تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1833371770
نقد كتاب « اين سه زن » (1)
واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
نقد كتاب « اين سه زن » (1) كتاب «سه زن» (اشرف پهلوي، مريم فيروز و ايران تيمورتاش) از جمله آثار مسعود بهنود است. اين كتاب در سال 1374 توسط مؤسسه انتشاراتي نشر علم منتشر شده است. چاپ چهارم كتاب در 1375 در شمارگان 5500 نسخه و با همان مقدمه اول آقاي بهنود انتشار يافته است. در 14 فصل اين كتاب فصولي به رضاخان، فرمانفرما، تيمورتاش و ... اختصاص يافته اما فصلي از سوي آقاي بهنود به كساني كه اين كتاب به نام آنان منتشر شده اختصاص نيافته است.دفتر مطالعات و تدوين تاريخ ايران، كتاب مزبور را مورد نقد و بررسي قرار داده است. با هم، نقد را ميخوانيم :
نويسنده كتاب «اين سه زن» مقدمه خود را با اين عبارت آغاز ميكند: «اين كتاب تاريخ نيست. رمان هم نيست. شايد يك روايت تاريخي باشد» سپس چهارده فصل را بر اين پايه و اساس در پي هم ميآورد. حك كردن چنين عبارتي بر پيشاني مقدمه كتاب، بستري را فراهم ساخته است كه روايتگر در پرداختن به قريب 60 سال از تاريخ معاصر كشور، خود را بينياز از ذكر هرگونه منبع و مأخذي احساس كند. البته اين نحو تاريخپردازي اگرچه جايگاهي در توليد پيشنيازهاي تاريخنويسي، يعني ثبت روايت افراد ناظر و حاضر در صحنه رخدادها دارد، اما به كارگيري آن مختص راويان دست اول حوادث و رخدادهاست و نميتوان آن را به روايتگري كامل تاريخ تعميم داد؛ زيرا هر جا راوي خود مستقيماً حضور داشته باشد ميتواند بدون ذكر مأخذ سخن گويد. همچنين لازم به ذكر است كه ميزان اعتبار روايتهاي خاطره پردازان نيز رابطه تنگاتنگي با ميزان وثاقت و اعتبار روايت كننده آن دارد.جالب آن كه نويسنده كتاب «اين سه زن» با توسل به اين سبك حتي از گفتوگوهاي صورت گرفته در محافل محدود و بسته سياسي وقت يا كاملاً خصوصي با سطح حفاظتي بالا سخن به ميان ميآورد، بدون اينكه مشخص سازد كه به واسطه چه كساني يا با استناد به چه منابعي از ريز مطالب طرح شده در چنين جلساتي مطلع شده است. به طور قطع اين شيوه پرداختن به تاريخ را كه رمان گونه است، اما رمان نيست (زيرا رمان را نميتوان در مورد شخصيتهاي حقيقي و رخدادهاي واقعي نگاشت) ميتوان نوعي سهلنگاري نام نهاد. آقاي مسعود بهنود و برخي دوستان ايشان در نگارشهاي خود بيشتر به اين شيوه تمسك جستهاند كه البته آثار توليد شده در اين قالب براي تاريخ پژوهان چندان راهگشا نيست؛ زيرا اهل تاريخ براي روشن ساختن وقايع از زواياي مختلف به دنبال مستنداتي معتبرند تا از طريق در كنار هم قرار دادن اين مستندات، تاريكيها از تاريخ زدوده شود. اما بيان رمانگونه تاريخ به شرط امانتداري دقيق ميتواند براي اقشار عادي جامعه مفيد باشد؛ زيرا تاريخ را قصهگونه و بسيار روان و دلپسند دريافت ميدارند. در اين سبك با حفظ اصل روان بودن مطلب، مستندات را ميتوان به صورت پاورقي يا به صورت ملحقات ذكر كرد تا زمينه تحريف به حداقل ممكن برسد. درصورت در دسترس نبودن مستندات براي محك زدن ميزان پايبندي مؤلف به اصل امانتداري، هر ادعايي را ميتوان به خورد تاريخ داد و چون بيان نقاليگونه وقايع داراي جاذبههاي خاص خود است تشخيص مطالب واقعي از موضوعات كذب به ويژه براي خوانندگان عادي اين متون سخت ميشود. بنابراين شيوه سهلنگاري و سهل خواني تاريخ نبايد راهي را به سوي دخالت دادن سلائق و گرايشها در تاريخنگاري هموار سازد.قبل از پرداختن به محتواي كتاب «اين سه زن» براي مشخص شدن ميزان فراگيري اين شيوه در تاريخنگاري كشور، كتابي ديگر از همين دست را كه توسط يكي از دوستان آقاي مسعود بهنود به نگارش درآمده است، مورد ملاحظه قرار ميدهيم. پيش درآمد اين كتاب چنين آغاز ميشود: «آيا اين كتاب، مستندهاي پراكنده و از نظر دورمانده يك پرونده تاريخي است كه به صورت داستان درآمده تا كنجكاوان و مشتاقان تاريخ را خوش آيد؟ و يا داستاني است كه بر مبناي شهادت خاطرهنويسان تاريخ معاصر ايران شكل گرفته و نويسنده كوشيده هر آنچه را كه در ثبت افشاگريهاي پشت پرده مانده، كنار هم بگذارد و شرح كار زندگي يك زن درباري را كه از ظهور سلسله پهلوي و بعد از سقوط آن حضور داشته به انجام برساند؟ هر دو مورد ميتواند درست يا نادرست باشد.» (تاجالملوك، ا.جمشيدي لاريجاني، انتشارات زرياب، تهران 1380، ص19) و در ادامه نيز مؤلف، پيش درآمد خود را بر كتاب اينگونه پايان ميبخشد: «بنابراين، اين كتاب داستان زندگي زني به نام تاجالملوك پهلوي است، افسانه و حقيقت، حقيقي آميخته به افسانه، يا افسانهاي كه از حقيقت ساخته شده است. حقيقت يا افسانه؟! شايد هر دو و شايد هيچ كدام. جمشيدي لاريجاني، پائيز 1377.» (همانف ص 24)قالب داستان دادن به روايتگري يك مقطع از تاريخ در اين كتاب، دست نويسنده را براي وارونه سازي بسياري از رخدادها بازگذاشته كه از آن جمله سرنوشت عبرتآموز مادر محمدرضا پهلوي بعد از فوت در بيمارستاني در نيويورك است. در حالي كه همه روايتهاي موجود از وابستگان به پهلويها دستكم بر اين مسئله تأكيد دارند كه به اصطلاح «ملكه مادر» بعد از فوت، در نيويورك دفن شده است (اما هيچ كس محل دفن وي را در اين شهر مشخص نميكند) اين كتاب بر مبناي اطلاعيهاي از رضا پهلوي بحث متفاوتي را مطرح ميسازد: «با قلبي آكنده از تاسف و تأثر درگذشت شادروان علياحضرت تاجالملوك ملكه پهلوي مادربزرگ خود و مادر گرامي اعليحضرت محمدرضا پهلوي شاهنشاه فقيد ايران را، در نتيجه يك دوره كسالت ممتد، در كشور مكزيك به اطلاع هموطنان عزيز ميرساند. نظر به مقتضيات كنوني و اوضاع فوقالعاده حاكم بر كشور عزيزمان ايران جنازه آن فقيد سعيد در محلي به وديعه گذارده خواهد شد. رضا پهلوي.» (همان، ص 33)هرچند علت چنين جعلي بر محققان و تاريخپژوهان پوشيده نيست، اما به طور قطع گسترش داستانپردازي تاريخي غيرمستند موجب محروم شدن قاطبه مردم از تجربيات گذشتگان خواهد شد. خانم فرح ديبا در كتاب خاطرات خود بخشي از واقعيت را در اين زمينه عنوان ميكند: «بيستم اسفند، ملكه مادر كه به بيماري سرطان خون مبتلا شده بود، درگذشت. براي اين كه ناراحت نشود، خبر مرگ پادشاه را به او نداده بودند... ملكه مادر بطور موقت در كنار نوهاش شهريار در نيويورك به خاك سپرده شد.»(كهنديارا، انتشارات فرزاد، پاريس، سال 2004 ميلادي، ص394) اگرچه خانم ديبا از بيان اينكه تاجالملوك در كدام قبرستان نيويورك دفن شده است طفره ميرود، اما شايد علت امر را بتوان در خاطرات ديگر وابستگان به پهلويها يافت: «وقتي ملكه مادر در نيويورك فوت كرده بود براي كفن و دفن او احتياج به دوازده هزار دلار پول نقد بود كه هيچ كدام از افراد خانواده حاضر به پرداخت آن نبود و هر كس به ديگري حواله ميداد و كار افتضاح چنان بالا گرفت كه آرمائو از ياران راكفلر و دوست خانوادگي پهلويها از نيويورك با من تماس گرفت و بالاخره من پول لازم را حواله كردم تا بعد تكليف پرداخت آن روشن شود و تازه خود ملكه مادر ثروت زيادي داشت و وراث ميدانستند بالاخره اين پول از محل ثروت خود ملكه قابل دريافت است.»(پس از سقوط، خاطرات احمدعلي مسعود انصاري، انتشارات مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي، تهران، ص174)بر اساس اظهارات مكتوب خانم مليحه خسروداد و آقايان تورج انصاري و محمدعلي باتمانقليچ كه مسئوليت ثبت و ضبط خاطرات خانم تاجالملوك را به عهده داشتهاند پول ارسالي خانم فرح ديبا (پنج هزار دلار) و ظاهراً مبلغ حواله شده توسط آقاي مسعود انصاري توسط غلامرضا پهلوي كه به شدت آلوده مواد مخدر است، صرف اعتياد ميشود و جنازه مادر اين خانواده سرانجام بعد از دو ماه با كمك شهرداري نيويورك و در ضمن خاكسپاري افراد معتاد ولگرد و بيخانمان و جنازههاي فاقد هويت كه هر روز و شب در گوشه و كنار بندر نيويورك كشف ميشوند در يك گور دستهجمعي و بينام و نشان مخصوص اين افراد دفن ميگردد.(ملكه پهلوي، خاطرات تاجالملوك، چاپ اول، نيويورك، انتشارات نيما، چاپ دوم تهران، انتشارات به آفرين، 1380، ص484)به طور قطع ادعايي كه در قالب رمان و داستان، محل نگهداري جنازه تاجالملوك را مكزيك عنوان ميكند قصد دور كردن ذهن علاقهمندان تاريخ را از برخي واقعيتها دارد در حالي كه همه روايتهاي به ثبت رسيده محل دفن تاجالملوك را (بدون ذكر نام قبرستان) نيويورك اعلام ميدارند.هرچند در كتاب «اين سه زن» با تحريفاتي بدين ميزان مواجه نيستيم، اما بايد اذعان داشت آقاي بهنود در استفاده از شيوه روايي رمانگونه، در كنار طرح نظرات خويش، روايتهاي مختلف و بعضاً متعارض را بيان داشته است. لذا شايد در نگاه اول اينگونه به نظر آيد كه آقاي بهنود خواننده كتاب خود را با تعارضاتي مواجه ساخته و درصدد به جمعبندي رساندن آنان برنيامده است، اما اين چنين نيست بلكه نويسنده با استفاده از شيوه تكرار، نگاه مورد نظر خود را به خواننده كتاب القا ميكند. براي نمونه، در مورد چگونگي شكلگيري ارتباط «رضا شصتتير» به عنوان يك قزاق ساده و جزء با انگليسيها و طي شدن مراحل رشد وي از مهتري چند سفارتخانه غربي تا جلوس بر تخت سلطنت، به برخي واقعيتها اشاره دارد، اما به كرات تلاش ميكند فرد منتخب ژنرال آيرون سايد را ضد بيگانه!! معرفي نمايد: «شاه خود، از خارجيها نفرت داشت و آنها را به چشم دشمن مينگريست، در عين ترسي كه از انگليسيها داشت، ولي پيشرفت سريع و باورنكردنيش در ذهن او انداخته بود كه قدرتهاي بيگانه پوچ بودهاند و رجال قديمي به خاطر «وطنفروشي» و ترس به آنها سر ميسپردهاند. او متوجه نبود كه صعودش را بيشتر مديون فرصت كمنظيري است كه شرايط تاريخي در اختيارش قرار داد. تيمورتاش تا مدتها به اين احساس بيگانه ستيزي رضاشاه بهايي نميداد».(ص205)«بيگانه ستيز» خواندن رضاخان و برتري دادن وي بر پادشاهان قاجار از جمله ادعاهاي غريبي است كه با هيچ يك از مستندات تاريخي و حتي با مطالبي كه در همين كتاب آمده است سازگاري ندارد. اگر قاجارها به حد كفايت مورد نظر انگليس وطنفروش بودند، دليلي نداشت كه لندن براي امنيت بيشتر بخشيدن به روند چپاول نفت ايران زمينههاي سقوط اين خاندان را فراهم و رضاخاني را بر سركار آورد كه جز قلدري هيچگونه مزيتي نداشت. جالب اينكه آقاي بهنود خود اذعان دارد كه رضاخان پس از روي كار آمدن، تمام كساني را كه با سياستهاي انگليس مخالف بودند از ميان برداشت و اين سياست كشتار و قلع و قمع مخالفان سلطهگري لندن بر ايران را حتي به نزديكترين افراد خود كه عملي غير موافق انگليسيها مرتكب ميشدند نيز تسري داد تا هيچ كسي جرئت ايستادگي در برابر اراده انگليسيها را به خود ندهد: «با فعال شدن سِر پرسي لورن (وزير مختار انگليس در تهران) يكي يكي كساني كه در دو سال گذشته، به بريتانيا خيانت كرده بودند، به دست رضاخان زده ميشدند.»(ص168)آنچه بهتر ميتواند خواننده را به مقايسه ميزان وطن فروشي قاجارها و رضاخان فرا بخواند ماجراي عزل نصرتالدوله (كه در وابسته بودن وي هيچگونه ترديدي نيست) به دليل مخالفت با برافراشتهشدن پرچم انگليس بر سر در ادارات در جنوب است كه در اين كتاب نيز آمده است: «نفس در سينهها حبس بود و همه ايستاده بودند و منتظر كه ناگهان صداي عربدة شاه در محوطه كاخ برليان پيچيد كه خطاب به مخبرالسلطنه نخستوزير ميگفت: حاجي اين نصرتالدوله ديگر مورد اعتماد ما نيست... نصرتالدوله تكاني به خود داد كه: قربان عرضي دارم. ولي شاه كه بلند شده بود و به سوي در خلوت تكيه دولت ميرفت رو به محمد درگاهي رئيس نظميه كه سلام نظامي داده و خشك شده بود گفت: چرا معطلي ببريدش!» (ص219) و در ادامه دلايل اين غضبكردن ناگهاني رضاخان بر نصرتالدوله را اينگونه شرح ميدهد: «فرمانفرما با سالار لشكر و محمدولي ميرزا، پسرانش به رايزني نشستند يعني كدام كار نصرتالدوله چنين رضا شاه را عصباني كرده بود. حدس و گمانها شروع شد. فرمانفرما خود فقط يك روايت را ميپذيرفت و آن داستاني بود كه سه هفته پيش در بازگشت از سفر به خوزستان نصرتالدوله خود براي پدر نقل كرده بود. در آن زمان، نصرتالدوله كه كمكم اقتدار خود را نزد رضاشاه چنان ميديد كه برايش قطعي شده بود كه رضاشاه بدون او و تيمورتاش و داور نميتواند سلطنت كند، به دستور شاه براي سركشي بنادر جنوب رفته بود... ماژور آندرود افسر انگليسي در آن زمان به عنوان رئيس بندر بصره، در حقيقت فرمانده شطالعرب بود و در سواحل ايران، طرف خرمشهر نيز اداره و اسكله و دستگاهي براي خود داشت كه بر بالاي همه آنها پرچم انگلستان نصب شده بود. نصرتالدوله... تا چشمش به اسكله ماژور افتاد، به رئيس گمرك خرمشهر كه در ركاب حاضر بود دستور داد به محض رسيدن به ساحل دستور بدهد كه اين بساط را جمع كنند... دقايقي بعد پرچم بريتانيا از بالاي اسكله پائين كشيده شد... فرمانفرما حالا خشمناك به بچههايش ميگفت: اين مرتيكه نوكر انگليسيهاست. و آنها ميدانستند مقصود از مرتيكه كيست.»(صص1-220)همچنين علت تيرهروزي تيمورتاش را (كه در همسنخ بودن وي با پهلوي اول و وابستگياش به بيگانه شكي نيست) در دربار رضاخان ميتوانيم به خوبي دريابيم. اصرار اين بازوي موثر رضاخان بر دريافت پول بيشتر از انگليسيها در مقابل نفتي كه از ايران به غارت ميبردند وي را به سرنوشت نصرتالدوله دچار كرد: «تيمورتاش هم به هر در ميزد تا در اين ماموريت موفق شود و چيزي از انگليسيها بگيرد. اما لندن كه هنوز از آثار جنگ اول خلاص نشده، شاهد اوجگيري فاشيسم و نازيسم در اروپا شده بود، براي حفظ امپراتوري و بالا بردن توان مالي خود ميكوشيد و حاضر نبود سهمي از اين درآمد را به ايران بسپارد... مذاكرات لندن يك ماه طول كشيد. سِر جان سيمون وزير خارجه دو ميهماني براي تيمورتاش داد و سه بار با او گفتگو كرد، به هيأت دولت گزارش داد كه انگلستان باز گير يك ايراني مانند نصرتالدوله افتاده است. انگليسيها آنقدر او را در لندن معطل كردند كه شاه كه با تلقينهاي تقيزاده و فروغي كه مخبرالسلطنه نيز آن را تشديد ميكرد، حوصلهاش سر رفته بود، تلگرام رمزي فرستاد كه معنيش اين بود ول كن و بيا» (صص3-252) تلاش تيمورتاش در مذاكره با انگليسيها براي گرفتن سهم بيشتري از نفت (عليرغم آنكه كاملاً با رضاخان هماهنگ بود) خشم لندن را برانگيخت و موجب شد تا بعد از رسيدن به تهران دستگير و در زندان به دستور پهلوي اول كشته شود. هرچند برخي مورخان تمايلات وي به مسكو را دليل اين امر عنوان ميكنند اما حتي صحت اين مطلب نيز پوششي بر اين حقيقت نخواهد بود كه رضاخان در جهت جلب رضايت لندن تلاش ميكرد. براي محك خوردن بهتر ميزان وطنپرستي و بيگانهستيزي رضاخان به تعبير آقاي بهنود، ميتوانيم به آنچه وي بعد از كشتن تيمورتاش در حق انگليسيها در زمينه نفت انجام داد، توجه كنيم. قاجاريه همواره در تاريخ به عنوان سلسلهاي بيلياقت كه قراردادهاي ننگين و ذلتباري چون قرارداد دارسي را امضا كردهاند مورد سرزنش قرار ميگيرند. اما بايد ديد چرا آقاي بهنود هيچگونه اشارهاي به تمديد اين قرارداد توسط رضاخان با شرائط بسيار مطلوبتر به نفع انگليسيها نميكند؟ آقاي ابوالحسن ابتهاج در مورد تجديد قرارداد دارسي توسط رضاخان مينويسد: «رضاشاه در سال 1312 ناگهان تصميم گرفت قرارداد امتياز نفت را، كه در سال 1901 بين دولت ناصرالدين شاه قاجار و ويليام دارسي انگليسي بسته شده بود، فسخ كند... سپس به دستور رضاشاه تقيزاده قرارداد جديدي با شركت نفت انگليس امضا كرد و به موجب آن همان امتياز براي مدت 32 سال ديگر تجديد شد و اين قرارداد به تصويب مجلس هم رسيد، در صورتي كه قرارداد سابق به تصويب مجلس نرسيده بود. گذشته از اين، طبق قرارداد سابق در انقضاي مدت امتيازنامه، تمام دستگاههاي حفر چاه بلاعوض به مالكيت ايران در ميآمد و حال آنكه در قرارداد جديد اين ماده حذف شد.»(خاطرات ابوالحسن ابتهاج، انتشارات پاكا پرينت، چاپ لندن، ص234) اگر كشتن مخالفان سلطه انگليس بر ايران و حتي مسئولان بلندپايه كشور را كه عليرغم وابستگي به انگليسيها براي خود شأني قائل ميشدند ميتوان بيگانه ستيزي رضاخان قلمداد كرد، قاعدتاً ديگر وابستگان و به طور كلي هر وطنفروشي را نيز ميتوانيم وطنپرست بخوانيم. متاسفانه عليرغم شواهد بسيار مبني بر تسليم بودن محض رضاخان در برابر اراده انگليسيها (البته تا قبل از پيروزيهاي هيتلر در جنگ جهاني دوم) در فرازهاي ديگري از كتاب نيز آقاي بهنود ميكوشد با تكرار ادعاي «بيگانه ستيز بودن» رضاخان اين وصله غيرهمگون را به وي بچسباند: «چيزي كه قابل ترديد نبود نفرت رضا شاه از فرنگيها بود، او كه زبان هيچ كدام را نميدانست، علاقهاي هم به ملاقات مستقيم با آنها نداشت از ملاقات هيچ يك از مسئولان مملكتي با خارجيها خرسند نبود، همه اين را دريافته بودند و پرهيز ميكردند.» (ص238) البته نويسنده محترم براي ارائه چهرهاي وطنپرست از رضاخان به بسياري از مسائل و موضوعات تاريخي در اين زمينه نميپردازد كه از آن جمله مِهتر سفارتخانههاي خارجي بودن وي است، همچنين بيسوادي منتخب لندن كه خواندن و نوشتن معمولي را نيز نميدانست. در همين حال آقاي بهنود مدعي است كه چون رضاخان زبان خارجي نميدانست از ملاقات با خارجيها سر باز ميزد. اما مگر وي زبان و ادبيات ملت ايران را ميدانست كه سخن از ناآشنايي وي با زبانهاي خارجي به ميان ميآيد؟ در اين رابطه بايد گفت اولاً رضاخان، پيوسته با افسران و ماموران انگليسي ملاقات داشت. آقاي احسان نراقي در اين زمينه ميگويد: «بعدها كه شاه [محمدرضا] سفري رسمي به انگلستان نمود و رئيس تشريفات آن كشور، از او پرسيد آيا مايل است تا تغييري در برنامه ديدار او داده شود، پاسخ داد ميخواهد آرشيوهاي اينتليجنت سرويس را كه در ساسكس هستند مورد بازديد قرار دهد... مهمان سلطنتي از مهماندارانش خواست تا پرونده او و پدرش را نشان بدهند. البته كسي نميداند در مورد خود او چه چيزي به وي نشان دادند، اما پرونده پدرش را مدت زماني بسيار طولاني مطالعه كرد و از وراي گزارشات پي در پي ماموران سازمان دريافت كه پدرش از مدتها پيش، يعني از زماني كه يك افسر معمولي قزاق بود تا ژنرال رضاخان شدن، در طول تمام اين مدت، مورد توجه آن مامورين بوده است».(از كاخ شاه تا زندان اوين، احسان نراقي، ترجمه سعيد آذري، انتشارات رسا، چاپ دوم، تهران، ص324) ثانياً در زماني كه رضاخان يك قزاق معمولي بود و نه حتي يك افسر، افتخار مينمود كه پستترين مشاغل را در سفارتخانههاي خارجي به عهده گيرد. كار در اصطبل و نظافت محل نگهداري اسبان خارجيان چندان با روحيهاي كه آقاي بهنود سعي در نسبت دادن آن به رضاخان دارد سازگار نيست. دكتر مجتهدي، بنيانگذار دبيرستان البرز، در اين زمينه ميگويد: «محمدرضا شاه عزيز دردانه رضاشاه بود؛ رضاشاه ببخشيد، مرد بيسواد، وطنپرست، علاقهمند به مملكت، و با تجربه، چهل سال وي در محيطي بود كه همه دزدها، بيشرفها، نوكرهاي خارجي نميگذاشتند اين مملكت تكان بخورد. درست است روز اول رضاشاه را خارجيها آوردند، ولي چنان لگدي به خارجيها زد در ساختمان مملكت (اين عقيده من است)... انگليسيها هم ميخواستند از شر بختياريها و قشقاييها و كساني ديگر كه نميگذاشتند نفت ببرند از دست آنها خلاص بشوند. از دست (شيخ) خزعل خلاص بشوند. لازم بود كسي را داشته باشند. ولي آيا رضاشاه به مملكت خدمت نكرد؟ بله؟ يك شخص بيسواد، يك شخصي كه مِهتر بود، مغزش درست كار ميكرد. محمدرضا شاه نه. اين مِهتر نبود. اين عزيز دردانه پدر و مادر بود، مغزش درست كار نميكرد. در درجه اول علم جاسوس را وزير دربار و همهكاره خود كرده بود.»(خاطرات دكتر محمدعلي مجتهدي، طرح تاريخ شفاهي هاروارد، انتشارات نشر كتاب نادر، چاپ اول، ص190)ثالثاً اگر رضاخان بيگانه ستيز بود، چرا زماني كه بيگانگان قصد اشغال ايران را داشتند نه تنها در برابر آنان مقاومت نكرد بلكه قبل از رسيدن قواي بيگانه به قزوين از تهران فراري شد و به اصفهان پسناه برد؟ ارتشبد حسين فردوست در رابطه با نحوه حقير ساختن ارتش ايران ميگويد: «روز ششم شهريور منصورالملك آمد. انگليسيها توسط او پيغام فرستاده بودند كه روسها گفتهاند اگر اين دو لشكر مرخص نشوند و سربازها به دهاتشان نروند ما تهران را تصرف خواهيم كرد! بنظر ميرسد كه تعمداً مسئله را از قول روسها گفته بودند تا رضاخان بيشتر بترسد! با پيغام منصور، معلوم شد كه نخجوان و رياضي حق داشتهاند و فقط راوي بودهاند. ولي رضاخان چنان مشغول بود كه به ياد اين دو نيفتاد. بلافاصله دستور داد اتومبيلش را بياورند و شخصاً به طرف سربازخانهها به راه افتاد. دو لشكر تهران پس از دستور ترك مخاصمه به پادگانها آمده بودند. رضاخان وارد سربازخانه لشكر يك شد. برايش احترام نظامي به جاي آوردند و او دستور داد كه همه مرخص هستند و به خانههايشان بروند! سپس شخصاً به لشكر دو رفت و همين دستور را تكرار كرد... يك دو روز بعد، مجدداً انگليسيها تماس گرفتند. سِر ريدر بولارد، وزير مختار انگليس، از طريق فروغي، كه اكنون نخستوزير بود، پيغام داد كه چرا لشكرها را مرخص كرديد. آنها را سريعاً جمعآوري كنيد! رضاخان هم اكيداً دستور داد و كاميونها هم به راه افتاد و در جادههاي دور تعدادي از سربازان را كه به طرف دهاتشان ميرفتند، جمعآوري كرده و به پادگانها برگرداندند.»(خاطرات ارتشبد حسين فردوست، مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي، انتشارات اطلاعات، چاپ دوم، صص9-98) البته رضاخان در مقطعي كه آلمان را پيروز جنگ دوم جهاني ميديد ارتباطات خود را با هيتلر كه قبل از جنگ با هدايت انگليسيها آغاز شده بود حفظ كرد تا آينده خود را تضمين كند، اما از بخت بد او يكباره ورق برگشت و فاتح بخش اعظم اروپا، در روسيه زمينگير شد. با بروز زمينههاي شكست هيتلر، رضاخان كه از حامي خويش پيروي نكرده و ارتباطات خود را با نازيها حفظ كرده بود، مورد غضب لندن واقع شد و ديگر اعلام تابعيت محض سودي نبخشيد و حتي بدين ميزان حقير ساختن ارتش ايران نيز نتوانست نظر انگليسيها را نسبت به فرصتطلبي وي عوض كند. لذا عاقبت رضاخان كه هيچگونه پايگاهي در ميان مردم نداشت ذليلانه از ايران اخراج شد. در صورت بيگانه ستيز بودن رضاخان قطعاً مردم براي دفاع از نواميس خويش در كنار ارتش قرار ميگرفتند و مانع از آن ميشدند كه كشور به اشغال بيگانگان درآيد. اما رضاخان بيگانه ستيز - به تعبير آقاي بهنود- نه تنها مقاومتي از خود در برابر بيگانگان نشان نداد، بلكه بنابر دستور انگليسيها پادگانها را تعطيل و خود زودتر از ساير عوامل حكومتي، تهران را به قصد اصفهان ترك كرد. شرح وقايع ذلت باري كه بعد از فراري شدن رضاخان و ورود قواي بيگانه به تهران بر مردم اين ديار رفت به حدي تلخ است كه نميتوان معناي بيگانه ستيزي را درك نمود. جالب اينكه آقاي بهنود در كنار چنين تعريف و تمجيدهاي سخاوتمندانهاي از رضاخان نظرات منعكس كننده افكار عمومي آن زمان را در مورد وي در كتاب خود ميآورد: «فرمانفرما ميناليد كه پس چه كسي ايمن است اين سگ انگليسي چه از جان ملت ميخواهد».(ص266)از جمله ادعاهاي ديگري كه در همين زمينه در كتاب «اين سه زن» مطرح ميشود و جاي تأمل بسيار دارد بحث عدم تمايل انگليسيها و روسها در به قدرت رسيدن محمدرضا پهلوي است: «نه انگليسيها و نه روسها مايل به سلطنت پهلوي نبودند. انگليسيها به فروغي پيشنهاد ميكردند كه رياست جمهوري را به عهده بگيرد و او بر اساس قولي كه به رضاشاه داده بود، مايل به اين كار نبود. جز او هم كسي در صحنه ديده نميشد كه بتواند كشور را چنان اداره كند كه رساندن سلاح و مهمات و آذوقه به شوروي، به راحتي امكان پذير گردد.»(ص308) عملكرد انگليسيها در آن مقطع بيانگر اين موضوع است كه آنان با وجود در اختيار داشتن عناصر تحصيلكرده وابسته به خود در ايران افراد بيسوادي را ترجيح ميدادند كه در برابر اراده آنها كاملاً تسليم باشند. والا در زمان انتخاب رضاخان كه حتي سواد خواندن و نوشتن نداشت افرادي چون سيدضياء بودند كه علاوه بر داشتن تحصيلات، رسماً به وابستگي به انگليس افتخار ميكردند (رجوع شود به مقالات روزنامه رعد) اما لندن فردي را برگزيد تا سياستمداران انگليسي را با مقولهاي به نام اراده ملي يا منافع ملي ايران مواجه نسازد و كشور كاملاً در مسير منافع انگليس اداره شود. در مورد انتخاب محمدرضا پهلوي نيز از همين قاعده پيروي شد وگرنه در همين زمان نيز علاوه بر فروغي افرادي چون قوامالسلطنه وجود داشتند، اما بهترين كسي كه ميتوانست منافع حداكثري لندن را تامين كند فرزند بيسواد و لاابالي رضاخان بود. وي در سوئيس هرگز درس نخواند و بيشتر اوقات خود را به خوشگذراني مصروف داشت. ... ادامه دارد. منبع:دفتر مطالعات و تدوين تاريخ ايران/س
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 858]
صفحات پیشنهادی
نقد كتاب « اين سه زن » (1)
نقد كتاب « اين سه زن » (1) كتاب «سه زن» (اشرف پهلوي، مريم فيروز و ايران تيمورتاش) از جمله آثار مسعود بهنود است. اين كتاب در سال 1374 توسط مؤسسه انتشاراتي نشر ...
نقد كتاب « اين سه زن » (1) كتاب «سه زن» (اشرف پهلوي، مريم فيروز و ايران تيمورتاش) از جمله آثار مسعود بهنود است. اين كتاب در سال 1374 توسط مؤسسه انتشاراتي نشر ...
این سه زن | مسعود بهنود | دانلود کتاب
نقد كتاب « اين سه زن » (1) كتاب «سه زن» (اشرف پهلوي، مريم فيروز و ايران تيمورتاش) از جمله آثار مسعود بهنود است. اين كتاب در سال 1374 توسط مؤسسه انتشاراتي نشر ...
نقد كتاب « اين سه زن » (1) كتاب «سه زن» (اشرف پهلوي، مريم فيروز و ايران تيمورتاش) از جمله آثار مسعود بهنود است. اين كتاب در سال 1374 توسط مؤسسه انتشاراتي نشر ...
نقد كتاب «نخستوزير سه دقيقه قبل درگذشت» (1)
نقد كتاب «نخستوزير سه دقيقه قبل درگذشت» (1)-نقد كتاب «نخستوزير سه دقيقه ... آقاي تربتي اولين فردي نيست كه با اين ادعا كتابي را در مورد اميرعباس هويدا ... بنابراين يك زن مؤمنه و مقيد به باورهاي اسلامي اصولاً نميتواند به عقد يك بهايي درآيد.
نقد كتاب «نخستوزير سه دقيقه قبل درگذشت» (1)-نقد كتاب «نخستوزير سه دقيقه ... آقاي تربتي اولين فردي نيست كه با اين ادعا كتابي را در مورد اميرعباس هويدا ... بنابراين يك زن مؤمنه و مقيد به باورهاي اسلامي اصولاً نميتواند به عقد يك بهايي درآيد.
ازدواج مرد مسلمان با زن اهل کتاب (2) قسمت اول
ازدواج مرد مسلمان با زن اهل کتاب (2) قسمت اول-ازدواج مرد مسلمان با زن اهل کتاب (2) قسمت ... چکيده (1) باب اول اين رساله به بررسي حکم ازدواج با زن يهودي يا نصراني اختصاص دارد. ... خلاصه از اين آيه بر مي آيد که اهل کتاب مشرکند. ... 171) از اين آيه، همچون آيه نخست بر مي آيد که اهل کتاب يکتاپرست نبوده به سه خدا قائل بوده و لذا مشرک هستند.
ازدواج مرد مسلمان با زن اهل کتاب (2) قسمت اول-ازدواج مرد مسلمان با زن اهل کتاب (2) قسمت ... چکيده (1) باب اول اين رساله به بررسي حکم ازدواج با زن يهودي يا نصراني اختصاص دارد. ... خلاصه از اين آيه بر مي آيد که اهل کتاب مشرکند. ... 171) از اين آيه، همچون آيه نخست بر مي آيد که اهل کتاب يکتاپرست نبوده به سه خدا قائل بوده و لذا مشرک هستند.
نقد كتاب « كهن ديارا » (1)
البته ترجمه فارسي اين كتاب نيز بدون مشخص شدن نا. ... نقد كتاب « كهن ديارا » (1) « كهن ديارا » عنوان كتابي است كه « فرح » آخرين همسر محمدرضا پهلوي آن را به رشته ...
البته ترجمه فارسي اين كتاب نيز بدون مشخص شدن نا. ... نقد كتاب « كهن ديارا » (1) « كهن ديارا » عنوان كتابي است كه « فرح » آخرين همسر محمدرضا پهلوي آن را به رشته ...
سه كتاب از ايرج پارسينژاد بررسي ميشود
ايرج پارسينژاد در ادامه كتاب «روشنگران ايراني و نقد ادبي» كه پيش از اين منتشر شده بود، در سه كتاب مستقل به بررسي آثار نقد ادبي پرويز ناتلخانلري، علي دشتي و ...
ايرج پارسينژاد در ادامه كتاب «روشنگران ايراني و نقد ادبي» كه پيش از اين منتشر شده بود، در سه كتاب مستقل به بررسي آثار نقد ادبي پرويز ناتلخانلري، علي دشتي و ...
نقد كتاب « شش سال در دربار پهلوي » (2)
نقد كتاب « شش سال در دربار پهلوي » (2)-نقد كتاب « شش سال در دربار پهلوي » (2) ... (1) اولين رُل آن بدست آقاي عباس مسعودي مدير اطلاعات صورت گرفت كه طبق دستور ... مسعود بهنود نيز در كتاب «اين سه زن» در اين زمينه ميگويد: «با گذر ايام و پيري، ...
نقد كتاب « شش سال در دربار پهلوي » (2)-نقد كتاب « شش سال در دربار پهلوي » (2) ... (1) اولين رُل آن بدست آقاي عباس مسعودي مدير اطلاعات صورت گرفت كه طبق دستور ... مسعود بهنود نيز در كتاب «اين سه زن» در اين زمينه ميگويد: «با گذر ايام و پيري، ...
نقد كتاب« ناگفتهها » (1)
اين كتاب به كوشش محمود مقدسي، مسعود دهشور و حميدرضا شيرازي تنظيم شده و تحولات ... نقد كتاب« ناگفتهها » (1) «ناگفتهها» عنوان كتابي است كه به خاطرات شهيد مهدي عراقي .... (اين سه زن، مسعود بهنود، نشر علم، چاپ چهارم، سال 75، صص2-311) در كنار چنين ...
اين كتاب به كوشش محمود مقدسي، مسعود دهشور و حميدرضا شيرازي تنظيم شده و تحولات ... نقد كتاب« ناگفتهها » (1) «ناگفتهها» عنوان كتابي است كه به خاطرات شهيد مهدي عراقي .... (اين سه زن، مسعود بهنود، نشر علم، چاپ چهارم، سال 75، صص2-311) در كنار چنين ...
نقد كتاب«پاسخ به تاريخ» (1)
اين كتاب اخيراً توسط دفتر مطالعات و تدوين تاريخ ايران مورد نقد و بررسي قرار .... (مسعود بهنود، اين سه زن، تهران، نشر علم، چاپ چهارم، 1375، ص 277) همچنين در دوران ...
اين كتاب اخيراً توسط دفتر مطالعات و تدوين تاريخ ايران مورد نقد و بررسي قرار .... (مسعود بهنود، اين سه زن، تهران، نشر علم، چاپ چهارم، 1375، ص 277) همچنين در دوران ...
معرفي و نقد کتاب يادگار ماندگار: مجموعه موقوفات يزد
معرفي و نقد کتاب يادگار ماندگار: مجموعه موقوفات يزد نويسنده: اميد رضايي يادگار ... 27 نفر از واقفان زن و بقيه مرد هستند که به استثناي يک مادر و دختر از زردشتيان که در ... در زمينه وقف با عنوان «سيماي وقف» کرده است که تاکنون سه شماره از آن منتشر شده است. ... از اين رو به منظور:1) ترويج فرهنگ ديني و انساني وقف؛2) غني سازي منابع ...
معرفي و نقد کتاب يادگار ماندگار: مجموعه موقوفات يزد نويسنده: اميد رضايي يادگار ... 27 نفر از واقفان زن و بقيه مرد هستند که به استثناي يک مادر و دختر از زردشتيان که در ... در زمينه وقف با عنوان «سيماي وقف» کرده است که تاکنون سه شماره از آن منتشر شده است. ... از اين رو به منظور:1) ترويج فرهنگ ديني و انساني وقف؛2) غني سازي منابع ...
-
گوناگون
پربازدیدترینها