تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 29 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):هر كس يك روز ماه رمضان را (بدون عذر)، بخورد - روح ايمان از او جدا مى‏شود
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1816742150




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

جنگ چريكي نشانه‌ها!


واضح آرشیو وب فارسی:همشهری: جنگ چريكي نشانه‌ها!


حكمت‌و فلسفه- محمد رضا ارشاد:
روز جهاني ارتباطات از جمله آن روزهايي است كه در عين برخورداري از يك بار معنايي مصطلح و خاص خود كه همان اشاره به ارتباطات انساني از طريق فناوري‌هاي ارتباطي نظير راديو، تلويزيون، رسانه‌ها و... باشد، مدعيان ديگري هم دارد.

مثلاً زبان‌شناسان مي‌توانند بگويند كه زبان نخستين ابزار ارتباطي بشر است و همه ابزارهاي ديگر، در حكم زيرمجموعه آن قرار مي‌گيرند.

نشانه‌شناسان هم مي‌توانند اين حكم را به ديگر فرآورده‌هاي انساني كه نقش ارتباطي و دلالت‌گرانه دارند، الصاق كنند. نيز جامعه‌شناسان، روان‌شناسان و حتي زيست‌شناسان مدعيات مشابهي را مي‌توانند طرح كنند.

در اين ميانه، اما فلسفه كه شايد در وهله اول بيش از هر دانش ديگري انتزاعي به‌نظر آيد، با مقوله ارتباط چه نسبتي دارد؟ اين پرسش آنجا بديهي مي‌نمايد كه مي‌بينيم فلسفه كه در جست و جوي حقيقت وجود است، هيچ‌گاه خود را بي‌نياز از ارتباط و گفت‌وگو با غيرفيلسوفان (عوام) نمي‌ديده است. اين بوده است وظيفه بنيادين فلسفه از آغاز تا به امروز –گرچه با فراز و نشيب‌هاي بسياري – كه چيزي جز گفت‌وگو با ابناي بشر نبوده است.

از همين رو و به‌ويژه ناظر به برخي تحولات رسانه‌اي در حوزه انديشه در ايران، به سراغ محمد سعيد حنايي كاشاني؛ مترجم، نويسنده و عضو هيات علمي دانشگاه شهيد بهشتي رفتيم و با وي در اين باره به گفت‌وگو نشستيم.

وي در ابتدا به دودمان‌پژوهي ارتباط در فلسفه از دوران باستان تا به عصر مدرن اشاره كرد و سپس تحولات جاري در حوزه ارتباطات و رسانه‌ها را با اين معيار به بررسي گذاشت و به تحليل نقاط قوت و آسيب‌زاي آنها پرداخت.

* ارتباط، ديالوگ، گفت‌وگو، كنش ارتباطي و... هيچگاه واژه‌هايي ناآشنا براي فلسفه نبوده‌اند. فلسفه از همان آغاز پيدايي خود، بر گفت‌وگو و ارتباط با ديگري استوار بود. در آغاز گفت‌وگو مي‌توانيد چشم‌اندازي از مفهوم «ارتباط» در تاريخ فلسفه ترسيم كنيد و اين كه چرا فيلسوفان از بدو پيدايي فلسفه، ارتباط با ديگري را سرلوحه كار خود قرار دادند؟

اولين وسيله‌اي كه براي ارتباط بين انساني، به‌كار برده شد، زبان است. يكي از بحث‌هاي زبانشناختي اين است كه زبان تنها براي انتقال معنا و انديشه نيست؛ بلكه نخستين وجه زبان ارتباط است. در واقع از طريق زبان با ديگران ارتباط برقرار مي‌كنيم، به همين دليل اصلاً مهم نيست كه چه مي‌گوييم، مهم اين است كه حرف مي‌زنيم و از اين طريق با ديگري ارتباط برقرار مي‌كنيم. مثل حرف‌هايي كه ظاهراً بي‌معنا جلوه مي‌كند؛ اما در اتوبوس، مغازه و... با گفتن جملاتي درباره وضعيت آب و هوايي و اوضاع اقتصادي سر صحبت را باز مي‌كنيم. شايد ابتدا هيچ هدف مشخصي نداريم. فقط مي‌خواهيم ارتباط برقرار كنيم و حرف بزنيم.

* جالب اينجاست كه اكثر اين‌گونه ارتباطات روزمره بين انسان‌ها، از امور كاملاً عيني شروع مي‌شود.

بله؛ يعني از همان جهان مشترك مابين انسان‌ها. يكي از چيزهايي كه انسان‌ها را خيلي به هم مرتبط مي‌كند، جهان‌هاي مشتركي است كه مي‌توانند درباره آن با يكديگر سخن بگويند. مثلاً وقتي بتوانيد درباره فوتبال، سينما، مد و غيره صحبت كنيد، در واقع مي‌توانيد با ديگران اشتراك نظر و علاقه مشتركي پيدا كنيد كه شما را به لحظات خوشي برساند؛ لحظاتي كه شما را از تنهايي بيرون مي‌آورد و احساس مي‌كنيد ديگران با شما هم‌عقيده‌اند. بنابراين مهم‌ترين وسيله ما براي ارتباط با ديگران زبان است. اين زبان هم- همانطور كه بسياري از زبان‌شناسان گفته‌اند – در درجه اول براي انتقال معنا نيست، بلكه صرف ارتباط است. از اين رو، صحبت‌هاي روزمره يا بيهوده ما كه مي‌توان آنها را ياوه‌گويي، ژاژخايي و... ناميد، در واقع همه براي ارتباط هستند. اين، اگر نبود انسان‌ها به‌شدت احساس تنهايي مي‌كردند. به هر حال اگر زبان را نخستين ابزار ارتباطي آدمي تلقي كنيم، هرگونه استفاده انسان از آن، براي ارتباط، نشان‌دهنده اين است كه چگونه مي‌توان وسايل ارتباطي ديگري براي نقل و انتقال انديشه‌ها يا از ميان بردن تنهايي پديد آورد.

بر همين اساس است كه از زبان‌هاي ديگري نيز براي انتقال احساس‌ها و انديشه‌هاي خود استفاده مي‌كنيم، مثلاً هنرها، واسطه‌هايي هستند كه ما را قادر مي‌سازند به انتقال احساسات و عواطف‌مان بپردازيم. بنا بر اين خود پديده‌هاي هنري ابزارهايي ديگر براي بيان خواست‌ها و عواطف بشري‌اند. نكته ديگر آن‌كه، خود همين كلمه رسانه كه ترجمه «medium» و «media» (جمع آن است) به‌نظرم واژه رسايي براي اين اصطلاح خارجي نيست. اگر به كلمه «medium» توجه كنيم، مي‌بينيم كه به معناي واسطه است؛ يعني چيزي كه بين دو طرف در جريان است. حال آنكه رسانه، امري يك طرفه است؛ يعني كسي يكسويه چيزي را به كسي يا كساني منتقل مي‌كند.

بنا بر اين، كلمه واسطه را كه ممكن است امروزه در فارسي معناي خوبي نداشته باشد، براي اين كلمه بهتر مي‌دانم، چون فكر مي‌كنم وساطت و ميانجيگري نشان مي‌دهد كه براي انتقال هر پيامي بايد دو طرف وجود داشته باشند.

به هر حال اگر به‌عنوان كسي كه مي‌خواهيم در تاريخ انديشه و فلسفه در پي مفهوم ارتباط برآييم، بايد اشاره شود كه نخستين فيلسوفان و انديشمندان از همين زبان براي ارتباط با ديگران استفاده مي‌كردند. آنها انديشه‌ها و گفتارهاي‌شان را مي‌نوشتند و در اختيار ديگران قرار مي‌دادند. در واقع با برجسته‌ترين شكل كنش ارتباطي در دوران سقراط روبه‌رو مي‌شويم. سقراط آن جريان يك‌طرفه انتقال اطلاعات به صورت نوشتار را رها مي‌كند و به سمت گفت و گو مي‌رود، چرا كه به نظر وي نوشتار مرده است و نمي‌تواند پاسخ بدهد. از نظر وي زبان و ارتباط بايد زنده باشد. از نظر سقراط نوشتار چيزي مرده است كه به كار حفظ و يادآوري مي‌آيد. انسان، ناطق است و نطق جريان زندگي است.

از اين رو نطق چيزي نيست كه متوقف شود. مي‌بينيم كه سقراط در گفت و گو هايش به ارتباط انديشه با ديگران توجه زيادي مي‌كند. او مي‌داند كه بدون گفت و گو انديشه‌اي زاده نمي‌شود. در واقع براي سقراط، زبان‌ها و نفوس همديگر را بارور مي‌كنند. در واقع هر زباني، زباني ديگر را به خدمت مي‌گيرد تا با آن بتواند به يك نقطه مشترك برسد. در اين نقطه مشترك است كه انديشه‌ها آزموده و در نهايت غربال مي‌شوند. سقراط با دنبال‌كردن اين كنش ارتباطي موفق به نفوذ در نفوس مي‌شود. در گفت و گوي زنده‌اي كه فردي به معارضه با فرد ديگري مي‌پردازد، او قادر مي‌شود امري را خودش بپذيرد، نه آن كه در وضعيتي قرار گيرد كه احساس كند براي چيزهايي كه به او داده مي‌شود، پاسخي ندارد. اينجاست كه سقراط كار مؤثري انجام مي‌دهد؛ به اين معنا كه در جلوي خود فرد به او نشان مي‌دهد كه فكرش چه مي‌گويد و چه مي‌خواهد. اينجاست كه سقراط به يك اصلاح اخلاقي موفق مي‌شود؛ به اين معنا كه افراد را با شركت در گفت و گو تشويق مي‌كند به سمتي بروند كه بتوانند خود را اصلاح كنند.

* اين شيوه سقراطي، كه در نهايت منجر به آگاهي‌بخشي و اصلاح آدميان مي‌شد، به اين نحو كه آنها با شركت در يك جريان آزاد ارتباطي درمي‌يافتند كه در چه موضع و جايگاهي قرار گرفته‌اند، آيا در وهله اول سبب هراس فرد از پذيرش يا حتي انكار آن نمي‌شد؟

اتفاقا، اين يكي از معضلاتي بوده كه اين شيوه سقراطي همواره با آن روبه رو بوده است؛ به اين معنا كه افرادي كه با سقراط گفت و گو مي‌كردند، در مواردي احساس خواري و تحقير مي‌كردند، چرا كه به هر حال گوشزد كردن اشتباه فردي در مقابل عموم يا آشكار شدن نقاط ضعف آدميان در برابر جمع، براي همه انسان‌ها نيست. بسياري از افراد، هنگامي كه در برابر خطاي خود قرار مي‌گيرند، واكنش‌هاي منفي از خود نشان مي‌دادند. همين مسئله بود كه اسباب دردسرهايي را براي سقراط فراهم آورد و در نهايت ديديم كه به دادگاه كشانده شد.

اما با افلاطون، شاهد ادامه اين شيوه سقراط به طريق ديگري هستيم؛ به اين معنا كه افلاطون، شيوه گفت و گويي سقراطي را به صورت نوشتار درمي‌آورد. در اينجا ديگر افلاطون به مانند سقراط بازيگر اجتماعي نيست كه در آن اين گفت و گو را با يكايك افراد ادامه دهد. در واقع افلاطون در جامعه‌اي زندگي مي‌كند كه سقراط را كشته‌اند و لذا جامعه ديگر فضاي بازي ندارد كه بتوان در خيابان آزادانه گفت و گو كرد.

اين فضاي بسته، افلاطون را ناگزير كرد كه به فضاهاي كوچك‌تر رو آورد. از اين رو، او در آكادمي خودش، خواست تا همين فضاي گفت‌وگويي را به نحو ديگري پديد آورد. او در واقع از آن بيم داشت كه اين گفت‌وگوها در جامعه انعكاس پيدا كنند و سبب‌ساز مشكلات سياسي براي او شوند. از اين رو، او به سراغ نوشتن گفت‌وگوهاي خودش مي‌رود.

در مجموع، در ميان فيلسوفان قديم براي ارتباط با ديگران، دو شيوه رايج بوده است. 1- شيوه دروني 2- شيوه بيروني. در شيوه بيروني، فيلسوف براي ديگراني كه بيرون از دايره نفوذ او هستند، مي‌نويسد؛ يعني براي عوام. بسياري از آثار افلاطون به همين شيوه نوشته شده‌اند. به همين خاطر، بسياري از مسائل در آن كتاب‌ها با زبان تمثيل و اشاره بيان شده است. در واقع تاثير اين كتاب‌ها بود كه افراد بسياري را به آكادمي وي مي‌كشاند.

ارسطو هم همين‌طور بود، اما وي بر خلاف افلاطون، بيشتر شيوه دروني را به كار مي‌گيرد. البته برخي، دلايل اين امر را در اين دانسته‌اند كه ارسطو حرف‌هايي داشته كه خيلي خطرناك بود. به هر حال سير تاريخ فلسفه نشان مي‌دهد كه فلسفه پس از سقراط با يك مشكل اجتماعي روبه‌رو بوده است و آن، اين كه اگر انديشه‌ها بيرون از مجمع معدودي نفوذ كنند، خطراتي را براي انديشمند به دنبال خواهند آورد. همين وضعيت در تمام دوران قرون وسطي وجود داشت. شما مي‌بينيد كه در اين دوران زبان دوگانه‌اي براي فلسفه اختيار مي‌شود، يك زبان براي خواص و يك زبان براي عوام.

* آيا در دوران نوزايي و در پي آن، عصر روشنگري، بازگشت به همين ايده اجماع و توافق عمومي بر حقيقت نبود، كه به تحولات سياسي و اجتماعي جديد انجاميد؟

درست است؛ اما واقعه‌اي كه تحول مهمي را در اين حوزه رقم زد، صنعت چاپ است. با صنعت چاپ بود كه بشر پا به دوران مدرن گذاشت. اگر صنعت چاپ نبود اموري چون توسعه دانشگاه‌ها رخ نمي‌داد. اين صنعت اجازه داد كه اولا قدرت زبان‌هاي بسته‌اي چون لاتين و عربي كه زبان خواص قدرتمند به حساب مي‌آمد، شكسته شود. از اين پس نويسندگان و انديشمندان نوشتن به زبان محلي خود را آغاز كردند. اين مسئله، راه را بر يك تحول اجتماعي باز كرد، يعني وقتي كه فيلسوف از حوزه محدود زبان‌هاي رسمي محل اعتناي قدرت بيرون آمد، در واقع انحصار انديشه هم شكسته شد. بنابراين، در آن دوران اوليه (صنعت چاپ) كتاب‌هاي فلسفي شمارگان بالايي داشتند. از اين‌رو مي‌بينيم كه چگونه پيدايي واسطه تازه‌اي در حيطه ارتباطي به نام صنعت چاپ به گسترش عرصه هنر و انديشه، شكست انحصار دانش و نيز فروشكستن قدرت‌هاي سياسي متمركز ياري رساند. در واقع عرضه كردن انديشه به همه انسان‌ها به معناي به مشاركت گرفتن آنها در قلمروهاي فكر، انديشه، فرهنگ و سياست بود.

* هدف اصحاب دايره‌المعارف هم از نگارش دانشنامه‌ ، همين مشاركت دادن مردم در دانش و معرفت و عمومي‌سازي آن بود.

همين طور است. ارتقاي سطح دانش عمومي همواره از زمان نخستين فيلسوفان، در رأس امور قرار داشت. هر فيلسوفي‌كه سخن گفته، اين انديشه را در سر داشته كه جامعه و انسان‌ها را ارتقا ببخشد.

* هم اكنون پيدايي و گسترش روزافزون تكنولوژي‌هاي جديد ارتباطي و رسانه‌هاي ارتباط‌جمعي به حد وفور رسيده است. به گونه‌اي كه به عنوان رقيبان جدي ابزارهاي ارتباطي قديم، مطرح‌اند. گرچه نمي‌توان منكر اهميت اين تكنولوژي‌ها شد؛ اما آيا اين ابزارهاي جديد ارتباطي به گسترش معرفت و دانش در جوامع مدد مي‌رسانند و يا عكس آن عمل مي‌كنند، به عبارت ديگر، آيا انسان مورد نظر فلسفه كه در ارتباط با ديگران مي‌انديشيد و عمل مي‌كرد، در عصر تكنولوژي‌هاي نوين ارتباطي، توانسته گفت‌وگويي متناسب با اختصاصات اين عصر نوپديد را سامان دهد؟

امروزه برخي سخن از فلسفه‌ رسانه مي گويند و مي‌كوشند تا اين را به اثبات برسانند كه رسانه‌ها داراي فلسفه خاص خود هستند. يكي از خرده‌گيري‌هاي هايدگر و برخي ديگر از فيلسوفان اين است كه عصري كه آن را عصر تكنولوژي‌هاي نوين ارتباطي مي‌ناميم، در واقع دوران سيطره اطلاعات است، نه عصر دانش و معرفت. اطلاعات با انديشه، فرهنگ و دانايي متفاوت است. اينجاست كه برخي به اين نكته توجه مي‌دهند كه ممكن است انسان‌ها در عصر اطلاعات بيشتر بدانند؛ اما اين دانستن بيشتر به هيچ دگرگوني فكري، اخلاقي و فرهنگي منجر نمي‌شود و به تبع آن زندگي بهتري را نمي‌توان متوقع بود. يكي از فيلسوفان رسانه، با نقل بخشي از شعر تي.اس.اليوت، كه مي‌گويد؛ كجاست آن حكمتي كه ما در دانش گم كرده‌ايم؟ بيان مي‌كند كه كجاست آن حكمتي كه ما در اطلاعات گم كرده‌ايم.

بنابراين حكمت، گم‌شده عصر اطلاعات است. بي‌ترديد اين دوران، هنگامه با سواد شدن انسان و گسترش رشته‌هاي دانشگاهي است؛ اما امروزه آن چيزي كه تحت عنوان كرامت اخلاقي انسان و فرزانگي آدمي از آن ياد مي‌شود، خبري نيست. امروزه احساس مي‌كنيم كه در خلأيي زندگي مي‌كنيم كه اطلاعات به فراواني در دسترس همگان است؛ اما ارزش اندكي براي زندگي، معناي زندگي و حتي رضايت از خود زندگي وجود دارد. به همين دليل فيلسوفي چون نيچه، مي‌گويد كه من نمي‌خواهم همه چيز را بدانم. او بسيارداني را نفي مي‌كند.

مثلاً اين تعداد صفحاتي كه در روز مي‌خوانيم و ذهن و چشم خودمان را به‌واسطه آنها خسته مي‌كنيم، جز اين نيست كه مي‌خواهيم در معرض اطلاعاتي قرار بگيريم كه اطلاعات روز است و اگر جايي بگوييم كه مثلا نديده و يا نخوانده‌ايم كه فلاني چه گفته، انگار اين است كه در اين جامعه زندگي نمي‌كنيم. از سوي ديگر، حجم بالاي اين اطلاعات كه روزانه ذهن انسان را بمباران مي‌كند، وي را بدل به فرد فرسوده‌اي مي‌كند كه ديگر انديشه‌هاي متعالي و پالايش شده در وي غوطه‌ور نيست.

بنابراين، امروزه يك فيلسوف رسانه يا متخصص مطالعات فرهنگي، نمي‌تواند از پرداختن و توجه به اين مسائل بي‌نياز باشد. اين افراد همواره در پي پاسخ به اين پرسش هستند كه چگونه مي‌توان از وسائل ارتباط‌ جمعي در جهت مهار جامعه و يا تغيير آن بهره‌ برد؟ مثلاً فردي چون «امبرتواكو» از اين بحث مي‌كند كه چگونه مي‌توان اطلاعات را در جامعه مهار كرد؟ زماني، عده‌اي فكر مي‌كردند كه با گماشتن عده‌اي نظامي و در اختيار گرفتن راديو و تلويزيون، مي‌توانند اين كار را انجام دهند.

در دوران گذشته، گرفتن راديو و تلويزيون، به معناي سقوط حكومت بود؛ اما امروزه جامعه به قدري مجهز شده كه ديگر گرفتن راديو و تلويزيون مهم نيست، بلكه مهم تصرف ذهن مخاطبان (بينندگان و شنوندگان) است. بنابراين، فرضاً اگر به ذهن بينندگان و خوانندگان جامعه‌اي تفسيري را بدهيم كه بتواند تمام چيزهايي را كه توسط همان راديو و تلويزيون دولتي داده شده، قلب كند، موفق به خنثي كردن تبليغات آن مي‌شويم و در واقع همه را بر ضد خود وي به كار مي‌گيريم. چيزي كه امبرتواكو از آن به جنگ چريكي نشانه‌شناختي تعبير مي‌كند. به اين معنا كه با تعبير و تفسير وارونه، از طريق ذهنيت مخاطب مي‌توان تغيير پديد آورد.

يكي از كارهايي كه انديشمندان و فيلسوفان به عنوان پاتك مي‌توانند در عصر حاضر انجام دهند، اين است كه ما را در برابر اين كاركردهاي ابزارهاي ارتباطي واكسينه كنند و يا به نوعي به واكنش وا دارند؛ اين كه چگونه دروغ‌ها را طوري ديگر تفسير كنيم،اين كه چگونه حقايق را از درون دروغ‌ها استخراج كنيم و اين كه وقتي دروغي گفته مي‌شود، چگونه خلاف آن را بيان كنيم؟ در واقع نوعي وارونه‌سازي در ذهن ما انجام مي‌شود كه مي‌تواند ضد وسايل ارتباط جمعي عمل كند و در عين‌حال از همين وسايل تغذيه مي‌كند. اينجاست كه باز ناگزيريم براي جلوگيري از سلطه وسايل ارتباط‌جمعي به يكي از آنها متوسل شويم، مثلاً اگر تلويزيون نداريم، به جاي آن كتاب داريم، اگر اينترنت نداريم،‌راديو داريم.

حتي آن گپ‌وگفت‌هايي كه در مغازه و اتوبوس و تاكسي انجام مي‌شود، گاهي مي‌تواند چنان دگرگون‌كننده باشد كه تمامي جريان اطلاعات در يك جامعه را خنثي كند و يا آنها را به سمت ديگري متمايل كند. با دقت در برخي انقلاب‌هايي كه در قرن بيستم صورت گرفته، در مي‌يابيم كه چگونه يك گروه كوچك؛ با در اختيار داشتن يك وسيله ارتباط‌جمعي بر گروه ديگري كه تمام قدرت را در دست داشته، فائق آمده است. در واقع اين قدرتمندان فكر مي كردند كه جريان يك‌طرفه اطلاعات مي‌تواند حضور قدرت آنها را تداوم بخشد. با اين حال، شكست‌ رژيم‌هاي خودكامه در قرن بيستم نشان داد كه اين نحوه اداره جامعه صحيح نيست و بايد تعامل عميقي ميان وسايل ارتباط‌جمعي و مخاطبان و گردش آزاد اطلاعات وجود داشته باشد. اين ضعيت،‌كمترين كاري كه مي‌تواند بكند اين است كه منابع مختلف را در معرض شك و ترديد قرار دهد كه خود همين كار به ثبات اجتماعي كمك مي‌كند.

* شايد تنها سازوكاري كه مي‌توان از طريق آن آگاهي بخشي به مردم و نقد برون
داده هاي رسانه‌اي را دنبال كرد- به تعبير هابرماس- وجود سازوكاري به نام سپهر يا فضاي عمومي است. همان ‌چيزي كه در يونان به آن agora مي‌گفتند. با اين حال، شما معتقديد كه امروزه فرهنگ جوامع حتي كشورهاي اروپايي و آمريكايي كه تجربه چنين فضايي را دارند، به سمت سيطره بمباران اطلاعاتي رسانه‌هاست.آيا فكر مي‌كنيد كه فضاي عمومي و به تبع آن عقل انتقادي در اين كشورها تحت سيطره رسانه‌ها كمرنگ ‌شده‌اند؟

نبايد منكر شد كه اگر عرصه اجتماعي آزاد باشد، رقابت برابر نيست. مثلا فرض كنيد كه فلان سرمايه‌داري كه وسايل ارتباط‌جمعي زيادي را به خدمت مي‌گيرد، توانايي بسياري براي ايجاد صداي بلندتري در جامعه دارد. طبعاً وقتي به عنوان مخالف مي‌خواهيد در جامعه اي علم اعتراض برافرازيد كه پر از وسايل ارتباط‌جمعي است، مي‌بينيد كه توازن قدرت در آن (جامعه) برابر نيست؛ اما برابر نبودن توازن قدرت و اين كه آن قدرت سعي نمي‌كند كه صداي شما را خفه كند و در واقع اين كه شما اين امكان را داشته باشيد كه بتوانيد چيزي بنويسيد و خودتان را عرضه كنيد، كمك مي‌كند تا آن جريان قوي اطلاعاتي با اين جريان ضعيف‌تر وارد بازي شوند كه در برخي مواقع همديگر را تكميل مي كنند، بدون آن كه يكي به شر مطلق و ديگري به خير‌مطلق تبديل شود.

اين، راز پايداري جوامع غربي است؛ يعني اين مبارزه رسانه‌اي كه در ميان روشنفكران راستگرا و چپگرا وجود دارد به توازن اجتماعي‌اي مي‌انجامد كه نتيجه‌اش پيشرفت اجتماعي است. حال آن كه در جوامع بسته‌اي كه تمام منفذهاي اطلاعاتي گرفته مي‌شود و در واقع جريان آزاد اطلاعات وجود ندارد، جامعه با خلأيي روبه‌روست، در اين وضعيت با بادكنكي مواجه‌ايم كه با يك سوزن كوچك مي‌تركد. به همين دليل، هيچ يك از نظام‌هاي استبدادي با وجودتسلط بي‌حد و حصر بر منابع اطلاعاتي و رسانه‌اي نتوانستند، دوام بياورند و در نهايت چونان بادكنكي تركيدند. در واقع امروزه منافذ اطلاعاتي باز شده‌اند و ديگر كتاب و تلويزيون تنها منابع اطلاعاتي‌ مردم نيستند. اكنون مي‌توان از طريق اي‌ميل يا با يك فايل پي‌دي‌اف از هر جاي دنيا بيشترين توليد انتشاراتي را به عمل آورد، بدون هيچ‌گونه هزينه و رديابي، با اين حال، مهم اين است كه آن انديشه‌هاي مطرح، خوب و مناسب باشند؛ يعني انديشه‌هايي باشندكه با واقعيات اجتماعي بيشترين انطباق را داشته باشند.

* مايلم تا با توجه به مطالبي كه در مورد اهميت ارتباط و ارتباطات در فلسفه و دنياي امروز، ارائه كرديد، نگاهي به تحولات فرهنگي و فكري معاصر در ايران به‌ويژه در حوزه روزنامه‌نگاري فعلي داشته باشيم. همان‌گونه كه مي‌دانيد، صفحاتي موسوم به انديشه در روزنامه‌هاي ايران، كما بيش به چاپ مي‌رسند، با توجه به آنكه چنين صفحاتي در روزنامه‌هاي اروپايي و آمريكايي، وجود ندارد، مي‌توانيد تحليلي از چرايي و چگونگي وضعيت اين صفحات در روزنامه‌هاي ايران ارائه بدهيد و بفرماييد كه اين صفحات چه جايگاهي در نظام ارتباطات فكري و فرهنگي ما دارند؟

صفحه‌هاي انديشه‌ روزنامه‌هاي ما مي‌خواهند جايگزين افكاري شوند كه از طريق كتاب بسيار دير به خوانندگان منتقل مي‌شود. از طرفي ديگر؛ روزنامه‌هاي ما تا حدود زيادي نشانگر گرايش‌هاي مسلط‌اند. به همين خاطر گرايش‌هاي سياسي و حزبي در آنها كاملاً آشكار است و صرف پرداختن به جنبه‌هاي هنري و فكري براي آنها مهم نيست، بلكه بيشتر ساختن جريان‌هاي سياسي مهم است. اين نقص عمده‌اي در جامعه ماست كه مرز شفافي ميان فعاليت‌هاي حزبي، روشنفكري و دانشگاهي وجود ندارد. از جهتي ديگر، گاه، برخي روزنامه‌ها توسط كساني اداره مي‌شوند و يا صفحات روزنامه ما را كساني مي‌نويسند كه صلاحيت متمايزي در يك رشته خاص علمي ندارند. البته در هيچ جاي دنيا توقع نمي‌رود كه مثلاً يك استاد دانشگاه در روزنامه مطلب بنويسد؛ اما در همه جا، روزنامه‌نگاري پلي است براي برخي افراد كه بخواهند به نتيجه دلخواه خود برسند. بايد بررسي شود كه روزنامه‌نگاري چه تجربه‌ اي است و چه هدف و رسالتي دارد؟ روزنامه مي‌خواهد با مخاطب عام ارتباط برقرار كند، لذا نحوه پرداخت و نگارش مطلب در آن متفاوت با يك فصل‌نامه دانشگاهي است.

با اين حال، در مورد صفحات انديشه اين نكته را بايد مدنظر قرار داد كه از يك سو در آن مخاطب عام را داريم و از ديگر سو مخاطب خاص را. از اين رو مطالبي بايد فراهم شود كه كسي كه هيچ اطلاعي هم از آنها نداشته، برايش جذاب باشد. در واقع جذابيت، شيوايي و رسايي اين‌گونه مطالب، كار كوچكي نيست. هنر بسيار زيادي لازم است تا اين كار صورت گيرد. بسياري از نويسندگان و انديشمندان در دنيا، مثل فريد ذكريا روزنامه‌نگاران برجسته‌اي بوده‌اند. اين افراد چنان تسلطي به موضوع داشتند كه مي‌توانستند آن را به زباني بيان كنند كه نه تنها براي متخصصان امر كه براي عامه نيز قابل فهم باشد. بنابراين نبايد كار روزنامه‌نگاري را دست‌كم گرفت و يا با الفاظ تحقيرآميز از آن ياد كرد. در واقع روزنامه‌نگاري مي‌تواند مروج سطوح بالاتر دانش، معرفت و فرهنگ باشد.

* اين نكته مهمي است كه در نبود برخي از نهادهاي مدني و اجتماعي در ايران، روزنامه‌ها و از جمله صفحات انديشه روزنامه‌ها به فعاليت مي‌پردازند. به همين دليل در روزنامه‌هاي كشورهاي اروپايي و آمريكا، صفحه‌اي با اين نام به چشم نمي‌خورد. با اين حال به نظرم، كساني كه در اين صفحات به فعاليت مي‌پردازند، بايد از قابليت دوگانه‌اي برخوردار باشند؛ يعني از يك سو بر موضوعات و مسائل فكري و انديشگي تسلط داشته باشند و آنها را مجدانه پيگيري كنند و از ديگر سو؛ بايد با زبان و ادبيات روزنامه‌نگاري نيز آشنا باشند.
از اين رو - با عطف به نكته آغاز بحث درباره واژه media – در اينجا ميانجي بودن به اعلاترين شكل‌اش نمودار مي‌شود. به اين معنا كه نويسندگان صفحه انديشه واسط بين مردم و نخبگان فكري هستند؛ چرا كه آن سپهر عمومي‌اي كه اين بحث‌هاي فكري بايد در آن به جريان بيفتد، در ايران آسيب‌پذير است. اما با اين وجود، مي‌بينيم كه گاه صفحات انديشه روزنامه‌ها، بعضاً از اين وضعيت (واسطه بودن) خارج شده‌اند و پريشان احوال، مطالب جسته و گريخته‌اي را كه برخي از آنها را مي‌توان در ژورنال‌‌هاي تخصصي فلسفي يا فكري هم يافت، چاپ مي‌كنند. در مجموع، صفحات انديشه كمتر ناظر به تحولات اجتماعي و فكري ايران و جهان، به طرح مسائل و يا مسئله‌يابي و جريان‌سازي فكري حول آنها مي‌افتند.

كاملاً درست است. اين كار نيازمند اين است كه فردي از قبل كاملاً در اين زمينه آموزش ديده و توانايي‌هايش را به اثبات رسانده باشد. فرضاً اگر يك دانشجوي فوق‌ليسانس و دكتراي فلسفه پيشتر در دانشگاه آموزش ويژه‌اي در اين حوزه ديده باشد، بهتر مي‌تواند در صفحات انديشه مطالبي بنويسد. حال آنكه در جامعه ما اين روال وجود ندارد. اين كار – همان‌گونه كه اشاره شد - مستلزم تمرين و آموزش است. اما آيا ما فردي را داريم كه به اين شيوه آموزش ديده باشد و بتواند مقالاتي علمي، درست، جذاب، تفكربرانگيز و در عين حال روان و قابل فهم بنويسد؟

از اين رو، به نظرم تا رسيدن به اين وضعيت مطلوب، نويسندگان و گردانندگان صفحات انديشه روزنامه‌ها بايد تعاملي دو سويه با مخاطبان عام و نخبگان دانشگاهي و فكري داشته باشند. اين‌طور نباشد كه كساني كه در روزنامه‌ها مي‌نويسند، فكر كنند كه كارشان هيچ بازخوردي ندارد و كار بيهوده‌اي انجام مي‌دهند. اين بازخورد هم بايد در سطح علمي باشد و هم در سطح مخاطب عام ديده شود. مثلاً بايد ديد كه آيا چاپ اين‌گونه مطالب، مخاطب عام را به سمت مطالب جدي‌تر سوق مي‌دهد و يا آنها آنقدر جذاب ارائه شده‌اند كه در وي (مخاطب عام) شوق تفكر را برانگيزد؟ يا درستي اين مطالب از لحاظ علمي در چه حد است؟ اينها چيزهايي است كه يا بايد با مراجع علمي بالاتر سنجيده شود و يا با مخاطب عامي كه آنها را مي‌خواند.

بنابراين، روزنامه‌ها از حيث ارتباط با ديگران بايد باز باشند. ضمن اينكه از لحاظ اقتصادي هم روزنامه‌نگاران بايد به خوبي تأمين باشند. يكي از بحث‌هايي كه امروزه مطرح مي‌شود، بحث بحران اشتغال در حوزه علوم انساني است. يكي از گام‌هاي مؤثر در حل اين بحران اين مي‌تواند باشد كه آموزش‌هاي روزنامه‌نگاري و كسب مهارت‌هاي نوشتن، در دروس دانشگاه براي دانشجويان رشته‌هاي علوم انساني گنجانده شود تا كمبود كيفي نيروي انساني را بعداً در روزنامه‌ها جبران كنند و هم بحران اشتغال اين فارغ‌التحصيلان حل شود.بايد كاري كرد كه روزنامه‌نگاري به شغل خوب و پردرآمدي تبديل شود. در بسياري از جاهاي دنيا، روزنامه‌نگاري از جمله پردرآمدترين شغل‌هاي دنياست. درآمد يك روزنامه‌نگار در برخي از كشورهاي دنيا، كمتر از يك استاد دانشگاه نيست و چه بسا بيشتر هم است. ما بايد اين پايه اجتماعي را درست كنيم و بايد نشان داد كه روزنامه‌نگاري يك كار خلاق و توليدي است.

توليدي كه مصرف اجتماعي دارد و مصرف‌كننده بهاي آن را مي‌پردازد. بنابراين روزنامه‌نگار خلاق بايد احساس كند كه در درجه اول مي‌تواند از توليدي كه پديد مي‌آورد، منتفع شود و هم كار ماندگاري ارائه مي‌دهد كه ارزش فرهنگي، هنري و خلاق دارد.

تاريخ درج: 25 ارديبهشت 1387 ساعت 08:34 تاريخ تاييد: 25 ارديبهشت 1387 ساعت 10:33 تاريخ به روز رساني: 25 ارديبهشت 1387 ساعت 10:30
 چهارشنبه 25 ارديبهشت 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: همشهری]
[مشاهده در: www.hamshahrionline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 177]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن