واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
در زير طبق مانده ز مغناطيس احجار شاعر : منوچهري اين جوي معنبر بر و اين آب مصندل در زير طبق مانده ز مغناطيس احجار گويي که همه جوي، گلابست و رحيقست پيش در آن بار خداي همه احرار زين پيش گلاب و عرق و بادهي احمر جويست به ديدار و خليجست به کردار از دولت آن خواجه علي بن محمد در شيشهي عطار بد و در خم خمار آن سيد سادات زمانه که نخواهد امروز گلابست و رحيقست در انهار از تيغ، به بالا بکند موي به دو نيم شاعر به مديحش ز خداوند ستغفار گر ناوکي اندازد عمدا بنشاند وز چرخ به نيزه بکند کوکب سيار اي بار خدايي که همه بار خدايان پيکان پسين ناوک در پيشين سوفار هم گوهر تن داري، هم گوهر نسبت دادند به اصل و شرف و گوهرت اقرار ياقوت نباشد عجب از معدن ياقوت مشکست هر آنجا که بود آهوي تاتار از مردم بداصل نخيزد هنر نيک گلبرگ نباشد عجب اندر مه آذار جبارتري چون متواضعتر باشي کافور نخيزد ز درختان سپيدار الحق که سزاوار تو بودهست رياست باشي متواضعتر، چون باشي جبار انگشتري جم برسيدهست به جم باز و ايزد برسانيده سزا را به سزاوار جبار همه کار به کام تو رسانيد وز ديو نگون اختر برده شده آوار هنگام بهارست و جهان چون بت فرخاز بادات شب و روز خداوند نگهدار آن گل که مر او را بتوان خورد به خوشي خيز اي بت فرخار، بيار آن گل بيخار آن گل که مر او را بود اشجار ده انگشت وز خوردن آن روي شود چون گل بربار آن گل که به گردش در نحلند فراوان و آمد شدنش باشد از اشجار به اشجار همواره به گرد گل طيار بود نحل نحلش ملکانند به گرد اندر و احرار در سايهي گل بايد خوردن مي چون گل وين گل به سوي نحل بود دايم طيار تا ابر کند مي را با باران ممزوج تا بلبل قوالت بر خواند اشعار آن قطرهي باران بين از ابر چکيده تا باد به مي در فکند مشک به خروار آويخته چون ريشهي دستارچهي سبز گشته سر هر برگ از آن قطره گهربار يا همچو زبرجد گون يک رشتهي سوزن سيمين گرهي بر سر هر ريشهي دستار آن قطرهي باران که فرو بارد شبگير اندر سر هر سوزن يک لل شهوار گويي به مثل بيضهي کافور رياحي بر طرف چمن بر دو رخ سرخ گل نار وان قطرهي باران که فرود آيد از شاخ بر بيرم حمرا بپراکندهست عطار گوييکه مشاطه ز بر فرق عروسان بر تازه بنفشه، نه به تعجيل به ادرار وان قطرهي باران سحرگاهي بنگر ماورد هميريزد، باريک به مقدار همچون سرپستان عروسان پريروي بر طرف گل ناشکفيده بر سيار وان قطرهي باران که چکد از بر لاله واندر سر پستان بر، شير آمده هموار پنداري تبخالهي خردک بدميدهست گردد طرف لاله از آن باران بنگار وان قطرهي باران که برافتد به گل سرخ بر گرد عقيق دو لب دلبر عيار وان قطرهي باران که برافتد به سر خويد چون اشک عروسيست برافتاده به رخسار وان قطرهي باران که برافتد به گل زرد چون قطرهي سيمابست افتاده به زنگار وان قطرهي باران که چکد بر گل خيري گويي که چکيدهست مل زرد به دينار وان قطرهي باران که برافتد به سمنبرگ چون قطرهي مي بر لب معشوقهي ميخوار وان قطرهي باران ز بر لالهي احمر چون نقطه سفيداب بود از بر طومار وان قطرهي باران ز بر سوسن کوهي همچون شرر مرده فراز علم نار بر برگ گل نسرين آن قطرهي ديگر گويي که ثرياست برين گنبد دوار آن دايرهها بنگر اندر شمر آب چون قطرهي خوي بر ز نخ لعبت فرخار چون مرکز پرگار شود قطرهي باران هر گه که در آن آب چکد قطرهي امطار مرکز نشود دايره وان قطرهي باران وان دايرهي آب بسان خط پرگار آن دايره پرگار از آنجاي نجنبد صد دايره در دايره گردد به يکي بار هر گه که از آن دايره انگيزد باران وين دايره از جنبش صعب آرد رفتار گويي علمي از سقلاطون سپيدست از باد درو چين و شکن خيزد و زنار وانگه که فرو بارد باران به قوت از باد جهنده متحرک شده نهمار گردد شمر ايدون چو يکي دام کبوتر گيرد شمر آب دگر صورت و آثار چون آهن سوده که بود بر طبقي بر ديدار ز يک حلقه بسي سيمين منقار
#سرگرمی#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 262]