تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 15 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):آغاز سال (حساب اعمال) شب قدر است. در آن شب برنامه سال آينده نوشته مى‏شود. 
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1826058493




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

طعم شيرين ترس


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
طعم شيرين ترس
طعم شيرين ترس نويسنده : محسن گلتاش بازخواني تاريخچه سينماي وحشت در جهان پيش در آمد قبل از پرداختن به اصل مطلب ،سه نکته ضروري است : يک ( ژانر ، واژه اي است براي شناخت نوع اثر و مرور هر يک از ژانرهاي سينمايي ، مروري بر بخشي از تاريخ سينما است . دو ) سينما در جايگاه هنر هفتم ، هنري مستقل به شمار مي آيد و وضوح اين واقعيت که سينما ترکيبي از ساير هنرها با ادبيات است ، جايي براي ترديد درآن نمي گذارد . سه ) اوليه تاثير ادبيات در شجره نامه سينما ، اقتباس از آثار ادبي گوتيک بود . ژانرها طي يکصد و چند سال گذشته تاريخ سينما دچار دگرگوني متعدد شدند و حتي بعضي از آن ها به فراموشي سپرده شدند ، مثل موزيکال هاي سنتي نظير آن چه بازيگران عصرطلايي هاليوود از قبيل بينک کرازبي ، جين کلي ، جودي گارلند و ... در آنان شرکت داشتند وسترن هم در اواخر دهه شصت از گردونه خارج شد . دليل اين سقوط ها، عدم استقبال تجاري به مرور زمان از آن گونه فيلم ها بود. هر چقدر هم توجهات به هنر معطوف باشد . تهيه کننده به برگشت سرمايه اش با سود کافي فکر مي کند .اما ژانر وحشت بدون توقف اين راه يکصد ساله را تا به امروز طي کرده است. مطلب حاضر مروري است بر اين ژانر در گذر زمان.طعم شيرين ترس مي دانم ترس يکي از غريزه ها است و بر خلاف ساير غريزه ها که به موازات پيرشدن انسان ،ضعيف مي شوند ، ترس از تولد تا هنگام مرگ در وجود انسان باقي مي ماند. ترس موجب تشويش ،موجب عکس العمل و به مصداق ضرب المثل «ترس برادر مرگ است »،گاهي موجب مرگ انسان مي شود . از آن جا که ترس يکي از خصايص ذاتي نوع بشر است ؛ در سينما خيلي زود جاي خود را باز کرد. ساخت فيلم هاي وحشتناک کمي پس از ابتداي تاريخ سينما کليد خورد . آن چه در اين نوع فيلم ها اهميت داشته و دارد ، ايجاد دلهره در بيننده است ، فقط در معدودي از آن ها پيام هاي خاص براي مخاطب در نظر گرفته مي شود . يک نتيجه گيري مشترک را در بسياري از اين گونه فيلم مي توان يافت ؛اين که انسان ها موجودات به غايت پيچيده اي هستند و به سادگي نمي توان گفت آنان به صرف صورت ظاهر و رفتارشان ؛ بد و پليد هستند. شخصيت و ارزش هاي معنوي اين موجودات به غايت پيچيده اي هستند و به سادگي نمي توان گفت آنان به صرف صورت ظاهر و رفتارشان ، بد و پليد هستند. شخصيت و ارزش هاي معنوي اين موجودات به ظاهرخبيث ، حتي ممکن است از آن آدم هاي ظاهراًخوب ،بالاتر و رفيع تر باشد . در کل نبايد با هدف کسب درونمايه هاي اخلاقي به ديدن آن ها نشست.در تاريخ طولاني اين ژانر که به قدمت تاريخ سينماست ، مانند ساير ژانرها آثار ارزشمند سينمايي هم جلب نظر مي کنند . از فيلم هاي صامت لان چني در دهه بيست تا دهه هاي بعد ، ترسناک هاي يونيورسال و سپس فيلم هاي استوديوي همر ، راجرکورمن ، جرج رومرو و وس کريون ، سينماي وحشت با حفظ جايگاه خود ، در تمام دوره ها از استقبال گرم تماشاگران برخوردار بوده است. حفظ اين جايگاه بي علت نبوده ؛ زيرا هيچ ژانر ديگري به اين صراحت برموضوع خيال و غريزه انسان انگشت ننهاده است . فيلمسازان دوران طلايي هاليوود اين ايده کليدي را همواره در ذهن داشتند که قهرمانان خوبند ، اما قدرت يک فيلم به شخصيت منفي آن وابسته است . سازندگان فيلم هاي ترسناک نيز تماماً از همان ابتدا تا امروز به نکته اساسي که شخصيت محوري يعني عناصر وحشت زا و مرگ آفرين، قهرمانان واقعي اين آثار هستند را مد نظر قرار داده اند ،قهرماناني همچون دراکولا ، مخلوق فرانکشتين ، مرد نامرئي ، مرد گرگ نما ، فردي ، جيس و... که حتي سايه هايشان موجب هيجان و التهاب در بيننده مي شود . بي دليل نبود که در پايان دراکولاي برام استوکر به کارگرداني فرانسيس فورد کوپولا ، بيننده با عنصر وحشت آفرين فيلم يعني کنت دراکولا که عشق معبود او را به دام انداخته است ، همدردي مي کند و نسبت به ون هلسينگ احساس انزجار .بنابر اين ضربه نهايي را معشوق يعني مينا به خواهش خود کنت بر او وارد مي کند واين گونه فيلم به پايان مي رسد . يا شايد به دليل آن که شبح اپرا را يک اثر بزرگ در زمان نمايش ويک اثر کلاسيک در زمان حاضر مي شناسند ، نوع همذات پنداري است که در تخيل بيننده طي سکانس هاي اوليه فيلم به وجود مي آيد و همين نکته آن را فراتر از يک قصه صرفا گوتيک جلوگر مي سازد . اين ها جواب هاي اين پرسش است: چه چيز در فيلم هاي ترسناک نهفته است که در يکصد سال گذشته مردم را مجذوب کرده و چرا ثبات و قدرت اين گونه بيش از هر ژانر ديگري است ؟ اين مثال ها و نمونه هاي متعدد ديگر ، از اميال پنهان ما آدم ها نشأت مي گيرند که بازتابي از تمايالات دروني ما هستند. عنصر مرگ آفرين بي چون و چرا مستحق مرگ است ، ولي در پايان مي بينيم که نابودي اش بر محور استحاله فيزيکي يا با شک و شبهه همراه است .در گذر زمان برگرديم به سال 1910 ، توماس اديسن مخترع و پيشگام در ابتکارات بسيار، اولين نسخه تصويري فرانکشتين را با شرکت چارلز اگل خلق کرد . اولين نسخه دراکولا در لهستان ساخته شد ، ولي سينماي اکسپرسيونيستي آلمان در دهه بيست شروع به ساختن فيلم هايي که بعدها سينماي وحشت نام گرفت . در ميان آثار کلاسيک آسمان در سينماي اکسپرسيونيستي ( صامت ) مشهورترين دست هاي اورلاک و مطب دکتر کاليگاري هردو محصول 1919 بودند و بازيگر هر دو فيلم يعني کنراد وويت را بايد اولين اولين ستاره فيلم هاي ترسناک تاريخ سينما دانست .سومين فيلم مهم اين رشته در آن دوره نوسفراتو ( 1922) بود که آغازي تأثيرگذار براي آثار بعدي اين ژانر شد. فيلمنامه نوسفراتو را مورنا ( کارگردان ) براساس کتاب دراکولا نوشته برام استوکر تنظيم کرد ، اما بنا به مشکلات مربوط به کپي رايت ، نام کنت دراکولا به کنت اورلاک تغيير داده شد . مکس شرک ايفاگر نقش کنت اورلاک را بدون ترديد بايد ترسناک ترين خون آشام همه زمان ها دانست . درسه فيلمي که نام برده شد . بخصوص در نوسفراتو نور پردازي و بازي با سايه ها براي خلق فضايي وهم آلود حائز اهميت شد . سينماي اکسپرسيونيستي آلمان در دهه هاي بيست و سي ميلادي از نظر خلق فضا با استفاده به جا از دکور و شيوه نورپردازي تأثير خاصي در سينماي وحشت داشت و تمهيدات آن تا نيم قرن بعد نيز اثر پايدار خود را در ژانرهاي وحشت ، نوآر و معمايي حفظ کرد . در آن زمان ،آمريکايي ها نه تنها از اين موج دور نبودند ؛ بلکه با وفورخلاقيت در آن نيز مواجه بودند. لان چني معروف به مرد هزارچهره در دوره صامت مانند اغلب بازيگراني که از صحنه هاي تئاتر روي پرده نقره اي مي آمدند ، بازي ماهرانه اش را در نقش دراکولا ؛کنت خونخوار ترانسيلوانيايي به نمايش گذارد . تعدادي از فيلم هاي وي در نقش هاي مخوف گوژ پشت نتردام ( 1923)، شبح اپرا ( 1925)، و لندن بعد از نيمه شب ( 1927) به کارگرداني استاد اين رشته تاد برانينگ هستند . دراکولا به کارگرداني تاد برانينگ و بازي لان چني نقطه عطفي براي فيلم هاي ترسناک شد ؛ زيرا صرفا به قصه گويي درباره موجودات خون آشام نمي پرداخت ؛ بلکه به تماشاگران تفهيم مي کرد که سينما يک هنر تأثيرگذار است ، يعني ضمن ترساندن ؛لذت را انتقال مي دهد و بنابراين ترس آميخته با لذت تا مدت ها در ذهن بيننده باقي مي ماند . موفقيت آثار ياد شده منجر به نگاشتن فيلم داستان هاي نامتعارف در مورد موجودات پليد و دانشمندان شيطان صفت همچنين اقتباس از حکايت هاي گوتيک ادگار آلن پو ، رابرت لويي استيونسن و امثالهم شد .با مرگ لان چني برانينگ ، بازيگر مجارستاني تبار بال لاگوسي را براي بازي در اولين نسخه ناظق دراکولا ( 1930) در کمپاني يونيورسال استخدام کرد . موفقيت همين فيلم و به دنبال آن فرانکشتين ( 1931) وبعدها عروس فرانکشتين (1935) هر دو به کارگرداني جيمز ويل وبا شرکت بوريس کارلف ( در نقش مخلوق)ودر اين فاصله مرد نامرئي ( 1933) بازهم به کارگرداني جيمز ويل با شرکت کلود رينز و گلوريا استوارت ، يونيورسال را تشويق کرد تا توليد فيلم هاي ترسناک را بي وقفه ادامه دهد که اين روند تا پايان جنگ دوم جهاني ادامه يافت .نگفته نماند که دو فيلم دراکولا و فرانکشتين از بازيگرانش بلا لاگوسي و بوريس کارلف ستاره ساخت ونمادهايي از اسطوره شناسي مردمي از شخصيت هايي که آن دو بازي مي کردند به وجود آورد .در يونيورسال که آن سال ها پولسازترين کمپاني هاليوود بود ، شعار اين بود که اگر يک فيلم با استقبال گسترده مواجه شد ؛ بايد تا حد امکان بازهم مشابه همان فيلم را ساخت واکران کرد ، ايده پر منفعتي که درباره فيلم و فيلمسازي تا امروز ادامه يافته است . استوديوهاي بزرگ ديگر از جمله پارامونت با ساختن دکتر جکيل و آقاي هايد ( 1931) و به ويژه RKO نيز با ساختن آثار ترسناک و پرفروش پا جاي پاي يونيورسال گذاردند. RKO به منظور رقابت ، تهيه کننده معتبر ول ليوتن را به همکاري دعوت کرد وبا توصيه او ، بوريس کارلف و بلالاگوسي را تحت قرارداد خود در آورد . ليوتن در RKO براي تعدادي آثاربا ارزش ترسناک درمقام تهيه کننده قرار گرفت که يکي از آن ها ربايندگان جسد ( 1945) از اولين آثار رابرت وايز با شرکت بوريس کارلف و بالا لاگوسي براساس داستان کوتاهي از رابرت لويي استيونسن بود. همکاري کارلف و ليوتن در دو فيلم جزيره مرده ( 1945) و تيمارستان ( 1946) هر دو به کارگرداني مارک رابسن ادامه پيدا کرد . يونيورسال براي برآورده کردن توقع تماشاگراني که به مرور زمان انتظارات بيشتري از شخصيت هاي خوفناک داشتند ، فرانکشتين ، دراکولا و مرد گرگ نما را جمعاً در دو فيلم خانه فرانکشتين ( 1944) و خانه دراکولا ( 1945) با همان الگوهاي کليشه اي روانه کرد . در حاشيه لازم به ياد آوري است که از خالقان نمادهاي وحشت نيز فيلم هايي ساخته شده است ، از آن جمله اند مرد هزار چهره ( 1957) داستان بخشي از زندگي لان چني که در آن جيمز کاگني در نقش وي ظاهر شده ؛ سايه خون آشام ( 2001) چگونگي ساخته شدن نوسفراتو که در آن ويلم دفو نقش مکس شرک را با مهارت خاصي ايفا کرده است و فيلم ديگري با عنوان خدايان و هيولاها ( 1998) به کارگرداني بيل کاندن که به دوران بازنشستگي جيمز ويل مي پردازد . سه اثر ارزشمند در سينماي تمثيلي و نوعي نگاه نوستالژيک براي يک دوران غير قابل برگشت.با انفجار بمب اتمي ، از سال 1945 فيلم هاي ترسناک جاي خود را به علمي تخيلي هاي هولناک که داستان آنان به اثرات حاشيه اي انفجارهاي اتمي مربوط مي شدند دادند ، از آن جمله اند هيولايي ازمرداب سياه ( 1954) و مرد کوچک شگفت انگيز ( 1957) که از اين آخري بعدها سريال تلويزيوني هم درست کردن ، اما اين ها جوابگو نبود . بالاخره انتطارها دير نپاييد و دوستداران ژانر وحشت دوباره اميدوار شدند زيرا روزنه تازه اي باز شد و اين بار فيلم هاي مورد علاقه آنان از استوديوهاي کوچک همرفيلمزسربيرون آوردند . استوديوي فيلمسازي همر استوديوي فيلمسازي همر دراواسط دهه سي در انگلستان مشغول کار بود . از ابتداي سال هاي پنجاه اين استوديو به منطقه بري در برکشاير تغيير مکان داد و به مديريت جيمز کارراس با شيوه اي نوين به فعاليت ادامه داد . هدف کارراس مشخص بود : حداقل سرمايه گذاري وبه کارگماردن بازيگران رده پايين با حداکثر سوددهي ( درست همان الگوهايي که امروزه هم در ساختن فيلم هاي slasher از آن استفاده مي شود . ) کارراس درمواردي که لازم مي دانست با فراخواني شخصيت ها وداستان هايي که از طريق راديو و تلويزيون مردم با آن ها آشنا بودند ، شروع به ساختن فيلم هاي سينمايي کرد. از جمله امتياز مربوط به سريال موفق The Quatermas Experiment را که از کانال بي بي سي پخش مي شد ، خريد و با خلاصه کردن عنوان آن به Xperiment در 1955 يک فيلم سينمايي در رده x مخصوص بزرگسالان ساخت و به نمايش گذارد . کارراس تشخيص داد آن چه مردم را هنگام ديدن اين فيلم ها مجذوب مي کرد . جلوه هاي هراس برانگيز بود ، نه جنبه هاي علمي تخيلي آن ها و البته اين برآورد درست هم بود. فيلم مذکور شروعي شد براي اين که او اين ريسک را بپذيرد که شروع به دوباره سازي آثار قديمي و مشهور سينماي وحشت از قبيل فيلم هاي سياه و سفيد دهه سي يونيورسال کند و با افزودن مايه هاي خشونت به صورت تمام رنگي ، آن آثار کلاسيک را براي نسل جديد دوباره احيا کند . براي نيل به اين ايده ، کارراس کارگردان نسبتاً خوب انگليسي ، ترنس فيشر ودو بازيگر تلويزيوني پيتر کوشينگ و کريستوفر لي را به همکاري دعوت کرد . اولين کار اين گروه نفرين فرانکشتين ( 1956) بود که با حال و هواي ويکتوريايي و گوتيک با آن چه قبلا ساخته شده بود ، تفاوت داشت و توانست تماشاگران را روي صندلي هاي سينما از شدت ترس بلرزاند تا منتظر فيلم هاي بيشتري از اين قبيل بمانند .موفقيت نفرين فرانکشتين موجب شد تا ترنس فيشر ، کريستوفر لي و پيترکوشينگ به اتفاق يک مثلث طلايي را براي همر تشکيل دادند و بدين ترتيب محصولات اين استوديو يکي پس از ديگري ازدحام از جانب مردمي را که پول مي دادند تا بترسند تضمين کرد . پس از نفرين فرانکشتين ، فيلمسازي همر و مثلث طلايي به سوي افسانه دراکولا جلب شدند . کريستوفرلي که جوان تر و هولناک تربود ؛ در نقش کنت خون آشام ظاهر شد و پيتر کوشينگ نقش دکتر ون هلسينگ را بر عهده گرفت ( طي دهه هاي بعد ، کوشينگ بارها در نقش ويکتور فرانکشتين و ون هلسينگ ظاهر شد ،لي هم به دفعات در نقش دراکولا هنرنمايي کرد. هر يک از اين دو بازيگر به اتفاق يا جدا از يکديگر در بيش از سي اثر ترسناک بازي کرده اند ) گذشته از فيلم هاي ترسناک ، کريستوفر لي در نقش هاي متفاوت متعددي ظاهر شده است ومي توان طبق آمار او را يکي از پرکارترين بازيگران فيلم هاي سينمايي تا امروز دانست .به هر حال استقبال فزاينده اي که از دراکولا ( عنوان دوم : وحشت از دراکولا ) در سال 1958 به عمل آمد ، همر را به روند بازسازي پرمنعفت کلاسيک هاي ترسناک تشويق کرد : سگ باسکرويل ( 1959 )، موميايي ( 1959) ، دکتر جکيل و آقاي هايد (1960) شبح اپرا (1962)، و.... به علاوه دنباله هاي متعدد دراکولا و فرانکشتين . اين فيلم ها با سبکي آشکار ومضامين قابل هضم به دور از لايه هاي عميق به تعريف ماجراهايي نظر داشتند که غالبا از نقايص اجتماعي قرن نوزدهم اروپا همانند مذهب ،خرافات و جامعه بورژوازي مسلط پرده بر مي داشت . براي مثال در تمام نسخه هاي سينمايي پاندول و سيا هچال ( نوشته ادگار آلن پور ) مشاهده مي کنيم که اسقف اعظم يک کليسا ، تعصب به ظاهر مذهبي را عاملي براي تسلط به اجتماع و سوء استفاده هاي مالي و جنسي از مردم قرار داده است . و ويکتور فرانکشتين با امکانات وسيع مالي ، افراد محتاج را براي دزديدن اعضاي بدن مردگان به قبرستان ها مي فرستد. يک مضمون مشترک در لايه هاي اين آثار نهفته بود : مقابله انسان هاي بازمانده از عصر رنسانس با موجودات شيطان صفت در اشکال متفاوت . ترنس فيشر قبل از پيوستن به همر و قرار گرفتن در راس مثلث طلايي ، ترنس فيشر تعدادي فيلم با بودجه هاي سبک را در زادگاهش انگلستان کارگرداني کرده بود . روش خاص فيشر در کارگرداني با سياست اقتصادي همر مطابقت داشت ؛ بنابراين انتخاب وي بهترين گزينه بود . کارنامه قطور فيشر در تعدد آثار ترسناک نشان دهنده تسلط صادقانه وي درسينماي وحشت از نوع گوتيک است . در فيلم هاي فيشر ، تأثير پذيري از سينماي اکسپرسيونيستي کاملاً مشخص و تلفيق مضامين رمانتيک با مفاهيم وحشت در تمام ساخته هاي وي مشترک است . سينماي دهه پنجاه آمريکا هاليوود نسبت به موفقيت چشمگير ترسناک هاي محصول انگلستان بي تفاوت نماند و شروع به بازسازي و ساخت آثاري با همان فرمول فيلمسازان همر و با فناوري هاي تازه کرد. خانه مومي ( در ايران : خانه وحشت ) دوباره سازي اسرار موزه مومي ( چارلز بلدن ، 1933) است . خانه مومي محصول 1953 به کارگرداني آندو دي تت در تاريخ سينما به عنوان اولين فيلم سه بعدي ثبت شده است ؛ با صحنه هايي جذاب همچون صندلي هايي که از سمت پرده نمايش به سوي تماشاگران پرتاب مي شدند ، رقصنده هاي کن کن در حال رقص روي پنجه هاي پا که در فضاي سالن ديده مي شدند ، بالابري که بدن بي هوش کارولين جونز را از بالاي سرتماشاگران عبور مي داد تا او را داخل وان موم مذاب بگذارد .... که اين ها به کمک عينکي مخصوص که به هر يک از تماشاگران داده شده بود ، همراه با پخش صداي رعب آور موسيقي از باندهاي استريوفونيک گوشه هاي سالن نمايش دهنده ،جذابيتي استثنايي داشت . از جانبي ديگر ، اين ترفند ها و تمهيدات براي جذب هرچه بيشتر مخاظبان ،از اقدامات موثر سينما در رقابت و عقب راندن تلويزيون بود . انتخاب بازيگران شايسته نيز قابل ذکر است . گذشته از کارولين جونز ، وينسنت پايس يکي از نمادهاي منفي در سينماي وحشت ، با اين فيلم اعتبارش مستحکم شد . شخصيت منفي نقش دوم چارلز بانسن بود که در نقش يک دستيار وفادار، کروهميشه ساکت ، اولين کار سينمايي اش را ارائه داد. خانه مومي توقع تهيه کنندگان آمريکايي را از لحاظ گيشه برآورده کرد. اين روند با ساختن آثاري مردم پسند وتماشايي از جمله سري فيلم هاي خانه ( House) ادامه پيداکرد . خانه جن زده در سال 1959 توسط ويليام کاستل يکي ديگر از اساتيد فيلم هاي وحشتناک کارگرداني شد و سپش خانه آشر ، سقوط خانه آشر ، خانه سايه هاي بلند ( همه با شرکت وينسنت پرايس ) وده ها خانه ديگر تاکنون ساخته شده اند . خانه جن زده به کارگردان جان دوبونت و خانه اي روي تپه جن زده به کارگرداني ويليام مالون هر دو در سال 1999 دوباره سازي شدند. موج نوي سينماي و حشت و بيماران رواني بقاي هر سبک سينمايي بستگي به تنوع و نوآوري داشته است . بايد خاطرنشان کرد به جزگونه هاي تاريخي و وسترن که محتواي آنان در گذر زمان متغير نشد ، ولي در عوض به حداقل توليد رسيدن ، ساير ژانرها دگرگون شده و با شيوه هاي نو ساخته شدند . ژانر وحشت نيز بعد از پشت سر نهادن دوره هاي يونيورسال و همر تغيير کرد و بيماران رواني در محور کار قرار گرفتند. با پيشرفت زمان ، انسان نيمه دوم قرن بيستم چنين نتيجه گيري کرد که خطرناک ترين هيولاي زمين ، خود انسان است و نظريه پردازان با هوش سينمايي متوجه شدند که عوامل شکل دهنده براي فيلم هاي ترسناک موج نو در حيطه ساديسم و مازوخيسم محصورند . در رأس اين هرم رواني هيچکاک ( 1960) با فضاي اکسرسيونيستي اش قرار گرفت ، ترسناک هاي سنتي را به عقب راند و دريچه تازه اي بر اين ژانر گشود . در اين رويکرد تازه ديگر خبري از افسانه پردازي هاي مطلق نيست وبه جاي آن ، دستمايه قراردادن آدم هايي که به باور نزديک ترند و موضوعات روان کاوانه که در هر جامعه اي مشابهشان را مي توان يافت ، در محور ماجرا قرار مي گيرند . اين آثار واقع گرايانه شاهد ديگري است . بر اين سينما در انگاره شگفت ترين هنرها ، آينه روشن و صريح مسائل زمانه است . بدين گونه زير مجموعه تازه اي به ژانر وحشت اضافه شد و شيفتگان شاهد تعدادي آثار با ارزش چه از بابت خلق فضاهاي وهم آلود و چه از نظر روان کاوي ، خلاقيت و انسجام شدند ، فيلم هايي که خطرات روان پريشي ابراز انديشه نويسنده و کارگردان بوده است رواني هيچکاک را که شروع اين حرکت تازه بود؛ به اين دليل که درباره اش بسيار گفته و نوشته شده ؛ کنار مي گذاريم و به تعدادي آثار شاخص ديگر در اين رشته مي پردازيم . رواني در دهه هاي شصت ، هفتاد و هشتاد بر ساختار اين ژانر جاي پايي عميق گذارد ، به گونه اي که در بسياري از فيلم ها از جمله داده هاي رواني ، خواهرها ( برايان دي پالما ) ، دختر سفيد مجرد ( باربت شرودر ) و آثار ديگري که به آنان اشاره مي شود ، تأثيري متسقيم داشته است . به طور قطع تحت تأثير رواني هيچکاک و آن چه که گلوريا سوانسن واريک فون اشتروهايم در سانست بلوار به ياد خاطرات و گذشته نوستالژيک خود در سينماي کلاسيک حسرت مي خوردند و خود را دور از واقعيت هاي موجود تصور مي کردند ، رابرت آلدريچ ( کارگردان ) دو بازيگر عصر طلايي بتي ديويس و جون کرافورد را در کنار هم قرارداد تا در نقش ستارگان سابق سينما ظاهر شوند . ديويس يک بيمار رواني و کرافورد يک بيمار جسمي است که قادر به حرکت نيست ، در فيلمي به نام بربيبي جين چه گذشت ؟ ( 1962) و آن چه لازمه فيلم هاي روان کاوانه است ، بازي هاي درونگرايانه است که البته در مورد هر دو ستاره اين فيلم بخصوص بتي ديويس صدق مي کند قرار بر اين شد که همين دوبازيگر در فيلم ديگري باز هم با موضوع بيمار رواني با عنوان هيس هيس شارلوت عزيز همبازي شوند و نقش ها برعکس شود ، اما بيماري جون کرافورد ، او را از پروژه بيرون برد و اليويا دوهاويلند جايگزين وي شد . اين فيلم در سال 1965 به کارگرداني رابرت آلدريچ ساخته شد. نويسنده داستان اصلي و فيلمنامه نويسان همان هايي بودند که فيلم قبل از آن ها بود . يکي ديگر از آثار تحسين برانگيز سال 1965 در حيطه بيماران رواني ، کلکسيونر به کارگرداني ويليام وايلر بود . وايلر که قبلاً تست هاي پرامتيازي را با سر بلندي در ساير ژانرهاي سينمايي گذرانده بود ، با کلکسيونر بار ديگر تحسين همگان را برانگيخت . وايلر اين فيلم را بر اساس نوول هراس انگيزي از جان فاولز درباره جوان ديوانه اي ( ترنس استامپ ) که اثرات روان پريشي اش به جمع آوري پروانه وبه دام انداختن دختر زيبايي ( سامانتا اگار ) همانند کلکسيون کردن يک پروانه مي انجامد ، کارگرداني کرد و افتخار ديگري از خود به يادگار گذاشت . بازهم فيلم ديگري که در همان سال درخشيد ، تنفر نخستين فيلم انگليسي زبان رومن پولانسکي ، درامي روان کاوانه و دلهره آور بود که در آن پولانسکي يک بازي خوب از بازيگر فرانسوي ، کاترين دونوو گرفت . دونوو دختري ست با ناهنجاري ذهني که مجبور است تا چند روزدر آپارتمان خواهرش تنها بماند . فيلم تاکنون تأثيرش را حفظ کرده و اکنون از آثار کلاسيک محسوب مي شود .همرفيلمز هم در انگلستان با ساختن فيلم هاي رواني از قافله عقب نماند و با توليد فيلم هاي دايه با شرکت بتي ديويس و بمير بمير عزيزم با شرکت تالولابنک هد هر دو محصول 1965 محصولات خود را به روز رسانيد . گويا مردم در آن برهه از زمان از تماشاي مه رويان سابق که تبديل به پيرهاي شيطان صفت شده بودند ، لذت مي بردند . هولناک بودن اين گونه فيلم ها از يک سو و جنبه هاي روان کاوانه آن ها از سويي ديگر موجب شد تا شيفتگان اين ژانر ،شاهد تعدادي آثار با ارزش سينمايي شدند. در اين راستا تحليل هاي منصفانه و نه انتقادهاي کوبنده از جانب مفسران سينمايي ، گواهي بر رضايت اين قشر ايراد گير و مشکل پسند مي داد . ترسناک هاي سنتي با فناوري هاي تازه به صورت مجموعه هاي دنباله دار روي آنتن هاي تلويزيون فرستاده مي شدند. يکي از اين سريال ها ، سايه هاي بلند بود . خون آشامان اين مجموعه از شعاع آفتاب نمي ترسيدند ، زيبا رويان را صرفاً براي تغذيه ازخون شان نمي خواستند. خود را با زمان وفق داده ،حتي شراب مي نوشيدند ودر محافل آن چناني ظاهر مي شدند .1968 و مؤلفه هاي تازه در ادامه ارزيابي ژانر وحشت درگذر زمان ، سال 1968 را نبايد دست کم گرفت ، زيرا در اين سال با دو فيلم جريان ساز رو به رو هستيم که بدون شک سينما را در جهتي تازه به حرکت آوردند و آغازگر تحولي مدرن براي فيلم هاي ترسناک شدند. يکي از اين دو فيلم ،شب مردگان زنده به کارگرداني جرج رومرو محصولي از سينماي مستقل که با دوربين روي دست فيلمبرداري شده بود ، راهگشاي زير شاخه اي شد که در دهه هاي بعد روئيد . شب مردگان زنده به دور از هرگونه ادعايي براي هنري بودن با شرکت تعدادي بازيگر پايين تر از رده ب توانست تماشاگران را هنگام ديدن فيلم ميخکوب کند. خشونت آشکار و صحنه هاي چندش آوري که نظاير آن هرگز روي پرده سينما ديده نشده بود ؛ مثل خوردن امعا و احشاي زنده ها توسط زامبي ها ( مردگان گوشتخوار ) ، سوراخ کردن جمجمه سر مردگان متحرک به وسيله ميله هاي آهني ؛ دختري که با ضربات شيئي شبيه بيلچه به سينه مادرش ؛ او را از پاي در مي آورد و بسياري صحنه هاي آن چنيني . طبق همين فيلم داستان با تمهيداتي که توسط CGI ممکن شد ، سپيده دم مردگان (2004) دوباره سازي شد. شب مردگان زنده ، تاب هوپر ( کارگردان ) را بر آن داشت تا کشتار با اره برقي تگزاسي را با هزينه کم در سال 1974 بسازد . هوپر تحت تأثير يک رويداد واقعي که يک سال قبل از ساختن فيلمش به وقوع پيوسته بود ؛ قرار گرفت . ماجرا از اين قرار بود که در منطقه اي واقع در ويسکانسين تگزاس اعضاي جدا شده و استخوان هاي بدن 33 انسان در اطراف مزرعه خانوادگي مردي به تام توماس براون هيوويت پيدا مي شوند . تحقيقات نشان داد که جدا شدن اعضاي بدن ها توسط اره برقي انجام مي شده است . زماني که پليس ايالتي پرده از آن همه جنايت برداشت . انتشار اين خبر تکان دهنده سر وصداي زيادي به پا کرد اما جست و جوي پليس در بيستم آگوست 1973 نتيجه اي نداد و هيوويت هيت هيچ گاه دستگير نشد. دومين فيلم جريان ساز 1968 ، اثر تحسين برانگيز رومن پولانسکي بچه رزمري بود بچه رزمري مقدمه اي شد براي طيف وسيعي از فيلم هايي که ذاتاً در آن ها خرافات برمنطق غلبه مي کند و ضعف بشر را در مقابل مسائل ماوراءالطبيعه آشکار مي سازد ، از جمله در جن گير ؛ طالع نحس و تمام آثار ي که موجودي غير قابل رويت در محور ماجرا قرار مي گيرد و فقط تأثيرهاي مخرب جانبي اش قابل رؤيت است . اگر قبلا موجود شيطان صفت در رأس همه فتنه جويي ها بود ؛ در اين جا خود شيطان است که بدون واسطه عمل مي کند .اين موج تازه با جن گير ( ويليام فرد کين ) در سال 1973 به اوج تازه رسيد ؛ داستان تسخير روح و جسم يک دختر نوجوان توسط شيطان . همان تأثيري را که 2001 : يک اديسه فضايي ( استنلي کوبريک ) براي سينماي علمي / تخيلي داشت ، جن گير در سينماي وحشت به وجود آورد . جن گير درست زماني ساخته شد که وقفه اي در سينماي وحشت پديدار بود و موفقيت خيره کننده آن منجر به ساختن فيلم هاي متعددي در ادامه بر محور شناخت شيطان شد. ديويد کراننبرگ يکي ديگر از کارگردانان مشهور در ژانر وحشت ، ديويد کراننبرگ کانادايي است که با افزودن مضمون جنسيت به آن چه قبلا در فيلم هاي ترسناک مطرح شده بود ، جلوه اي تازه به آثار خود مي بخشيد و روشي منحصر به فرد را به وجود آورد .هاليوود خيلي زود پي به نوآوري هاي کراننبرگ برد و امکانات را براي وي فراهم کرد. در کارنامه کراننبرگ شانزده فيلم ديده مي شود که تعدادي از آن ها از جمله منطقه مرده و مگس از ساخته هاي شايان توجه او هستند. آثار اين کارگردان به طور کامل داراي وجوه مشترک است .مضاميني که از اولين فيلمش لرزه ( 1973) تا آخرين ساخته هايش قول هاي شرقي ( 2008) قابل درک است. نمايش ويژگي هاي غريضي ، مساله ارتباطات جنسي حتي در شرايط دشوار ، سرگرداني دروني انسان ها که منجر به انعکاسات بيروني آنان واعمال جنون آميز مي شود و بالاخره همه چيز در فضايي توهم زا ، ويژگي هايي است که او را در زمره کارگردان هاي مؤلف قرارداده است . دو فيلم ديگر کراننبرگ Videodromeو Existenz گرچه از جانب منتقدان به رغم ساختار متناسب تأييد نشده ، ولي از جانب تماشاگران دستگاه هاي خانگي مورد استقبال واقع شد. جان کارپنتر جان کارپنتر در دوره آموزش موسيقي ، در نواختن گيتار ، پيانوو ويلن تبحر يافت ودر سال هاي شصت ميلادي در سمت خواننده ، نوازنده و آهنگساز يکي از گروه هاي پاپ مشغول شد . او ضمناً به تحصيل در رشته هاي سينمايي پرداخت وبعد از فراغت از تحصيل به کارگرداني روي آورد . با مطالعه کارنامه جان کارپنتر مي توان فهميد که در مسير هنري اش از کارگرداناني چون جرج رومرو و سام ريمي الهام گرفته و اين که تا چه حد تحت تأثير ترسناک هاي کلاسيک بوده است ، ضمن اين که سعي کرده است تا کارهايش متفاوت جلوه کنند .فيلم هاي کارپنتر داراي جرياني روان و ترکيبي خوش ساخت بوده اند و مؤلفه او در اين خلاصه مي شود که شخصيت هايش در مرزي ميان واقعيت و رؤيا سير مي کنند ، گو اين که در اين راستا هميشه هم موفق نبوده است . او در تمام زير مجموعه وحشت شانس خود را آزموده و هر کدام از آن ها را به شکلي امروزي مدرنيزه کرده است . کارپنتر به دليل تسلطش به موسيقي ، خود آهنگساز اغلب فيلم هايش بوده ودر ساختن بقيه آن ها نيزشراکت داشته است . او در سال 1978 هالووين را در رده فيلم هاي Slash کارگرداني کرد که با موفقيت چشمگيري مواجه شد . تعدادي ديگر از فيلم هايش در ژانر وحشت به قرار زير است : چيز ( 1982)، دوباره سازي يک فيلم کلاسيک ، کريستين ( 1983) اقتباس از نوولي به قلم استفن کينگ ، شاهزاده تاريکي ( 1987)، آن ها زنده اند ( 1988)، در کام جنون (1994)، و خون آشام ها ( 1999)،درخشش ( Shining) استنلي کوبريک که با هر فيلمش نگاه ها را به خود معطوف مي کرد ، در شاهکار مي مانندش درخشش ( 1980) مي گويد که ماليخوليا هميشه حضور دارد ، فقط کافي ست انسان استعداد پذيرش آن را داشته باشد . در حقيقت بروز چنين عارضه اي در جک ( جک نيکلسن ) در اوقات تنهايي آن هم در هتلي شوم دور از اجتماع ودر دامنه کوهستاني با سابقه آن چناني ، هيچ مداوايي براي او که يک فرد تسخير شده است ندارد . در اين فعل و انفعال رابطه عاطفي اش با همسرش وندي ( شلي دوآل ) و فرزندشان دني قطع مي شود . جک به دنبال قرباني مي گردد وبراي او تفاوتي ندارد که قرباني چه کسي باشد. او هالوران کارمند هتل را با تبر از پاي در مي آورد و قصد جان وندي و دني را مي کند .اما دني با بهره گيري از نيروي ويژه ذهني اش با روح دو دختر بچه اي که قبل ها همانند آن ها زمستان را در هتل سپري کرده و توسط پدر خانواده سلاخي شده بودن ، به دگرگوني احوال پدر خود پي مي برد . همسر حالت تدافعي به خود مي گيردو به اتفاق فرزند در صدد نجات جان شان بر مي آيند .در دو سکانس نهايي ؛ ما شاهد منجمد شدن جسم جک در انزواي لابيرنت معما گونه پر از برف هستيم و بالاخره اضافه شدن يک چهره ديگردر ميان تصوير يادگاري قربانيان کوهستان . فقط تعدادي انگشت شمار کارگردان مي توان نام برد که هرگز با بحران خلاقيت هاي تازه مواجه نبوده اند و آثارشان جاودانه خواهد ماند . کوبريک يکي از آن تعداد است . هر يک از آثار او ( که هر کدام هم در يک ژانر متفاوت هستند ) با چنان وسواسي ساخته شده اند که مي توانند جذاب ترين آثار مشابه را به عقب برانند .درخشش مجموعه اي دلنشين از لحظات هيجان و التهاب را با خود داشت ، از جمله سکانس هرگز فراموش نشدني نيکلسن زماني که با ضربه هاي تبر در را مي شکند ، در حالي که همسرش از شدت ترس درون اتاق در يک قدمي مرگ قرار دارد. کوبريک با کاستن موتيف خشونت ، سنگيني داستان را با ظرافتي خاص ، به دوش تصاوير خيره کننده اي مي اندازد که نقش آفريني نيکلسن و فضا سازي ماهرانه، جلوه اي انحصاري به آن ها بخشيده است . سلاخي ( Slash)وسلاخ(Slasher)فيلم هاي( Slash) ( سلاخي ) يا (Slasher) ( قاتلاني که با اشياي تيز قربانيان خود را مي کشند ) با کشتار با اره برقي تگزاسي رسميت يافت و نقطه عطفي را در ژانر وحشت رقم زد . در محور اصلي اين سري فيلم ها ديگر خبري از افسانه پردازي هاي قديمي درباره خون آشامان ، مردان گرگ نما ، آدم سازان و هيولاها نيست . فرمول بسيار ساده است واين قبيل فيلم ها هم از قواعد منحصر به خودشان پيروي مي کنند .ادگين ( همان قاتل واقعي که يک فيلم مستقل هم چندي پيش در باره اش ساخته شد ) به خاطر ماسکي که از پوست داشت به صورت چرمي مشهور شد. تمام قاتلان ديوانه در فيلم هاي (Slasher) چهره شان را با ماسک مي پوشانند . يا چنان صورت هاي زشت و کريه المنظري دارند که شبيه آدم هايي با ماسک به نظر مي رسند. قاتل هميشه انگيزه رواني دارد و هوشمندانه عمل مي کند . وجه مشترک ديگر ، آلات قتاله است که شامل انواع سلاح هاي سرد و ابزار ساده اي است که کشتن را ممکن مي کند ، از قبيل داس ، تبر ، ميله ، اره ، چاقو و تيرو کمان . در مجموع پيروي از قواعد و تمهيدات نوين سينمايي در چارچوبي که به آن اشاره شد ، يک زبان سينمايي متعارف و ساده بدون نياز به هيچ گونه تفسير . با اين تعريف نبايد (Slasher) را در کنار محصولات ترسناک سنتي قرارداد. اين گام رو به جلو را جان کارپنتر با هالووين ( 1978) ادامه داد ؛ بدين صورت که عناصر خبيث و ديوانه را از مخفيگاهشان بيرون آورد ؛ آن ها را در جوامع کوچک رها کرد ( برخلاف بيماران رواني دهه شصت که در محيط هاي بسته در کمين مي نشستند ) و وحشت را در قالبي تصويري به نمايش گذارد . هالووين در ميان طبقه نسل جوان به چنان محبوبيتي رسيد که قسمت هاي دوم ، و سوم و.. آن نيز ساخته شد. در فيلم ديگري با عنوان جمعه سيزدهم (1980) به کارگرداني شان است کانينگهام بدون اتکا به استعداد بازيگران ، با در اختيار داشتن يک فيلم داستان ساده ويک نماد وحشت ماسک دار به نام جيسن ، بيش از هالووين ها به جلوه هاي بصري يعني صحنه هاي کشتار و خونريزي توجه شد.موفقيت جمعه سيزدهم چنان چشمگير بود که ده ادامه بعد از آن ساخته شد. در هر يک از آن ها تعدادي پسر عاشق پيشه و دختران جوان و دلربا را بدون هويتي خاص در حال پيک نيک يا کمپينگ مشاهده مي کنيم که چطور جيسن ؛ يک يک آنان را به مسلخ مي برد . بيننده مي تواند پيش بيني کند که ممکن است قرباني مقاومت کند ؛ بگريزد و شانس اندکي براي زنده ماندن پيدا کند ؛ زيرا اقدام فردي تنها حرکت نجات بخش براي اوست ، اما غالباً عاقبتي جزمرگ در انتظارش نيست . آن چه مايه همدردي بيننده با قربانيان مي شود ؛ زيبايي ؛ عشق و شوخ طبعي آنان است . گو اين که در عين هراس و هيجان ؛ هيچ کس مايل نيست قاتل از بين برود ، چون در آن صورت داستان به انتها مي رسد . جمعه سيزدهم در سال 2009 دنباله تازه اي خواهد داشت .از سال 1984 که کابوس در خيابان الم به نمايش درآمد ؛ وس کريون پرچمدار اين زير شاخه شد . او که گرايش خاصي در زمينه ساختن فيلم هاي توهم زا داشت ، در اين فيلم به سراغ تم مورد علاقه اش که کابوس و رؤيا است مي رود . فردي که کروگر ( رابرت انگلاند ) خواب را براي شکار انسان ها تبديل به کابوس مي کند .در کابوس به قتل عام قربانيان خود که فقط ازتين ايجرها و جوانان تشکيل شده ، به رغم داستان هاي چند خطي شان ؛ به بازتاب هاي زيرکانه بر مضمون نبودن خط قرمز بين واقعيت و رؤيا ،خواب و بيداري و همچنين عدم خود آگاهي استوار هستند . در صحنه هايي که جهش ناگهاني از شرايطي به شرايط ديگر ايجاد مي شود را مي توان ورود به صحنه تعبير کرد . شايد همين ارزان تمام کردن فيلم هاي ترسناک بود که فيلمسازاني مانند ساموئل آروک و وس کريون را در ساختن ترسناک هاي تين ايجري تشويق مي کرد . مجموعه کابوس در خيابان الم شروع بازيگري براي بازيگران آماتوري بود که با حداقل دستمزد رضايت به ايفاي نقش مي دادند. جاني دپ در قسمت اول کابوس در خيابان الم و پاتريشيا آرکت و لارنس فيشبرن در قسمت سوم از آن جمله بودند. اغلب آثار وحشتناک سينماي معاصر به وضوح به گذشته ژانر اشاره دارد. همانند ساير اسطوره هاي موفق سينماي کلاسيک همچون رابين هود ، سه تفنگدار ، زورو ، جيمز باند و... ( که اتفاقاً همگي از ادبيات به سينما آمده اند ) به علاوه مضامين آشنايي از فبيل ابر قهرمان ها و دزدان دريايي که جهان سينما هزگز به آن ها وداع نمي کند ، الگوهاي ترسناک هم با تکنيک هاي مدرن ، دوباره سازي شده و مي شوند . اکنون اگر افراد سالمند ؛ترسناک هاي مثال زدني کريستوفرلي ، بوريس کارلف وامثالهم را براي فرزندانشان به نمايش بگذارند و بگويند اين ها اسطوره هاي وحشت در دوره جواني ما بوده اند ، براي آن ها خنده دار است . فيلمسازان با هوش امروزي به خوبي با سليقه و ذائقه نسل تازه آشنا هستند. وس کريون سه قسمتي جيغ را از بطن کابوس در خيابان الم بيرون آورد و خود را به اوج موفقيت رساند.جيغ بر خلاف ترسناک هاي سنتي به جاي صحنه سازي هاي توهم زا و تمهيدات مهاجم صرفاً بر واکنش قرباني ها تکيه دارد. قرباني هايي که رفتارشان گواهي مي دهد با فيل هاي Slash و قواعد بازي آشنا هستند . آن چه مجموعه جيغ را هولناک تر و متفاوت از سري جمعه سيزدهم و کابوس در خيابان الم مي کند ، اين است که قاتل فردي آشنا ودر ميان جمع است . و موجب مي شود دوستان دانشگاهي به يکديگر مشکوک شوند واز همديگر بترسند . در موفقيت جيغ ها نمي توان سهم کوين ويليامسن را ناديده گرفت . ويليامسن در نگاشتن فيلمنامه هايش تأکيدي موثر بر شخصيت هاي مونث وخشونت دارد . او فيلم هاي جيغ 1 و جيغ 2 را نوشت و در جيغ 3 در سمت تهيه کننده اجرايي با وس کريون شريک بود .دهه نود دردهه نود ، فيلمنامه نويسان ، عناصر به رسيمت شناخته شده اين ژانر را با انگاره هاي نوستالژيک علناً دنباله نويسي کردند يا به شيوه هاي پست مدرن يادآور شدند . سه فيلم شاخص اين دهه در ميان تعدد فيلم ها دراکولاي برام استوکر ( فرانسيس فورد کوپولا ، 1992 ) فرانکشتين مري شلي ( کنت برانا ، 1994) و مصاحبه با خون آشام ( نيل جردن ، 1994) بودند.. وجه تشابه فيلم هاي مذکور جلوه ادبيات گوتيک / رمانتيک به زبان سينماست تا حدي که فيلم هاي دهه هاي گذشته را هم تحت تأثير قرار مي دهند . کوپولا اظهار داشت دراکولاي برام استوکر بسيار نزديک و همتراز با رمان نويسنده اش برام استوکرساخته شده است . اگر اين ادعا را در نظر داشته باشيم . متوجه مي شويم که فيلم در سکانس هاي مياني افت پيدا مي کند واز هيجان نيم ساعت نخست کاسته مي شود. فرانکشتين مري شلي که کوپولا تهيه کننده اش بود ، منتقدان را راضي نکرد ، زيرا آنان مدعي بودند که در مقايسه با نسخه هاي قديمي هيچ ايده تازه اي در اين فيلم ديده نمي شود ، ولي به هر حال از فروش خوبي برخوردار بود . مصاحبه با خون آشام بر اساس کتاب پرفروشي نوشته آن رايس بود که در سال 1976 منتشر شده بود و فيلمنامه اقتباسي نيز توسط او نوشته شد . علاوه بر بازيگران تراز اول ، فيلمبرداري و صحنه آرايي و جلوه هاي ويژه تحسين برانگيز در اين فيلم به يادماندني است. سينماي وحشت در عصر حاضر يونيورسال در سال 2004 يک بار ديگر اسطوره هاي ترس آفرين اين کمپاني از قبيل فرانکشتين ، مرد گرگ نما ، دراکولا و خواهرانش را از بايگاني خارج کرد وبه کارگرداني استفن سامرز ( که قبلاً موميايي و موميايي باز مي گردد را در کارنامه داشت )، ون هلسينگ را که آميزه اي از وحشت ( نه از نوع جدي آن )، هيجان و تحرک است ، در فضايي گوتيک در قالب يک فيلم سرگرم کننده با کمک گريمورهاي چيره دست و جلوه هاي پيشرفته ارائه داد. نمونه مشابه ديگر تيم آقايان فوق العاده است ، همچون مينا هارکر ،مرد نامرئي ، دکتر جکيل و مسترهايد است که مسلماً با هدف ترسناندن تماشاگر ساخته نشده اند، اما آن چه بيننده را به وجد مي آورد ، تکنولوژي حيرت انگيز آنان است .ژانر وحشت هرگز به سرنوشت موزيکال هاي سنتي و وسترن مبتلا نمي شود، بلکه متفاوت از گذشته و پربارتر از قبل دردست توليد است. استوديوها مايل به تهيه فيلم هايي هستند که مخاطبانشان جوان ها هستند ، به اين دليل که نسل هاي ميانسال و پيرتر تمايلي به سينما رفتن ندارند . در اين سال هابا انبوه فيلم هاي Slash مواجه هستيم . به طور متوسط هر ماه يک فيلم کم هزينه SLASH در رده هاي ب يا ج روي پرده مي آيد که غالباً مورد استقبال نسل جوان قرار مي گيرد . وتماشاي آن ها ممنوعيت براي افراد کمتر از هيجده سال ندارد . ترسناک هاي امروزي فقط براي همين سن وسال ها ساخته مي شوند . ديده و شنيده شده که اين گونه را ترسناک هاي تين ايجري هم مي نامند. تلويزيون هم از موج ترسناک اي تين ايجري عقب نمانده است . خون واقعي يک سريال موفق دراکولايي در تلويزيون است که به خاطرش آنا پاکوين در گلدن گلوب به عنوان بازيگر نقش دوم جايزه گرفت. هيولاهاي عصر حاضر همانند شيطان نيازي به هويت ندارند . نياز بيننده در هنگام تماشا اين است که بيننده چگونه قرباني تکه پاره مي شود يا چگونه از مهلکه مي گريزد . در هر سه قسمت مقصد نهايي ، عنصر وحشت زا ، دست سرنوشت است که هيچ گريزي از آن وجود ندارد . قفط قرباني سعي مي کند عاقبت شوم خود را به تعويق بيندازد .