تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 19 آبان 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):هنگامى كه مؤمن بر صراط مى‏گذرد، و مى‏گويد: بسم اللّه‏ الرحمن الرحيم. ناگاه زبان...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

چراغ خطی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1827832336




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

صندوقچه ي آهني مادربزرگ


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
صندوقچه ي آهني مادربزرگ
صندوقچه ي آهني مادربزرگ نويسنده:طاهره خردور 1-صداي چيزي را شنيدم.اين مادربزرگ بود که با يک کليد سياه داشت درصندوقچه ي آهني را باز مي کرد.مادربزرگ گفت مي خواهد توي آن را گردگيري کند.2-من هم کنار مادربزرگ نشستم.مادربزرگ از توي آن يک عينک برداشت با يک تسبيح که دانه هاي ريز و درشت داشت و انگشتري به سرآن گره خورده بود.مادربزرگ گفت:«آقام آن را از کربلا آورده.»اما من که نفهميدم چرا انگشتر به تسبيح گره خورده.3-توي صندوقچه ي مادربزرگ يک عالم پارچه هاي رنگي و چند تا پارچه ي سفيد بود.مادربزرگ مي گفت پارچه هاي رنگي مال بچه هام است و پارچه ي سفيد را هم وقت سفر مي پوشم.اما مادربزرگ کجا مي خواست برود من که نفهميدم.4-توي صندوقچه ي مادربزرگ يک کتاب خيلي قديمي بود.بيش تر ورقه هاي آن با نخ به هم بسته شده بود.آن يک کتاب شعربود.من نمي دانم مادربزرگ مي توانست کتاب را بخواند يا نه؟5-توي صندوقچه ي مادربزرگ يک دوربين بود.گفتم:«مي شود از من هم عکس بگيري؟»مادربزرگ گفت:« اين دوربين عکس نمي گيرد.فقط عکس مي بيني؛عکس هاي مکه.» اما نمي دانم چطوري اين همه عکس رفته توي دوربين .تو مي داني؟6-مادربزرگ بارديگر آهي کشيد.همه را يک بار ديگر توي صندوقچه ي آهني گذاشت. صندوقچه را قفل کرد و گفت:«اين صندوقچه هم مثل من قديمي شده است.حالا که گردگيري تمام شده،بايد قلبم را هم گردگيري کنم.»من نمي دانم چطوري قلب مادربزرگ گردگيري مي شود.خيلي عجيب است .مگه نه؟تو از مادربزرگ خودت بپرس که چه جوري مي شود قلب مان را گردگيري کنيم.منبع:نشريه سنجاقک،شماره 56/خ
#اجتماعی#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 1288]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


اجتماع و خانواده

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن