واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: « روحانی شهید حسین رضایی »
بوی آلاله میآید ، بوی نسیم ساحل دریا و بر بالای اقیانوس تنهایی، چکاوکها غزل فراق را می سرایند. ای روزهای آبی ، ما را سوار بر اسب سپید شهـادت کرده ، در کوچـه بازار جنون بگردانیـد. بگذارید درکوچـة بن بست تنهاییمان ، از پشت دیوارهای بلند دنیا، شما را صدا بزنیم.درد فراق، گلویمان را می فشارد . اگر خار بودیم با شما گلها، زیبا مینمودیم.شما ساربان شب کویری ما بودید و حال که رفته اید، واله و سرگردان به دنبال کوره راهی میگردیم تا در گرداب دنیا ، هلاک نشویم. ...و این بار چشم بر ستارهای از خطة سبز شمال دوختهایم تا با پرتو تابناکش، ما را از دیجور وحشتناک دنیا نجات دهد. و نامش همنام با حسین و راهش همان خط سرخ حسینی است.شهید حسین رضایی به سال 1344 در «هزار جریب» گرگان چشم به جهان گشود. پدرش کارگر بود و با دست رنج حلال روزی خانواده را فراهم میکرد. حسین در خانوادهای لبریز از نورایمان به خدا، پرورش یافت. پس از اتمام دوران ابتدایی ،با عزم و تصمیم خویش به مکتبخانه رفت و قرآن را در آنجا فراگرفت. هدایتگری قرآن ، دل بـا صفـایش را به حوزه کشـاند تـا روحش را با معارف الهی ، تعالی بخشد . مدتی در حوزه رستم کلاه مشغول بـه تحصیل شد . پس از آن بـه شهر مقدس قم رفت و در زیر سایـة بانوی کرامـت، فاطمه معصومه(س) به تحصیل ادامه داد. شهید رضایی قبل از پیروزی انقلاب ، با منتشر کردن عکس و پوستر حضرت امام(ره) و فعالیتهای انقلابی، دین خود را به انقلاب ادا کرد. پس از مدتی به پیشنهاد یکی از اساتیدش ،جهت ادامة تحصیل به حوزة علمیه رستم کلاه بازگشت . با پیروزی انقلاب اسلامی و تشکیل پایگهای بسیج ، ایشان به عنوان عضو فعّال شناخته شد. نظم و انضباط، سادگی و قناعت ، سر لوحه زندگی این شهید مجاهد بود. با اینکه شهریه اش اندک بود، اما نیمی از آن را جهت کمک به جبهه و مقداری هم برای کمک به دوستانش مصرف میکرد. ندای «هل من ناصر» حسین(ع) در گوش زمان پیچید و دم مسیحایی خمینی کبیر او را به سوی کربلای جنوب کشاند . شهید رضایی از طرف بسیج حوزة علمیة قم و با وجود داشتن کسالت جسمی در تار یخ 16 / 1 / 61 به جبهه اعزام شد و به عنوان تیربارچی ،به انجام وظیفه مشغول شد. هنوز دو هفته از اعزامش نگذشته بود که در عملیات بیت المقدس شرکت کرد و به تاریخ 20 / 2 / 61 در منطقة عملیاتی خرمشهر تا بینهایت پرواز کرد و بهشت را به نظاره نشست . «مبارک باد وصال یار بر مستان وادی عشقگلبرگی از خاطرات
«طبیبِ دلها » پسرم حسین، مدت چهل روز در بسیج فعالیّت کرد و بیمار شد . به منزل آمد و او را به نزد طبیب بردیم. هنگام معاینه اش دکتر معالج گفت: «ایشان مریض میباشند و باید استراحت مطلق کنند.» در این هنگام حسین به دکتر گفت : «من چند روز دیگر قصد دارم به جبهه بروم ، اگر مرا درمان نمیکنید، نزدِ دکترِ حقیقی میروم.» پرسیدند: دکترِ حقیقی کیست؟ گفت: «او در جمکران است و شفابخش هر دردی است.» «مادر شهید»احترام به پدر وقتی خواست به جبهه برود از من اجازه خواست، من اجازه ندادم به یک طریقی اجازه نامه گرفت بعد فهمید که ما ناراحت شدیم گفت حالا که اجازه نمی دهید آن اجازه نامه را پاره کرد ولی بعدا ما رضایت نامه را برای او امضاء کردیم. این بچه از بدو تولد انگار تربیت شده به دنیا آمد. اخلاق و رفتارش بسیار خوب بود. دو سال مدرسه ابتدایی رفت بعد گفت: من دیگر مدرسه نمی روم می خواهم ملا شوم. رفت پیش آقایی در مکتب خانه قرآن آموخت و از آن بعد به کسوت روحانیت در آمد. «پدر شهید»بخشی از وصیت نامه شهیدخدای من! چه بگویم که تو آن را ندانی؟ خدایا! آنچه انجام دادهام زشت بوده است و آنچه کردم بد کردم و یک عمر سر تا پا معصیت نمودم. پروردگارا! با این همه گناه که از بس انجام دادهام گیج و گمراه گشتهام. آیا اشتباه میکنم که آرزوی بخشش و آمرزش تو را دارم؟ ای خدای بزرگ، از کدامین گناهم یادآوری و توبه نمایم. خدایا ! از معصیتهایی که قلب هر انسان پاکدامن را چرکین میکند توبه کنم؟ یا از گناهانی که دل هر نرم دلی را، تبدیل به سنگ دلی میکند؟ و یا از نافرمانیهایی که عدالتت را وادار میکند که مرا به جهنم بیفکنی؟نوشته رضایی گروه حوزه علمیه
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 228]