اين سال ها به دليل شبيه سازي هاي رايانه اي ، هيولاها ديگر آن اصالت پيشين را ندارند. بسيارخوب درست مي شوند ، ولي به نطر مي رسد که خودشان نيستند ، حتي ديگر هولناک هم نيستند. به همين خاطر ديدن شان براي همه سنين آزاد است فيلم ها مبدل به يک بازي رايانه اي از نوع اکشن و پرتحرک شده اند . از سال 2000 به اين طرف شاهد مثال هاي متعدد را مي توان نام برد : فردي عليه جيسن ، بيگانه عليه غارتگر ، دنياي زيرين ( عالم ارواح )3،2،1، ون هلسينگ و.. حتي برخي چه بسا الگوي چند هزارساله را نبش قبر مي کنند و عنصر اصلي يک فيلم کمدي قرار مي دهند ، مانند موميايي 3،2،1، ويا خون آشام را با آن سابقه ديرين با چهره يک جوان خوش سيما و امروزي در تاريک و روشن ، عاشق پيشه جلوه مي دهند که قضا يکي از فيلم هاي پرفروش سال 2008 مي شود .فناوري ديجيتال گامي عظيم برداشت و مکمل غير قابل انکاري درصنعت فيلمسازي شد. اين روزها ديگر نيازي نيست که فيلمساز براي تصوير بردار از يک مکان مه آلود ؛ شهرهاي مختلف را طي کند ؛ منتظر هواي ابري بماند يا در آرزوي يک فضاي ايده آل براي يک سکانس از فيلمش روز شماري کند ؛ زيرا انواع جلوه هاي پيشرفته رايانه اي بدون اتلاف وقت توسط مسئول ساخت وپرداخت در اختيار کارگردان قرار مي گيرد . اين نقل قول از اسپيلبرگ بعد از ساختن پارک ژوراسيک را به ياد مي آوريم : « ما هنوز در ابتداي راه هستيم . »تأثير سينماي وحشت بر موسيقي مدرن نخستين نشانه هاي سينماي وحشت در موسيقي از آن جا سر چشمه گرفت که در سال 1968چهار جوان انگليسي اهل برمينگهام با اسامي توني آيومي ( نوازنده گيتار ) ، جيزار باتلر ( نوازنده گيتارباس )، بيل وارد (نوازنده طبل ) وآزي آزبورن ( خواننده ) تصميم به تشکيل يک گروه متفاوت در موسيقي گرفتند. قبل از آن که آن ها در مورد سبک ونام گروه به توافق برسند ، توني آيومي چنين پيشنهاد مي دهد : « درحالي که ما ژانر وحشت را در سينما داشته ايم ؛ چرا همين ژانر را در موسيقي نداشته باشيم؟ » مضمون ترس در موسيقي يک ايده تازه بود که قبلا در موسيقي متعارف شنيده نشده بود و هيچ موسيقيدان يا گروهي قبلاً به اين محدوده وارد نشده بود . اين نوع موسيقي باآن چه آهنگسازان براي فيلم هاي ترسناک ساخته اند ،به کلي متفاوت و نفوذ اين گونه فيلم ها در موسيقي عامه پسند وراک بي سابقه بود. به هر حال در جلسات گردهمايي آن چهارجوان ؛ تا مدت ها بحث درباره امثال بوريس کارلف ، وينسنت پرايس ، جادوي سياه و آن چه در محور فيلم هاي ترسناک قرار مي گيرد بود تا اين که جيزار باتلر بنا به ادعاي خودش براساس کابوسي که دريکي از شب ها اورا هراسان کرده بود ،اشعار اولين آهنگ گروه را مي سرايد و عنوان يکي از فيلم هاي بوريس کارلف شنبه سياه (Black Sabbath) را روي آن مي گذارند وهمين عنوان را هم براي گروه انتخاب مي کنند . اولين آلبوم ازمجموعه آهنگ هاي اين گروه نيزبا همان نام در روز سيزدهم فوريه 1970 انتشار يافت و با فروش غير قابل باوري موجه شد .اين رخداد به ظاهر ساده شکافي ايجاد کرد بين موسيقي رايج پاپ وآن چه تا امروز در زير شاخه موسيقي راک به هوي متال و بعدها گوتيک متال و دت متال (Death Metal) شناخته مي شوند . موسيقي ترسناک متال تا آن حد تأثير گذار شد که يکي از مشاهير اين سبک با نام آليس کوپر هنگام حضور روي صحنه براي اجراي کنسرت ،چهره خود را مشابه چهره بتي ديويس در بربيبي جين چه گذشت ؟ مي آرايد و جيمي پيج ،گيتاريست معتبر گروه Led Zeppelin خانه نسبتاً متروکه اليستر کرولي را مي خرد [ آليستر کرولي مريدان بسياري داشته است . تخصص او در احضار ارواح بوده و چندين کتاب در ارتباط با روح و جن از خود به جاي گذارده است و پروژه ساخت فيلمي از زندگي وي نيز در حال تدارک است ] . از طرفي گوتيک به کليپ هاي ويدئويي هم مانند تريلرجکسن ( 1982) سرايت کرد ، گو اين که وي از هرنوع موسيقي مورد بحث به دور است .آزي آزبورن که از سال 1979 از گروه شنبه سياه خارج و به طور سولو مشغول بود ، براي همانند سازي با مرد گرگ نما در کليپ ويدئويي يکي از آهنگ هايش پارس در ماه ( Bark at the Moon توسط چهره پرداز مشهور سينما و برنده اسکار ،ريک بيکر گريم شد . چهره آزي در اين کليپ ها چنان وحشت زا شده بود که MTV براي مجوز پخش آن از آزي مي خواهد که در چهره و صحنه هاي تصوير کليپ تجديد نظر کند . آزي در عالم موسيقي به شاهزاده تاريکي شهرت دارد .يکي از نشريات تخصصي اين سبک موسيقي که به زبان هاي انگليسي ، آلماني ،فرانسه و ترکي در کشورهاي جهان ماهانه منتشر مي شود ، مثال همر نام دارد که اين عنوان به طور آشکارا وام دار فيلمسازي همر است. جاي تعجب نيست که يک گروه موسيقي با نام نفرين ون هلسينگ فعاليت مي کند. در سه دهه اخير قريب به اتفاق فيلم هاي ترسناک از معدن موسيقي متال و گوتيک براي موتيف هاي تعيين کننده و شاخص استفاده کرده اند . باند صوتي فيلم هايي از قبيل تپه ها چشم دارند .پيچ عوضي ، جيغ ، مي دانم تابستان گذشته چه کردي ، کشتار با اره برقي تگزاسي و... سراسر پوشيده





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 798]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن