر، به جاي قبض ارواح تعبير «توفي» (39) به کار برده که اين خود بيانگر وجودي بودن موت است؛ چرا که «توفي» به معناي اخذ به طور کامل و تمام است. روشن است که واژگان «خلقت» و «توفي» نه تها بر وجودي بودن موت دلالت دارند، بلکه واژه «توفي» حاکي از اخذ شدن روح انسان از سوي خدا يا فرشتگان است. آنچه نزد خداست، باقي خواهد بود « ما عند کم ينفد و ما عندالله باق» (40) و اين همان چيزي است که به کمک عقل در فلسفه اسلامي نيز به اثبات رسيده. اين تعبير همچنين حاکي از ادامه حيات انسان در عالمي وراي عالم دنيوي است که همان برزخ و عالم مثال است. روايات اهل بيت عليه السلام نيز حاکي از وجودي بودن موت هستند؛ مثلا، امام امير المومنين عليه السلام مي فرمايند: «به سوي منازل خود پيشي بگيريد- خداوند شما را رحمت کند- (آن منازلي) که مأمور گشتيد تا آنها را آباد کنيد؛ منازلي که به آنها علاقه داشته ايد و به سوي آنها دعوت شده ايد.» (41) و در جاي ديگر، خلقت انسان ها را براي باقي ماندن و نه براي فاني شدن مي دانند و سفارش مي کنند تا مردم براي مقصدي که در پيش دارند توشه برگيرند.(42) امام حسين عليه السلام هم به ياران خود مي فرمايند: مرگ تنها پلي است که شما را از سختي، بلا، فلاکت و بدبختي به باغ هاي وسيع و نعمت هاي هميشگي سوق مي دهد. پس کدام يک از شما منتقل شدن از زندان به کاخ را خوش نداشته، از آن کراهت دارد؟ و اين مرگ براي دشمنان شما همانند کسي است که از کاخ به زندان و عذاب منتقل گردد.... همانا پدرم از رسول خدا صل الله عليه و آله به من خبر دادند که دنيا زندان مؤمن و بهشت کافر است و مرگ براي مومنان پل ارتباطي است که آنها را به بهشت و باغ هايشان مي رساند؛ همان گونه که براي آنان (که دشمنان شمايند و ايمان ندارند) نيز پلي است که آنها را به جهنم سوق مي دهد... . (43)چنان که ملاحظه مي شود، روايات مزبور نيز بيانگر وجودي بودن موت هستند. افزون بر روايات مزبور، روايات متعدد ديگري هم گوياي اين حقيقتند. (44)اما درباره اصل وجود عالم مثال، آيات و روايات فراواني وجود دارند که يا نسبت به برزخ تصريح دارند، يا ظاهرشان حاکي از وجود عالمي است که وعاء ارواح انسان ها پس از مرگ است. در اينجا به برخي آنها اشاره مي شود: 1. «حتي اذا جاء احدهم الموت قال رب ارجعون لعلي اعمل صالحا فيما ترکت کلا انها کلمه هو قائلها و من ورائهم برزخ الي يوم يبعثون.» (45) اين آيه شريفه بيانگر آن است که کافران و ستمگران هنگام مرگ، براي انجام عمل صالح و جبران گذشته خود، تمناي بازگشت به دنيا دارند؛ اما- بر خلاف انتظارشان- گفته مي شود: اين گفتار کلمه اي است که آنان تنها بر زبان جاري مي کنند و بي اثر است و بازگردانده نمي شوند. براي اينان برزخي فرارويشان قرار دارد و ناچار بايد در آن بمانند تا روزي که برانگيخته شوند. همان گونه که ملاحظه مي شود، آيه شريفه نه تنها با صراحت از وجود برزخ پس از سپري شدن عالم دنيا سخن مي گويد، بلکه مدت آن را هم از هنگام مرگ تا قيامت و روز برانگيخته شدن افراد مي داند و مي فرمايد: « و من ورائهم برزخ إلي يوم يبعثون»2. «قيل ادخل الجنه قال يا ليت قومي يعلمون بما غفرلي ربي و جعلني من المکرمين.»(46) هنگامي که مؤمن آل يس را به شهادت رساندند، به او گفته شد: داخل بهشت شو. او گفت: اي کاش قوم من مي دانستند که خدا مرا بخشيده و مرا از گراميان قرار داده است. با توجه به اين آيه، اگر برزخ و بهشت برزخي وجود نداشته باشند چنين آرزويي نامعقول است. علامه طباطبائي در ذيل اين آيه شريفه مي نويسد: همين که واژه «قيل ادخل الجنه» به جاي اخبار از قتل او آورده شده، اشاره به اين معناست که بين کشته شدن او به دست قومش و امر به دخول او به بهشت، هيچ فاصله اي نبوده و گويا قتل او به دست آن مردم، همان امر شدن او به دخول بهشت تلقي شده است.(47) در هر حال، اين آيه کريمه هم به طور واضح بر وجود برزخ و بهشت برزخي دلالت مي کند. 3. «مما خطيئاتهم أغرقوا فأدخلوا ناراً فلم يجدوا لهم من دون الله انصارا»؛(48) به سبب گناهانشان غرق گشته و(پس از مرگ بلافاصله)به آتش درآورده شدند. پس در مقابل خدا، ياراني براي خود نيافتند. ظاهر اين کريمه هم گوياي آن است که مقصود از«نار» همان آتش و عذاب برزخي است که گريبانگير قوم حضرت نوح عليه السلام شده؛ زيرا فاي تفريع، که بر واژه «ادخلوا» در آمده، دلالت دارد که قوم نوح پس از غرق شدن، بلافاصله داخل آتش شدند و اين آتش چيزي غير آتش برزخي نيست. 4. «.... وحاق بآل فرعون سوء العذاب النار يعرضون عليها غدواً و عشياً و يوم تقوم الساعه أدخلوا آل فرعون أشد العذاب.»؛(49) عذاب سخت فرعونيان را فراگرفت. صبحگاهان و شامگاهان بر آتش عرضه مي شوند و هنگامي که قيامت برپا شود(ندا خواهد رسيد که) فرعونيان را به شديدترين عذاب ها داخل کنيد. با دقت در اين آيه شريفه، پي مي بريم که مقصود از «سوء العذاب» همان عذاب برزخي است؛ زيرا در ذيل آن آمده است: «و يوم تقوم الساعه أدخلوا آل فرعون أشد العذاب» اين قسمت از آيه به صراحت بر عذاب در قيامت دلالت دارد و بدون شک، از نوع سوء العذاب (که در قسمت اول آيه آمده) نيست؛ زيرا در مقابل آن قرار دارد. از اين رو، منظور از سوء العذاب و نيز آتشي که در آيه شريفه ذکر شده، همان عذاب برزخي است، نه عذاب در قيامت؛ چرا که فرعونيان در برزخ فقط بر آتش عرضه مي شوند؛ يعني کنار آتش برده مي شوند، ولي آنان را در شعله هاي آن نمي افکنند، بخلاف قيامت که در آن افکنده خواهند شد. علامه طباطبائي در اين باره مي نويسد: اولا، پيش از ورود به آتش، عرضه بر آتش وجود دارد و دخول در آتش شديدتر از عرضه بر آن است. ثانياً، عرضه بر آتش پيش از برپايي قيامت است که همان عذاب برزخي باشد، در عالمي که بين مرگ و برانگيخته شدن فاصله است؛ اما دخول در آتش در قيامت تحقق پيدا مي کند. ثالثاً، عذاب کردن افراد، هم در برزخ و هم در قيامت، به وسيله يک چيز صورت مي گيرد که همان آتش اخروي است؛ اما برزخيان از دور با آن عذاب مي شوند، ولي کساني که در آخرت استحقاق آن را دارند با افکندنشان در آن آتش، عذاب خواهند شد.(50)5. «ولا تقولوا لمن يقتل في سبيل الله أموات بل أحياء ولکن لا تشعرون»؛ (51) و نگوييد کساني که در راه خدا کشته مي شوند مردگانند، بلکه زندگانند، اما شما توانايي درک آن را نداريد. 6. «ولا تحسبن الذين قتلوا في سبيل الله أمواتا بل أحياء عند ربهم يرزقون فرحين بما آتاهم الله من فضله و يستبشرون بالذين لم يلحقوا بهم من خلفهم ألا خوف عليهم و لا هم يحزنون يستبشرون بنعمه من الله و فضل و أن الله لا يضيع أجر المومنين»؛(52) هيچ گاه مپنداريد کساني که در راه خدا کشته شده اند مردگانند، بلکه آنها زنده اند و نزد پروردگارشان روزي داده مي شوند، در حالي که به آنچه خدا از فضلش به آنان عنايت نموده، شادمانند و نسبت به کساني که هنوز به آنان ملحق نشده اند، مسرورند که نه ترسي بر آنهاست و نه محزون مي گردند. آنان شادمانند به نعمت و فضل الهي و اينکه خداوند پاداش مؤمنان را تباه نمي کند. اين آيات شريفه هم به خوبي بر وجود برزخ و حيات برزخ دلالت مي کنند؛ زيرا اگرچه به وجود بهشت برزخي تصريح ندارند، ولي چون از شادماني ويژه شهدا پس از کوچ کردن از دنيا سخن به ميان آورده است، بدون ترديد بر وجود عالمي دلالت مي کنند که اين شادماني و سرور و تناول از رزق ويژه الهي در آنجا صورت مي گيرد. ابوبصير از امام صادق عليه السلام نقل مي کند که آن حضرت درباره مقتولان في سبيل الله فرمودند: « به خدا سوگند، آنان شيعيان مايند که وقتي داخل بهشت شدند و با کرامت الهي مواجه گشتند، نسبت به کساني از برادران مومنشان که به ايشان پيوسته اند شادمان خواهند شد. و اين کلام، قول کساني را که قايل به بطلان پاداش و کيفر پس از موت هستند، رد مي کند.» (53)درباره وجود عالم برزخ روايات زياد ديگري وجود دارند که براي نمونه، به برخي از آنها اشاره مي شود: ابوبصير مي گويد: از امام صادق عليه السلام درباره ارواح مومنان (پس از مرگ) سوال کردم، فرمودند: «في حجرات في الجنه يأکلون من طعامها و يشربون من شرابها.»(54)عمربن يزيد از امام صادق عليه السلام سوال کرد: برزخ چيست؟ حضرت فرمودند: « القبر منذ حين موته الي يوم القيامه.»(55)و در روايت ديگري از امام سجاد عليه السلام نقل شده است که آن حضرت فرمودند: « ان القبر روضه من رياض الجنه أو حفره من حفر النيران»؛(56) قبر باغي از باغ هاي بهشت يا گودالي از گودال هاي آتش است. منظور از «قبر» در اين روايت، عالم برزخ است و به قول مرحوم مجلسي در بحار الانوار مراد از «قبر» در بيشتر احاديث، همان عالم برزخ است که روح در آن قرار دارد.(57)يونس بن يعقوب هم روايت ديگري از امام صادق عليه السلام دارد که آن حضرت فرمودند: «هنگامي که کسي از دنيا مي رود ارواح ديگران نزد او مي آيند و از او درباره کساني که از دنيا رفته اند يا هنوز زنده اند سوال مي کنند؛ (پس اگر گفت او هنوز زنده است اميدوار مي شوند، ولي)اگر گفت: مرده است، مي گويند: سقوط کرده است( زيرا اگر سقوط نکرده بود و به عذاب الهي وارد نشده بود، اکنون نزد ما بود)، سپس به يکديگر مي گويند: او را رها کنيد و اجازه دهيد تا از مرارت ها و سختي هاي مرگ آرامش يابد.(58) از آنچه تاکنون گذشت، به دست آمد که هم از طريق فلسفه و هم با توجه به آيات و روايات فراوان مي توان برزخ را اثبات کرد. تکامل در برزخ ممکن است سوال شود که آيا پيمودن مسير تکاملي تنها در دنيا ميسر است، يا اينکه در برزخ نيز چنين امکاني وجود دارد؟ با توجه به برخي آراء فلاسفه، توانايي نفس در کسب باورها، عقايد، اعمال صالح و به طور کلي، کسب فضايل و رسيدن به رفيع ترين قله هاي ت





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 1775]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن